ایسناپلاس: فکر نمیکنم کسی بدوا مخالف باشد که شهید قاسم سلیمانی بدل به یک اسطوره شده است. به همین دلیل میخواهم نوشتن از او را از تعریف اسطوره آغاز کنم. این کار کمک میکند هم این باور بسیط اولیه را محک بزنیم و هم آن را آسیبشناسی کنیم.
یک تعریف آکادمیک از اسطوره میگوید «اسطوره گزارشی است شفاهی، نمادین، تکاملی، و در ظاهر ساده، از یک تجربه یا رویداد خارقالعاده، با مرجعی شخصی و در عین حال متعالی که طبقهبندیای اجتماعی را نشان میدهد. در اینجا منظور از گزارش یک حکایت، یک نقل، یک نقالی، یک زنجیره از روایتها و نهایتا شاید یک زنجیره از نمایشها است.»
خاطرهها، مراسم خاطرهگویی، و زندگینامههای بازنوشته از ترکیب خاطرات و دادهها همان عناصری هستند که در آن تعریف گزارش نامیده شدهاند؛ یعنی «یک حکایت، یک نقل، یک نقالی، یک زنجیره از روایتها و نهایتا شاید یک زنجیره از نمایشها».
میدانیم که یک روایت مکرر و موفق در بسیاری از موارد روایتی رویدادی (چیزی مثل یک تکخاطره) نیست، بلکه یک روایت موفق یک روایت روندی است. یعنی روایتی که در زمانهای مختلف و مکانهای مختلف به شکل رخدادهای مشابه تکرار شده است و از یک واقعهی تنها گذشته و تبدیل به یک امر مکرر شده است. استثناهایی مانند روایت آرش یا پترس فداکار را کنار بگذارید. روایت موفق برای رستم روایت مکرری است که این دشمن و آن دشمن و آن دشمن دیگر را در مکانها و زمانهای مختلف و متفاوت شکست داده است. روایت موفقیت رستم این است که «رستم دشمنشکن است». از قاسم سلیمانی هم روایتهای روندی شکل گرفته است که کمک کرده و میکند که او بدل به اسطوره شود.
اغلب روایتها حتی اگر الان شکلی مکتوب دارند، مبتنی بر خاطرهگویی و به تعبیری که در تعریف روایت دیدیم «گزارشهایی شفاهی» هستند. اغلب این گزارشها شامل رفتارهایی نمادین هستند. بوسیدن دست و صورت سربازان، و ارسال گزارش پایان حاکمیت سرزمینی داعش نمونههایی از این روایتهای نمادین هستند. در بوسیدن خود بوسه مهم نیست، پیام پشت این بوسه که احترام فرادست به فرودست و محبت بیحد است و به واسطهی نمادها منتقل میشود مهم است. در مورد گزارش نیز متن گزارش نوعی آیین را منکشف میکند که بنا است با بیانی نمادین بگوید «داعش اکنون تمام شد، اما نه تمام، بلکه اولین تمام، تمام سرزمینی». این بیش از آن که یک رخداد ملموس باشد یک گزارش نمادین است. پس از دومین پارامتر اسطوره یعنی نمادین بودن اسطوره نیز در حد اشاره به یکی دو نمونه صحبت کردیم.
این گزارشها تکاملی هستند. با هر بار گفتن، در هر بار بازنوشتن، در تبدیل متن شفاهی به متن مکتوب، در تفاوت گزارشها و خاطره، در تغییر لحن پیش از شهادت و پس از شهادت، یک روند تکاملی را مشاهده میکنیم. روندی که آرامآرام اما قاطع سوگیری خود را به سمت گزارشی هر چه ویراستهتر و پاکیزهتر از یک شهید ارجمند طی میکند.
این گزارشها ساده هستند؛ عمیقا ساده. گزارشی که میگوید «او ریشهی داعش را کند» به خودش و ما زحمت نمیدهد که جزئیات عملیاتها، نبردها، تعداد و محل شهادت شهیدان، تکتک ضربههای وارده به دشمن، نقش بازیگران دیگر میدان مانند قطر و ترکیه و امارات و اقلیم کردستان و دولت مرکزی عراق و بشار اسد و آمریکا و روسیه را یک به یک بشکافد. حضور هر یک از این جزئیات سادگی روایت را از بین میبرد.
هنوز سه قسمت دیگر از تعریف اسطوره را باید بسنجیم؛ اول تجربه یا رویداد خارقالعاده. در همان روند تکاملی که ذکر شد، میبینیم که هر روز روایتها و خاطرهها بیشتر به سمت تصویری نمادین از یک انسان-کلید، یا یک حضور مشکلگشا یا یک قلعهشکن انسانی میروند. آنجا که همه ناتوان میشوند سلیمانی با عزم و توان بینظیر و خارقالعاده مشکل را حل میکند.
این حضور و رویداد خارقالعاده به مرجعی شخصی، یعنی به شخص قاسم سلیمانی وابسته است. تا او نیاید مشکل حل نمیشود. حتی میتوانید خاطراتی بیابید که او اول راه حل را نشان میدهد و بعد چون دیگران حتی نمیتوانند آن راه حل را اجرا کنند خود وارد میدان میشود. این یعنی عنصر بعدی یا همان «مرجعیت شخصی» در تعریف اسطوره.
و آخرین بخش نشاندهندهی یک طبقهبندی یا حتی دقیقتر قشربندی اجتماعی است. او در همان معنای متدینانهاش مانند اسمش قاسم است. او است که جایگاه سعید و شقی را معلوم میکند. او فاروق است. او است که نشان میدهد که بر حق است و که مقابل حق ایستاده است. تصویر او دارد حول این محور از اطلاق و تمامیت توسعه مییابد که او با حق است و حق با او است. او جامعه را به دو گروه تقسیم میکند که این دو گروه یکی بر حق و دیگری بر باطل است.
در بخشهای بعدی به این خواهیم پرداخت که آیا قاسم سلیمانی پیش از شهادت فردی بود که شبیه این تصویر اسطورهای باشد یا نه. اما پیش از آن، لازم داریم در مورد نیاز به اسطوره و ضرورت اجتماعی اسطوره هم صحبت کنیم.
همان منبع که تعریف اسطوره را از آن نقل کردیم میگوید:
اسطوره نیازی به شهادت تاریخی ندارد.
اسطوره را مجموعهای از عناصر معنایی فرهنگی ثابت یا تغییرناپذیر میسازند که میتوان آنها را به تمها تقلیل داد
اسطوره مناقشهآفرین است و معمولا شامل یک آزمون تاریخی است.
اسطوره باورها و ارزشهای مشترک را منتقل کرده و تحکیم میکند.
اسطوره با حقایق ازلی و وقایع آخرالزمانی پیوند دارد.
چنان که میبینید، هر چند تعدادی بیشمار خاطرات و رخدادهای ثبت شدهی تاریخی در مورد شجاعت شهید سلیمانی در دست است، اما بسیاری از آنان که به شجاعت او باور دارند شاید حتی یکی از اینها را نخوانده یا نشنیده باشند. آنها به یک تم باور دارند. به یک عنصر فرهنگی ثابت و تغییرناپذیر باور دارند که [نه چندان هم] تصادفا نام زندگینامهی خودنوشت او را ساخته است: از چیزی نمیترسیدم.
شهید سلیمانی مانند اغلب شخصیتهای اسطورهای آزمون بزرگ تاریخی را با ایثار جان خود گذراند. دست بریدهی او است که در نگاه اسطورهای شاهد سربلندی او است، نه یک عمر زندگی مجاهدانهی او.
نام و شهرت او دیگر به ابزاری بدل شده است برای انتقال و تحکیم باورها و ارزشهایی که عمدهترین آنها جهاد، شجاعت، و شهادت هستند به شکل و ترتیبی که در یک طرحوارهی احدیالحسنیینی جا میگیرد.
او با آفرینش جهان بر اساس ایجاد فرصتی برای احقاق و تحقق حق همانقدر پیوند دارد که با انتقام آخرالزمانی و ظهور نهایی عدل و عدالت و عادل. او خود گامی در جهت هر دوی این عناصر ازلی و آخرالزمانی است.
بحث بر سر تایید یا تکذیب ارزشهایی نیست که اسطوره حامل آنها است. این ارزشها نیازی به تایید من و شما ندارند و در طول تاریخ از تکتک موجودات انسانی گذشتهاند، به آنان نیرو و انگیزهی حیات دادهاند و نیازی به فردیت و حضور یکتای آنان نداشتهاند. بحث بر سر شناخت کارکرد و مشخصات اسطوره است و کاری که اسطورهسازی و اسطوره شدن با شخصیت شهید سلیمانی کرده و میکند.
به تمام آنچه تا کنون مرور کردیم نگاه کنید. اسطوره متکی بر این باور نخستین و تحقیقنشده شکل میگیرد که تبلیغ، توزیع، و تحکیم ارزشها نیازمند حضوری فراانسانی، متعالی، خدشهناپذیر، و بری از خطا است که تمییزساز میان حق و باطل است؛ یا دست کم بدون این حضور خوب تولید، تبلیغ، توزیع و تحکیم نخواهد شد.
درست نقطهی ضعف نگاه اسطورهای نیز در همین باور اولیه است. اسطوره انسانی را میخواهد که همزمان بهکلی فراانسانی باشد تا بتوان انسانهای دیگر، یا همان انسانهای معمولی را به اطاعت از او و بازتولید و بازتوزیع او فرا خواند. اما یک وجود فراانسانی را کدام انسانی میتواند تکرار کند؟ تلاش ما برای تکرار موجودات فراانسانی به چه خواهد انجامید؟ به بسیاری چیزها، اما اغلب به طور تضمینشده، نه به بازتولید یک موجود فراانسانی.
بیایید از زبان خود شهید سلیمانی چند جملهی بسیار کوتاه بخوانیم و باز با رجوع به آنها به بحث خودمان برگردیم. او در مصاحبهای دربارهی شهید حسن باقری میگوید «حسن واقعا یک رهبر بود. تعبیرم این است که او بهشتی جنگ بود. یعنی همان نقشی که مرحوم بهشتی برای انقلاب و امام داشت، حسن باقری همان نقش را برای جنگ و جبهه داشت. قطعاً همهی فرماندهان قدیمی جنگ نظرشان این است که اگر حسن زنده میماند، در وضعیت جنگ قطعاً تأثیر داشت. او پرورشدهندهی همهی ما بود.»
در جایی دیگر از همان مصاحبه میگوید «در عملیات طریقالقدس [...] زخمی شدم. در بیمارستان به عیادت من آمد. در حال اغما بودم و زیاد چیزی متوجه نشدم. بعد به گلف آمدم. خیلی از من استقبال کرد و گفت یک تشکیلات برای بچههای کرمان راه بینداز. [...] فرماندهان تیپها را، غیر از یکی دونفرشان که در جبهههای مختلف مسئولیت داشتند، حسن باقری کشف کرد.»
و باز در همان مصاحبه «نظر همهی فرماندهان این بود که عملیات متوقف شود تا یگانها را بازسازی کنیم. چند نفر از علما هم بودند. داشت جلسه جمعبندی میشد که حسن بلند شد و گفت« خرمشهر در محاصره است، آن وقت ما برگردیم؟ [...] من با بچههای جنگ بزرگ شد[ها]م، چه آنها که شهید شدند و چه آنها که هستند، ولی هیچ کسی را مثل حسن ندیدم.»
او در زندگینامهی خودنوشتش میگوید «آنچنان با خوشیهای ساده و عادی، و سختیها عادت کرده بودیم که همهی اینها جزئی از زندگی ما بود. [...] نه خوشی را حس میکردیم، نه سختی را.»
یا در همان متن «مادر لباسها را عموماً چون که کک و شپش زیاد بود، در آب جوش به شدت می جوشاند. بعد، لب جوی میشست و خشک میکرد. [...] به لباسهای ما گرد د.د.ت. که خیلی هم خطرناک بود میزد تا به نوعی در مقابل شپش و کک ضد عفونی کرده باشد.»
باز در همان متن «تعطیلی مدرسه و دریافت کارنامهی قبولی ۱۳برایم اهمیت نداشت. آنچه مهم بود، ترکههای خوابیده در جو بود.»
مقایسهی این دو نشان میدهد شهید سلیمانی مشاهدهگری دقیق و فارغ از پیرایشها و راست و ریس کردنها بوده، یا دست کم میتوانسته در مواردی مثل کودکی خودش، زندگی خانوادگیش در همان دوران و نیز مادرش و پدرش و خواهر و برادرش چنین باشد. اما وقتی به حسن باقری پس از شهادت میرسد، او نیز همان راهی را در مورد حسن میرود که ما امروز ناخودآگاه در مورد او رفته و میرویم. او حسن را پیرایش میکند تا به قامت یک اسطوره برسد. او را با بهشتی که پیشتر اسطوره شده مقایسه میکند و همه را وابسته به او و ذیل او تعریف میکند. اما در سمت مقابل او را وابسته به کسی یا ذیل کسی تعریف نمیکند. حسن در موقعیت اسطورهای چنان مهم است که آمدن او به عیادت مهم است نه این که راوی (شهید سلیمانی) اصولا حضور او را درست متوجه شود یا در اغما باشد و چیزی متوجه نشود.
از همین چند پاراگراف میتوان جزئیات بسیار دیگری نیز استخراج کرد. فقط به پاراگراف سوم اشاره میکنم که حسن نقش مناقشهآفرین و نیز سربلند در آزمون تاریخی فتح خرمشهر را به عهده دارد. او نجات تمام فرماندهان و علما از هلاک بر اثر تصمیمگیری خطا و غیرمسئولانه و سهلگیرانه است.
به حسن باقری اسطورهای باز خواهیم گشت. اما بگذارید کمی به ویژگیهای شخصی شهید سلیمانی اشاره کنیم. شهید سلیمانی زیبا (زیبا در ابعاد اسطورهای) نبود. بسیار کشیده و بلند نبود. هر چند در لباسهایش خوش به چشم میآمد اما خوشلباس به معنای لباسباز و برندباز نبود. لباس نظامی کتوشلوار یا کاپشن-شلوار یا لباس محلی را به یک اندازه آسوده میپوشید. سخنرانی میکرد اما سخنران جادویی و مسحورکنندهی جمع نبود. بر خلاف تمام توصیههای مدیریتی و فرماندهی نه فاصلهی فیزیکی را با زیردستان حفظ میکرد نه از تماس جسمی پرهیز میکرد، بلکه بر عکس خیلی راحت با افراد دست میداد و آنان را در آغوش میگرفت. او هیچ تلاشی برای معطوف کردن نگاهها به خود نمیکرد، اما وقتی کسی میخواست از او عکس بگیرد نیز هیچ پرهیزی از ارتباط چشمی و نگاه کردن با لبخند به دوربین نمیکرد.
در یک جمله، او تمام قاعدهها و ملاکهای موفقیت را نادیده میگرفت و انگار اصرار داشت که آدم موفقی نباشد. هیچ گزارشی از یک تیراندازی خودنمایانه، یک حرکت جسمی-ورزشی دال بر قدرت بالا یا چیزهایی مانند این از او در دست نیست، یا دست کم تا کنون منتشر نشده است.
درست در زمانی که به دلیل التهابات سیاسی در کشور، آدمها رابطههای قدیمی خود را بازنگری و بسیاری از آشنایان را حذف میکردند او بی هیچ ابا و پروا به دیدار جوانانی از آشنایان میرفت که نه تنها «آن سو» بودند که گاه متهم و دردسرآفرین نیز بودند. به هر حال، او هر چند سیاستمدار نبود اما این قدر از سیاست سردرمیآورْد که بداند اتهام امری مسری است و با همنشینی منتقل میشود، اما به این دانستهی خود اعتنا نمیکرد.
او در موارد گوناگون با اصراری پایاننیافتنی تلاش کرد که فاروق و قاسم نباشد. مشهورترین این موارد همان سخنرانی او دربارهی مردمداری و حفظ انقلاب است که بیش از همه به دلیل دستآویز سیاسی شدنش از سوی تمام گروهها از معنای خودش تهی شد.
حال به نگاه شهید قاسم سلیمانی به شهید حسن باقری و اسطورهسازی از او برگردیم. قاسم سلیمانی هر چند با باور و یقین کامل به این حرکت ساختن اسطوره از باقری میپیوندد، اما در زندگی خودش و حتی در حیات خودش در جایگاه فرمانده، از خود حسن باقری دوم نمیسازد، بلکه از خود قاسم سلیمانی اول میسازد. او تلاش نمیکند مثل باقری کاشف و پرورشدهنده ی فرماندهان بعدی باشد. او تلاش میکند به شیوهی خودش و با توان و استعداد خودش فرماندهی کند. ای بسا اگر او و حسن باقری در اتاق جنگ پای کالک منطقهی عملیاتی نبل و الزهرا میایستادند دو استراتژی متفاوت و حتی متضاد پیشنهاد میکردند، و این به این دلیل است که سلیمانی نکوشید تکرار باقری باشد، او کوشید خودش و خود مثمرش باشد.
به آن زنجیرهی اسطورهها نگاه کنید: بهشتی، باقری، سلیمانی. باقری در مورد شکستها، ناکامیها، زمین خوردنها و خطا کردنهای بهشتی چیزی نقل کرده؟ سلیمانی در مورد باقری چهطور؟ ما در مورد سلیمانی چهطور؟ در هر سه مورد جواب «نه» است.
آنان که ما به اسطوره بدلشان میکنیم، در زندگی خودشان شدیدا انسانی و نااسطوره هستند. سلیمانیای که ما میخواهیم فاروق و قاسم حق و باطل باشد، با اصرار از مردمداری و خط نکشیدن بین گروههای مردم و دستهبندی نکردن به خودی و ناخودی حرف میزند. بهشتی و باقری هم در زندگی خود کم زمین نخوردهاند. آنچه آنان را متفاوت کرده، بی خطا و پیراسته بودنشان نبوده است. ارجمندی آنان به بیلک بودن آنان نیست. آنان از خطاهای خود آموختند و همیشه برای بهتر شدن تلاش کردند. سلیمانی نیز این چنین بود.
بیانی دیگر به کار بگیرم. زندگی سلیمانی زندگیای است سراسر آرامش و تانی. اما روند اسطورهسازی ما از او روندی است شتابزده و ناآرام. ما همین الان اسطورهی بی عیب و نقصمان را میخواهیم و حوصله و صبر هم نداریم.
یک زندگی مثمر، مثل زندگی سلیمانی، یک زندگی پر از صبر و تانی و شکست و ناکامی و زمین خوردن و دوباره برخاستن، و از شکستها و ناکامیها آموختن است نه یک زندگی بی هیچ لک و تردیدی. آن زندگی بدون لک زندگی سوپرمن است. زندگی الگوهای پلاستیکی توی سینما است. زندگی سلبریتیها است. زندگی کسانی است که ادعای هدایت و راهنمایی یک جامعه را دارند اما با از دست دادن حیوان خانگیشان نیازمند درمان طولانیمدت افسردگی میشوند.
در یک کلام مدعای این مطلب این است؛ برای محروم نماندن از خوبیهای سلیمانی باید روند اسطورهسازی از او را متوقف کنیم و او را مانند یک انسان و در یک روند رو به رشد بازشناسی کنیم. در مواجهه با او درست مانند او مشاهدهگری دقیق و فارغ از پیرایشها و راست و ریس کردنها باشیم.
انتهای پیام
نظرات