به گزارش ایسنا، روزنامه جام جم نوشت: «کسی نمیتواند این حق طبیعی را از آنها بگیرد؛ افرادی که برای رسیدن به زندگی بهتر و رفاه بیشتر، از شهر و روستای کوچک خودشان مهاجرت و زندگی در شهری بزرگ را انتخاب میکنند. اما تجربه نشان داده که چنین تصمیم و جریانی، یک بازی دو سر باخت برای جامعه است؛ چرا که از یک طرف شهرهای کوچکمان خالی از سکنه و نیروی جوان میشود و از طرف دیگر، کلانشهرها، روز به روز شلوغتر، آلودهتر و متراکم از جمعیتی میشود که خدمترسانی به آنها سخت شده است! اما چه باید کرد؟ شاید این اساسیترین سؤالی است که پاسخ به آن، میتواند تعادل جمعیتی در کشور را برقرار کند و اوضاع را به یک وضعیت ثابت برساند.
کافی است سری به شهرستانهای کوچک و روستاهای کشور بزنید تا متوجه غلبه جمعیت سالمند و مسن آن بر جوانهای محل شوید؛ جوانهایی که به قصد دستیابی به هدفهای بزرگ و ساختن زندگی ایدهآلشان به شهرهای بزرگ مهاجرت کردهاند. بدون تعارف، ما در یک دهکده جهانی زندگی میکنیم؛ دهکدهای که بهواسطه دسترسی همه ساکنان آن به اینترنت، نمیشود چیزی را از کسی پنهان کرد. برای همین است که جوانان شهرهای کوچک و روستاها، دیگر نمیتوانند بیامکاناتی و کمامکاناتی محل زندگیشان را بپذیرند و خودشان را با محدود امکاناتی که در اختیار دارند، راضی کنند.« وظیفه آبادکردن اینجا هم که برعهده من نیست!» بر عهدهاش نیست اما اگر همه جوانها مثل او فکر کنند، تا چند سال آینده چه بلایی بر سر زادگاهشان خواهد آمد؟ این همان دغدغه مهمی است که باعث میشود مهاجرت از شهرهای کوچک به کلانشهر، تبدیل به آسیبی جدی برای جامعه شود.
برای آینده
میگوید این همه درس خواندم ولی نمیتوانم در رشته خودم مشغول به کار شوم:«اینجا بیمارستان دارد ولی ظرفیتش خیلی محدود است. مگر یکی دو تا بیمارستان در یک شهر کوچک، به چند تا پرستار نیاز دارد؟» این را فارغالتحصیل رشته پرستاری در یکی از شهرهای کوچک استان گیلان میگوید: « یا باید کار خانگی انجام بدهم یا اینکه اگر بخواهم در رشته پرستاری مشغول به کار شوم، باید به شهرهای دیگر بروم.» و معتقد است حالا که قرار است از خانه و خانوادهاش دور شود، دیگر یک شهر مرزی با شهر خودش یا شهر بزرگی مانند تهران، فرقی برایش ندارد:«دلم میخواهد بروم آنجا که موقعیتهای بهتری پیشپایم باشد.» و این فقط یک نمونه از چندین و چند جوانی است که برای داشتن شغل ایدهآلشان، عطای زندگی در شهر و دیارشان را به لقایش میبخشند و به کلانشهرها مهاجرت میکنند؛ جوانانی که قریب به اتفاقشان برای ساختن آیندهای بهتر از دیگر جوانان شهرشان راهی شهرهای بزرگ میشوند و شهر کوچک خودشان را فراموش میکنند.
این شهر پیر
در حالی همه از بحران سالمندی میگویند که این جریان در شهرها و روستاهای کوچک، سرعت بیشتری از کلانشهرها دارد؛ آنقدر که در بسیاری از شهرستانهای کوچک که مشاغلی جز کشاورزی و دامداری ندارد، تقریبا جوانی نمانده است و سرپا بودن آن منطقه، به پیرمردها و پیرزنهای استواری است که هنوز توان دارند و آنجا را آباد نگه داشتهاند. بدیهی است مهاجرت جوانها از شهرهای کوچک به کلانشهرها، از یک طرف جمعیت را در کلانشهر بهقدری بالا میبرد که کیفیت خدمترسانی کم میشود و از طرف دیگر، نیروی جوانی در آن منطقه باقی نمیماند تا آنجا را به سر و سامانی برساند. بر سر شهر کوچک چه میآید؟ اگر این روند ادامه داشته باشد، همان بحرانی که قرار است ۲۰ تا ۳۰ سال آینده، گریبان همه کشور را بگیرد، خیلی زودتر، به شهرهای کوچک و روستاها خواهد رسید و جمعیت سالمندانش بر جوانان غلبه خواهد کرد؛ پدیدهای که نتیجهای جز کمبود نیروی کار، از بین رفتن مشاغل جوانپسند، بالا رفتن هزینههای بهداشت و درمان در منطقه و... نخواهد داشت.
در ستایش مهاجرت معکوس
نمونهاش، گروه معلمان جهادی بشاگرد است؛ معلمانی که سالهای کودکی و نوجوانیشان را پشت میز و نیمکتهای همین شهر و دیار نشستهاند و دوره دانشجوییشان را در شهرهایی بزرگتر و پیشرفتهتر: «اما برگشتیم؛ ما باید برمیگشتیم تا بشاگرد را بسازیم. تا بچههای دبستانی و راهنمایی بشاگردی، مدرسهای برای درس خواندن داشته باشند.» یکی در قم درس خوانده است، یکی در تهران و دیگری در اصفهان اما حالا همگیشان آنجا هستند. در بشاگرد محرومی که زاده و متولدش هستند و دلشان نیامده است آن را فراموش کنند.
محمد جباری، یکی از همان معلمهایی است که امروز در بشاگرد زندگی میکند:« اگر همه بروند که از اینجا دیگر چیزی نمیماند!» راست هم میگوید؛ آنوقت چه میماند از بشاگرد؟ او از طرفداران سرسخت مهاجرت معکوس است؛ مهاجرت از شهرهای بزرگ و کلانشهرها به شهرهای کوچک و کمامکانات:«خیلی خوب است که جوانها به شهرهای بزرگ بروند؛ بروند درس بخوانند، کار یاد بگیرند، فن و تخصصی بیاموزند ولی بالاخره به شهر خودشان برگردند؛ آنوقت است که پیشرفت و تلقی از شهرهای بزرگ، به شهرهای کوچک میرسد و آبادی همه کشور را دربرمیگیرد.» و خب چه نتیجهای بهتر از این؟ کاری که آنها کردند و حالا معلم بچههایی شبیه کودکی خودشان هستند.
ماندن با شرط و شروط
به شرط اشتغال، اشتغال، اشتغال! این شاید تکراریترین کلمهای است که میتواند مانع مهاجرت اهالی شهرهای کوچک به کلانشهرها شود؛ افرادی که با رها کردن شهر محل تولدشان، آن را آرامآرام به سمت ویرانی و وقوع زودهنگام بحران سالمندی هل میدهند. اما چه کنیم که بمانند؟ متخصصان حوزه جمعیت معتقدند مهمترین دلیل آدمها برای مهاجرت به شهرهای بزرگ، رسیدن به کسب و کاری سودآور است که آنها را به زندگی ایدهآلی برساند. اما اگر همین اشتغال، در زادگاه و شهر محل زندگیشان ممکن شود، باز هم راهی شهرهای بزرگ خواهند شد؟ معدود نمونههای ماندگار در شهرهای کوچک نشان داده است که خیر! مثل همان جوانی که طبیعت روستاهای شمال کشور را بهترین موقعیت برای پرورش گیاهان زینتی و صادراتش به کشورهایی مانند روسیه دیده است یا جوان کارآفرینی که در همان منطقه، مشغول پرورش شترمرغ است و از کسب و کارش رضایت کافی دارد. نمونههایی که نشان میدهد کمی خلاقیت، با چاشنی حمایتهای دولتی، میتواند از وقوع زودهنگام بحران سالمندی در شهرهای کوچک و خالی شدن آنها از سکنه جلوگیری کند.»
انتهای پیام
نظرات