این نگاهی است که «کارلو چیپولا» نویسنده کتاب «تئوری حماقت انسانی» به حماقتِ انسانی و احمقها دارد، کتابی که بهتازگی توسط «آسیه اسدپور» ترجمهشده است. این مترجم، پژوهشگر اقتصادِ رفتاری و متخصص ارتباطات راهبردی متولد خردادماه ۱۳۶۲ و دانشآموخته کارشناسیارشد علوم ارتباطات و DBA رسانه است. اسدپور که ۲۱ سال سابقه فعالیت در حوزه نویسندگی، روزنامهنگاری و مطالعات رسانهای دارد، اکنون در زمینه «اقتصاد رفتاری، کار و زنان» و «اقتصاد چرخشی» فعالیت دارد. این مترجم که در طول یک سال و نیم گذشته، ۵۰ مقالهی علمی- پژوهشیِ منتشرشده در سال ۲۰۲۱ و ۲۰۲۲ میلادی را ترجمه و در دسترس محققان و دانشجویان داخل کشور قرار داده است در حال تدوین زندگینامه برندگان جایزه نوبل اقتصاد است و دو کتاب تألیفیِ او در حوزه «سواد رسانهای و اعتماد سیاسی» و دو کتاب ترجمهایش در زمینه «جنگ آب و تئوری حماقت» نیز در مرحله نگارش و گذراندن مراحل نهایی برای چاپ است.
آنچه میخوانید گفتوگوی اختصاصی خبرنگار ایسنا با آسیه اسدپور؛ نویسنده، مترجم، پژوهشگر اقتصادِ رفتاری و متخصص ارتباطات راهبردی است که ترجمهی او از کتاب «قانون اساسی حماقت انسانی» نوشته «کارلو چیپولا» راهی بازار کتاب شده است.
کتاب «قانون اساسی حماقت انسانی» که توسط شما به فارسی ترجمه شده است بر مبنای تئوری حماقت است، منظور نویسنده از «حماقت» در این کتاب چیست؟
«کارلو چیپولا» معتقد بود که مشکلات و بدبختیهایی که انسانها بهعنوان اعضای جوامع سازمانیافته باید متحمل شوند، محصول جانبی نامحتملترین خصلتها و رفتارهای انسانی است. به نظر او، ما آدمها اگرچه «خاستگاه» مشترک زیستی با دیگر موجودات داریم، اما در تحمل بار مضاعفِ مصیبت متمایز شدهایم؛ آنهم مصیبتهایی که عامل آنها ریشه در خصلتهای همنژادهای خودمان دارد، خصلتهایی مانند حماقت که محصول احمقها است. به استدلال چیپولا، احمقها، گروههایی بسیار قدرتمند و تأثیرگذارتر از مافیا، نهادهای نظامی یا غارتگران بینالمللی هستند. آنها کلونیهای سازمانیافته و بدون منشوریاند که نه رئیس دارند و نه رئیسجمهور. آییننامه و خطابه و بیانیه هم ندارند، اما باور کردهاند که پادشاهان یکچشم در سرزمین نابینایاناند. آنها میتوانند با هماهنگی کامل عمل کنند، گویی با دستانی نامرئی هدایت و سازماندهی شدهاند و راهبری نادیده دارند که به تقویت و اثربخشی فعالیت سایر اعضاء کمک میکند.
آنطور که کارلو تأکید میکند، احمقها آنقدر قدرت دارند که ما را هم همراه خود پایین بکشند، به وقتش زیر پایمان را خالی کنند و در یککلام نابودمان کنند و یک تراژدی-کمدی کامل بسازند، این در حالی است که نباید با آنها جنگید چون جنگ علیه حماقت فقط آن را تقویت میکند. همان نگرشی که «دیتریش بونهوفر» فیلسوف آلمانی هم بدان اعتقاد داشت و آن را ترسناکتر از شیطان میدانست. «بونهوفر» معتقد بود افراد بسیار زیادی وجود دارند که عمیقاً احمق میشوند و حاضرند هر صفتی را قبول کنند بهغیراز اینکه احمق هستند و برای همین است که فرهنگها هم بهطور فزایندهای احمقانه میشوند و افزایش خشونت و شورش عمومی در واکنش به ایدههای احمقانه قدرت که نشاندهنده عدم تمایل بدنه سیاستگذاران به استفاده از عقل است مصداق عینی آن میشود.
در این کتاب، قوانینی برای مقابله با حماقت ارائهشده؛ ازنظر شما این راهکارها برای هر نوع رده سنی، جنسی و البته برای هر کشوری مناسب و قابلاستفاده است؟
«چیپولا» در تعریف خود از حماقت، افراد احمق را بهعنوان گروهی در نظر میگیرد که قدرتی بهمراتب بیشتر از سازمانهای مهمی مانند مافیا، قانونگذاران، نیروهای نظامی دارند؛ قدرتی که بدون هیچ مقررات، رهبری و مانیفست میتواند طوری عمل کند که تأثیرگذاری و هماهنگی گستردهای داشته باشد و به همین دلیل او پنج قانون را مثل قانونهای بدیهی موجود در طبیعت برای آنها در نظر میگیرد که سخت، پیچیده یا عجیبوغریب نیستند و میتوانند عمومیت جهانی پیدا کنند. بهنحویکه اگر ما هم خوب دقت کنیم، میبینیم که حماقت واقعاً منوط به جیر جغرافیایی، جنسیت یا رده سنی نیست و میتواند قرابت مفهومی و معنایی داشته باشد. کما اینکه بشر هرروز با یکنواختی بیوقفهای توسط احمقهایی که بهطور ناگهانی و غیرمنتظره در نامناسبترین مکانها و غیرمحتملترین زمانها و در لابهلای فعالیتهای فردی ظاهر میشوند، مورد آزار و اذیت قرار میگیرد.
همه ما تجربه سود و زیان در مقابل معاملات، کارها یا اقدامات مختلف را داشته و با افراد درمانده، باهوش یا حتی راهزن هم روبرو شدهایم، اما وقتی درواقعیترین حالت ممکن ضرر کردهایم که به خاطر یک احمق، پول، زمان، انرژی، جایگاه، نشاط و سلامتی خود را ازدستدادهایم و در مقابلِ خود، دوستان، خانواده و نزدیکانمان خجالتزده، شرمنده و مستأصل شدهایم و هیچکسی هم قدرت آن را نداشته که بفهمد یا توضیح دهد چرا یک احمق باید کاری کند که ما این چنان سنگین تاوان پس دهیم و شکست بخوریم؛ که واقعاً هیچ توضیحی هم بهغیراز اینکه او یک احمق بوده است، وجود ندارد. بنابراین اگر رنگ قرمز، در همه جای دنیا قرمز است. اگر اسمِ صندلی برای یک وسیلهای با هندسه و شکل مشخص بکار میرود، احمق هم میتواند در هرکجای دنیا، با هر سنی، با هر جنسیت و رنگ پوستی، با هر درجه اجتماعی احمق باشد و فقط درجه حماقتش سطح بدبخت کردن انسانها را بیشتر یا کمتر کند.
نویسنده این کتاب فارغالتحصیل اقتصاد است؛ آیا نگاه او در این کتاب نگاه اقتصادی است؟
به نظر من این کتاب، یک مانیفست رفتاری است که با روشی علمی در فضای روانشناسی و شناختی، فاکتورهای مربوط به احساسات و اجتماع را در تحلیل و فهم عوامل اقتصادی به کار میگیرد. درواقع «قانون اساسی حماقت انسانی» یک کتاب علم محور اقتصادی است که رفتار انسان را در قالب یک مدلِ کمی مبتنی بر سود و زیانِ عوامل، تجزیهوتحلیل میکند و به همین دلیل با یک تعریف ساده از احمق «کسی که به دیگران صدمه میزند حتی بیآنکه برای خودش سودی به دست آورد»، ریختشناسی اجتماعی و فرهنگی را با نظریههای اقتصادی توأم میکند. این کتاب با بهرهگیری از «نظریه مزیت مطلق» آدام اسمیت، نظریه«بازیها و رفتار اقتصادی» جانفوننیومن، قانون «بازده نزولی»، قانون «اوکون» و حتی معادله «لوتکا-ولتررا» یا همان «شکارچی و شکار»، به مانیفست اعتباری ارسطو: «انسان یک حیوان اجتماعی است» میرسد تا اثبات کند انسان اجتماعی در نقطه تلاقی فرد و جامعه، در یک دایره سود و زیان، همواره تکرارپذیر قرار دارد و میزان سود یا خسارت در این دایره اقتصادی، میتواند کاملاً متغیر باشد.
کتاب نشان میدهد طبیعت با / یا بدون دخالت دادن متغیرهایی چون آموزش و محیط اجتماعی کاری میکند تا فرکانس توزیع حماقت همیشه و همهجا بدون توجه به نژاد، جنسیت، طبقه اجتماعی اقتصادی، سطح آموزش و حتی وابستگی به پادشاهان و ملکهها، در گروههای کوچک و بزرگ به نحوی شود که ما همان درصد از افراد احمق را در اطرافمان بیابیم که وجود واقعی دارند. واقعیتی که هرکدام از ما هرکجا که باشیم، چه در دورهمیهای دوستانه یا در تعطیلات یا در میان آدمخواران و غارتگران، تغییری نخواهد کرد و «همیشه با احمقها روبهرو خواهیم شد، آنهم با درصدی از احمقها که تعدادشان از سیاهترین پیشبینیها نیز بیشتر است» و این یعنی ترس مطلقی که راهکاری ندارد.
بهطورکلی رویکرد کارلو چیپولا در این کتاب نسبت به حماقت چیست و از چه منظری به آن نگاه میکند؟
کتاب در تبیین حماقت، رویکردی شبیه به «ریچارد تِیلِر» در حوزه اقتصاد رفتاری دارد و درعینحال متفاوت از آن است. «چیپولا» در این کتاب، تلاش کرده است، بهجای استفادهی صِرف از شاخصههای اقتصادی ثقیل و خستهکننده، با شناخت نسبتاً دقیق طنز و تشخیص تفاوت مفهومی آن با دیگر اصطلاحات بلاغی، با لحنی متفاوت، از زشتیها، مفاسد و معایب (شخص، گروه، جامعه یا ملتها) که ناشی از حماقت است انتقاد کند و در بافت و اسکله مفهومی ـ رفتاری طنز، چگونگی درک غریزی زمان، مکان و بنمایههای فرهنگی را نشان دهد. برای مثال، او در فصل پنجم کتاب در تفهیم ماهیت طنزگونه شاخصههای فلسفی حماقت، برای تبیین اینکه «آدمِ احمق خطرناکترین نوع آدمی است» و درنتیجه «یک آدم احمق از یک راهزن خطرناکتر است»، به کمک گراف، نمودار و تحلیل اقتصادیِ داستان شیوههای خریدوفروش یک خوکِ پیر یا جوان بین دو شخصیت «تام و دیک»، نشان میدهد که چگونه رفتارِ افراد جامعهی گرفتار احمقها، میتواند بر سطح رفاه یا مطلوبیت اقتصادی و فرهنگی آنها تأثیر بگذارد و جامعهی یکدست شده یا دارای بیشترین تعداد از احمقان و فاقد افراد باهوش چطور به جامعهای فقیر از حیث اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی تبدیل و نابود میشود.
آیا این کتاب به کتاب بیشعوری نوشته «خاویر کرمنت» شبیه است و مدل دیگری از آن کتاب محسوب میشود؟
هیچ شباهتی به کتاب بیشعوری یا کتابهایی ازایندست ندارد. چون نگاه نویسنده در این کتاب رویکردی دارای تعامل است و از یک گرایش فکری متفاوت با درگیرسازی سنجههای اقتصادی تبعیت میکند. نویسنده در این کتاب عملاً توسعهنیافتگی و نبودِ رفاهِ ناشی از حماقت انسانی را بدون تکیهبر آمار، اعداد و گرافهای سنگین اقتصادی با زبانی ساده و جذاب توضیح میدهد و گاهی گریزی هم به سیاست و تکانههای سیاسی حاصل از حماقت سیاسی میزند و در نتیجهگیریها، پای فرهنگ، جغرافیا و جبر فرهنگی را به میان میکشد. «خاویر کرمنت» اعتقاد دارد بیشعوری یک بیماری و اعتیاد است؛ به باور او، ما بارها در جامعه با افرادی برخورد کردهایم که برخلاف ظاهر موجه، موقعیت اجتماعی و فرهنگی عالی، آگاهانه به حقوق دیگران تجاوز میکنند به همین جهت، این افراد بهنوعی بیماری به نام بیشعوری دچار هستند و درمانپذیرند و ازاینرو بیشعوری، حماقت نیست. درحالیکه چیپولا اعتقاد راسخ دارد که حماقت بیماری نیست، بلکه ژن دارد.
بعضی از افراد، مقداری از ژن حماقت را به ارث میبرند؛ یعنی بهموجب وراثت، از هنگام تولد به طبقه احمقها و همسانان خود وابسته شده و جایگاه میگیرند و برای آنها هیچ راه درمانی بهغیراز باهوش بودن نیست. از طرفی دومین عامل که پتانسیل یک فرد احمق را تعیین میکند، قدرت و جایگاه است. احمقها فقط در میان مردم عام نیستند، بلکه در نقاط مختلف دنیا و در میان بوروکراتها، ژنرالها، سیاستمداران، رهبران سیاسی، سرمایهداران، صاحبان بازار، استراتژیستهای اقتصادی، اقتصاددانان، نخبگان، پزشکان و... میتوان نمونههای آشکاری از افراد بهشدت احمق را یافت که ظرفیت آسیبزایی آنها بهواسطه تصاحب قدرت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی یا اشغال نابحق مناصب مختلف، افزایشیافته است. اتفاقی که باز در نقاط مختلف دنیا بعضا در میان برخی شخصیتهای مذهبی هم مشهود است. جدای از آن چیپولا با طرح این سؤالات که واقعاً چرا یک احمق باید به قدرت برسد؟ چه کسی یک احمق را بر روی صندلی صدارت مینشاند؟ و اصلاً چرا احمقها باید برای یک ملت تصمیم بگیرند؟ مشخص میکند که چگونه احمقها قدرت میگیرند. پاسخهایی که میتواند شاید انتقال بین نسلی حماقت را کند کند.
به گفته نویسنده، در جوامع ماقبل انقلاب صنعتی، طبقات و اصناف، زیربنا و روبنای اجتماعی را مشخص میکردند. ثروتِ بیشتر و طبقه اجتماعی بالاتر، قدرتی مستمر به احمقها میداد و راه حفظ کردن آن را بلد بودند. در دورانی نیز، مذهب، نماد قدرت بود. برخی از مذهبیونِ ادیان مختلف، در عین افراط و تفریطهای غیرعقلانی مذهبی، حماقت را هم وارد دین و باورهای دینی کرده بودند و اینگونه راه برای احمقهای مذهبی سهمخواه و صاحبمنصب و جایگاه هموار میشد، اما وقتی دنیا به سمت صنعتی شدن رفت، طبقه، صنف و مذهب، بهمانند گذشته عامل قدرت و جایگاه نبود و در جایی از تاریخ در میان مفاهیم و واژهها تبعید هم شدند؛ چون مفهومی خطرناکتر از آنها ساختارگرفته و بسیار هم پرطمطراق بود. دموکراسی، رئیس شده بود، حقوق مدنی و سیاسی جزو «جداییناپذیر و ضروری» مفهوم آن بودند و سرنوشت سیاسی ملتها باید در چارچوب حکومتهای دموکراتیک تعیین میشد. سادهتر آنکه مردم باید خودشان انتخاب میکردند و در قالب احزاب، گروههای سیاسی و انتخابات، شریک تصمیمهای بزرگ و سرنوشتساز میشدند؛ اما چون هیچ مفهوم و ساختار سالمی تا همیشه سالم باقی نمیماند، با گذر زمان، مفهوم، ساختار و پیکره واقعی دموکراسی و وابستههایش چون انتخابات در بسیاری از جوامع اصالت خود را از دست داد. افرادی خاص، برای مردم اما به نام مردم تصمیمگیرنده شدند و دموکراسی کلاهی دروغین شد بر سر مردم.
طبیعی است که احمقها هم جا نماندند. بهنحویکه اکنون در بسیاری از جوامع احزاب سیاسی وجود دارند. دموکراسی دست راست شخصیتهای سیاسی برای حفظ قدرت است. تحت عنوان سیستمهای دموکراتیک و انتخابات، برای مردم تصمیم گرفته میشود و قدرت ابزارهایش را نسبت به جوامع قبل از انقلاب صنعتی، تغییر داده است؛ ولی طبق دومین قانون اساسی حماقت انسانی، همیشه بخشی از این صاحبان قدرت، احمقاند، برخی از جمعیت رأیدهنده در انتخابات، احمقاند، بسیاری از آنهایی که منتخب مردم میشوند از گروه احمقان هستند و احمقها، فرصتی عالی برای آسیبرساندن به دیگران یافتهاند، ولو اینکه سودی هم نبرند. این جملهای خطرناک است اما واقعیت محض جوامع کنونی ما است: احمقها همدیگر را خوب پیدا میکنند و یاد گرفتهاند با حفظ جایگاه خود در پیش صاحبان قدرتِ سیاسی، مذهبی یا اجتماعی، چگونه یک جامعه را به بحران و تباهی بکشانند و به همین جهت امروزه احمقها خطرناکتر از هم نوعان خود در گذشته هستند.
اخیراً کتابهایی مانند بیشعوری یا هنر بیخیالی در بازار فروش با استقبال زیادی مواجه شدهاند؛ ازنظر شما بهعنوان مترجم، علت اصلی اقبال مخاطب به این کتابها چیست؟
شاید اصلیترین دلایل موفقیت چنین کتابهایی، یافت و قرابت با عناصر و موضوعاتی است که مخاطب، آنها را زیسته و از آنها تجربه کسب کرده است. فاصله عمیق فرهنگ رسمی و غیررسمی که افق انتظار افراد را به سمت ارزشهای غیررسمی و منتقدانه سوق میدهد، سطحیشدن جامعه، مطالعات کوتاه و سواد مبتنی بر فضای مجازی، گرایش به تولیدات فرهنگی کوتاه، جذاب و اثرگذار که بهسادگی بین مخاطب و فحوای کتاب پلزنی میکنند و فاصلهگیری تجربه سطحی یا توریستی از تجربه عمیق و مدتدار مطالعه نیز میتوانند از دیگر دلایل این سطح از استقبال و اقبال باشند.
ایده ترجمه کتاب «قانون اساسی حماقت انسانی» چگونه در شما ایجاد شد؟
سال گذشته، محمد طاهری، سردبیر مجله تجارت فردا که حق استادی بر گردن من دارد، پیشنهاد داد که این کتاب را که تاکنون فقط به دو زبان ترجمهشده و از بین بیست کتاب کارلو چیپولا در لیست پرفروشترینهای جهان در آمازون است را به زبان فارسی برگردانم تا با همکاری مشترک مجله تجارت فردا و انتشارات دنیای اقتصاد منتشر شود. کتاب، اسم زیبایی داشت و اینکه با زبانی ساده و طنزگونه، اقتصاد را به زیباترین شکل ممکن توصیف کرده و کجرفتاریهای فرهنگی-اقتصادی را در لایهلایهی آن به تصویر کشیده بود، آن را زیباتر میکرد. علاوه بر آن، نویسندهی کتاب برای آنچه نوشته بود، احترام زیادی قائل بود و ترجمه آن را مشروط به پایبندی به اصولی خاص کرده بود. مثلاً اگر قرار است اصل کتاب که همان دستنوشته و رساله او در سال ۱۹۷۶ است، برای ترجمه در اختیار کسی قرار بگیرد چه در زمان حیات و چه بعد از درگذشت او، بهصورت رایگان در اختیار عموم مردم قرار بگیرد تا همه بتوانند آن را بخوانند و از خطرهایی که بیخ گوششان وجود دارد باخبر شوند؛ یا اینکه مترجم پایبند به تکتک تعابیر و معانی باشد که میتوان از کلمات برداشت کرد؛ اصولی که هیجان ترجمه را حداقل برای من بیشتر کرد.
برای همین مراودات و ارتباطگیریهای مرسوم برای دریافت اصل دستنوشتههای او که برای اولین بار بهصورت خصوصی و برای تعداد محدودی از دوستانش برای کریسمس ۱۹۷۳ منتشرشده بود و بعدازآن تا سال ۱۹۸۸ اجازه ترجمه آن را به کسی نداده بود را انجام دادم. اصل دسته نوشتهها در اختیار من قرار گرفت. در کنار آن با تهیه کتاب موجود از آن در بازار که به زبان ایتالیایی و اسپانیایی و با تغییراتی زیاد منتشرشده است، سعی کردم، اصالت بازگردانی مفهومی و معانی نوشتههای او کاملاً حفظ شود و به خواستههای کارلو در تعبیر و تفسیر مفاهیم پایبندتر باشم. درواقع این کتاب را از سه زبان به فارسی ترجمه کردم تا آنچه منتشر میشود، اصل نوشتههای خصوصی او که در اختیار دوستانش قرارگرفته بود باشد که واقعاً کار دشواری بود. البته در این فرآیند، رساله دوم چیپولا نیز در اختیار من قرار گرفت تا به زبان فارسی بازگردانی شود. ترجمه این رساله که اسم آن برگرفته از یک عبارت موسیقیایی است و به شکلی کنجکاوانه عوامل توسعه اجتماعی و اقتصادی در قرون وسطی و دلایل سقوط امپراتوری رُم و حمله وندالها، بهعنوان یکی از بزرگترین فاجعههای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی که بنیان اروپا را به لرزه در آورد را بررسی کرده و زبانی طنزگونه دارد نیز تمامشده است و بهزودی منتشر خواهد شد.
شما وجه تمایز و نکته مثبت و برجسته این کتاب را چه میدانید؟
«چیپولا» به برادران مولینو که اولین نسخه از کتاب او را چاپ کردند، حرف قشنگی میزند: «کتابها میتوانند هیچگاه چاپ نشوند، اما کاری که فقط در حد یک ایده بماند و عملی نشود کولهپشتی مرگ را بر دوش دارد درحالیکه آگاهی همیشه نجاتدهنده است.» به نظر من هم رساله او که بعدها در قالب کتاب «قوانین اساسی حماقت» منتشر شد آگاهیبخش است. این کتاب که از میان ۲۰ کتاب او در زمینه تاریخ و اقتصاد، در سال ۲۰۲۲ و هنوز یکی از پرفروشترین کتابهاست و حتی در فرانسه نمایشنامهای از روی آن نوشته و اجراشده است؛ سادگی خاص خودش را دارد. شما از کلمه نخست بالای صفحه که شروع کنید، احساس خواندن یک کتاب طنز و کمیک به سراغتان میآید. ۱۰ خط که جلوتر روید، از خودتان میپرسید واقعاً این یک کتاب جدی است؟ به آخرین کلمه از صفحه که میرسید، مطمئن میشوید با یک کتاب علم محور اقتصادی سروکار دارید.
ورق که میزنید و به سراغ صفحه بعدی میروید؛ چرخه باز تکرار میشود؛ از تردید بهیقین آنهم یقینِ توأم بااحساس رضایت میرسید؛ انگار قرار است بازی کنید و سرگرم شوید اما نه با اقتصادی که ثقیل و خستهکننده است؛ و البته اینهمه آن چیزی نیست که در مواجهه با هر صفحه بدان میرسید. این کتاب از سال ۱۹۷۳ هنوز هم پرفروش است و مخاطب دارد. هنوز هم با هر جامعه و ساختار اجتماعی همخوانی پیدا میکند و قابلیت تطبیقپذیری دارد. هنوز هم میتوان با آن در زندگی روزمره مصداقهای عینی از خطرناکترین آدمهایی را پیدا کرد که آمادهاند تا داشته و نداشته ما را ولوء آنکه سودی نبرند نابود کنند؛ و این یعنی همان اصول و قواعدی که نهتنها آگاهیبخشاند که میتوانند سطح آسیبزایی ما را در تعاملات اجتماعی کم کنند. مردم را به یک تفکر انتقادی برسانند. سواد رسانهای و هوش اجتماعی آنها را تقویت کنند و مانع از آن شوند که زندگی ما به خاطر یک سری احمق نابود شود و این تمایز و برتری است.
بهطورکلی کتاب باید چه ویژگیهایی داشته باشه تا برای ترجمه مناسب باشد؟
باید با خودمان صادق باشیم؛ زمانی ما کتاب و رمانهای هزارصفحهای میخواندیم و من یادم نمیرود اولین کتاب غیردرسی زندگیام که ۷۰۰ صفحه داشت را در ۱۳ سالگی و در نصف روز تمام کردم بیآنکه چشم از کتاب بردارم؛ اما حالا نه فرصت آن را داریم و نه حوصله کافی. الآن اغلب ما کوتاهخوان شدهایم. جملات ساده، کوتاه، قابل فهم و البته جذاب را میپسندیم و به حافظه میسپاریم. چیزی را میخوانیم که به بهبود زندگی فردی و اجتماعی یا ارتقاء شغلی ما کمک کند. همگونشده با اتفاقات روزانهی ما باشد. بتواند حرفِ دل ما را از زبان دیگری بزند. حتی خشم نهفته یا شادی غیرقابل ابراز و سرکوبشدهمان را با کلمهها نشان دهد یا کمک کند تا آنهایی که در هر سطح نهادی و حاکمیتی، مسئولاند و کارگزار، مشکلات مردم و دغدغههایشان را بهتر متوجه شوند. بنابراین در دوره فعلی اگر کتابی بتواند زبانِ مردم باشد و نیازها و خواستههایشان را بیان کند، بیشک ارزش ترجمهشدن را دارد و بهمثابه یک سرمایهگذاری ارزشمند برای رشد سرمایه انسانی توانمند است.
کتاب «قانون اساسی حماقت انسانی» چندمین ترجمه شما از کتاب شما است؟ آیا کتاب دیگری در دست ترجمه یا تألیف دارید؟
این اولین کتاب منتشرشده از من در حوزه ترجمه بود؛ اما دو کتاب در حوزه «سواد رسانهای» و «اعتماد سیاسی» که ماحصل پنج سال تحقیق و پژوهش مستمر من و برگرفته از جدیدترین دادههای آمار و اطلاعاتی هستند، اکنون مراحل نهایی را طی میکنند و امیدوارم بهزودی منتشر شوند. نوشتن این دو کتاب تا به امروز زمان زیادی از من گرفته چون هر فصل را که تمام میکردم با ترجمه مقالهای جدید و دستیابی به اطلاعات جدیدتر، مجبور میشدم فصلبهفصل تغییراتی را اعمال کنم تا آنچه به دست مخاطب میرسد راضیکننده باشد. علاوه بر این دو کتاب تألیفی، رساله دوم کارلو چیپولا نیز در قالب کتابی ترجمهشده و آماده انتشار است.کتابی هم پیرو «تئوری حماقت» و به پیشنهاد دکتر طبیبیان، در حال ترجمه دارم. ترجمه کتاب دیگری نیز در حوزه «جنگ آب» که مفصل، طولانی و بهشدت کاربردی است به نیمه رسیده است و در کنار آنها امیدوارم جلد اول از زندگینامه «برندگان نوبل اقتصاد» را نیز تا آخر امسال به مرحله چاپ برسانم.
وضعیت ترجمه کتاب در ایران و البته در حوزه مفاهیمی مانند مبحثی که شما به آن پرداختید را چطور ارزیابی میکنید؟
اوضاع خوبی نداریم! وقتی شما امتیاز نشر یک اثر یا ترجمه یک کتاب را از انتشارات خارجی میگیرید یا نویسنده به شما تأکید میکند که از کتاب او سوءاستفاده نشود و شما به اول قول میدهید عملاً بدقولی کردهاید یا روند قانونی کارتان به بیراهه رفته است، چون هنوز مدتزمان زیادی از چاپ کتاب نگذشته میبینید با همان ترجمه خودتان، کتابتان دارد به اسم افرادی دیگر در بازار میچرخد و این آزاردهنده است. بهغیراز آنهمسانسازی عبارات یا کلمهها با قوانین انتشار و محدویت و ممنوعیتهای آن گاهی اوقات باعث میشود کلاً مفهوم یک کتاب تغییر کند و این اتفاق وحشتناکی است و باید برای آن راهکاری یافت.
انتهای پیام
نظرات