عشق است که همه خمیدگیها را بهراستی و درستی تبدیل میکند و بیعشق همهچیز خمیده، راکد و بیوجود است و همین نگاه عاشقانه است که چنین شور و حسی را در اشعار مولانا ایجاد کرده و در نگاه و بینش او شور و نشاط در جهان هستی بهواسطه عشق است و همه ذرات هستی از عشق، در جوش و خروشند.
این بخشی از صحبتهای علیاصغر باباصفری، عضو هیئتعلمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان است که در وصف مولانا و به مناسبت روز بزرگداشت این شاعر و عارف برجسته میگوید. مشروح این گفتوگو را در ادامه بخوانید:
مضامین و اندیشههای اصلی بهکاررفته در شعر مولانا و بنمایه اصلی شعر او چیست؟
مضامین بهکاررفته در شعر مولانا متعدد و متنوع است، البته جهانبینی کلی حاکم بر شعر او جهانبینی عرفانی و بینش عارفانه است که در سراسر مثنوی، غزلیات و رباعیات او مشاهده میشود، اما او برای تبیین اندیشه عرفانی خود از ذرهذره پدیدههای اطراف استفاده کرده و آنها را در جهت خلق مضامین و بیان اندیشههای خود به کار گرفته است و ازاینجهت مولانا را میتوانیم اندیشمندترین شاعر جهان به شمار آوریم که هیچ شاعری بهاندازه او به طرح اندیشهها و مضامین مختلف نپرداخته است.
مرحوم فروزانفر، از مولویپژوهان بنام معاصر، در سخنی اعلام میکند که در ۲۵ هزار بیت مثنوی، بیش از ۲۲ هزار نکته مطرحشده و هیچ شاعری در طرح اندیشه و نکته بهپای مولانا نمیرسد و او از این حیث رتبه اول را در ادبیات ایران و جهان دارد، اما اندیشه کلی حاکم بر اشعار او، اندیشه و بینش عارفانه-عاشقانه اوست که برای تبیین آن از مضامین و اندیشههای بسیاری استفاده کرده است.
این اندیشه غنی و پربار که مولانا را به اندیشمندترین شاعر جهان تبدیل کرده چگونه در او شکل گرفت؟
مولانا عصاره و چکیده اندیشه و تفکر اسلامی حاکم بر زمانه خود یعنی قرن هفتم است. پشتوانه و پیشینهای که در شعر مولانا میبینیم یعنی اندیشه کلامی مولانا، اندیشه اشعری است، او اشعریمذهب بوده و اگرچه نگاه صد درصد به این اندیشه نداشته و گاهی از مضامین تفکر معتزله و شیعه در آثار او دیده میشود و در کل نگاهی متعادل دارد.
بهکلی پشتوانه اندیشه کلامی، بینش ایرانی اسلامی و جهانبینی حاکم بر ادبیات ایران در طول قرنهای متمادی به دست مولانا رسیده و خود را در قالب شعر و اندیشه او بروز داده است؛ پس مولانا میراثدار گذشتگان خودش است. در حوزه عرفان میراثدار عرفا و صوفیان پیش از خود و در زمینه ادبیات میراثدار ادبیان پیش از خود است و او با تسلط و هنرنمایی بیبدیل خود زبان فارسی و حوزه آن را گسترش چشمگیری داده است، البته ما پیش از مولانا عطار و پیش از او سنایی را داریم که در زمینه ادبیات عرفانی اشعاری سرودهاند که مولانا نیز در بیتی به این موضوع اشاره میکند؛
«عطار روح بود و سنایی دو چشم او/ ما از پی سنایی و عطار آمدیم»
براساس این بیت، مولانا خود را ادامهدهنده راه سنایی و عطار در حوزه ادبیات عرفانی میداند و در بررسی آثار عرفانی سنایی مثل مثنوی حدیقه که مهمترین اثر عرفانی اوست، حدود ۴۰ درصد از مضامین شعر سنایی در شعر مولانا دیده میشود و این رقم در بررسی آثار عطار و مقایسه آن با آثار مولانا به حدود ۶۰ درصد میرسد، درواقع حدود ۶۰ تا ۶۵ درصد اندیشههای عطار در مثنوی مولانا بهطور تکمیلشده و جامعتر مطرحشده است.
مولانا در پرتو این نگاه کلامی و بینش عارفانه، چگونه به عالم و جهان نگاه میکند؟
در حوزه ادبیات عرفانی دو بینش عمده وجود دارد که طی آن عرفان را به دو نوع عرفان زاهدانه و عرفان عاشقانه تقسیم میکنند، عرفانِ کسانی مثل مولانا، عطار، بایزید بسطامی و ابوسعید ابوالخیر، عاشقانه است و در مقابل، افرادی مثل محمد غزالی، ابوطالب مکی و عبدالکریم غشیری عرفان عابدانه و زاهدانه دارند، نگاه مولانا به جهان عاشقانه است، او عشق را خمیرمایه عالم هستی و مایه پیوند ارکان عالم هستی میداند:
«از عشق به گردون مؤتلف بیعشق اختر منخسف
از عشق گشته دال، الف بیعشق الف چون دالها»
او ائتلاف و پیوستگی گردون، آسمان و افلاک را بهواسطه عشق میداند و معتقد است که بدون عشق همهجا تیرهوتار است، عشق است که همه خمیدگیها را بهراستی و درستی تبدیل میکند و بیعشق همهچیز خمیده، راکد و بیوجود است و همین نگاه عاشقانه است که چنین شور و حسی را در اشعار مولانا ایجاد کرده است، در نگاه و بینش او شور و نشاط در جهان هستی بهواسطه عشق است و همه ذرات هستی از عشق، در جوش و خروشند.
«ز خاک من اگر گندم برآید/ از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردد/ تنورش بیت مستانه سراید
اگر بر گور من آیی زیارت/ تو را خرپشتهام رقصان نماید
میا بیدف به گور من برادر/ که در بزم خدا غمگین نشاید»
در دیگر غزل معروف او میبینیم که نگاه مولانا حتی به پدیده مرگ و ماورای جهان مادی هم عاشقانه است.
«به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
«برای من مگری و مگو دریغ دریغ/ به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فرا/ مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع/ که گور پرده جمعیت جنان باشد»
ارتباط شمس و مولانا چگونه بود و این ارتباط چه تأثیری بر شعر مولانا گذاشت؟
مولانا حیات عرفانی خود را مدیون شمس است و خود او نیز بهصراحت به این موضوع اذعان کرده، چنانکه در رباعی خطاب به شمس میگوید:
«زاهد بودم ترانهگویم کردی/ سر فتنه بزم و بادهخویم کردی
سجادهنشین با وقاری بودم/ بازیچه کودکان کویم کردی»
تحولی که شمس در روح مولانا ایجاد میکند، شگرف است و همین تحول هم مولانا را، مولانا میکند، او پیش از شمس بهعنوان عالم و فقیه دینی شناخته میشد، ولی ارتباط شمس با او با ایجاد انقلابی درونی، او را متحول میکند و از او شخصیتی عجیب میسازد که هنوز هم سرودههای او موجب تحسین و شگفتی همگان است، با اینوجود عدهای از مریدان مولانا به علت همین تحول و جدایی مرید خود از روال پیشین، دلخوشی از شمس نداشتند، خواستار مرگ او بودند و حتی طبق نقلهایی او را به قتل رساندند.
اما بهطورکلی، تأثیر شمس در مولانا غیرقابل انکار است و بدون این تحول، مولانا عالم و زاهدی معمولی بود همانند بسیاری از این گروه بود که نامی از آنها در تاریخ نیست.
رابطه عقل و عشق و عرفان و عقل معاش در اندیشه مولانا چگونه است؟
مولانا به تأسی از سایر عرفا و صوفیان با عقل سر سازگاری ندارد، اما کدام عقل؟ عقلی که حدفاصل انسان عاقل و دیوانه و برای تشخیص نیک و بد است را مولوی مثل همه میپذیرد و تأیید میکند، اما عقلی که او از آن سرباز میزند عقل حسابگر، مآلاندیش و منفعتجویی است که مانع حضور در مسیر سلوک و عشق میشود و در توصیف همین عقل هم است که میگوید:
«پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود»
منظور از استدلالیان، اهالی منطق و فلسفه هستند، البته این موضوع خاص مولانا نیست و پیشینه تاریخی دارد که به زمان امام محمد غزالی بازمیگردد، او کسی بود که ضربهای کاری به فلسفه وارد کرد و در کتاب تهافتالفلاسفه، ۵۴ ایراد کلامی به فلسفه وارد میکرد که تا قرنها بعد فلسفه نتوانست از زیر بار این ضربه کمر راست کند، اگرچه در قرن ۸ ابن رشد در کتابی پاسخ ایرادات غزالی را میدهد، اما بااینوجود فلسفه مثل قبل جان نگرفت و این موضوع، آسیبی بسیار سهمگین و جدی بر جامعه اسلامی نیز وارد کرد و باعث ترویج تفکر اشعری، جبرگرایی و سرکوب خرد و آزاداندیشی شد و آسیبهای زیادی در طول تاریخ به جامعه ایرانی وارد کرد که چهبسا تبعات آن تا امروز وجود دارد که هنوز عدهای فلسفه را کفر و الحاد میدانند، لذا تضادی که بین عشق و عقل در آثار عرفانی ما از مولانا، عطار، سنایی دیده میشود، ریشه در همین نگاه تاریخی دارد.
در نگاه مولانا زندگی انسان بر پایه جبر مطلق است، اما چرا چنین چیزی از برخی اشعار او استنباط نمیشود؟
بینش کلامی مولانا اشعری است و اشاعره معتقد به جبر مطلق هستند، برخلاف معتزله که قائل به اختیار مطلق هستند اما شیعه قائل به حالتی مابین جبر مطلق و اختیار مطلق است، مولانا در بسیاری ابیات، نگاه اشعری دارد، اما در برخی فضاها نیز نگاه معتزله در ابیات او دیده میشود. درواقع تفکر و اندیشه مولانا حالتی از تعادل و انعطاف دارد اگرچه بهحکم اعتقاد کلامی و زمانه تاریخی، غلبه در اندیشه او با بینش جبرگرایی برآمده از تفکر کلامی اشعری است.
انتهای پیام
نظرات