یکی از بچهها پلاستیک بزرگ لیوان یک بار مصرف دستش بود و دو نفر دیگر یک کلمن بزرگ را همراه خود میآورند. کلمن را روی زمین گذاشتند و دورش جمع شدند. کمی بعد یکی از پسرها لیوانهای یک بار مصرف شفاف را در سینی گذاشت، لیوانها را از شربت زعفران پر کرد و کنار خیابان ایستاد و سینی شربت را به رهگذران تعارف میکرد. یکی دیگر از بچهها سینی دیگر را برداشت و به سمت ماشینها رفت. ماشینهای کمی از این تقاطع عبور میکنند اما همانها یک لیوان شربت را مهمان بچهها میشوند.
میایستم و به آنها نگاه میکنم؛ دستان کودکانهشان برای تعارف شربت به دیگران دراز میشود. کار هر روزشان است که بیایند سر همین چهارراه بایستند و شربت پخش کنند. محرم محله ما با این بچهها عجین شده است. نگاه بچهها به محرم با نگاه بزرگترها متفاوت است. محرم آنها تلاش برای انجام کارهایی است که اشتیاق را در آنها زنده میکند.
شب شده است. برای رفتن به مراسم آماده میشوم. برادر کوچکم در اتاق دیگر پیراهنش را به تن میکند و صدایمان میزند. با اشتیاق جلوی در خانه میایستد و منتظرمان میماند. در راه با اشتیاق از مراسم و دوستانش میگوید؛ از بچههایی که با هم بازی میکنند و با هم سینه میزنند. از مداح و صداها میگوید.
مراسم در حیاط یک مدرسه برگزار میشود. ساختمان مدرسه به سبک معماری سنتی است و سه ضلع حیاط را در بر گرفته است. گوشهای مینشینم و به زیارت عاشورا گوش میدهم. دختر کوچکی کمی آن سوتر ایستاده و دامن توری پیراهن سیاهش را تکان میدهد؛ پسر بچهای بین فرشها میدود و چند پسر دیگر کمی دورتر از جمعیت مشغول بازیاند.
به سینهزنی که میرسد بچهها جلوتر از بقیه مستمعین میایستند و سینه میزنند. با شور و حرارتی عجیب دستهایشان را بالا میبرند، در هوا تکان میدهند و به سینه میکوبند. همراه مداح بلند میخوانند و هر جا لازم است جواب میدهند. صدای حسین(ع) گفتنشان تا آسمان بالا میرود.
آرزو میکنم کاش بتوانم مانند آنها خالصانه سینه بزنم. کاش بتوانم مانند آنها با اشتیاق به مراسم بیایم. مراسم تمام میشود و همه از جایشان بلند میشوند. بچهها به سمت فرش میدوند. دو نفر از یک طرف فرش و سه نفر از سوی دیگرش فرش را لول میکنند. مسابقه است و فقط یک گروه پیروز خواهد شد.
پسرکی دیگر همراه پدرش فرش لول شدهای را به دوش گرفته و به سمت انباری میبرد. دخترک کوچک با پیراهن توری کنار یکی از فرشها نشسته و سعی میکند به تنهایی لول اش کند. کمی فرش را تا میدهد که پدرش به کمکش میآید. فرش را لول میکند، همراه پدرش بلندش میکند و گوشه لول فرش را میگیرد و دنبال پدرش میدود. پدرش سعی میکند قدمهایش را با قدمهای کوچک دخترکش هماهنگ کند اما باز هم دخترک به جای راه رفتن مجبور است بدود.
چند پسر فرشی را به دوش گرفتهاند و میبرند. بقیه میدوند تا گوشهای از فرش را بگیرند و همراه دوستانشان به انبار ببرند. فرشها جمع شدند و فقط دو فرش روی زمین مانده. چند پسر بچه از انبار بیرون میدوند، هدف را پیدا میکنند و به سمتش میدوند. هر کدامشان سعی میکند جایی برای خودش باز کند و فرش را خودش جمع کند. آخرین فرش به انبار میرسد و بچهها دستهایشان را میتکانند.
امام حسین(ع) برای بچهها کسی است که به نامش شربت میدهند، سینه میزنند و فرش عزایش را جمع میکنند. بچهها امامشان را با تمام وجود صدا میزنند و با عشق فریاد سر میدهند. دویدنشان از سر عشق به حسین(ع) است و اشتیاقشان حقیقی. بچهها بهترین عزاداران محرمند.
یادداشت از: فاطمه عاطفی، خبرنگار ایسنا
انتهای پیام
نظرات