سالها پیش مردی که با وجود درآمد بالا از شغلش راضی نبود، پاسخی برای یکی از دغدغههایش برای افراد توانخواه جامعه یافت و به فکر تأسیس کارگاه تولیدی حمایتی افتاد تا این قشر جامعه از آموزش و داشتن شغل محروم نمانند.
مجید زارعی، مؤسس کارگاه تولیدی حمایتی نیایش و روانشناس این مرکز که خودش تحصیلکرده رشته مشاوره بود حالا با وجود همه سختیهایی که پشت سر گذاشته، با رضایت قلبی که از این کار یا به گفته خودش معامله با خدا، در کارگاهش میزبان ماست تا یک نیم روز از نزدیک آموزش، کار و تفریح بچههای معصومی را ببینیم که در جامعه کمتر دیده شدهاند.
آقای زارعی در بدو ورود از این کارگاه بهعنوان یک دانشگاه یاد میکند که بچهها بعد از دبیرستان وارد آن میشوند و میگوید: هدف ما این است که بچهها در این کارگاه بتوانند حرفهای یاد بگیرند و وارد جامعه شوند. برای ما اینکه حتی یک نفر در سال از زیر پرچم بهزیستی بیرون بیاید، شغل پیدا کند، مستقل شود و بتواند امور زندگی خود را اداره کند غنیمت است، برای همین اصلاً اصراری به ماندگاری بچهها در کارگاه نداریم، درست مثل آبی که اگر یک جا باشد آلوده میشود، اما در حرکت و پویایی باشد فرحبخش و لذتبخش است.
اینجا افرادی که در جامعه کمتر دیده میشوند آموزشهایی میبینند که ممکن است بیرون نتوانند ببینند و با این آموزش، مشغول کاری میشوند که زمینه توانمندی آنها را فراهم میکند. همین یادگیری و تلاش با عشق و علاقه و حال خوب باعث تغییراتی در آنها میشود که خستگی ما را برطرف و خوشحالمان میکند.
کارگاه تولیدی حمایتی نیایش که از سال ۱۳۸۸ با چند کارگاه نجاری، کفش و سفال شروع به فعالیت کرد، اخیراً جامع شده و هم کارگاه و هم مرکز حرفهآموزی است. در حال حاضر ۴۰ نفر در این کارگاه مشغول فعالیت هستند و ظرفیت کارگاه تکمیل است، ۳۰ نفر هم ظرفیت حرفهآموزی داریم که هنوز ثبتنام نکردهاند.
آقای زارعی که ناگفته پیداست با چه عشق و علاقهای این کارگاه را اداره میکند، از همان راهروی ورودی به هنر دست بچههای کارگاه اشاره میکند و میگوید همه چیزهایی که اینجا میبینید کار بچههاست، میبینید که چهکارهای فوقالعادهای است؟
به غیر از تابلوهای زیبایی که به دیوارهای راهرو آویخته شده، راهرو پر است از گلدانهای کوچک و بزرگ که برخی حسابی از محیطشان راضی هستند و رشد کردهاند. زارعی میگوید اینکه بچهها بعد از کار کردن به گلدانها رسیدگی کنند برای روحیاتشان خوب است و تنوعی هم هست. با خنده ادامه میدهد: این کاکتوسها را خود بچهها تکثیر کردهاند، البته در آبیاری ناشی هستند اما کم کم یاد میگیرند چطور به گلدانها آب دهند.
از راهروی پر از صنایعدستی و آثار توانخواهان که با گل و گیاهان طبیعی، زیبایی آن دو چندان شده میگذریم و به اولین اتاق میرویم که کارگاه چرم است. پسرهای جوان دور یک میز نشستهاند، یکی دو نفر سرشان را روی میز گذاشته یا حواسشان جای دیگری است، اما چند نفری هم حسابی مشغول کار هستند.
زارعی میگوید: اینجا کارگاهی است که بعد از آموزش، از بچهها آزمون گرفته میشود و به آنها گواهینامه فنی حرفهای داده میشود. چرمدوزی یکی از حرفههایی است که بچهها علاقه زیادی دارند و بیشترشان با هر توانی میتوانند انجام دهند. تا الان چند دوره برگزار شده که دوره اول را همه در یک سطح شروع کردند، اما دورههای بعد متفاوت است چون بچهها با هم فرق دارند، مثلاً برخی دارو مصرف میکنند و نمیتوانند تمرکز کنند، اما برخی توان و استعداد بیشتری دارند.
روز قبل تولد یکی از بچهها بوده و بچهها سر کلاس با شور و شوق بچهگانهای از جشن دیروز برای مربی میگویند. مربی همانطور که مشغول گپ و گفت با بچههاست، از روی میز چند نمونه از کارهای بچهها را نشان میدهد. وقتی کارها را میبینیم کی از پسرها قیمت میدهد و دیگری میگوید: «اینکه خیلی زیاده!» مربی میگوید کسی که تولید میکند باید بتواند قیمت خوب هم بدهد، و پسر دوم هم در تائید حرف مربیاش میگوید: «بله قیمت اینا بیش از این حرفاس!»
سید علی که خودش را بزرگتر جمع معرفی میکند میگوید از دیماه پارسال دارد کار چرم انجام میدهد.
میپرسم میخواهی برای خودت کار کنی؟
بدون لحظهای معطلی میگوید: نه همینجا میمونم...
و آقای زارعی توضیح میدهد که برخی بچهها دوست ندارند بیرون از اینجا کار کنند، چون یا نمیتوانند با بقیه ارتباط برقرار کنند و یا آنها نمیدانند با این بچهها چطور باید برخورد کرد.
مربی کار سید علی را تائید میکند، اما میگوید در این کارگاه مهرداد از همه بهتر است.
مهرداد با اینکه در نگاه اول کاملاً عادی به نظر میرسد اما معلولیت ذهنی و شنوایی دارد. ۲۹ سال دارد از و از سال ۸۹ یا ۹۰ اینجاست. قبلاً مشبک کار میکرده و مدرکش را گرفته است، حالا هم میخواهد مدرک کار با چرم را بگیرد. آنچنان با جدیت مشغول کار است که متوجه سؤالم نمیشود، وقتی سرش را بالا میآورد فقط کیفهایی که تا الان دوخته را نشان میدهد.
میپرسم دوست داری این کاری که یاد گرفتهای را به بقیه هم یاد بدهی؟
مهرداد خجالت زده سرش را زیر می اندازه و به دوختن کیف چرم قهوهای رنگ ادامه میدهد. مربی به جایش میگوید: «بله مهرداد الان هم میتونه آموزش بده، هم استعداد دارد و هم علاقه»
خانم نصر ۲۱ سال است مربی فنی حرفهای است. کنارش میروم و میپرسم آموزش این بچهها چه تفاوتی با بچههای عادی دارد؟
او میگوید: تفاوتشان با بچههای عادی زیاد است، مهمتر از همه اینکه وقتی آموزش میبینند چند روز بعد یادشان میرود، برای همین اول هر جلسه باید دوباره هرچه آموزش دادهایم را یادآوری کنیم. اینها بچههای خیلی با محبتی هستند و علاقه زیادی به یادگیری دارند، من این سالها با بچههای زیادی از دختر و پسر کار کردهام، اما این بچهها واقعا معصوماند.
خانم نصر به حسینعلی اشاره میکند و میگوید: «این شاگردم استعدادای دیگهای هم داره» و از او میخواهد کاغذ و قلم بیاورد و برایمان هنر سیاه قلمش را نشان دهد.
از سروصدای اتاق کناری معلوم است که کارگاه قلمزنی است، صدای ضربه میخها روی صفحه فلزی اجازه نمیدهد صدا به صدا برسد، اینجا هم چند نفر دور میز وسط نشسته و حسابی مشغول کار هستند، اما یک نفر گوشه اتاق نشسته و در دفتر سفید رنگی خطوط هلالی میکشد. عرفان که ۳۱ سال دارد یکی از شاگرد زرنگهای این کلاس است که همانطور که نقش و نگار روی صفحه فلزی را نشانمان میدهد، مثل یک فروشنده واقعی میگوید: هرچقدر کیفیت کار بالاتر باشه قیمت هم بیشتر میشه...
شاگرد دیگر این کارگاه خودش را آقا مهدی و ۳۳ ساله معرفی میکند و مثل عرفان میخواهد هنرش را به ما نشان دهد: «منم یه ساله کار میکنم، نه دو ماه، یعنی یه ساله اینجام، دو ماهه دارم اینطوری کار میکنم...»
خانم شیرانی مربی قلمزنی این کارگاه است که ۱۳ سال سابقه مربیگری فنی حرفهای را دارد. او میگوید: کار کردن با این بچهها خیلی متفاوت است، البته خود بچهها هم متفاوت هستند؛ برخی هم در همان مراحل اول آموزش و کشیدن خطوط روی کاغذ میمانند، برخی هم علاقه، استعداد و آموزش پذیری بالایی دارند، اگرچه خیلی طول میکشد، اما حتی میتواند استادکار شود. مثلاً دفعه اول که کار یکی از بچهها را دیدم متوجه شدم قلم خیلی خوبی میتواند بزند، اما متأسفانه به این بچهها اعتماد نمیشود، درحالیکه وقتی کار خوبی انجام میدهند باید حمایت شوند. درست است کار این بچهها امضا ندارد اما باید حمایت شوند تا بتوانند در کنار افراد دگر جامعه زندگی کنند.
بیش از این مزاحم توقف کار در کارگاه قلمزنی نمیشویم و به کارگاه بعدی میرویم. اینجا کارگاه لیزر است، جایی که طرحها روی سیستم طراحی شده و با دستگاه روی چوب لیزر میشود تا محصولاتی مثل جای گز و شکلات و چای و وارمرهای چوبی تولید شود.
زارعی برایمان توضیح میدهد که از هر ۱۰ محصولی که تولید میشود یکی سود دارد، حالا حساب کنید مددجو یکی را خراب کند، آن وقت دیگر سودی ندارد، اگر دو تا را خراب کند که دیگر ضرر است! اینها از سختیهای کار است.
به پسر جوانی که کنار دیوار ایستاده و تکههای چوب لیزر خورده را سر هم و بعد دستهبندی میکند و داخل کارتن میگذارد نگاهی میکنم و میخواهم با او صحبت کنم، اما نه اطلاع درستی از سن و سال خودش دارد و نه کاری که انجام میدهد.
از آقای زارعی میپرسم کار سختی برایش نیست و او میگوید که بچهها قبلاً چسب کاری و دستهبندی و چیدمان را یاد گرفتهاند، کاری مثل جدا کردن کفیها و درها و کنارهها و چیدن آنها کنار هم برایشان سخت نیست، البته برخی از بچهها توان بیشتری دارند و حتی میتوانند پشت سیستم بنشینند، ولی برخی هم باید کارهای سادهتر را انجام دهند. با توجه به اینکه بچهها حین آموزش کار را یاد میگیرند، اگر بخواهیم آنها را جدا کنیم در همان سطح میمانند، اما اگر کنار هم باشند امکان دارد تلاش بیشتری کنند و خودشان را به سطح کارآموزی و کارورزی برسانند. علاوه بر این در کارگاهها تمام معلولیتهای جسمی و حرکتی را در کنار هم پذیریش میکنیم که اتفاق خوبی است و باعث میشود بچهها آموزش ببینند چطور با همدیگر رفتار کنند و به هم احترام بگذارند.
در کارگاه چوب هم مثل کارگاههای دیگر بچهها دو گروه مشخصاند؛ برخی با جدیت کار میکنند و حتی پشت دستگاه مینشینند و چوبها را برش میدهند، برخی هم نشسته و در دنیای خودشان سیر میکنند.
حمیدرضا پشت دستگاه نشسته و با نهایت تمرکز و دقت چوب را برش میزند و از نشان دادن مهارتش به ما شاد و مغرور شده است.
آقای زارعی با افتخار از روزهایی میگوید که حمیدرضا از دستگاه میترسیده و حتی نزدیک آن نمیشده، اما حالا خیلی خوب به کار مسلط شده است. و بعد ادامه میدهد: مددجویی داشتیم که صدای عجیبی داشت اما هر کاری کردیم نتوانست «توانا بود هر که دانا بود» را حفظ کند!
میپرسم نمیشد استعداد خوانندگیاش را شکوفا کرد؟
او سری به نشانه تأسف تکان میدهد و میگوید: خیلی سخت است، از چیزی که فکر میکنید سختتر! معلم خصوصی میخواهد، وقت و هزینه میخواهد، چون کار کردن با این بچهها سختیهای خودش را دارد که هرکسی زیر بار آن نمیرود. مثلاً یک بار یکی از مددجویان با استعدادمان به کلاس نقاشی رفته بود که شاگردهایی دیگری هم در کلاس بودند، وقتی یکی از شاگردان کلاس با تعجب و ترحم در مورد کارش حرف زده بود آن مددجو دیگر به کلاس نرفت که نرفت!
میگویم جامعه ما هنوز نمیداند چطور با افراد توانخواه برخورد کند. به نظر شما برخورد مردم چطور باید باشد که باعث آزار و رنجش آنها نشوند؟
و او با تاسف جواب میدهد: به غیر از جامعه، هنوز حتی خیلی از خانوادهها نمیدانند چه باید بکنند، یکی وضع مالی خوبی دارد اما فرزند ناتوانش را از همه مخفی میکند، ما اینجا کسی را داریم که خانوادهاش برایش یک آپارتمان گرفتهاند و تنها زندگی میکند، صبحها که میآید کارگاه فقط میخواهد به هر بهانهای حرف بزند... آنها که ضعیفاند هم مشکلات خودشان را دارند. الان مددجویی را داریم که ۴ معلول در یک خانواده هستند. برخی از اول تا آخر عمر دست به سینه این بچه میشوند چون عذاب وجدان دارند، برخی برعکس به گردن همدیگر میاندازند و زیر بار مسئولیت فرزند معلول خودشان نمیروند! به نظرم باید با یک همت همگانی و از سنین پایین فرهنگسازی شود.
وقت استراحت مددجویان است و برای خوردن میان وعده بیرون میآیند، در همین موقع یک نفر کنار دستگاه پخش موسیقی ایستاده و با بلوتوث گوشیاش آهنگی پخش میکند و چند نفری مشغول رقص میشوند.
از مؤسس کارگاه حمایتی نیایش در مورد پذیرش مددجویان در این کارگاه میپرسم و او میگوید: مددجویان از طرف بهزیستی معرفی میشوند و بعد از ارائه آموزشهای اولیه به مددجویان و هدایت آنها به کارگاهها متناسب با توان و روحیه کارآموزان، تولیدات مختلف مناسب با نیاز بازار کار و قبول سفارش انجام میشود. ترویج روحیه کار و تلاش و افزایش اعتمادبهنفس مددجویان، اخذ گواهی آموزش حرفه از مراکز و سازمانهای مربوط مثل فنی حرفهای، اشتغال کارآموزان پس از طی دوره کارورزی در مرکز یا کارگاههای خارج از مرکز و کمک به خوداشتغالی کارورزان، رایزنی با کارفرمایان و ارتباط با بازار برای اشتغال مددجویان آموزش دیده در خارج از کارگاه و ایجاد درآمد برای کارورزان با شرکت در تولید ازجمله اهداف این کارگاه است.
آموزشهای کارگاه سرفصلهای خاصی دارد اما به گفته زارعی ممکن است در موقعیتی، آموزش خاصی مدنظر و یا نیاز باشد، مثلاً در دو سال اخیر که ویروس کرونا شایع شد، آموزشهای بهداشتی که قبلاً هم داشتیم بیشتر شد. برخی از کارگاهها نیاز دارد مددجو یا کارآموز در مهارتهای شناختی سطح بالاتری داشته باشد و یا برخی کارگاهها به مهارتهایی مثل شناخت اندازه و رنگ نیاز دارد، با توجه به پیشنیازی که برای هر کارگاهی احساس میشود آموزشها هم متغییر میشود. بهطورکلی آموزش مهارتهای اجتماعی و مهارتهای خودیاری، برنامههای روانشناسی، مشاوره و اصلاح رفتار، فعالیتهای فرهنگی، ورزشی و اردوهای یک یا چند روزه، برنامه جشن و مراسم، آموزش خانواده و جلسه اولیا و مربیان و مهارتهای زندگی برای بالا بردن اعتمادبهنفس و ارتباط با جامعه ازجمله برنامههای کارگاه است.
مؤسس کارگاه حمایتی نیایش با اشاره به اینکه مددجویان تقریباً روزی ۵ ساعت در این مجموعه هستند، اما ساعت استراحت، تفریح، کلاسهای فوقبرنامه و اردو هم دارند. کاری که بچهها اینجا انجام میدهند و پیشرفتی که دارند شاید کارایی هزاران ساعت مشاوره و روانشناسی را داشته باشد. بارها دیدهایم که وقتی مددجویی اولین کمک هزینه را دریافت میکند شخصیتش ۱۸۰ درجه تغییر میکند و خیلی از رفتارهایش عوض میشود، در واقع احساس مفید بودن و مؤثر میکند، درحالیکه شاید به این مرحله رساندن یک مددجو نیاز به ساعتها کار مشاوره با روانشناس دارد، اما اینجا این اتفاق بهگونهای دیگر رقم میخورد.
انتخاب حرفهها از سوی مددجویان نیز فرایند خودش را دارد. زارعی توضیح میدهد: مددجویان ابتدا یکسری آموزشهای تابعی میبینند که پیشنیاز تمام حرفههاست، بعد با نظر استادکار یا مربی، مسئول فنی مرکز، روانشناس مرکز و علاقه کارآموز جمع بند صورت میگیرد که کارآموز به کدام کارگاه برود، مثلاً ممکن است به قلمزنی علاقه داشته باشد اما استادکار و روانشناس تشخیص دهد برای این کار مناسبت نیست و یا مثلاً مشکل بینایی دارد و ممکن است آسیب بیشتری به بینایی او برسد. برخی ممکن است حتی در دو حرفه به فعالیتشان ادامه دهند.
وی با اشاره به اینکه پذیرش مددجویان از ۱۵ سال به بالاست و برای کارگاههای حمایتی محدوده سنی نداریم، ولی برای حرفهآموزی تا ۳۵ سال پذیرش میشوند، ادامه میدهد: ممکن است مددجو توان ادامه نداشته باشد و نتواند پیشرفت کند که دوباره به مراکز حرفهآموزی ارجاع میشود و یا در سطح متوسط است که در کارگاه مشغول میشود و هرچقدر پیشرفت کند پول تو جیبی بیشتری دریافت میکند و یا توانش در سطحی است که اشتغال پیدا کند.
زارعی این را هم میگوید که سال ۹۲ و ۹۳ حدود ۱۲ نفر از حرفه آموزان این کارگاه توانستند بیرون از اینجا اشتغال پیدا کنند، اگرچه مشکلات خاص خودشان را در محل کار دارند، اما با سرکشیهای مداوم سعی میشود این مشکلات برطرف شود و خوشبختانه الان ۷ نفرشان بیمه هستند و دارند حقوق دریافت میکنند.
او در مورد آمار کلی مددجویانی که در این کارگاه آموزش دیدهاند نیز توضیح میدهد: همیشه هم پذیرش و هم ترخیص داریم، اما فکر میکنم بیش از ۳۰۰ نفر تاکنون در این کارگاه بودهاند. بههرحال مددجویان با همدیگر متفاوتاند، ما مددجویی داریم که سالهاست در مرکز است و مددجویی هم داریم که ۵ ماه آموزش میبیند و بعد بیرون از اینجا مشغول کار میشود.
زارعی در ادامه اشارهای هم به مسائل و مشکلات کارگاه میکند و میگوید: بهزیستی یارانهای برای این مراکز در نظر گرفته که بهصورت ماهیانه پرداخت میشود، اما این یارانه با تورم موجود همخوانی ندارد، اگرچه بار مالی مرکز را کم میکند. مشکل دیگر مددجویانی است که معرفی میشوند و باید در کارگاههای حمایتی ورود پیدا کنند و بعد از مدتزمان معینی بتوانند حرفه را به پایان برسانند و به نتیجهای برسند، اما مشکلی که وجود دارد این است که بیشتر کسانی که معرفی میشوند شرایطی یادگیری کار در زمان معین را ندارند و باید در داخل یا خارج از کارگاه مشغول کار شوند. مشکل بعدی این است که تأمین مواد اولیه، تجهیزات و آموزش هزینهبر است و یارانهای که پرداخت میشود جوابگوی هزینهها نیست، بنابراین اگر در کنار آن برای تجهیز کارگاه کمک شود خیلی خوب است. ما همیشه این مشکل را داریم که تولید میکنیم و بعد برای عرضه و فروش مشکل داریم، اگر این مشکل هم حل شود خیلی خوب است.
از مؤسس کارگاه حمایتی نیایش میپرسم با همه این مشکلات چطور شد وارد این عرصه شدید و هنوز فعالیت میکنید؟ من رشتهام راهنمایی و مشاوره بود و بعد از پایان تحصیلاتم وارد کار آزاد شدم، اما کارم ربطی به رشته تحصیلیام نداشت، با اینکه ازنظر درآمدی شرایط خوبی داشتم که حتی با الان قابل مقایسه نیست، یعنی درآمد ۱۵ سال پیش من با الان برابری میکرد! اما راضی نبودم. همیشه در ذهنم بود که چنین مرکزی تأسیس کنم، چون در مرکزی که بهعنوان مشاور مشغول کار شدم میدیدیم که بچهها سالها فقط نگهداری میشوند بدون اینکه هدفی داشته باشند. همیشه در فکر بودم که یک کار مفید و هدفمند برای توانخواهان انجام دهم که حس مثبت داشته باشد.
او ادامه میدهد: وقتی بهزیستی مراکز حمایتی را معرفی کرد درخواست دادم و خواست خدا بود که با اینکه تعداد زیادی درخواست داده بودند درخواست من قبول شد. خدا را شاکرم اینجا یکی از مراکز خوب است و تولیدات خوبی هم داشتهایم. مثلاً چند سال قبل در کارگاه کفش، صندلهای زنانهای تولید میکردیم که مشتریان زیادی داشت و وقتی نتوانستیم با بازار چین رقابت کنیم کارگاه را تعطیل کردیم اما هنوز هم مشتری برای این صندلها میآمد، و یا در کارگاه گچ حدود ۱۷۰ مدل مجسمه تولید کردیم و الان هم خوشبختانه به روز پیشرفتهایم و هیچوقت در جا نزدهایم.
از او میپرسم حالا احساس رضایت قلبی از کاری که انجام میدهد دارد؟ اما پاسخ مشخص است و او بلافاصله میگوید: این کار علاقه خاصی میخواهد و کسانی که وارد این کار میشوند یا باید عاشق باشند یا دیوانه که البته فرقی هم با هم ندارد. وقتی خوشحالی این بچهها را میبینیم و یا آنهایی که بیرون موفق شدهاند و حتی بعضی ازدواج کرده و خانواده تشکیل دادهاند تمام خستگیهایم فراموش میشود و احساس خوشایندی پیدا میکنم. به نظرم کاری که این بچهها با دستهایشان انجام میدهند مقدس است، بچههای بی دفاعی که اینقدر صادق و سادهاند که همیشه میگویم کاش همه آدمها اینطور بودند؛ نه دروغ میگویند، نه کینهورزی دارند، نه حسادت دارند... میشود گفت برای این بچهها کار کردن معامله با خداست.
انتهای پیام
نظرات