مهدیه، دختر ۲۵ ساله مادرش است که نمیتواند از درد فقدان مادرش بگوید، نمیتواند حتی تصور کند که دیگر مادری ندارد تا هر روز حال و احوالش را بپرسد. از لحظهای که مادرش را ناگهانی از دست داد، فقط میخندد. باور نمیکند، مادرش برای سه سال درگیر سرطان مغز بوده و او خبر نداشته و پس از طی یک دوره دردناک تحمل بیماری از دنیا میرود.
این مادر جوان میگوید وقتی مهمانهایی که لباس سیاه پوشیدهاند، از خانهمان بروند، مادرم از همان دری که همیشه چادر بر سر وارد میشد، برمیگردد و بار دیگر تنها دخترش را در آغوش میگیرد و گیسوان دردانهاش را همچون زمانی که تنها یک کودک خردسال بود، شانه میزد.
زهرای ۱۹ ساله نیز از گفتن درد شکست عاطفی خود سر باز میزند. آنقدر گفته و کسی نشنیده که دیگر دمی برای بازگویی شرایطش ندارد. از پس زدن پسری که فکر میکرد میتواند شاهزاده رویاهایش باشد اما فقط دیو دو سری شد که ذره ذره زهرا را از درون نابود کرد. این دختر برای خلاصی از غمی بی وصف که در قلبش رخنه کرده بود، به هر روشی دست زد و در انتها فقط اندوه، افسردگی، ناکامی و فقط درماندگی برایش ماند.
چنین شرایطی برای هر انسانی قابل درک است و هر فردی میداند که قرار گرفتن در چنین وضعیتهایی چقدر میتواند دردناک و جانکاه باشد. این رویدادها و هزاران رویداد دیگر، شاید چندین بار در زندگی ما تکرار شوند اما ما برای خلاصی از آنها هیچ راهی نداشته باشیم و در نهایت از تقلا برای یافتن این راه نیز ناامید شده و از زندگی فاصله بگیریم.
اما آیا واقعاً زندگی همین است. فقط درد کشیدن و ذره ذره آب شدن و در نهایت نیستی؟ این سوال شاید در ذهن بسیاری از کسانی که در دوران سخت رخنه کردن شکستها در بطن آدمی قرار دارند، تکرار شود و پاسخی جز پوچی برای آن نیابند.
رویدادهای دردناک میتوانند زندگی آدمی را به شدت تحت تاثیر قرار داده و گاهی رویارویی کارآمد با این قبیل وقایع برای فرد امکان پذیر نیست و قرار گرفتن در چنین موقعیتهایی سخت، نتیجهای جز تصمیمات حسرت بار و یا درماندگی در پی نخواهد داشت.
این گزارش برای کسانی است که نمیخواهند به مرحله آخر برسند و به دنبال عبور از «شکست» و پیمودن مسیر تعالی و رشد هستند، تهیه شده است. به همین منظور با دکتر محمدمهدی اسماعیل زاده پوریا، روان درمانگر و متخصص حوزه سلامت روان و عضو هیات علمی دانشگاه به گفتوگو پرداختیم.
آقای دکتر، رویداد دردناک را برایمان تشریح کنید؟ چه اتفاقاتی در فرآیند زیستن، اتفاقاتی دردناک برای انسان تلقی میشوند؟
یک رویداد دردناک، رویدادی است که هسته مرکزی آن، از دست دادن و فقدان باشد. وقتی اتفاقی هنگام طی مسیر زندگی برای انسانها میافتد که نتیجه آن، از دست دادن یک موضوع ارزشمند برای آنها باشد، معمولاً انسانها دچار غم، اندوه و سوگ شده و تعادل و توازن روانشناختی آنها به هم میریزد و در نهایت احتمال دارد این وقایع دردناک سبک زندگی قبلی آنها را دچار تغییر کند.
دکتر اسماعیل زاده پوریا، معمولاً انسانها در مقابل رویدادهای دردناک چگونه واکنش نشان میدهند؟
نخستین واکنش انسانها در مواجهه با رویدادهای دردناک؛ بهت، حیرت، انکار و در نتیجه شوکه شدن در مقابل اتفاق تلخ است. مرحله بعدی، برانگیختگیهای هیجانی نظیر خشم، انزجار و نفرت تجلی پیدا میکنند و در نهایت مرحله فروریختگی خودش را نشان داده و فرد دچار فرسودگی میشود و پس از این مرحله فرسودگی ممکن است افراد در همان مرحله تثبیت شده و وارد دورههایی از افسردگی شوند ولی احتمال دارد در صورت برخورداری از استراتژیهای مقابلهای کارآمد از این وضعیت خارج شوند.
بدین معنا که، انسانها واکنشهای متعددی در مقابل رویدادهای دردناک نشان میدهند. برخی واکنشها، واکنشهای کارآمد هستند. مانند راهبردهایی که برای حل مسئله و یا جلب حمایت اجتماعی انتخاب میکنند و یا اینکه سبک زندگی شان را متناسب با فقدان رخ داده تغییر میدهند و فرصتهایی از درون فقدان ایجاد شده استخراج میکنند و نیز با تقویت احساس کنترل روی رویدادها و تحت کنترل در آوردن شرایط به هم ریخته و برنامه ریزی گام به گام برای مسئله میتوان از مرحله بحرانی عبور کرد.
برخی راهکارها نیز راهکارهای ناکارآمدی برای مواجهه با رویدادهای دردناک محسوب میشوند. از جمله گرایش به سمت موادمخدر، استفاده از مشروبات الکلی و یا ورود شتاب زده به روابط عاطفی. باید توجه داشت که مصرف مواد مخدر، سیگار و مشروبات الکی برای فراموش کردن درد، وضعیت را بدتر میکند چرا که به وضعیت جسمانی فرد نیز آسیب زده و قدرت مقابلهای او در برابر چالشها را تضعیف کرده و در نهایت قفلی بر قفلهای قبلی میزند.
امکان دارد در مورد حالت درماندگی هم توضیحاتی بفرمایید؟
در حالت درماندگی، اگر انسان پس از تجربه رویداد دردناک، به این نتیجه برسد که کنترل شرایط خارج از توان فرد است، واکنشی را از خود نشان داده و در نهایت به این نتیجه میرسد که هیچ کاری از دستش برنمیآید و در چنین شرایطی خود را به دست رویدادهای تلخ زندگی میسپارد که نتیجه آن انفعال و بروز علائم افسردگی و به تبع آن پیدایش مشکلات جسمانی نیز است. یعنی فرد در گوشهای مینشیند و فقط نظاره گر بدبختیها و رویدادهای مشقت بار زندگی میشود.
چگونه با رویدادهایی که از کنترل انسان خارج هستند، مقابله کنیم؟
زمانی که انسان احساس کند در شرایط دردناک بر روی موقعیتها کنترل دارد، به تاب آوری بالایی در رویارویی با رویدادها دست پیدا میکند. اولین قدم در رویارویی با رویدادهای درمانده کننده نیز تفکیک وقایع قابل کنترل زندگی از وقایع غیر قابل کنترل است، بدین معنا که باید قبول کنیم تمام رویدادهای زندگی تحت کنترل ما نیستند و لازم هم نیست که ما تلاش کنیم تمامی رویداها و نتایج آنها را دستکاری کنیم بلکه برخی از رویدادها را باید بپذیریم ولی ایستاده و توأم با عزت نفس. رویدادهای دردناک جزو لاینفک زندگی هستند و توان طبیعت یا زندگی و تهدیدات نظام هستی از توان مقابلهای ما بیشتر است و ما بر همه رویدادهای طبیعی و اجتماعی دردناک پیرامون خود احاطه نداریم و باید بخشی از این رویدادها را بپذیریم. باید قبول کنیم که دنیا، طبیعت و نظامهای اجتماعی قواعد خاص خود را دارند و ما در بسیاری از مواقع نمیتوانیم این قواعد را عوض کنیم. وقتی انتظار داریم که بر روی همه رویدادهای زندگی اطراف کنترل و احاطه داشته باشیم، وقوع رویدادهای دردناک بیشتر به ما آسیب بزند.
نکته دوم اصلاح فلسفه زندگی و اتخاذ رویکردی عمل گرایانه است. بدین معنا که به جای تمرکز روی پیامدها و نتایج، تلاش کنیم در فرآیند زیستن، بازی خوب و حرفهای انجام دهیم و بپذیریم که غیر از تلاشهای ما، عوامل متعددی روی نتایج تاثیر میگذارند و آنچه برای ما مهم است: "یک بازی حرفهای در رویارویی با چالشهای زندگی است".
نکته سوم فرصت آفرینی در درون وقایع تلخ و دردناک زندگی است. به گونهای که بپذیریم رویداد در دنیای بیرونی خنثی و فاقد معنای خاصی بوده و صرفاً برای ما دردناک است، در نتیجه هر فقدان و رویداد تلخی فرصتی برای خلق موقعیتهای جدید و تصمیم سازیهای نوین ایجاد میکند. اگر بپذیریم که این رویدادهای تلخ نیز جزو قواعد بازی زیستن و قوانین طبیعی بوده و فقط ذهن ما به آنها معنا میدهد، اندکی از بار دردناکی یا مشقت بار بودن آنها کاسته میشود. در نتیجه بهتر است انسانها خود را در راستای قوانین طبیعی و زیستن تنظیم و تطبیق دهند و نه اینکه برای تغییر رویدادهای زیستن طبق میل خود تقلا کنند.
آقای دکتر، چرا رویدادهای دردناک لازمه زندگی هستند؟
رویدادهای دردناک باعث رسش و پختگی ما میشوند. در سایه همین تجارب تلخ، مشقت بار و رنج آور است که انسانها پخته تر شده و تجربه پیدا میکنند. به قول ویکتور فرانکل: "در ناپیمودنی ترین مسیرها و سخت ترین شرایط، انسانها به معنای زندگی دست مییابند". مسئله بعدی این است که در مسیر زیستن آنچه بدیهی است و برای انسان دردناک است، مسئله " از دست دادن" بوده و این جزو قواعد بازی است که: زندگی هرآنچه به ما داده را به دردناک ترین شکل ممکن، پس خواهد گرفت و ناز ما را هم نخواهد کشید و ما چارهای جز کنار آمدن و پذیرش قواعد بازی نداریم.
تصمیماتی که در زمان مواجهه با رویدادهای دردناک اتخاذ میکنیم نیز تحت تأثیر شرایط هستند؟
عوامل محیطی و یادگیری اجتماعی از جمله منابع یادگیری استراتژیهای مقابلهای انسانها در رویارویی با چالشهای زندگی است. والدین، رسانهها و نظام آموزشی، دوستان و همسالان و الگوهای اجتماعی با ارائه راهکارهای عمل گرایانه و کارآمد میتوانند نقش موثری در رویارویی با وقایع دردناک داشته باشند، البته بر عکس آن نیز میتواند رخ دهد.
آیا در مسیر مواجهه با رویدادهای دردناک، نیاز به مراجعه به روانشناس هست؟
با توجه به واکنش انسان در برابر رویدادهای دردناک (سه مرحله شوک، خشم و فرسودگی) و احتمال بروز علائم پایدار، مراجعه به روانشناس باعث میشود تا کنار آمدن با رویدادهای ناگوار زندگی تسهیل یابد. زیرا گاهی اوقات آنچنان هیجانهای منفی بر زندگی ما مسلط میشوند که امکان پردازش عقلانی، منطقی و واقع گرانه رویدادها را از ما گرفته و در همین مقطع است که به روشهای مقابلهای ناکارآمد روی میآوریم که شامل مصرف مشروبات الکی، سیگار، مواد مخدر بوده و منجر به تضعیف رفتارهای سلامتی مثل اختلال در خواب و خوردن و واکنشها روانی و بیمارگونه مثل افسردگی، استرس و ... میشود که در این حالت پیشنهاد میشود وقتی با رویدادهای ناگواری مواجه شدیم حتما برای یک بار هم که شده توسط روانشناس متخصص ویزیت شویم.
آقای دکتر لطفا نتیجه گیری نهایی رو بفرمایید.
لازمه کنارآمدن کارآمد با رویدادهای دردناک زندگی این است که اولاً یک فلسفه کارآمدتری نسبت به زندگی داشته باشیم. یعنی بپذیریم دنیا طبق قواعد خود حرکت میکند و رویدادهای مشقت بار جزو لاینفک زندگی بوده و ما باید خود را با آنها وفق دهیم. تا جایی که امکان دارد، این رویدادها را کنترل کنیم و در غیر این صورت با آنها کنار بیاییم؛ همچنین تفکیک مسائل قابل حل با غیرقابل حل هم امری بسیار مهم است و باید به گونهای زندگی کنیم که تا حد امکان رویدادهای قابل کنترل را مدیریت کنیم. دوم اینکه دنیا را یک مسیر تجربه کردن رویدادهای متنوع فرض کنیم و به دنبال کشف معنا از درون رویدادهای دردناک بوده و به دنبال بلوغ و پختگی از درون تجربه رویدادهای دردناک باشیم.
انتهای پیام
نظرات