شاید شنیدن نام چیستان و یا نام ناشناخته تاپماجا برای کودکان و جوانان امروز جالب اما بسیار گم نام باشد در حالی که روزی و روزگارانی، کودکان دور ریش سفید و گیس سفید خانواده خود مینشستند و با عشق و علاقه منتظر شنیدن تاپماجا بودند.
این تامپاجاها طی سالها و قرنهای مختلف، نسل به نسل و دهان به دهان بین مردم آذربایجان چرخیده و حامل پیامها و مفاهیم عمیقی است که پی بردن به آنها در کنار نرمش ذهنی میتواند جهان بینی انسانها را تقویت کند.
بیان تاپماجاها طی دورههای مختلف دچار تغییراتی شده و این بخش از ادبیات شفاهی با کسب معنا و مفاهیم جدید به امروز و نسل جدید حاضر رسیده است.
امروزه شاید جایگاه این ادبیات غنی و قدیمی آذربایجان بین نسل جوان، چندان مشخص نباشد و حتی جوانان نامی از آن شنیده نباشند اما بر اساس نظر متخصصان تاریخ شناسی، تاپماجاها در دورههای گذشته به عنوان سنگ اسطوره و شناسنامه یک ملت شناخته میشدند و نه تنها در ایران بلکه در جای جای دنیا هم طرفدار و مرسوم بودند.
مثلا بر اساس یک افسانه یونانی، پرنده افسانهای بر فراز یک قله بلند زندگی میکرد. این پرنده یک تاپماجا تعریف میکرد و هر کسی که نمیتوانست آن را بیابد را نابود میکرد. این تاپماجا بدین شرح بود: آن چیست که صبح چهار، ظهر دو و عصر سه پا دارد؟ جواب این تاپماجا میشود، انسان. انسان در زمان کودکی چهار دست و پا راه میرود، در دوران جوانی با دو پا و در زمان پیری یز به همراه عصا با سه پا راه میرود.
اینچنین تاپماجاها در تاریخ آذربایجان نیز به وفور وجود دارد. مثلا همانند همین چیستان، تاپماجاهایی به زبان ترکی وجود دارد که میگوید: "او نهدی کی، سحر دورد، گوناورتا ایکی، آخشام اوچ آیاقلی".
در ادبیات شفاهی مردم آذربایجان، افسانهای معروف وجود دارد که میگوید: " بیر کیشی مئشهده گئدرکن شیره راست گلیر. حیوان اونو قووماغا باشلاییر. کیشی چوخ قاچیر، نهایت بیر اوچوروما چاتیر. اوردا بیر آغاج گورور. آغاجین بوداغیندان یاپیشیب ساللانمیش حالدا قالیر. اطرافینا باخیب گورور کی، بیر آغ سیچانلا قارا سیچان آغاجین کوکونو کسیر. کیشینین اللری یورولور، یئره دوشمک ایستهییر، اییلیب اوچورومون دیبینده باخدیقدا، آغزینی آچیب اونو اودماق ایستهین نهنگ بیر اژدهانی، یوخاریدا - باشینین اوستونده بوداقلار آراسیندا ایسه آری پتهیی گورور. بئله بیر وضعیتده الینی اوزادیب بارماغینی بالا باتیرماق ایستهییر."
(مردی در جنگل راه میرفت که به شیر برخورد کرد. حیوان دنبال مرد میافتد و مرد هم بسیار میدود و در نهایت به یک صخره میرسد. آنجا یک درخت میبیند. از شاخه آن درخت میگیرد و به حالت آویزان میماند. به اطرافش نگاه میکند و میبیند که یک موش سفید و یک موش سیاه در حال کندن ریشه درخت هستند. دستان مرد خسته میشود و میخواهد که به زمین بیفتد. وقتی خم شده و از کنار صخره نگاه میکند، اژدهانی بزرگی را میبیند که دهانش را باز کرده و در حال قورت دادن او است، کمی بالاتر، کندوی زنبورعسل را میبیند و در این وضعیت میخواهد دستنش را بلند کرده و از آن عسل بخورد.»
با دقت به مفهوم این افسانه میتوان گفت که شیر همان اجل، موشهای سیاه و سفید، شبها و روزهایی که از عمر میگذرد، اژدها همان قبر و کندوی عسل نیز همان مال دنیا است.
معنای این افسانه آنقدر پرمفهوم است که تاکنون به شکلهای مختلفی در کتب مختلف به خصوص حکایت احوال تاجر در کتاب «کلیله و دمنه» بیان شده است.
دلیل بروز چنین ادبیاتی را در گذشتگان میتوان چنین بیان کرد که نسلهایی بسیار قدیمی ما، معلوماتی درباره حقایق اشیاها، حیوانات و هر اتفاقی که در اطراف خود رخ میداد را نداشتند و با بیان چیستانها، تاپماجاها و یا به هر روش دیگر به آن اتفاقات و حیوانات، جان داده و آنها را همانند انسان تصور میکردند و این امر در تاریخ شفاهی تاپماجاها کاملا روشن است. در واقع یک نوع ارتباطی بین انسانها و طبیعت برقرار میکردند تا دلیلی برای هر اتفاق نامشخصی که در اطراف رخ میدهند، قائل شوند.
مثلا تاپماجای:"آیاغی یوخدور قاچیر، قانادی یوخدور اوچور. (پا ندارد و میدود. بال ندارد و پرواز میکند. ) جواب این تاپماجا میشود، کولاک."
در این تاپماجا میتوان دید که چگونه جان گرایی اتفاق افتاده و کولاک چگونه میتواند بدود و پرواز کند و در واقع میتوان به راحتی تشبیه و جان بخشی به اشیا را در دورن همین چیستان احساس کرد. گویی انسانهای آن زمان برای شناخته شدن کولاک بین خود، تصوراتی از آن را در قالب چیستان وصف میکردند.
در تاپماجاها، عقاید مردم نسبت به انسانها، تجربیات زندگی، مشاهدات از طبیعت، مسائل معیشتی و ... به اشکالی جالب و شفاهی بیان شده و به عنوان خزانهای غنی و سرشار از معلومات گذشتگان به نسل جدید تقدیم میشد. در دورانهای قدیم تاپماجاها نقل محافل بودند و کهنسالان خانوادهها با علاقه آنها را در هر تجمع و مهمانیها به فرزندان و نسلهای بعدی یاد میدادند.
حتی این تاپماجاها پیش از عروسی دختر خانواده با خواستگارش مطرح میشد و اگر داماد میتوانست جواب را پیدا کند، به مرادش برسد. موضوعی که در داستانهای بسیاری همچون «الیاس»، «داش دمیر»، «پادشاه و قیز»، «اوچ باجی و اوچ قارداش» میتوان مشاهده کرد.
امروز، جایگاه تاپماجاها در زندگی نسل جوان ارزش خود را ازدست داده است و زندگی ماشینی، جای این ادبیات شفاهی بین مردم را گرفته است. اما میتوان بار دیگر و از همین امروز، مهمانیهای خود را به این ادبیات منور کرد و بارش تفکرات و ذهنیات را به دور از زندگی ماشین به خانه خود به ارمغان آورد.
بر اساس این گزارش، تعدادی از تاپماجاها به شرح زیر است:
آتامین بیر قورشاغی وار، یئددیسی ده بیر بویدا.
بیر کیشینین دورد ائوی وار، بیری یاشیلدی، او بیری آل، بیری ساریدی، او بیری آغ.
آغاج باشیندا قارغا، آغزی دولو قووورغا.
داغدان، قایدان آشار، پیشیک کیمی دیرماشار، ایلان کیمی سورونر، دیواردان برک یاپیشار.
آخشام آنادان اولار، سحر دورار، یئر اووار.
هالالار، ها هالالار، داغدا جئیران بالالار. قوشلاردان هانسی قوشدو، یومورتاسیز بالالار.
او نهدی کی اوزو اتدیر، یئدییی سوموک.
بالاجا قویو، ایچینده سویو، آغجادان آغدی، ساریدان ساری.
او نهدیر کی، ادامدا وار، آدی یوخ.
او ندیر کی بالدان شیریندی، زهردن آجی.
او نهدیر سایماق اولماز، اولماسا قالماق اولماز.
منبع؛ کتاب «تاپماجالار» از نورالدین سیداوو با تصحیح بهناز قربانی اقدم
انتهای پیام
نظرات