به گزارش ایسنا، در یادداشتی در عصر ایران به قلم مهرداد خدیر آمده است: «مرگ «اف. دبلیو. دیکلرک»، آخرین رییسجمهوری سفیدپوست آفریقای جنوبی در ۸۵سالگی بهانهای است برای یادآوری نقش او در گذار مسالمتآمیز و بدون خونریزی این کشور از دوران آپارتاید (تبعیض نژادی) به دموکراسی و ذکر این نکته که بدون عملکرد او پروژۀ نلسون ماندلا به شکلی که دیدیم و بدون خشونت به ثمر نمیرسید.
همچنین بهانهای است تا یادآور شویم سکۀ سیاست دو رو دارد: ستیز و سازش و غالبا ستیزندگان، ستایش و سازشکاران، سرزنش میشوند؛ حتی از جانب دوستان و نزدیکان و آنان که به ایشان نفع و سود هم رسانده یا بقا و دوام و گاه جانشان رهین همین صلح و سازش بوده است و سوم بیان این نکته که سیاستمدارانی که کوتاه میآیند گاه همچنان از جانب مخالفان دیروز شماتت میشوند و در عین حال بعید نیست از جانب دوستان نیز به خیانت متهم شوند.
دیکلرک چنین بود. او یک سال بعد از آن که در ۱۹۸۹ به ریاستجمهوری رسید نلسون ماندلا، رهبر افسانهای جنبش برابری نژادی، را از زندان آزاد کرد. آزادی ماندلا حاصل یک انقلاب و ساقطشدن حکومت نبود که به خودی خود اتفاق افتد. درست است که حاصل سالها مقاومت و ایستادگی او و حمایت آزادیخواهان در سراسر جهان بود اما نتیجۀ تصمیم خود او به توافق و تفاهم با شخص رییسجمهور دیکلرک هم بود.
توافقی که به خاطر آن ماندلا به نرمی و نه تندی سرزنش هم شد؛ چرا که برخی دوست داشتند اسطوره را همچنان پشت میلههای زندان و نهایتاً در هیأت یک شهید ببینند و بعدتر مشخص شد که همسر او نیز چنین تصوری داشته؛ چرا که با فراغ بال بخشی از انبوه کمکهای مالی و هدایای دریافتی از نقاط مختلف جهان را برای مصارف شخصی هم به کار میبرده (چون لابد تصور نمیکرده زندۀ ماندلا از زندان بیرون بیاید؛ چه رسد به این که به صورت مسالمتآمیز و توافقی آزاد و رییسجمهوری شود) و به همین خاطر تا ماندلا داستان سوءاستفادۀ او را دریافت، به زندگی مشترک ادامه نداد.
نلسون ماندلا در کتاب «راه دشوار آزادی» مینویسد: «هر دو طرف، مذاکره با گروه مقابل را نشانۀ ضعف و خیانت به اصول خود میدانست. اما من احساس کردم لازم است این روند شروع شود. تصمیم گرفتم به هیچکس نگویم چه قصدی دارم چون نیک میدانستم دوستانم پیشنهادم را محکوم خواهند کرد. ولی این را هم میدانستم که گاه یک رهبر ناگزیر است راه تازهای در پیش بگیرد و گاه لازم است یاران و همقطاران را با سیاستی روبهرو کنید که پیشتر به اجرا درنیامده بود.»
هر مذاکره و معامله دو طرف دارد. در این فقره هم یک طرف نلسون ماندلا بود. یعنی طرف سفید قضیه ماندلای سیاه بود. اما طبعا طرف دیگر هم داشت و طرف سیاه ماجرا، دیکلرکِ سفید بود.
دو طرف برای پایان خشونت و ورود به راهکارهای مدرن حکمرانی و کشورداری و برگزاری انتخابات آزاد توافق کردند. بر ماندلا خرده گرفته شد که چگونه میتوان با رهبر رژیم به توافق رسید؛ حال آن که کل حکومت را باید سرنگون کرد و نقش او در گذشته را نباید به فراموشی سپرد و به دیکلرک هم انگ خیانت زدند که چرا میخواهد قدرت را با سیاهان به اشتراک بگذارد و از یاد ببرد که ماندلا در آغاز اعتراضات خود رویکرد مسلحانه هم داشته است.
اما نه ماندلا و نه دیکلرک در تصمیم خود تجدید نظر نکردند. رییسجمهوری در گام اول دستور آزادی ماندلا را صادر و در گام بعدی قانون ممنوعیت فعالیت احزاب را لغو کرد که شامل حزب کنگره ملی آفریقا هم میشد و به رسمیت شناختن نظام چندحزبی یعنی میتوانند در انتخابات شرکت کنند و به صورت مسالمتآمیز به قدرت برسند. یک دموکراسی با حکومت چندنژادی و چندحزبی و این گونه بود که در پنجمین سال ریاستجمهوری به جای آن که در پی تفاسیری باشد که مجال رقابت دیگران را بگیرد، یا به فکر مادامالعمرکردن خود باشد یا انتخابات نمایشی و گزینشی برای ماندن خود ترتیب دهد در ۱۹۹۴ انتخابات برگزار کرد و نلسون ماندلا رییسجمهوری آفریقای جنوبی شد.
داستان اما به اینجا ختم نشد و دیکلرک قبول کرد یکی از دو معاون ماندلا باشد و این دیگر شاهکار ماندلا و اوج انعطاف دیکلرک بود؛ چرا که زندانبان نهتنها زندانی را آزاد کرده بود که معاون زندانی دیروز و رییسجمهوری امروز هم شد.
اینها البته به این معنی نیست که آقای دیکلرک از یک سیاستمدار و حقوقدان به یک شخصیت شاعرپیشه و رمانتیک بدل شده بود؛ چرا که دو سال بعد با ماندلا به اختلاف خورد و دولت را ترک کرد. اما در آفریقای جنوبی ماند و پس از ابتلا به سرطان بدخیم ریه یک بنیاد خیریه در ژوهانسبورگ به راه انداخت. با این حال قضاوتها دربارۀ او متفاوت بوده است؛ خصوصا به این خاطر که بر اثر فرمان او در دوران ریاستجمهوری به نیروهای امنیتی در یک حمله پنج کودک که دوتا از آنها دوقلو بودند، کشته شدند. سال پیش نیز حاضر نشد آپارتاید را جنایت علیه بشریت بخواند اما به خاطر این که بخشی از آپارتاید بوده عذرخواهی کرد.
مخالفان میگویند چون اقدامات رژیم آپارتاید در برخورد با میلیونها سیاهپوست آفریقای جنوبی به عنوان شهروندان درجه دوم و محدودکردن آنها از حق تحصیل و حتی تبعید آنها را جنایت علیه بشریت ندانست، او هم یک جنایتکار بود که به ترفندی برای بقای حکومت و رامکردن سیاهان و قدیسنشدن ماندلا به سبب مرگ در زندان رو آورد یا تحت فشار غرب بود که آفریقای جنوبی را مایۀ آبروریزی سرمایهگذاران غربی میدانستند و باید این مشکل را حل میکردند.
موافقان اما میگویند از پاپ، کاتولیکتر نباید بود و وقتی خود ماندلا او را بخشود و مقام داد و تضمین کرد دیگران چه میگویند؟ ضمن این که به قدر کافی از جانب سفیدها متهم به خیانت شده تا در این سو به جنایت متهم نشود.
با همۀ اینها در همان دوران ریاستجمهوری و قبل از آن که قدرت را به ماندلا تحویل دهد، جایزۀ صلح نوبل را به صورت مشترک با ماندلا دریافت کرد.
قضاوتهای متضاد دربارۀ دیکلرک نشان میدهد هر بار یک صاحبقدرت کوتاه میآید باید آمادگی داشته باشد مخالفانی که در حق آنان نیکی کرده زود او را فراموش و دوستان دیروز هم به خیانت متهم کنند.
اعتبار و محبوبیت ماندلا چنان بود که کسی را یارای آن نبود که انگ خیانت بر او زند؛ خاصه این که به یک دوره ریاستجمهوری بسنده کرد و مانند رابرت موگابه نخواست مادامالعمر بماند و قدرت را داوطلبانه ترک کرد. طرف مذاکره او - آخرین رییسجمهوری سفیدپوست آفریقای جنوبی - اما تا واپسین دم حیات با انگ خیانت به همنژادیها و از طرف مقابل پاکنشدن جنایت در حق سیاهان روبهرو بود.
یک نکته اما مسلم است و آن هم این که قدر سیاستمدارانی که به سازش روی میآورند و به بهای بدنامشدن خود سرزمینشان را از درافتادن به ورطۀ خشونت و جنگ میرهانند، بعدتر دانسته میشود و به مرور قضاوتها رنگ مثبت میگیرد؛ چندان که نگاه امروز ما به محمدعلی فروغی تغییر کرده که ایران را از یک کشور اشغالشده به پل پیروزی متفقین تبدیل کرد. یا میخائیل گورباچف که بار کشورهای پیرامون را از روسیه برداشت دیگر کمتر به خیانت متهم میشود.
به داستان زندانی و زندانبان به گونهای دیگر هم میتوان نگریست. اگر ۲۰ سال پیش بر سر آزادی ماندلا و برگزاری انتخابات آزاد و نظام چندحزبی هم توافق نکرده بودند و اگر هم خشونت درنمیگرفت باز اکنون هم ماندلا مرده بود و هم دیکلرک. منتها ماندلا چهبسا در زندان و یک لکه ننگ برای حکومت آفریقای جنوبی و دیکلرک یا در قدرت و با نفرت یا پس از خلع مانند موگابه یا گوشهای بیسروصدا و تنها با فهرستکردن نقاط منفی.
اگر نرمش و سازش به سود مردم و برای جلب رضایت آنان باشد یک سیاستمدار را ماندگارتر میکند تا اصرار بر تکرار یک موضع و کوتاهنیامدن؛ ولو به بهای تحمیل یا تحمل هزینۀ سنگین.
ابراهیم گلستان جایی گفته بود: گاهی آن چه ما پایداری میپنداریم، پایداری نیست، گیرکردگی است.»
انتهای پیام
نظرات