به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد با این مقدمه نوشت: «سقوط روم نتیجه نهایی افول و انحطاطی بود که دو تا سه قرن ادامه داشت و از این رو مثل هر فروپاشی دیگری، نه یک واقعه که فرآیندی طولانی بود. در باور شماری از رومیها که این زوال را میدیدند یا آن را حس میکردند، نه فقط امپراتوری که دنیا به سوی پیری و مرگ میرفت و فروغلتیدن در تباهی گریزناپذیر بود. اشتباه میکردند. دنیا بدون امپراتوری روم باقی ماند و تاریخ بعد از آن متوقف نشد. اما چرا روم سقوط کرد؟ یورش پیاپی بربرها و سالهای طولانی جنگ به کنار، چه دلایل دیگری برای این تحول بزرگ وجود دارد؟ مورخان، در دورههای مختلف، پاسخهای متفاوتی به این پرسش دادهاند. مثلا ادوارد گیبون بلندآوازه میگفت علت اصلی را باید در مسیحیت جستوجو کرد؛ چرا که «این مذهب کیش قدیم را که به روح رومی خصلت اخلاقی و به دولت روم ثبات بخشیده بود از میان برد. مسیحیت به فرهنگ کلاسیک، به علم، به فلسفه، به ادبیات و به هنر اعلام جنگ داده بود. مسیحیت نوعی رازوری شرقی سستکنده را وارد رواقیگری واقعپردازانه زندگی رومی کرده بود، فکر افراد را از وظایف این جهانی معطوف آمادگی تسلیمطلبانه برای یک فاجعه کیهانی ساخته بود و آنان را واداشته بود تا به جای آن که در جستوجوی سعادت جمعی از طریق فداکاری در راه کشور باشند، به دنبال سعادت فردی از طریق زهد و عبادت بروند.
مسیحیت وحدت امپراتوری را در هم شکسته بود؛ در حالی که امپراتوران نظامی برای حفظ وحدت مبارزه میکردند؛ آیین مسیح پیروان خود را از به عهده گرفتن شغلهای رسمی یا رفتن به خدمت نظام منع کرده بود؛ اصول اخلاقی مبنی بر عدم مقاومت و صلحدوستی را موعظه کرده بود و حال آن که نجات امپراتوری در گرو شور و شوق و اراده به جنگ بود. پیروزی مسیح، مرگ روم به شمار میرفت.»
این سخن نادرست نیست، منتها اگر مسیحیت در فروپاشی دولت روم موثر بود، بیشتر معلول بود تا علت. ابتدا آیینها و اعتقادات کهن رومی رنگ باخت، بعد مسیحیت جای آنها را گرفت. دورانت مینویسد: «علت آن که مسیحیت توانست با چنان سرعتی گسترش بیابد این بود که روم رو به احتضار بود. مردم ایمان به دولت را نه از آن جهت از دست دادند که مسیحیت آنان را از دولت دور نگه میداشت، بلکه بدین علت که دولت از ثروت در برابر فقر حمایت میکرد، میجنگید تا برده اسیر بگیرد، به کار مالیات میبست تا از تجمل پشتیبانی کند و در حفظ ملت خود در برابر قحط و غلا، بیماریهای همهگیر، مهاجمات و بیکاری عاجز بود. مردم حق داشتند از قیصر که طبل جنگ میزد روی بگردانند و به مسیح روی آورند که صلح را موعظه میکرد، یعنی از یک خشونت باورنکردنی به یک رحم و عاطفه بیسابقه، از یک زندگی بیامید یا بیعزت به ایمانی که مایه تسلی بینوایان بود و انسانیتشان را محترم میداشت بگروند. روم را نه مسیحیت از پا درآورد و نه هجوم بربرها؛ هنگامی که مسیحیت نفوذ یافت و هجوم بربرها فرارسید، روم جز پوستهای میانتهی نبود.»
انتهای پیام
نظرات