به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «مهدیقلی هدایت در گزارش ایران مینویسد: «در این سفر بود که آنارشیستی به شاه در کالسکه حمله آورد، حکیمالملک (پزشک شاه) زیر دست او زد، اتفاقا ششلول هم کار نکرد.»
گویا برای تماشای ورسای رفته بود و هنگام خروج از کاخ، در شلوغی جلوی دروازه با مهاجم روبهرو شد. خبرنگار روزنامه سانفرانسیسکو کال که او هم در آن مقطع برای تهیه گزارش از نمایشگاه جهانی پاریس آنجا بود، به نقل از ژنرال پارنت - از همراهان شاه در زمان سوء قصد - مینویسد: دقایقی پیش از وقوع حادثه، دستخطی به شاه ایران دادند که در آن به او هشدار داده میشد زندگیاش در خطر است. نویسنده این نامه کوتاه معلوم نشد و کسی هم چنان که باید موضوع را جدی نگرفت. توجهی به موضوع نشد، چون پیش از آن هم چند نمونه از چنین نامههایی برای برخی شخصیتهای دیگر فرستاده بودند. شاه قبل از خروج از کاخ همچنان که سوار کالسکهاش بود، نامه را از منشی خود گرفت و خواند. در آن نوشته شده بود «همان سرنوشت امبرتو، امروز در انتظار توست.»
امبرتو شاه ایتالیا، چند روز قبل (۲۹ ژوئیه) ترور شده بود اما مظفرالدینشاه نامه و تهدید درون آن را جدی نگرفت و آن را به رییس نگهبانان کاخ داد و به کالسکهچی اشاره کرد که راه بیفتد (این که نترسید یا اگر هم ترسید، این ترس را بروز نداد با توجه به تصویری که بیشترمان از او در ذهن داریم بعید بود). عده زیادی جلوی در کاخ جمع شده بودند و برخی آنان با صدای بلند به شاه ایران سلام میدادند و ادای احترام میکردند. گویا برخی اهالی - احتمالا بیکار - پاریس کنجکاو دیدن شاه سرزمین دور و باستانی ایران بودند. «در آن هیاهو، مردی با لباس ساده کارگری شتابان از میان دو خودرو پیش میآید و با واژگونکردن پلیس دوچرخهسوار، به سوی کالسکه سلطنتی هجوم میبرد. در آن هنگام، بیدرنگ بر رکاب کالسکه میپرد و با دست چپ خودش درب آن را گرفته، با دست دیگر هفتتیری به سوی شاه نشانه میرود. یک لحظه مُردد به نظر میرسید. گویی نمیدانست کجا را هدف بگیرد. این درنگ، زندگی شاه ایران را نجات داد، چون پیش از آن که مهاجم قادر به شلیک شود، دستی زورمند مچ او را گرفت و پیچاند تا آن که سلاح از دستش رها شد.»
مهاجم را همان جا و بیدردسر دستگیر کردند. عجیب این که مظفرالدینشاه نه ترسید و نه آشفته شد و حتی برنامه آن روز خودش را هم تغییر نداد. آن آنارشیست هم که بعد معلوم شد ایتالیایی بوده، از شاه ایران کینه شخصی نداشت. یکی از کسانی بود که در خودش احساس رسالت کرد، از جا برخاست و برای کشتن بیرون رفت. باورش این بود که حکومتهای استبدادی، در همه جای دنیا جوامع را به بند کشیده و فاسد کردهاند و یکی از نخستین گامها برای رهایی و رستگاری و رسیدن به آرمانشهر (یعنی دنیایی که هیچ انسانی بر انسان دیگر سیطره نداشته باشد) حذف شاهان است. دهه پایانی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، اوج قدرتنمایی آنارشیستها بود. آنان در بیست سال منتهی به جنگ اول جهانی، شش رییس دولت را کشتند و چند ترور - ناموفق - هم مثل همین ماجرای مظفرالدینشاه انجام دادند.»
انتهای پیام
نظرات