به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «لابهلای اسناد وزارت امور خارجه دو سند جالب، هر دو درباره احمدشاه قاجار به چشم میخورد که تاریخشان به آخرین روز از فروردین ماه سال ۱۳۰۳ خورشیدی برمیگردد. البته این دو یادداشت نه هنگام جستوجو در میان آن اسناد که در کتاب روزشمار تاریخ معاصر ایران (کاری از هدایتالله بهبودی) دیده شده است.
اولی یادداشتی است که سفیر انگلیس به وزیر خارجه کشور ما نوشته. او در این یادداشت درخواست کرده بدهی احمدشاه به شرکت کشتیرانی انگلیس و هند که ۱۶۰۰ روپیه میشد هر چه زودتر و کامل پرداخت شود. گویا احمدشاه، در یکی از سفرهایش برای جابهجا کردن چهار دستگاه از خودروهای خود از خدمات این شرکت استفاده کرده بود. سند دیگر نیز نامهای است از طرف احتشام همایون (بعدها اسدالله دیهیم) سرکنسول ایران در بغداد به وزیر خارجه.
او در آن از هزینههای سفر احمدشاه و مخارج اقامت او در بینالنهرین شکایت میکند. مینویسد احمدشاه بدون هماهنگی قبلی و ناگهانی به اینجا آمد و مبلغ زیادی فقط خرج تردد و اقامت و سیرکردن شکم او و همراهانش شد. احتشام همایون در انتهای نامه با لحنی آزرده و ناامید اضافه میکند انتظار ندارم دولت این پولی که از جیبم هزینه کردم به من برگرداند و چون انتظاری ندارم - و همان زمان از خیر این پول گذشتم - صورتحساب هم برایتان نفرستادهام و نمیفرستم.
این دو سند فقط دو نمونه از هزینههایی بود که نفس وجود احمدشاه به این و آن تحمیل میکرد. در واقع مشت نمونه خروار از سبک زندگی آخرین شاه سلسله قاجار که هم ولخرج بود و هم مدام بدهی بالا میآورد. میگفت به شاه بودن علاقهای ندارد و برای انجام این وظیفه آفریده نشده است اما از همه منافع و مواهب سلطنت بهره میبرد و از دریافت هیچ پول و هدیهای هم شرم نمیکرد؛ گویا شرطبندی و قمار را هم بسیار دوست داشت و پولهای زیادی را به این شکل، آن هم نه در ایران که در «فرنگستان» تباه میکرد. البته پول درآوردن از هر راهی را مجاز میدانست اما آن قدر ولخرج بود که همیشه کم میآورد و به این و آن بدهکار میشد.
باقر عاقلی در کتاب شرح حال رجال سیاسی معاصر (جلد دوم) مینویسد: «در بحبوحه جنگ بینالمللی اول که مردم ایران در قحط و غلا غوطهور بودند و بعضی از مردم از خون و پوست مردار ارتزاق میکردند، به فروش گندمهای خود پرداخت و از این رو مردم به جای سلطان احمدشاه قاجار، به او لقب احمد علاف دادند.»
آن قدر بدنام شده بود که برخی علمای بزرگ آن روزگار، حاضر به همنشینی با او نمیشدند و مثلا در بازگشت از یکی از سفرهای اروپاییاش، زمانی که از عراق به ایران برمیگشت میرزا محمدتقی شیرازی - که در کربلا زندگی میکرد - او را به حضور نپذیرفت. شاه به واسطه یکی از اطرافیانش درخواست ملاقات کرد و مجتهد قبول نکرد. این بیآبرویی نه اولین مورد بود و نه آخرینشان و حتی تغییری در رفتار و کنش و واکنشهای احمدشاه ایجاد نمیکرد، چون او اصلا سبک دیگری از زندگی را نمیشناخت. با همین رویه، تهمانده آبروی قاجارها را هم برد و شرایطی را رقم زد که بعدتر به نفع رضاخان و هوادارانش تمام شد و بستر تغییر خاندان سلطنتی در ایران را مهیاتر کرد.»
انتهای پیام
نظرات