نزدیک می شویم و نزدیکتر. به همان حوالی که می رسیم عمق فاجعه از دور کم کم نمایان می شود، باید جلوتر برویم تا برسیم به دلِ این تراژدیِ اندوهگین.
سرعت ماشین کم می شود، درِ پارکینگ اول را بسته اند. تا درِ دوم فاصله زیادی نیست. راه را ادامه می دهیم و به پارکینگ دوم می رسیم. نگهبان جوانی روی صندلی زهوار در رفته ای که آفتاب رنگ رخش را برده نشسته و با دیدن ماشین بلافاصله بلند می شود تا ورودی بگیرد، "ماشینی ۲۰ هزار تومان"! برای جایی که دیگر هیچ زیبایی ندارد.
از نگهبانی رد می شویم و وارد پارکینگ می شویم. اینجا فقط چند ماشین پارک کردهاند و خبری از آن ازدحام و شلوغی غروبهای تابستانی سال گذشته و یا حتی همین چند ماه قبل نیست.
پیاده می شوم، از روی سنگفرش های تکه تکه شده و درختان رو به زردی رفته که عبور می کنم، بُهت همه وجودم را در بر می گیرد، اینجا دیگر سرابی نیست... .
تا چشم کار می کند خشکی است و لبان زمینی که از فرط تشنگی ترک خورده و چاک چاک شده است. تنها در گوشه ای از سراب چند گودال کوچک آب باقی مانده که آن هم گویا امیدی به ماندگاریشان نیست.
به اطرافم نگاهی می کنم تا شاید کسی را بیابم، اما اینجا انگار خاک مُرده پاشیده اند، هیچ کس نیست... فقط چند سگ ولگرد که از فرط گرسنگی نای راه رفتن ندارند، در زیر سایه درختان رنگ پریده، روی زمین تنهایشان را ولو کرده اند.
از سکوی سیمانی مقابل نرده های سراب بالا می روم شاید فضای دید بیشتری پیدا کنم، در آنسوی سراب مردی به همراه کودکی پنج شش ساله در حال عبور از نرده ها و وارد شدن به داخل محوطه خشک شده سراب هستند. به چند گودال کوچک آب باقی مانده از سراب که آخرین نفس های خود را می کشند، نزدیک می شوند.
آنجا تعداد زیادی پرنده و مرغابی است که روزگاری در آسمانِ لاجوردی پهنهی زیبای سراب جولان می دادند و حالا ادامه زندگیشان به همین دو چشمه کوچک گره خورده است.
چشمانم ردِ پدر و پسر را می گیرد، به دو چشمه کوچک آب نزدیک می شوند، در دستانشان چیزی است شبیه تفنگ! پدر سینهی زانوانش را به زمین می کوبد و پرنده ها و مرغابی های ماتم زده سراب را نشانه می گیرد و شلیک می کند. به همین راحتی....
هیچ کس نیست که به آنها نهیبی بزند که کاری به این پرندگان که تنها پناهشان همین دو چشمه کوچک است نداشته باشند. از سکوی سیمانی پایین می آییم و از میان فضای به هم ریخته و پر از آشغال محوطه به سرعت عبور می کنم تا می رسم به پدر و پسر شکارچی در سراب نیلوفر!
از آنها فیلم می گیرم و وقتی متوجه می شوند به سمت من می آیند و از ترس اینکه برایشان دردسر شود، ابراز پشیمانی می کنند و بعد هم در چشم به هم زدنی از آنجا دور می شوند.
ناراحت از اینکه چرا هیچ نگهبانی اینجا نبود که جلوی این بی رحمی پدر و پسر را بگیرد، نگاهم را می چرخانم در گوشه ای از سراب زن و مردی سالمند روبروی سراب خشک و خالی نشسته اند و با حسرت به خشکی روبرو نگاه می کنند، به سراغشان می روم، باهم گپ و گفت کوتاهی می کنیم. پیرمرد می گوید که آخرین بار حدود شش سال پیش به اینجا آمده و از دیدن وضعیت سراب نیلوفر شگفت زده شده و مغموم از اینکه چرا مسئولین آن را رها کرده اند.
زن و مرد سالمند بازهم با اندوهی عمیق نگاهشان را به برهوت سراب خیره می کنند که خداحافظی می کنم. گشتی در محوطه می زنم، باد خنکی می وزد که خبر از آمدن بی سر و صدای پاییز می دهد. آواز شوم کلاغ ها فضای محوطه را پر کرده است، لوله های آب روی زمین رها شده اند. فضای سبز کاملا خشک شده و دیگر کمتر اثری از وجود آن در محوطه دیده می شود و درختانی که از بی آبی زرد شده اند و همین روزهاست که کاملا خشک شوند و از بین بروند.
به راهم ادامه می دهم، هوا دارد تاریک می شود. در دور دست دو جوان را می بینم که انگار در حال کندن سبزی هایی هستند که در گوشه ای دنج از سراب رشد کرده اند. به سراغشان می روم، موتورشان را در گوشه ای رها کرده اند. نزدیک می شوم و سر صحبت را با آنها باز می کنم. هر دو اهل روستای سراب نیلوفر هستند و می گویند اینجا یونجه وحشی رشد می کند و خودشان از آن مراقبت کرده اند تا یونجه ها بزرگ شده اند.
از حال و روز سراب می پرسم که یکی از آنها سریع می گوید: "در این اطراف چاه های عمیق زیادی حفر شده اند که آنها باعث خشک شدن سراب هستند. مثلا همین کنار سراب یک زمین ۲۵ هکتاری است که دو چاه عمیق دارد و صاحبش آن را به اصفهانی ها اجاره داده، آنها هم برای اینکه از این زمین ها سود کنند کشت های چند باره با محصولات آب بر انجام می دهند. وقتی چاه های این زمین چند روز خاموش هستند سراب به یکباره پرآب می شود".
جوان با چهره ای آفتاب سوخته و تکیده، سرش را پایین می اندازد و مشغول چیدن یونجه ها می شود. چند دسته سبزه می چیند دوباره سرش را بلند می کند، به دوستش که بی سر و صدا مشغول انجام کار است نیم نگاهی می کند و ادامه می دهد:" تمام این اطراف چاه های عمیق حفر شده که بعضی از آنها غیرمجاز هستند و هربار پلمب می شوند با یک رشوه دوباره آن را باز می کنند. چاه های مجاز هم چون کنتور هوشمند ندارند بی حساب و کتاب آب از آنها خارج می شود. یکی دوهفته پیش آمدند و همه چاهها را بستند تا کنتور هوشمند نصب کنند، همگی جریمه ای تا حدود ۱۰۰ میلیون تومان دادند و دوباره فعالیت چاه ها از سر گرفته شد."
آخرین جملهاش را اینطور تمام می کند:" مسئولین دیر به فکر سراب نیلوفر افتادند".
از این دو جوان خداحافظی می کنم. حدود یکی دوساعتی است که در محوطه می چرخم و همه آنچه را که باید دیده می شد، دیدهام. راهم را به سمت در خروجی در پیش می گیرم که مردی پیش رویم می آید، بنظر می رسد که اهل همین حوالی باشد یا شاید هم از کارکنان مجموعه. جلو می روم تا قبل از رفتن از او هم چند سوالی بپرسم.
شاید ۴۰ سالی بیشتر سن نداشته باشد، اما روزگار جوانی اش را زیر خط های چین و چروک پیشانی و چهره اش پنهان کرده. برای مصاحبه مردد است. دستی به ریش کم پشتش می اندازد و در پاسخ به اینکه چرا سراب نیلوفر به این روز افتاده میگوید: "شرکت بخش خصوصی که آن را اجاره کرده مقصر نیست. چون کاری از دستش بر نمی آید. همین فضای سبز محوطه و درختان آن را هم که می خواهیم از باقی مانده سراب آب بدهیم، امور آب اجازه نمی دهد. اگر از آب چشمه های سراب استفاده نکنیم از کجا آب بیاوریم تا درختان و فضای سبزش را حفظ کنیم".
هوا دیگر تقریبا تاریک شده، از او هم خداحافظی می کنم و از سراب نیلوفر خارج می شوم .....
به گزارش ایسنا، این حالِ این روزهای سراب نیلوفر است، سرابی که زمانی یکی از پربازدیدترین نقاط گردشگرپذیر کرمانشاه بود، اما اکنون حتی در فصل گردشگری هم دیگر کسی خریدارش نیست و سراغش را نمی گیرد.
سراب نیلوفر سرگذشت پر پیچ و خمی دارد، سرگذشتی از جنس درد و رنج. تا همین چند سال پیش بود که این مجموعه وقفی از سوی متولی اصلی آن یعنی دادگستری کرمانشاه به یک شرکت خصولتی گردشگری واگذار شد، اما ناکارآمدی و عدم رسیدگی مسئولین این شرکت به سراب نیلوفر باعث شد تا سال گذشته به یک شرکت بخش خصوصی واگذار شود.
باوجود اینکه امید می رفت با واگذاری سراب نیلوفر به بخش خصوصی اقداماتی برای بهبود شرایط آن صورت گیرد، اما با گذشت حدود یکسال آنچه مشاهده می شود نشان می دهد که با آمدن این شرکت هم هیچ اتفاق تازه ای در سراب نیلوفر رخ نداده و شرایط کماکان مانند سابق است.
در سراب نیلوفر هیچ چیز مانند گذشته نیست، تمام زیبایی این سراب از بین رفته است. نه فضای سبزی که در پارک ساحلی هوش از سر گردشگران ببرد، نه سنگ فرش هایی که روی آن قدم بزنند و نه آبی که دل از آنها برباید. غرفه ها یکی پس از دیگری تعطیل شده اند چون خریداری نیست. سگ های ولگرد جولان می دهند. پرنده ها شکار می شوند. اینجا ترسناک و برهوت شده...!.
همه دستگاه های شانه خالی کردند
از متولی بخش خصوصی این محوطه گردشگری تفریحی می پرسم که چرا این شگفتانه طبیعی کرمانشاه که روزگاری بروبیایی برای خودش داشت به این سرنوشت شوم مبتلا شده که او پاسخ می دهد: در زمین های اطراف سراب نیلوفر چاه های عمیق زیادی حفر شده اند که هیچ نظارتی روی خروجی آب آنها نیست. عمده زمین های این اطراف را هم به اصفهانی ها و همدانی ها اجاره داده اند که آنها هم برای اینکه سود ببرند، در این زمین ها کشت های چندباره انجام می دهند و محصولات پرآبی مانند سیب زمینی، ذرت، هندوانه و ... را هم در آن ها کشت می کنند.
محمدرضا نقدی از اینکه خودش هم به عنوان یک فعال محیط زیستی دغدغه سراب نیلوفر را دارد می گوید و ادامه می دهد: اواخر سال گذشته بود که باتوجه به شرایطی که سراب نیلوفر داشت، با دادستانی کرمانشاه به همراه دستگاه های متولی نشستی داشتیم و به آنها اعلام کردم که با شرایطی که اکنون سراب نیلوفر دارد، تابستان 1401 قطعا خشک خواهد شد و باید چاه ها را ببندند که در آن زمان دادستان هم دستوراتی داد و مسئولین ذیربط هم بصورت موقت چاه ها را بستند، ولی دوباره زود باز شدند.
او از بین رفتن تلاش های یکی از پژوهشگران کرمانشاهی که چندین سال برای بازگشت نیلوفرها به سراب تلاش کرده بود اشاره ای هم می کند و می گوید: متاسفانه تمام بوته های گل نیلوفر سراب در این مدت از بین رفتند.
از او در مورد چرایی عدم رسیدگی به فضای سبز محوطه و درختانش که روبه خشکی رفته اند می پرسم که می گوید: قبلا برای آبیاری درختان و فضای سبز محوطه از خود سراب آب می کشیدیم، اما حالا که خشک شده و تنها چند چشمه کوچک از آن باقی مانده، باتوجه به اینکه آبیاری فضای سبز آنجا روزانه حدود 30 هزار لیتر آب می خواهد، لذا نمی توان این مقدار کم آب را هم از سراب خارج کرد، برای همین در تابستان امسال از ارگان های مختلف کمک گرفتیم و روازنه حدود چهار میلیون تومان آب خریداری کرده و به آنجا انتقال می دادیم که تنها بتوانیم درختان را زنده نگه داریم. حالا هم که هوا کمی بهتر شده و روبه خنکی می رویم، آبیاری کمتری می خواهند، با این وجود با جان کندن توانسته ایم آنها را تا به اکنون زنده نگه داریم.
نقدی از اینکه گردشگری سراب نیلوفر نابود شده می گوید و ادامه می دهد: با این شرایط دیگر شاهد حضور گردشگران در این محوطه نیستیم و بنظر می رسد که این محوطه به دلیل بی تفاوتی مسئولین اهمیت گردشگری خود را از دست داده است، چراکه سابقا در فصل تابستان روزانه حداقل 50 تا 60 ماشین وارد محوطه می شد، اما حالا به پنج ماشین هم نمی رسد که اکثر آنها هم خبری از خشک شدن سراب ندارند و برای همین می آیند. در این میان دستگاه های ذیربط هم کم کاری کردند و هربار هم که به هرکدام از آنها مراجعه می کردیم تنها شانه خالی می کردند و ما را به دستگاه دیگر پاسکاری می کردند. بارها اعلام کردیم که سراب نیلوفر در حال از بین رفتن است، اما کسی به ما توجهی نکرد.
از او درباره جولان سگ های ولگرد و عدم نظافت مجموعه هم می پرسم که جواب می دهد: طی یکسال گذشته طی چهار مرحله سگ های ولگرد را جمع آوری کردیم، اما برخی از مردم می آیند و توله سگ ها را در آنجا رها می کنند و این باعث شده که کار ما بی ثمر باشد. از طرفی وقتی که سراب نیلوفر کاملا خشک شده و هیچ گردشگری به آن اطراف نمی آید، نظافت آن هم فایده ای ندارد.
این فعال گردشگری کرمانشاه درپایان حرف هایش با گلایه از دستگاه های مختلف که در موضوع سراب نیلوفر کم کاری کرده اند، از دادگستری استان به عنوان متولی اصلی این مجموعه گردشگری خواست که فکری برای برون رفت آن از شرایط کنونی اش داشته باشد.
در خاتمه باید گفت، اگر بخواهیم واقعیت را بپذیریم سراب نیلوفر کرمانشاه با این شرایط دیگر اهمیت گردشگری خود را از دست داده و مسئولین هم در این میان بیشترین نقش را داشته اند. سراب نیلوفر می تواند دوباره احیاء شود و روزهای باشکوه گذشته اش که همانند نگینی درخشان می تابید را دوباره به چشم ببیند که این مستلزم ورود همه دستگاه های ذیربط و نگاه مسئولانهتر دستگاه قضایی استان به عنوان متولی این مجموعه است.
انتهای پیام
نظرات