روز اول کارم به خاطر سختی کار گریه میکردم و انتظار این حجم از مشکلات را نداشتم، پایه آمادگی را به من داده بودند و من شناختی از بچهها نداشتم، نمیخواستم ادامه دهم، اما مدیر و همکارانم به من قوت قلب دادند و حالا خوشحالم که در این رشته ماندم.
به گزارش ایسنا منطقه قزوین، معلمی کار سختی است اما بعضی از معلمها کار خاص و سختتری دارند، آنها عشق را در عمل معنا میبخشند، ایسنا در سه سکانس بخشی از این عشق را به تصویر کشیده است.
سکانس اول – آموزشگاه استثنایی شبانهروزی جانزاده
به مدرسه که میرسم زنگ تفریح است، دانشآموزان در حال بازی و شیطنتهای بچگانه هستند، معصومیت در نگاه و رفتارشان مشخص است، اینجا مدرسه پیشحرفهای دانشآموزان با نیازهای ویژه است، دانشآموزان به استقبالم میآیند؛ یکی از آنها نام حسین است، بدون مقدمه و با اشتیاق میگوید: «اگر ریاضی را بیست شوم، میروم دانشگاه، بعد هم بابام گفته در آبیک برایت خانه ساختم و جمعه برایم عروسی میگیرد» به خاطر محدودیت ذهنی که دارد، حرفهایش را با کمک دوستانش متوجه میشوم؛ امیدش به آینده دلم را گرم میکند، دانشآموزان دیگر نیز دورم جمع میشوند، میگویم خبرنگار هستم و آمدهام با معلمتان صحبت کنم، همه میخندند و میگویند: «حسین هم عکاس است و میخواهد خبرنگار شود» به سوی کلاسشان حرکت میکنیم.
در کلاس، پنج نیمکت بهصورت مرتب چیده شده است، معلمشان با مهربانی از دانشآموزان استقبال میکند، امتحان فارسی دارند، حسین روی صندلی معلم مینشیند و معلم با آرامش سؤالها را توضیح و حسین هم پاسخ میدهد، ویس ریکوردر (دستگاه ضبط صدا) را روشن میکنم و روی میز میگذارم و از معلم میخواهم خودش را معرفی کند، همهمه بین دانشآموزان بالا میگیرد؛ معلم از دانشآموزان میخواهد سکوت کنند تا مصاحبه انجام شود.
یکی از دانشآموزان به ریکوردر اشاره میکند و میگوید: «خانم این چیه؟!» معلم میخندد و میگوید: «حتماً گوشی هست»، احسان میخندد و میگوید: «نه گوشی این شکلی نیست» معلم میگوید: احسان پسر بازاری مدرسه است و این چیزها را میفهمد، احسان ابروهایش را بالا میاندازد و با خنده میگوید: «نگوووو».
دانشآموزان دور میز معلم جمع میشوند، معلم بچهها را معرفی میکند: «این پسر اروپاییمان است که از خارج آمده، همه میخندند چون به خاطر ظاهر بور او را خارجی میدانند، یکی دیگر را نشان میدهد این محسن عاشق ماشین است و همهٔ ماشینها را میشناسد، این حسین هم عاشق ریاضی است حتی شماره پلاک ماشینهای معلمهایش را از حفظ میداند».
بچهها میگویند: «خاله، ما از معلممان راضی هستیم، خیلی خوب است، برادرش هم پارسال معاون ما بود» معلم با لبخند و آرامش دعوت میکند که بچهها روی صندلیهای خود بنشینند.
فاطمه ذوالقدر که در آستانه بازنشستگی است، کارش را در مدارس عادی شروع کرده و دو سالی است که وارد مدرسه استثنایی شده، اما پشیمان است که چرا زودتر از اینها وارد مدرسه استثنایی نشده، وی میگوید: کار با این دانشآموزان حس خوب و آرامش خاصی دارد، برای معلم فرقی ندارد که کجا تدریس میکند مهم عشق به دانشآموزان است تا سختیها پشت سرگذاشته شود.
این معلم میگوید: دانشآموزان استثنایی با محبت هستند، من دبیر ادبیات و اجتماعی هستم یک روز گفتم در چند خط هر چه دل تنگتان میخواهد بنویسید، هر کسی احساس و آرزوهایش را با زبان خودش نوشت که خیلی خوب بود، من همیشه با بچهها با لطافت برخورد میکنم و سعی میکنم کلاس را شاد کنم.
ذوالقدر خودکارش را از روی میز بر میدارد و میگوید: من همیشه خودکارم را روی میز میگذارم اما چند روز پیش خودکارم گم شد، حسین گفت خانم ناراحت نباشید ما فردا برایتان خودکار میآوریم، فردا خودکار را با یک کاغذ سفید کادو کرده بود و با یک کاغذ دیگر اسمم را روی خودکار چسبانده بود، خودکار را به من داد و گفت کادوی روز معلم را پیشاپیش دادم، این خودکار ارزشمندترین کادویی بود که گرفتم.
|
سکانس دوم – مرکز متوسطه حرفهای دانشآموزان با نیازهای ویژه پویش
اینجا مدرسه فنی و حرفهای است و دانشآموزان با نیازهای ویژه در سه رشته کمک خدمات اداری، کمککار باغبان و مشبک بری چوب تحصیل میکنند، در گوشهای از حیاط دانشآموزان مشغول باغبانی در گلخانه هستند، وارد راهرو مدرسه میشوم، معلمی در حال پوشاندن لباس دانشآموزان است تا آنها را آماده کند به کارگاه چوببری بروند و صدای خنده دانشآموزان راهرو را پر کرده است.
سراغ معلم پیشکسوت میروم، علی چگینی 24 سال است که معلم کودکان با نیازهای ویژه است، استرس دارد و میگوید: حال مادرم خوب نیست، از دیشب کنارش بودم اما نگرانم، امروز آمدم مدرسه تا بچهها برای مادرم دعا کنند، همیشه دعای بچهها گرهگشا است.
چگینی از عشقش به بچهها میگوید: یک روز بچهها را نبینم انگار مریض هستم؛ لبخند میزند و میگوید: از اولش اینطور نبودما! انتخاب رشتهام را اشتباهی انجام دادم، سال اول نمیخواستم در این رشته تدریس کنم.
از روزهای اولی میگوید که سختی کار خستهاش کرده بود و نمیتوانست با بچههای نیازهای ویژه کار کند، روحیهاش با دنیای بچههای نیاز ویژه سازگار نبود، پنج ماه بود که به 12 دانشآموز نیاز ویژه آموزش میداد اما هنوز نمیتوانست دنیای آنها را درک کند، بالاخره استعفایش را مینویسد و تصمیم میگیرد برای همیشه مدرسه استثنایی را از حیطه فعالیتش خارج کند.
چگینی میگوید: آن روزها آمادگی نداشتم که با این بچهها ارتباط بگیرم، ارتباط باید با روح و دل و جسم بچهها باشد، نگاه بچهها برایم سنگین بود، دوره ابتدایی تدریس میکردم اما همه دانشآموزان قد بلند و درشت هیکل بودند، نمیدانستم چطور ارتباط بگیرم، تجربه را باید لحظهبهلحظه به دست بیاوری، روزهای اول در مدرسه میثاق تدریس میکردم، استعفا دادم خانم مدیر استعفایم را قبول نکرد و گفت: برو بیشتر فکر کن.
مادرش دلگرمش میکند و چگینی بالاخره قبول میکند در این رشته بماند، حالا بعد از گذشت بیش از 20 سال از آن روز عاشق کارش است و میگوید: اگر به عقب برگردم دوباره همین رشته را انتخاب میکنم، هر کدام از این بچهها ویژگی خودشان را دارند، مثلاً اوتیسم، دانشآموز مرزی، دانشآموزان با هوش بالا، دانشآموزان تربیتپذیر؛ هرکدام نیاز به آموزش منحصربهفرد دارند.
چگینی از روزهای شیرین معلمیاش میگوید: یک روز ضرب عدد شش در پنج را در کلاس آموزش میدادم، یکی از بچهها گفت سی تا همان بازیگر هندی است و همه خندیدند، ولی همیشه یادشان بود که پنج در شش همان بازیگر هندی است.
وی میگوید: این دانشآموزان با هم متفاوت هستند و برای اینکه معلم مشکلاتشان را تشخیص دهد باید علم به روز داشته باشد، یک سال در یکی از مناطق قزوین تدریس میکردم و پنج دانشآموز داشتم، به نظرم دو دانشآموز از نظر ذهنی عادی بودند، بررسی کردم و متوجه شدم اصل قضیه مشکل خانوادگی است، به اداره آموزشوپرورش گفتم اما قبول نکردند، سال بعد یکی از همکارانم آنجا تدریس داشت پیگیری کردم او هم با من متفق النظر بود بنابراین دوباره موضوع را اطلاع دادیم در نهایت این دو دانشآموز به مدارس عادی رفتند و ادامه تحصیل دادند.
این معلم با اشاره به اینکه نگران آینده دانشآموزان است، زیرا اینها توانایی زیادی دارند؛ یادآوری میکند: یکی از دانشآموزان با نیازهای ویژه، پدر و مادر نداشت و در خانه مستأجری به همراه مادربزرگش زندگی میکرد با توجه به توانایی دانشآموز برایش کار جور کردیم و حالا دارد دستمال کاغذی میفروشد و درآمد دارد، یکی دیگر نیز واکس میزند و با این کار توانسته خواهرش را به دانشگاه بفرستد.
چگینی اما دلش از مسئولین گرفته است و میگوید: مسئولان حتی برای بازدید به مدارس استثنایی نمیآیند، برخی از همکاران ما هنوز ابلاغ خود را دریافت نکردند این در حالی است که معلم باید تمرکز داشته باشد و اگر رفاه نداشته باشد نمیتواند خدمات خوبی به دانشآموزان ارائه بدهد.
وی تأکید میکند: یک فرهنگی باید اطلاعات بهروز داشته باشد اما ما اجازه تحصیل نداریم و این سد بزرگی در مسیر همکاران فرهنگی است که از سال 95 اجرا شده است، از طرفی سختی کار ما بیشتر است میگفتند 40 درصد حقوق بیشتری از معلمان عادی دریافت میکنید اما اینطور نیست حتی حق استثنایی از سال 88 تا 94 پرداخت نشده است.
این معلم دلمشغولیهای زیادی دارد و میگوید: کادر استثنایی باید تخصصی باشد اما اینطور نیست ما مشکلات حقوقی داریم اما واحد حقوقی در آموزشوپرورش استثنایی مستقر نیست، ابلاغ ما هنوز نرسیده است، کمبود مشاور و کاردرمانی و مشکلاتی که کم نیست اما با همه اینها عاشق کارم هستم و از بودن کنار این بچهها لذت میبرم.
سکانس دوم – مرکز متوسطه حرفهای دانشآموزان با نیازهای ویژه پویش
اینجا مدرسه فنی و حرفهای است و دانشآموزان با نیازهای ویژه در سه رشته کمک خدمات اداری، کمککار باغبان و مشبک بری چوب تحصیل میکنند، در گوشهای از حیاط دانشآموزان مشغول باغبانی در گلخانه هستند، وارد راهرو مدرسه میشوم، معلمی در حال پوشاندن لباس دانشآموزان است تا آنها را آماده کند به کارگاه چوببری بروند و صدای خنده دانشآموزان راهرو را پر کرده است.
سراغ معلم پیشکسوت میروم، علی چگینی 24 سال است که معلم کودکان با نیازهای ویژه است، استرس دارد و میگوید: حال مادرم خوب نیست، از دیشب کنارش بودم اما نگرانم، امروز آمدم مدرسه تا بچهها برای مادرم دعا کنند، همیشه دعای بچهها گرهگشا است.
چگینی از عشقش به بچهها میگوید: یک روز بچهها را نبینم انگار مریض هستم؛ لبخند میزند و میگوید: از اولش اینطور نبودما! انتخاب رشتهام را اشتباهی انجام دادم، سال اول نمیخواستم در این رشته تدریس کنم.
از روزهای اولی میگوید که سختی کار خستهاش کرده بود و نمیتوانست با بچههای نیازهای ویژه کار کند، روحیهاش با دنیای بچههای نیاز ویژه سازگار نبود، پنج ماه بود که به 12 دانشآموز نیاز ویژه آموزش میداد اما هنوز نمیتوانست دنیای آنها را درک کند، بالاخره استعفایش را مینویسد و تصمیم میگیرد برای همیشه مدرسه استثنایی را از حیطه فعالیتش خارج کند.
چگینی میگوید: آن روزها آمادگی نداشتم که با این بچهها ارتباط بگیرم، ارتباط باید با روح و دل و جسم بچهها باشد، نگاه بچهها برایم سنگین بود، دوره ابتدایی تدریس میکردم اما همه دانشآموزان قد بلند و درشت هیکل بودند، نمیدانستم چطور ارتباط بگیرم، تجربه را باید لحظهبهلحظه به دست بیاوری، روزهای اول در مدرسه میثاق تدریس میکردم، استعفا دادم خانم مدیر استعفایم را قبول نکرد و گفت: برو بیشتر فکر کن.
مادرش دلگرمش میکند و چگینی بالاخره قبول میکند در این رشته بماند، حالا بعد از گذشت بیش از 20 سال از آن روز عاشق کارش است و میگوید: اگر به عقب برگردم دوباره همین رشته را انتخاب میکنم، هر کدام از این بچهها ویژگی خودشان را دارند، مثلاً اوتیسم، دانشآموز مرزی، دانشآموزان با هوش بالا، دانشآموزان تربیتپذیر؛ هرکدام نیاز به آموزش منحصربهفرد دارند.
چگینی از روزهای شیرین معلمیاش میگوید: یک روز ضرب عدد شش در پنج را در کلاس آموزش میدادم، یکی از بچهها گفت سی تا همان بازیگر هندی است و همه خندیدند، ولی همیشه یادشان بود که پنج در شش همان بازیگر هندی است.
وی میگوید: این دانشآموزان با هم متفاوت هستند و برای اینکه معلم مشکلاتشان را تشخیص دهد باید علم به روز داشته باشد، یک سال در یکی از مناطق قزوین تدریس میکردم و پنج دانشآموز داشتم، به نظرم دو دانشآموز از نظر ذهنی عادی بودند، بررسی کردم و متوجه شدم اصل قضیه مشکل خانوادگی است، به اداره آموزشوپرورش گفتم اما قبول نکردند، سال بعد یکی از همکارانم آنجا تدریس داشت پیگیری کردم او هم با من متفق النظر بود بنابراین دوباره موضوع را اطلاع دادیم در نهایت این دو دانشآموز به مدارس عادی رفتند و ادامه تحصیل دادند.
این معلم با اشاره به اینکه نگران آینده دانشآموزان است، زیرا اینها توانایی زیادی دارند؛ یادآوری میکند: یکی از دانشآموزان با نیازهای ویژه، پدر و مادر نداشت و در خانه مستأجری به همراه مادربزرگش زندگی میکرد با توجه به توانایی دانشآموز برایش کار جور کردیم و حالا دارد دستمال کاغذی میفروشد و درآمد دارد، یکی دیگر نیز واکس میزند و با این کار توانسته خواهرش را به دانشگاه بفرستد.
چگینی اما دلش از مسئولین گرفته است و میگوید: مسئولان حتی برای بازدید به مدارس استثنایی نمیآیند، برخی از همکاران ما هنوز ابلاغ خود را دریافت نکردند این در حالی است که معلم باید تمرکز داشته باشد و اگر رفاه نداشته باشد نمیتواند خدمات خوبی به دانشآموزان ارائه بدهد.
وی تأکید میکند: یک فرهنگی باید اطلاعات بهروز داشته باشد اما ما اجازه تحصیل نداریم و این سد بزرگی در مسیر همکاران فرهنگی است که از سال 95 اجرا شده است، از طرفی سختی کار ما بیشتر است میگفتند 40 درصد حقوق بیشتری از معلمان عادی دریافت میکنید اما اینطور نیست حتی حق استثنایی از سال 88 تا 94 پرداخت نشده است.
این معلم دلمشغولیهای زیادی دارد و میگوید: کادر استثنایی باید تخصصی باشد اما اینطور نیست ما مشکلات حقوقی داریم اما واحد حقوقی در آموزشوپرورش استثنایی مستقر نیست، ابلاغ ما هنوز نرسیده است، کمبود مشاور و کاردرمانی و مشکلاتی که کم نیست اما با همه اینها عاشق کارم هستم و از بودن کنار این بچهها لذت میبرم.
|
سکانس سوم – دبستان ابتدایی دانشآموزان با نیازهای ویژه بیاضیان 3
کلاس اول الف، وارد کلاس میشوم، نیمکتها دور کلاس چیده شده و چهار دانشآموز با محدودیتهای جسمی و ذهنی مختلف بر روی نیمکتها نشستهاند، معلم فارسی آموزش میدهد و دانشآموزان بعد از معلم تکرار میکنند، خودم را معرفی میکنم، نرگس صندلیاش را به من میدهد و خودش روی میز مینشیند و میگوید از من هم عکس میگیری؟ دستی به سرش میکشم و میگویم: روی صندلی خودت بنشین، عکس هم میگیرم.
حرفم که تمام میشود مائده با سرعت خودش را به معلم میرساند و میگوید: «خانم بذار موهات را درست کنم بعد ازت عکس بگیرند»، با حساسیت خاصی مقنعه معلمش را مرتب و بغلش میکند و میگوید: «خانم ما شما را خیلی دوست داریم، شما خیلی خوبی، یک روز بیا خانه ما همه شما را ببینند».
معلم مائده را میبوسد و میخواهد که سمیرا روی نیمکتش بنشیند تا مصاحبه شروع شود، سمیرا به سمت نیمکتش حرکت میکند، اما صندلیاش را بلند میکند و میآید کنار میز خانم معلم، دست معلم را در دست میگیرد و میخواهد همینطوری مصاحبه را انجام دهم.
عشق و علاقه مائده به خانم معلمش حس خوبی را منتقل میکند و خوشحال میشوم که معلمی بااینهمه درک و لطافت در این مدرسه مشغول به کار است و دانشآموزان اینقدر احساس راحتی میکنند.
زهرا گودرزوند نیز 22 سال سابقه کار در مدارس استثنایی دارد، آموزش استثنایی به نظرش کار سختی بوده و اولویتهای آخر انتخاب رشتهاش، اما تقدیر برایش اینطور رقم میخورد که معلم مدرسه استثنایی باشد.
گودرزوند میگوید: کار کردن در مدارس استثنایی با توجه به محدودیتهای ذهنی، شنوایی و بینایی دانشآموزان سختی زیادی دارد، از این رشته شناختی نداشتم، همان اوایل دوران کارآموزی در اولین بازدید از مدارس تهران متوجه شدم کار سخت است و فکر کردم من از پس این کار برنمیآیم و نمیخواستم ادامه دهم.
وی میگوید: روز اول کارم به خاطر سختی کار گریه میکردم و انتظار این حجم از سختی را نداشتم، پایه آمادگی را به من داده بودند و من شناختی از بچهها نداشتم، نمیخواستم ادامه دهم، اما مدیر و همکارانم به من قوت قلب دادند و حالا خوشحالم که در این رشته ماندم.
این معلم تأکید میکند: هر چه که جلوتر رفتم دیدم معصومیت و پاکی دانشآموزان ما را به این رشته جلب میکند بهطوریکه نمیتوانی از این رشته بیرون بیایی، روزبهروز علاقهام به کار و همینطور صبر و حوصلهام بیشتر میشود و راحت با مسائل کنار میآیم.
گودرزوند علاقه و صبر را لازمه کار معلمی در مدارس استثنایی میداند و معتقد است: اگر این دو نباشد معلم کم میآورد، معلم باید محبت را سرلوحه کار خود قرار دهد چراکه اگر ملایمت نباشد بچهها از کوره در میروند و لجبازی میکند، باید با دانشآموزان همراه و همگام شوی و آنها را درک کنی.
وی میگوید: برخی از دانشآموزان باید دارو مصرف کنند و همین باعث لجبازیشان میشود، من همیشه سعی میکنم تا زمانی که دانشآموز به آرامش نرسد کارم را شروع نکنم و اجازه میدهم که دانشآموز آرام شود، باید بچههایی که عصبی هستند را درک کنیم چونکه لجبازی جواب نمیدهد.
گودرزوند تصریح میکند: این شغل اثرات خوبی در زندگیام داشته و صبرم بیشتر شده و با مسائل راحتتر کنار میآیم، اثرات معنوی نیز زیاد است، حقوق ما تقریباً شبیه معلمان عادی است، اما آنچه پای ما را محکم میکند همین اثرات معنوی است و مشکلات زندگیمان طوری رفع میشود که فکر نمیکنیم.
این معلم شیرینترین لحظه زندگیاش را زمانی میداند که به کودکان با نیاز ویژه مطلبی را یاد میدهد و آنها در مقابل برای معلم دعا میکنند، و میگوید: «اگر یک روز بیایم مدرسه و بچهای به سمتم نیاید روز خوبی برایم نیست، اما روزهایی که بغلم میکنند و خسته نباشید میگویند بهترین روزهای زندگیام است».
وی تأکید میکند: بودن در این رشته نیاز به این دارد که علم روز را بدانی به همین خاطر من ادامه تحصیل دادم و ارشدم را از دانشگاه پیام نور تهران گرفتم، اگرچه آموزشوپرورش اجازه تحصیل در دانشگاههای دولتی را نمیدهد اما بهناچار برای ارشد برنامهریزی درسی خواندم چراکه اعتقاددارم معلم باید ازلحاظ علمی و حرفهای خودش را ارتقا دهد و تجربه کافی نیست، امیدوارم شرایط ادامه تحصیل بعد از استخدام برای معلمان فراهم شود.
سکانس سوم – دبستان ابتدایی دانشآموزان با نیازهای ویژه بیاضیان 3
کلاس اول الف، وارد کلاس میشوم، نیمکتها دور کلاس چیده شده و چهار دانشآموز با محدودیتهای جسمی و ذهنی مختلف بر روی نیمکتها نشستهاند، معلم فارسی آموزش میدهد و دانشآموزان بعد از معلم تکرار میکنند، خودم را معرفی میکنم، نرگس صندلیاش را به من میدهد و خودش روی میز مینشیند و میگوید از من هم عکس میگیری؟ دستی به سرش میکشم و میگویم: روی صندلی خودت بنشین، عکس هم میگیرم.
حرفم که تمام میشود مائده با سرعت خودش را به معلم میرساند و میگوید: «خانم بذار موهات را درست کنم بعد ازت عکس بگیرند»، با حساسیت خاصی مقنعه معلمش را مرتب و بغلش میکند و میگوید: «خانم ما شما را خیلی دوست داریم، شما خیلی خوبی، یک روز بیا خانه ما همه شما را ببینند».
معلم مائده را میبوسد و میخواهد که سمیرا روی نیمکتش بنشیند تا مصاحبه شروع شود، سمیرا به سمت نیمکتش حرکت میکند، اما صندلیاش را بلند میکند و میآید کنار میز خانم معلم، دست معلم را در دست میگیرد و میخواهد همینطوری مصاحبه را انجام دهم.
عشق و علاقه مائده به خانم معلمش حس خوبی را منتقل میکند و خوشحال میشوم که معلمی بااینهمه درک و لطافت در این مدرسه مشغول به کار است و دانشآموزان اینقدر احساس راحتی میکنند.
زهرا گودرزوند نیز 22 سال سابقه کار در مدارس استثنایی دارد، آموزش استثنایی به نظرش کار سختی بوده و اولویتهای آخر انتخاب رشتهاش، اما تقدیر برایش اینطور رقم میخورد که معلم مدرسه استثنایی باشد.
گودرزوند میگوید: کار کردن در مدارس استثنایی با توجه به محدودیتهای ذهنی، شنوایی و بینایی دانشآموزان سختی زیادی دارد، از این رشته شناختی نداشتم، همان اوایل دوران کارآموزی در اولین بازدید از مدارس تهران متوجه شدم کار سخت است و فکر کردم من از پس این کار برنمیآیم و نمیخواستم ادامه دهم.
وی میگوید: روز اول کارم به خاطر سختی کار گریه میکردم و انتظار این حجم از سختی را نداشتم، پایه آمادگی را به من داده بودند و من شناختی از بچهها نداشتم، نمیخواستم ادامه دهم، اما مدیر و همکارانم به من قوت قلب دادند و حالا خوشحالم که در این رشته ماندم.
این معلم تأکید میکند: هر چه که جلوتر رفتم دیدم معصومیت و پاکی دانشآموزان ما را به این رشته جلب میکند بهطوریکه نمیتوانی از این رشته بیرون بیایی، روزبهروز علاقهام به کار و همینطور صبر و حوصلهام بیشتر میشود و راحت با مسائل کنار میآیم.
گودرزوند علاقه و صبر را لازمه کار معلمی در مدارس استثنایی میداند و معتقد است: اگر این دو نباشد معلم کم میآورد، معلم باید محبت را سرلوحه کار خود قرار دهد چراکه اگر ملایمت نباشد بچهها از کوره در میروند و لجبازی میکند، باید با دانشآموزان همراه و همگام شوی و آنها را درک کنی.
وی میگوید: برخی از دانشآموزان باید دارو مصرف کنند و همین باعث لجبازیشان میشود، من همیشه سعی میکنم تا زمانی که دانشآموز به آرامش نرسد کارم را شروع نکنم و اجازه میدهم که دانشآموز آرام شود، باید بچههایی که عصبی هستند را درک کنیم چونکه لجبازی جواب نمیدهد.
گودرزوند تصریح میکند: این شغل اثرات خوبی در زندگیام داشته و صبرم بیشتر شده و با مسائل راحتتر کنار میآیم، اثرات معنوی نیز زیاد است، حقوق ما تقریباً شبیه معلمان عادی است، اما آنچه پای ما را محکم میکند همین اثرات معنوی است و مشکلات زندگیمان طوری رفع میشود که فکر نمیکنیم.
این معلم شیرینترین لحظه زندگیاش را زمانی میداند که به کودکان با نیاز ویژه مطلبی را یاد میدهد و آنها در مقابل برای معلم دعا میکنند، و میگوید: «اگر یک روز بیایم مدرسه و بچهای به سمتم نیاید روز خوبی برایم نیست، اما روزهایی که بغلم میکنند و خسته نباشید میگویند بهترین روزهای زندگیام است».
وی تأکید میکند: بودن در این رشته نیاز به این دارد که علم روز را بدانی به همین خاطر من ادامه تحصیل دادم و ارشدم را از دانشگاه پیام نور تهران گرفتم، اگرچه آموزشوپرورش اجازه تحصیل در دانشگاههای دولتی را نمیدهد اما بهناچار برای ارشد برنامهریزی درسی خواندم چراکه اعتقاددارم معلم باید ازلحاظ علمی و حرفهای خودش را ارتقا دهد و تجربه کافی نیست، امیدوارم شرایط ادامه تحصیل بعد از استخدام برای معلمان فراهم شود.
|
در حال صحبت هستیم که زنگ تفریح به صدا درمیآید؛ دانشآموزان از کلاس بیرون میروند و معلم هم بهناچار کمکشان میکند و مصاحبه پایان مییابد، از پلهها که پایین میآیم دختری صدایم میکند: «خانم شما خبرنگار هستید من یک مشکل دارم» با تعجب نگاهش میکنم و میگویم: «چه مشکلی؟» دست بر روی شانهام میاندازد و میگوید: «تو باباها را میشناسی؟ من را خیلی اذیت میکند، میتوانی به او بگویی دیگر مرا اذیت نکند؟» لبخندی میزنم و میگویم: «نه، باباها را به من نشان بده تا بگویم اذیت نکند»، با خوشحالی بالا و پایین میپرد و میخندد، دستم را میگیرد به سمت تاب و سرسره داخل حیاط میکشاند، اما ناراحت میشود و اثری از باباها نیست، دوباره میخندد و میگوید بیا پیدایش کردم؛ سمت باباها میرویم دختری که بقیه دانشآموزان دورش جمع شده و از او حساب میبرند، میگویم: «باباها دوست من را اذیت نکن و با او دوست باش». باباها لبخندی میزند و میگوید باهم دوستیم.
به سمت درب خروجی حرکت میکنم دختری که در حال بازی با ست ورزشی داخل حیاط است به سمتم حرکت میکند و میخواهد به بابایش بگویم اینقدر تلفنی با مادربزرگش صحبت نکند و خانواده را تنهایی به صحرا ببرد و قول میدهم اگر پدرش را دیدم حتماً بگویم و از مدرسه خارج میشوم.
با خودم فکر میکنم که این دانشآموزان اگرچه نیازهای ویژه و محدودیت جسمی و ذهنی دارند اما دغدغهشان مانند دانشآموزان دیگر است و فرقی بین آنها نیست، معلمان این مدارس باید مهربانتر و لطیفتر از معلمان عادی باشند تا بتوانند ارتباط خوبی با این دانشآموزان برقرار کنند.
به گزارش ایسنا، استان قزوین دارای ۲۲ مدرسه و پنج مرکز اختلال و فراگیری ویژه کودکان و دانشآموزان استثنایی است که ۱۰۵۵ دانشآموز با تلاش ۴۵۰ معلم در این مراکز آموزشی در حال تحصیل هستند.
گزارش از آرزو یارکه سلخوری خبرنگار ایسنا منطقه قزوین
در حال صحبت هستیم که زنگ تفریح به صدا درمیآید؛ دانشآموزان از کلاس بیرون میروند و معلم هم بهناچار کمکشان میکند و مصاحبه پایان مییابد، از پلهها که پایین میآیم دختری صدایم میکند: «خانم شما خبرنگار هستید من یک مشکل دارم» با تعجب نگاهش میکنم و میگویم: «چه مشکلی؟» دست بر روی شانهام میاندازد و میگوید: «تو باباها را میشناسی؟ من را خیلی اذیت میکند، میتوانی به او بگویی دیگر مرا اذیت نکند؟» لبخندی میزنم و میگویم: «نه، باباها را به من نشان بده تا بگویم اذیت نکند»، با خوشحالی بالا و پایین میپرد و میخندد، دستم را میگیرد به سمت تاب و سرسره داخل حیاط میکشاند، اما ناراحت میشود و اثری از باباها نیست، دوباره میخندد و میگوید بیا پیدایش کردم؛ سمت باباها میرویم دختری که بقیه دانشآموزان دورش جمع شده و از او حساب میبرند، میگویم: «باباها دوست من را اذیت نکن و با او دوست باش». باباها لبخندی میزند و میگوید باهم دوستیم.
به سمت درب خروجی حرکت میکنم دختری که در حال بازی با ست ورزشی داخل حیاط است به سمتم حرکت میکند و میخواهد به بابایش بگویم اینقدر تلفنی با مادربزرگش صحبت نکند و خانواده را تنهایی به صحرا ببرد و قول میدهم اگر پدرش را دیدم حتماً بگویم و از مدرسه خارج میشوم.
با خودم فکر میکنم که این دانشآموزان اگرچه نیازهای ویژه و محدودیت جسمی و ذهنی دارند اما دغدغهشان مانند دانشآموزان دیگر است و فرقی بین آنها نیست، معلمان این مدارس باید مهربانتر و لطیفتر از معلمان عادی باشند تا بتوانند ارتباط خوبی با این دانشآموزان برقرار کنند.
به گزارش ایسنا، استان قزوین دارای ۲۲ مدرسه و پنج مرکز اختلال و فراگیری ویژه کودکان و دانشآموزان استثنایی است که ۱۰۵۵ دانشآموز با تلاش ۴۵۰ معلم در این مراکز آموزشی در حال تحصیل هستند.
گزارش از آرزو یارکه سلخوری خبرنگار ایسنا منطقه قزوین