به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در یادداشتی در عصر ایران نوشت: «خوشبختانه آخرین خبرها از بهبود نسبی بهاءالدین خرمشاهی نویسنده، ادیب، حافظپژوه و سخنسنج و طنزپرداز و صاحب قلم صاحب سبک و برجسته حکایت میکند. هر چند هنوز با قطعیت نمیتوان گفت از کمند کرونا جسته و خطر به تمامی رفع شده اما تصویری که فرزند ارشد او (هاتف) در صفحۀ خود منتشر کرد از شدت نگرانیهای دوستداران و پیگیران آثار متعدد و متنوع او کاسته است.
غرض از این نوشته اما تنها اعلام این خبر نیست. نکتهای دیگر مد نظر است. برخی جاها دیدم و خواندم که از مردم انتقاد شده چرا افکار عمومی و رسانهها آن قدر که به مرگ مهرداد میناوند و علی انصاریان، ستارههای سابق فوتبال، حساسیت نشان دادند و اندوهی عمیق بر جامعه سایه انداخت، نگران ابتلای یک چهرۀ شاخص فرهنگی نیستند که بیش از نیم قرن با تمام وجود و وجوه در خدمت فرهنگ و ادبیات ایران بوده و مدام یا خوانده یا نوشته یا تحقیق کرده و آن را نشانۀ غربت فرهنگ و فرهیختگی و مظلومیت نویسندگان ایرانی دانستند که از یک سو از سانسور رنج میبرند و از جانب دیگر در جامعه چندان شناختهشده نیستند و قدر نمیبینند و در صدر نمینشینند.
بعضی هم با درگذشتگان نامدار دیگر کرونا و چهرههایی چون فریبرز رییسدانا (اقتصاددان سوسیالیست) و خسرو سینایی (سینماگرمستندساز) یا استاد و روحانی متفاوتی چون دکتر داوود فیرحی مقایسه میکنند.
چنان که در صدر گفتار آمد آقای خرمشاهی از خطر جسته و همین که استاد هست و آن دو یا دیگران رفتهاند مقایسه را بلاموضوع میکند. البته فعلا و عجالتا اگر چه در نگاه سهراب سپهری زندگی اساسا یعنی عجالتاً و به تعبیر قیصر امینپور که آگهیهای تبلیغاتی آن را لوس و لوث کردهاند: زود دیر میشود ...
با این حال به بهانۀ همین مقایسه و با آرزوی بازگشت نویسندهای که جدیترین کارها را انجام داده اما زندگی را جدی نمیگیرد و زبان و قلم گویایی در طنز دارد این چند نکته را میآورم:
۱. بیگمان بهاءالدین خرمشاهی در زمرۀ مشاهیر ایران است اما علی انصاریان و مهرداد میناوند ذیل عنوان «سلبریتی» تعریف میشدند. علت این که سلبریتیها به مشاهیر ترجمه نمیشود اساسا به همین خاطر است. فضای مجازی این امکان را برای غیر ستارگان ورزشی و هنری هم فراهم کرده که به شهرت برسند، چه رسد به اینان که ستارۀ ورزشی بودند. بخواهیم یا نخواهیم و بپذیریم یا نپذیریم سلبریتیها جای روشنفکران را در تأثیرگذاری اجتماعی گرفتهاند؛ چه رسد به استادان کلاسیک.
۲. مهرداد میناوند و علی انصاریان اما تنها به خاطر فوتبال مشهور و محبوب نبودند. این قاعده به خصوص دربارۀ دومی بیشتر صدق میکند. سالها از پایان فوتبال آنها میگذرد و وارد عرصههای هنر و رسانه و شبکههای اجتماعی شده بودند و هر دو در فضای مجازی با سیمای متفاوتی هم ظاهر میشدند.
درست است که به نسل طلایی جام جهانی ۱۹۹۸ اشاره میشود و بیشتر مربیان و بازیکنان فوتبال در مراسم آن دو حاضر شدند تا سلبریتیها و بازیگران و مجریان اما شهرت اخیرشان به سبب برنامههای تلویزیونی و اینترنتی و شبکههای اجتماعی بود و البته مرگی این گونه در جوانی و محبوبیت وجه تراژیک داده است. به همین خاطر در یادکردها گفتوگوهای غیر فوتبالیشان بیشتر مورد توجه است و این قاعده دربارۀ انصاریان بیشتر هم صدق میکند.
منظور این است که اگر دو بازیکن سابق دیگر فوتبال که وارد هنر و اجرا نشدند مبتلا شده و درگذشته بودند بیگمان هرگز این موج برنمیخاست و چهبسا اگر برای این دو و خاصه «علی انصار» قرار بر برگزاری مراسم تشییع جنازه به صورت عمومی بود خاطرۀ مرتضی پاشایی خوانندۀ موسیقی پاپ تکرار میشد که منِ نویسنده زیاد نمیشناختمش یا نمیپسندیدمش ولی دختر جوان دهۀ هفتادی همکار من اشک میریخت و به تشییع او شتافت.
۳. علی انصاریان، ریاکار نبود. (اگر به میناوند مرحوم اشاره نمیکنم، خدایناخواسته به معنی انگزدن به او نیست.) در جامعهای که از در و دیوار آن ریا و دروغ میبارد آن صمیمیت به دلها مینشست. بچۀ پایینشهر، خودساخته و لوطیمسلک بود و روی آنتن زنده از محمدعلی فردین یاد میکرد و مردم این مرامها را دوست دارند. مادر برای او هنوز ننه بود و نه حتی مامان! تصویر او در کنار مادرش هم اولین تصویری که به خاطر میآورد تصویر مشهور جهانپهلوان تختی بود.
فرزندانی با بدنهای ورزیده با مادرانی تکیده و ریزاندام و مرگ در روز مادر، که تنها ستارۀ آسمان بیستارۀ ستارۀ محبوب بود داستان را تراژیکتر کرد.
تختی در میان ما نیست اما روح تختی جاری است. بله، ریا رایج است اما ریاکار هم میداند ریا نکردن ارزش است و حال خود آدم ریاکار از ریاکاران مثل خودش به هم میخورد! و بدترین بدبختی برای ریاکاران این است که روزی در آینه نگاه کنند و حالشان از خودشان به هم نخورد. از آن همه دروغ و دغل و جفا و جفنگ. آن گاه باید از زبان جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی گفت:
ای عجب، دلتان بِنَگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عَفِن وین آبهای ناگوار
دفاع جانانۀ علی انصاریان از عادل فردوسیپور - قربانی صداقت و تنندادن به ریاکاری مورد انتظار - و دستپاچهشدن مجری که نکند علی فروغی حقوق او را ببُرد از پربازدیدترین ویدئوها بود؛ چه در حیات علی و چه در ممات او.
۴. چهره و بیان هم خیلی مؤثر است. منظورم این است که فقط بحث فوتبال نیست. تیپ و فرم این دو به خصوص علی انصاریان خیلی جذاب بود. آن هیکل و آن ریش انبوه و آن مدل حرف زدن لهجۀ غلیظ تهرانی/ تهرونی و آن صراحت کلام و بیان رسا از او چهرهای محبوب ساخته بود و بیانصافی است اگر به بازی فوتبال و ۷ سال بازی در پرسپولیس و یک سال در استقلال تقلیل دهیم.
۵. مردم ما چهرههای «تلفیقی» را دوست دارند. فقط سیاسی یا فقط هنری محبوب نمیشود. هم هنری هم اجتماعی و هم اهل اظهار نظر سیاسی محبوب میشود مثل شجریان که اگر کرونا نبود دو میلیون نفر در این شهر با او وداع میکردند و همین علی انصاریان هم سیاه میپوشید و میآمد.
اقبال بیسابقه به آیتالله خمینی در سال ۵۷ هم به خاطر آن بود که هم مرجع بود و هم اهل عرفان. به خاطر همین تلفیق با مراجع دیگر متفاوت شد. مردم ما افراد چندوجهی را ترجیح میدهند. یا علی شریعتی که استاد بود اما برای عوام سخن میگفت. راز محبوبیت در این مُلک تلفیق است و تنوع عرصهها.
همین آقای معتضد یا زیباکلام را مقایسه کنید با دکتر رضا شعبانی، استاد تاریخ، که هر جا دانشگاه آزاد شعبه دارد او هم یک رشته تاریخ دایر کرده و در کار خود و نادرشاه افشار متبحر است اما ضلع دیگری ندارد. یا چرا باستانی پاریزی گل کرد؟ چون استاد دانشگاه باقی نماند و به دل مردم زد. ایرانیان چند ضلعی را خاصه اگر زبان طنز داشته باشد ترجیح میدهند تا کسانی که به قول عموی مرحوم من فقط خانه خودشان را طواف میکنند.
مردم ما هم مسلماناند و هم ایران باستان را دوست دارند. چرا؟ چون تلفیقیاند. هم عید فطر را به هم تبریک میگویند هم عید نوروز را. هم اسلام هم ایران و تازگی لایههایی از طبقه متوسط و تحت تاثیر فضای شبکههای اجتماعی و نه همه ولنتاین را هم جشن میگیرند. تلفیق فرهنگ اسلامی و ایرانی کم بود با فرهنگ غربی هم تلفیق میکنند!+
شک نکنید اگر علی انصاریان از ورزش سراغ هنر و رسانه نرفته بود این همه دل نمیربود. آمیزۀ ورزش و هنر و اخلاق و این آخری در قالب لوطیمسلکی او را به ستارههای دهۀ ۴۰ و ۵۰ خورشیدی مانند کرده بود. خودش هم میدانست و بیدلیل به ستارههای قدیمی اشاره نمیکرد.
محبوبیت اخیر او به خاطر این بود که حرف دل مردم را میزد: «چرا حال نمیکنید که حال مردم خوب باشد؟ مگر همین مردم به شماها رأی ندادهاند و نماینده نشدهاید؟» یا وقتی در یک برنامه مهمان از خارج آمده نام گوگوش را بر زبان آورد و دیگری تذکر داد باید بگویی شجریان تا درد سر نشود، علی انصاریان اطلاعات سیاسی خود را به رخ کشید و گفت: حالا دیگر اسم شجریان را هم نباید بیاورند!
صریح این که از برنامههای ورزشی و فوتبالی فاصله گرفته بود و پاک اجتماعی شده بود. اگر بگویی سیاسی سوءتفاهم میشود. هر چند که سیاست معطوف به قدرت نکوهیده است نه سیاست معطوف به حقیقت. تازه سیاست برای قدرت هم اگر با رعایت قواعد باشد نه این که رقیب را با تهمت و نظارت استصوابی حذف کنی و مدعی نمایندگی مردم شوی نکوهیده نیست.
مردم هم اینها را میفهمند. بیسبب نبود که به او «داشعلی» میگفتند. «داش» فراتر از «داداش» است. مفهوم رفاقت و مرام و مسلک بچههای جنوب شهر در آن مستتر است. جنوب شهر یک جغرافیا نیست. یک مکتب است. بچههای جنوب شهر خاصه زادگان و بالیدگان و باشندگان دهههای ۲۰ تا ۷۰ خورشیدی اگر با تجارت و کار برجنشین هم شوند افتخار میکنند که «بچه پایین»اند.
۶. به دوستانی که خرده میگیرند چرا این توجه به رییس دانا و داوود فیرحی و خسرو سینایی فقید نشد نیز یادآور میشوم اگر منظورتان رسانههای حرفهای و شناسنامهداری مثل ماست همین نویسنده زودتر و بیشتر از دیگران هم دربارۀ فریبرز رییس دانای سوسیالیست نوشتم و هم برای حجت الاسلام فیرحی استاد و روحانی نواندیش و یک کلیک ساده شما را پیوند میدهد. دوست و همکار هنرمندمان هم درباره خسرو سینایی و اکبر عالمی نوشت. پس ما سهم خود را در حیات و ممات آنان ادا کردیم و غافل و جوزده نبودیم و نیستیم. اما مردم هم قابل شماتت نیستند. بازیگرتر و هنرمندتر از فاطمه معتمدآریا که نداریم. سیمین سینمای ایران در نشست فیلم «روزی روزگاری آبادان» در جشنواره گفت: «فکر میکنم اگر من به جای آنها رفته بودم امروز مردم ایران درد و غم کمتری داشتند.» از این گویاتر؟
۷. چون بحث دربارۀ مقایسه خرمشاهی با انصاریان بود این اشاره هم لازم است. چهرههای محبوب رسانهای در قاب تلویزیون و در گوشی موبایل وارد زندگی ما هستند و انگار آنها را میشناسیم. بیتوجهی صداوسیما به روشنفکران و تولیدکنندگان آثار مستقل ادبی و خلاقه و ترسشان از فکر مستقل و غیر ایدئولوژیک باعث شده مردم آنها را نشناسند و گناهی اگر هست متوجه بیهنرانی است که رسانه را با بوق تبلیغاتی اشتباه گرفتهاند و از اهل کلمه میترسند. تازه خرمشاهی دگراندیش نیست و با نهادهای رسمی همکاری دارد. بقیه چه که تلویزیون پاک آنها را سانسور میکند و دوست ندارند مشهور باشند تا کتابشان بفروشد؟
در این فضا طبیعی است که توجه به ورزشکار و مجری بیش از اهل فکر است اما یادمان باشد نه هر فوتبالیست و نه هر برنامهسازی. همین حالا وُریا غفوری محبوبتر است یا فلان بازیکن که فقط به اسکناس فکر میکند و جلب نظر رسمی و اتفاقا مردم خوب متوجهاند.
«داش علی» سزاوار این همه توجه بود چون ریاکار نبود. مهرداد میناوند هم متفاوت بود. حیف که هر دو ستاره خاموش شدند و چه خوب که ناچار نشدم دربارۀ بهاءالدین خرمشاهی بنویسم. هنوز هست و دربارۀ او در یکی از سلسلهبخشهای «جرعهای از اقیانوس فرهنگ و ادبیات ایران» مینویسم. او که خود دریایی است از این اقیانوس و آن چه از این قلم برمیآید تنها «نم»ی است از «یم»ی.
انتهای پیام