معمای ترور شاه

چه کسانی آن تپانچه را به دست ناصر فخرآرایی دادند و گفتند شاه را بکُش یا گفتند بزن اما نکُش؟!

به گزارش ایسنا، روزنامه شرق نوشت: «امروز ۱۵ بهمن ۱۳۹۹، سالروز ترور محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۲۷ در هشتمین سال سلطنت او در مقابل دانشکده حقوق دانشگاه تهران است. ماجرا از این قرار بود که محمدرضا شاه ساعت سه بعد از ظهر ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ در مقابل دانشکده حقوق از اتومبیل پیاده شد و هدف پنج گلوله فردی قرار گرفت که به‌ عنوان خبرنگار توانسته بود به او نزدیک شود. سه گلوله به کلاه او اصابت کرد، چهارمی تنها بالای لب شاهِ جوان را خراشید و پنجمی گیر کرد و او به شکل بسیار حیرت‌آوری از مرگ حتمی جَست. با این که شاه فریاد زده بود «او را نکُشید و زنده دستگیرش کنید» اما ضارب، هدف گلوله نظامیان قرار گرفت و در جا کشته شد. نام ضارب ناصر فخرآرایی بود و با این که گفته شد کارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام در جیب او بوده، حزب توده ایران را هم به طراحی و اجرای ترور متهم کردند. در این ۷۱ سال درباره آمران و عاملان این ترور ادعاهای مختلف مطرح شده است.

۴ روایت از ترور شاه

اول این که چون روزنامه پرچم اسلام، هوادار آیت‌الله کاشانی بود و ضارب به‌عنوان خبرنگار این روزنامه در محل حضور یافته بود، کار کاشانی بوده و به همین خاطر آیت‌الله را مدتی به حبس انداختند و بعد به قلعه فلک‌الافلاک و لبنان تبعید کردند؛ هرچند این فرضیه خیلی زود باطل شد و کاشانی هم به ایران بازگشت. دوم این که کار حزب توده بوده و به همین خاطر حزب توده را منحل کردند و رهبران حزب را به زندان انداختند. متهم سوم تیمسار رزم‌آرا بود و این که قصد داشته پس از مرگ شاه کودتا کند و قدرت را در کف خود بگیرد. با این فرض که انگلیسی‌ها تن‌دادن به محمدرضا به جای پدر را به خاطر شرایط خاص سال ۱۳۲۰ می‌دانستند و به دنبال فرد مقتدری مانند رضاشاه بودند. فرض چهارم هم این است که از اساس، یک نمایش و سناریو بوده تا شاه، محبوب شود و بتواند جایِ پای خود را محکم و رقبا را حذف کند و از این‌ رو اساسا قرار نبوده شاه کشته شود. هر چند مشخص است خود شاه خبر نداشته اما دیگرانی از حذف رقبا نفع می‌برده‌اند؛ رقیبانی که در فضای آزاد، امکان حذف آنان را نداشتند. از این‌ رو این حدس، جدی است که اطرافیان و دیگران برای حذف هم‌زمان رزم‌آرا و توده‌ای‌ها و کاشانی این نقشه را اجرا کردند و به خاطر همین فخرآرایی را زنده دستگیر نکردند تا ماجرا لو نرود.

روایت‌ شاه از روز ترور

خود شاه در کتاب «مأموریت برای وطنم» می‌نویسد: «...ضارب، با غضب بسیار اسلحه را بر زمین زد و می‌خواست فرار کند ولی از طرف افسران و اطرافیان من محاصره شد و متأسفانه به قتل رسید و محرکین اصلی او درست معلوم نشدند. بعدا معلوم شد که وی با بعضی از متعصبین دینی رابطه داشته و در عین‌ حال نشانه‌هایی از تماس با حزب منحله توده به دست آمد. نکته جالب توجه این که معشوقه او دختر باغبان سفارت انگلستان در تهران بود. خون از زخم‌های من مانند فواره می‌جست ولی به خاطر دارم که در آن حالت میل داشتم به انجام مراسم آن روز بپردازم ولی ملتزمین من مانع شدند و مرا به بیمارستان بردند و در آنجا به بستن زخم‌هایم پرداختند.»

باور این که یک نفر هم با متعصبین دینی ارتباط داشته باشد و هم با حزب توده و هم با دختر باغبان سفارت بریتانیا دشوار است اما شاه بر این باور بود.

رخدادهای بعد از ترور

اتفاقات بعد از ترور این احتمال را که حکومت درصدد بهره‌برداری از این اتفاق بوده است، تقویت می‌کند. این اقدامات بعد از ترور نافرجام، انجام شد:

۱- اولین کار اعلام حکومت نظامی و انتصاب سرلشکر احمد خسروانی به این سمت بود. روزنامه کیهان فردای آن روز و ۱۶ بهمن ۱۳۲۷ نوشت: «وقتی برای کشتن شاهِ مملکت، دسته‌بندی می‌شود چه کسی می‌تواند به استقرار حکومت نظامی اعتراض کند؟» در سایه همین حکومت نظامی، مجلس مؤسسان تشکیل شد و اختیارات شاه را افزایش داد.

۲- پس از چند سال آزادی مطبوعات که خبری از توقیف و بازداشت نبود، حکم توقیف روزنامه «پرچم اسلام» صادر شد و فضای سیاسی تغییر کرد. کافی است در نظر آوریم صبح همان روز هواداران حزب توده به یاد دکتر تقی ارانی، از پایه‌گذاران کمونیسم در ایران، مراسم برگزار کرده بودند.

۳- دستگیری آیت‌الله کاشانی به خاطر ارتباط فخرآرایی با روزنامه پرچم اسلام و تبعید او هرچند کوتاه بود.

۴- اعلام انحلال و غیرقانونی‌بودن حزب توده و به انحلال هم بسنده نکردند و رهبران حزب را به زندان انداختند و برخی مانند احسان طبری و فریدون کشاورز مخفی شدند. نورالدین کیانوری، مرتضی یزدی، حسین جودت، عبدالحسین نوشین، نورالدین الموتی و دانش نوبخت از جمله چهره‌های ارشد حزب بودند که بازداشت و بعضا به زندان‌های طویل‌المدت محکوم شدند.

۵- کلوپ‌ها و اموال حزب هم مصادره شد.

۶- اندک زمانی بعدتر مجلس مؤسسان را تشکیل دادند و حق انحلال مجلس شورای ملی با شروطی به شاه داده شد. با این‌ همه بیش از هر شخص دیگری رزم‌آرا در مظان اتهام بود. با این‌ حال نه‌تنها حذف نشد که سال بعد به نخست‌وزیری رسید و سال بعدتر خود او در تروری مشکوک، کشته شد؛ تروری که باز معلوم نشد کار چه کسی بوده، هر چند خلیل طهماسبی به‌ عنوان ضارب معرفی شد.

روایت ساعد از ترور شاه

۱۵ بهمن ۱۳۲۷ ساعد، نخست‌وزیر وقت، در بستر بیماری بود و بعدا نوشت: «رزم‌آرا می‌خواست از این جریان استفاده کند و با حذف شاه، کاشانی و حزب توده، او همه‌کاره می‌شد.» شاه البته نجات خود از این ترور را به حساب مهارت خود و نیز معجزه گذاشت‌: «فورا شروع کردم به یک سلسله حرکات مارپیچی تا مطابق یک تاکتیک نظامی طرف را در هدف‌گیری گمراه کنم. ضارب، مجددا گلوله‌ای دیگر شلیک کرد که شانه مرا زخمی کرد و آخرین گلوله در لوله تپانچه او گیر کرد و خارج نشد و من احساس کردم دیگر خطری متوجه من نیست و من زنده‌ام.» شاه اینها را در کتاب «مأموریت برای وطنم» نوشته و جای دیگر که به ترور ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ اشاره می‌کند، مصاحبه با اوریانا فالاچی در سال ۱۳۵۰ است و می‌گوید: «من به‌ طور پیوسته احساس پیش از وقوع دارم و آن درست به اندازه غریزه‌ام، قوی است. حتی آن روز که مرا از شش‌قدمی هدف گلوله قرار دادند، این غریزه‌ام بود که نجاتم داد، چون وقتی که آن شخص با تفنگ خود به طرف من نشانه رفت، من به‌طور غریزی به یک نوع چرخش دَوَرانی به دور خود مبادرت کردم و در یک لحظه قبل از آنی که او قلب مرا هدف قرار دهد، خود را به کناری کشیدم و گلوله به شانه‌ام اصابت کرد؛ یک معجزه. فقط کار یک معجزه بود که مرا نجات داد. شما باید به معجزه اعتقاد داشته باشید تا این را بفهمید. بله، من بر اثر یک معجزه که توسط خداوند و پیغمبران اراده شده بود، نجات یافتم. البته می‌بینم که شما (خبرنگار ایتالیایی) دیرباور هستید.»

معمای سر به‌ مهر

از زمانی به بعد شاه دیگر اصراری نداشت که در سالگرد دو ترور نافرجام در شکل وسیع مراسم شکرگزاری برگزار شود؛ چراکه احساس می‌کرد این ذهنیت را تقویت می‌کند که شاه را می‌توان با ترور از میان برداشت و به همین خاطر حتی صحنه ترور ناصرالدین‌شاه قاجار به دست میرزا رضا کرمانی از سریال «سلطان صاحبقران» که اوایل دهه ۵۰ از تلویزیون پخش می‌شد، حذف شد. هرچند شاه از ترور نیمه بهمن ۱۳۲۷ جان به در بُرد و ۳۰ سال پس از آن سلطنت کرد و اگرچه آن را معجزه و نشانه توجه متافیزیک به خود می‌دانست اما همواره از وقوع یک سوء‌قصد دیگر در هراس بود و معمای ترور هم برای او باز نشد و ندانست کار که بوده است؛ چراکه سلطنت محمدرضاشاه را می‌توان به سه دوره تقسیم کرد و در دوره نخست (۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲) او دیکتاتور نبود؛ احزاب و رسانه‌ها آزاد بودند و اراده ملت از طریق مجلس شورای ملی اعمال می‌شد و در دولت احمد قوام حتی برای اولین و آخرین بار سه کرسی وزارت به حزب توده رسید و رجلی در اندازه و آوازه دکتر محمد مصدق در همین دوره به نخست‌وزیری رسید. بنابراین انگیزه شخصی منتفی است، چون او را در آن ۱۲ سال چندان جدی نمی‌گرفتند تا شخصا تصمیم به حذف او بگیرند و همچنان بعد از ۷۱ سال آن ترور یک معماست: چه کسانی آن تپانچه را به دست ناصر فخرآرایی دادند و گفتند شاه را بکُش یا گفتند بزن اما نکُش؟! این راز اما با کشتن ضارب پس از آن که دیگر تیری هم در تپانچه نداشت، سربه‌مُهر ماند.»

انتهای پیام

  • چهارشنبه/ ۱۵ بهمن ۱۳۹۹ / ۱۸:۲۱
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 99111511737
  • خبرنگار :

برچسب‌ها