به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد در ادامه نوشت: «به خانوادهای نظامی تعلق داشت و خودش هم یکی از بهترین افسران نیروی نوپای ژاندارمری بود. کارش را با درجه ستوان دومی شروع کرد و پیش از ۳۰ سالگی به سرهنگی رسید. بیستوچند ساله بود که در همدان، در بحبوحه جنگ اول جهانی جنبشی را ضد روسها رهبری کرد و مدتی فرمانده جنگ با اشغالگران در غرب کشور بود. بعد از چند پیروزی ناپایدار، شکست سختی خورد و عقب نشست و به ناچار از کشور گریخت و تا پایان جنگ، بازگشت به ایران برایش ممکن نشد. در آلمان مقیم شد، همانجا خلبانی آموخت و اولین ایرانیای شد که چنین مهارتی را کسب کرده است اما این فقط بخشی از زندگی پرماجرای اوست و ما اغلب اوقات او را با نقش مهمتری که بعد از آن در خراسان ایفا کرد، میشناسیم. یعنی زمانی که بر قوامالسلطنه، والی آن ایالت شورید و او را به حبس انداخت. پس از تصاحب قدرت هم مجموعهای از اصلاحات اداری و اجتماعی را - که شرحشان طولانی است - به اجرا گذاشت و با سرکوب راهزنان و مهار خانهای سرکش، امنیت را در شرق ایران برقرار کرد. اما چندی بعد قوام در تهران رییس دولت شد و پسیان را با شرایطی موهن به تسلیم خواند که کلنل نپذیرفت. پسیان به صمصامالسلطنه و برخی رجال معتبر زمانه گفته بود صلح شرافتمندانه را میپذیرد اما از حرف درستی که زده و کار لازمی که کرده برنمیگردد:
«من خود برای هر قسم محاکمه و در صورت ثبوت تقصیر، برای هرگونه مجازات حاضرم، به شرط این که قضات محکمه معلوم و همه به نوبت محاکمه شویم تا سیهروی شود هر که در او غش باشد.»
اما در آن اوضاع پیچیده و پرتنش، فرصت و امکان برگزاری محکمه و داوری منصفانه درباره دو طرف این جدال وجود نداشت. چندی بعد هم، یعنی در مهر سال ۱۳۰۰ در چنین روزی پسیان در جنگ با عشایر شورشی خراسان که متحد و مزدور قوام بودند کشته شد. عبدالله کوثری سالها پیش در شعری، لحظات پایانی زندگی کلنل آزادیخواه و قهرمان را چنین توصیف کرد:
«او بر فراز تپه و دشمن به زیر پای
هر دم فتد یکی ز دلیران او ز پای
دشمن فزون و یار وفادار او کم است
پایان این ستیز خدایا چه مبهم است
شادی است یا غم است؟
در دیدهاش ز دود سیه خون دویده است
فریادها به ماتم یاران کشیده است
پیچد به زیر گنبد گیتی صدای او
لرزد به خویش خصم ز بانگ رسای او
گوید صدای او:
ماند به صدر صفحه تاریخ نام ما
جام حقیقت است رفیقان به کام ما
در کوی عشق، بیم ز جان غیر ننگ نیست
جان را به راه هستی جانان درنگ نیست
پروای جنگ نیست
...
آنجا به روی تپه خونین و سهمناک
افتاده است مرد دلیری به روی خاک
در سینهاش هنوز دلی مهرپرور است
در خون او سیاهی فردا مصور است
خاموش و بیسر است
عارف قزوینی هم درباره این سر نوشت:
این سر که نشان سرپرستی است
امروز رها ز قید هستی است
با دیده عبرتش ببینید
کاین عاقبت وطنپرستی است»
انتهای پیام