/شعر عاشورایی/

سوگ‌نامه عاشورایی شاعر برجسته ایرانی «کسایی مروزی»

واقعه عاشورا به واسطه علاقه وافر ایرانیان به اهل بیت، تاثیر عمیقی بر شعر و ادب فارسی نیز بر جای گذارده و شعر از نخستین اشکال ادبیات است که با تاثیرپذیری از این واقعه توانسته مصیبت اهل‌بیت(ع) را با شکلی متفاوت به مخاطبان منتقل کند.

از گذشته تا به امروز اشعار مختلفی توسط شاعران فارسی زبان در مورد واقعه عاشورا سروده شده که «مجدالدین ابوالحسن کسایی مروزی» یکی از این شاعران است.

کسایی مروزی از نخستین شاعران شیعه مذهب قرن چهارم و معاصر عهد سامانی است که در مورد کربلا و قیام امام‌حسین(ع) به زبان فارسی سوگ‌نامه‌ای حزن‌انگیز سروده است. محققان حوزه ادبیات معتقدند که مقام کسایی مروزی در ادبیات به اندازه رودکی، بلخی و دقیقی طوسی بالا و ارزشمند است. 

کسایی ابتدا در مدح سلاطین زمان خود شعر می‌سرود ولی بعدها پشیمان شد و به مدح حضرت مصطفی(ص) و اهل بیت(ع) پرداخت و اشعار باقی‌مانده‌اش را می‌توان به عنوان نماد عشق و ارادت به خاندان رسالت معرفی کرد.

لغت فرس، کتاب‌النقض، مجمع‌الفرس، لباب‌الالباب، فرهنگ جهانگیری و فرهنگ رشیدی از جمله منابع اشعار کسایی مروزی است که نشان می‌دهد از میان ۲۹۲ بیت باقی مانده از کسایی حدود ۸۰ بیت با موضوعات دینی سروده شده است.

محققان حوزه ادبیات با بررسی اشعار جامانده از این شاعر مسلمان معتقدند که کسایی از زبان شعرش برای دفاع از اهل‌بیت(ع) و پاسخ به دشمنان این خاندان استفاده می‌کرده و قسمتی از اشعارش را در راه تبلیغ سیاسی و فکری به کار می‌برده است.

شعر مجدالدین ابوالحسن کسایی مروزی در وصف عاشورا به این شرح است:

باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا

آراست بوستان را نیسان به فرش دیبا

آمد نسیم ِ سنبل با مشک و با قرنفل

آورد نامهٔ گل باد صبا به صهبا

کهسار چون زمرّد نقطه زده ز بُسَّد

کز نعت او مُشَعبد حیران شده ست و شیدا

آبِ کبود بوده چون آینه زدوده

صندل شده ست سوده کرده به می مُطرّا

رنگ نبید و هامون پیروزه گشت و گلگون

نخل و خدنگ و زیتون چون قبّه‌های خضرا

دشت است یا سِتبرق باغ است یا خُوَرنق

یک با دگر مطابق چون شعر سعد و اسما

ابر آمد از بیابان چون طیلسان رُهبان

برق از میانش تابان چون بُسّدین چلیپا

آهو همی گُرازد، گردن همی فرازد

گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا

آمد کلنگ فرخ همرنگ چرخ دورخ

همچون سپاه خَلُّخ صف برکشیده سرما

بر شاخ سرو بلبل با صد هزار غلغل

دُرّاج باز بر گل چون عُروه پیش عَفرا

قمری به یاسمن بر ساری به نسترن بر

نارو به نارون بر برداشتند غوغا

باغ از حریر حُلّه بر گل زده مظله

مانند سبز کِلّه بر تکیه‌گاه دارا

گلزار با تأسف خندید بی‌تکلّف

چون پیش تخت یوسف رخساره زلیخا

گل باز کرده دیده باران برو چکیده

چون خوی فرو دویده بر عارض چو دیبا

گلشن چو روی لیلی یا چون بهشت مولی

چون طلعت تجلّی بر کوه طور سینا

سرخ و سیه شقایق هم ضدّ و هم موافق

چون مؤمن و منافق پنهان و آشکارا

سوسن لطیف و شیرین چون خوشه‌های پروین

شاخ و ستاک نسرین چون برج ثور و جوزا

وان ارغوان به کَشّی با صدهزار خوشّی

بیجاده بدخشی برتاخته به مینا

یاقوت وار لاله بربرگ لاله ژاله

کرده بدو حواله غواص دُرّ دریا

شاه اسپرغم رسته چون جعد برشکسته

وز جای برگسسته کرده نشاط بالا

وان نرگس مصور چون لؤلؤ منور

زر اندر و مدوّر چون ماه بر ثریا

عالم بهشت گشته عنبر سرشت گشته

کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا

ای سبزه خجسته از دست برف جسته

آراسته نشسته چون صورت مُهنّا

دانم که پرنگاری سیراب و آبداری

چون نقش نو بهاری آزاده طبع و برنا

گر تخت خسروانی ور نقش چینیانی

ور جوی مولیانی پیرایه بخارا

هم نگذرم سوی تو هم ننگرم سوی تو

دل ناورم سوی تو اینک چک تبرّا

کاین مشکبوی عالم وین نوبهار خرم

بر ما چنان شد از غم چون گور تنگ و تنها

بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله

ما و خروش و ناله کنجی گرفته مأوا

دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم

مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا

میراث مصطفی را فرزند مرتضی را

مقتول کربلا را تازه کنم تولّا

آن نازش محمد پیغمبر مؤبَّد

آن سید ممجّد شمع و چراغ دنیا

آن میر سربریده در خاک خوابنیده

از آب ناچشیده گشته اسیر غوغا

تنها و دلشکسته بر خویشتن گرسته

از خان و مان گسسته وز اهل‌بیت آبا

از شهر خویش رانده وز ملک بر فشانده

مولی ذلیل مانده بر تخت ِ ملک مولی

مجروح خیره گشته ایام تیره گشته

بدخواه چیره گشته بی‌رحم و بی‌محابا

بی‌شرم شمر کافر ملعون سنان ابتر

لشکر زده برو بر چون حاجیان بطحا

تیغ جفا کشیده بوق ستم دمیده

بی آب کرده دیده تازه شده معادا

آن کور بسته مطرد بی طوع گشته مرتد

بر عترت محمد چون ترک غز و یغما

صفین و بدر و خندق حجت گرفته با حق

خیل یزید احمق یک یک به خونْش کوشا

پاکیزه آل یاسین گمراه و زار و مسکین

وان کینه‌های پیشین آن روز گشته پیدا

آن پنجرماهه کودک باری چه کرد ویحک

کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا

بیچاره شهربانو مصقول کرده زانو

بیجاده گشته لؤلؤ بر درد ناشکیبا

آن زینب غریوان اندر میان دیوان

آل زیاد و مروان نظّاره گشته عمدا

مؤمن چنین تمنی هرگز کند؟ نگو، نی !

چونین نکرد مانی، نه هیچ گبر و ترسا

آن بی‌وفا و غافل غره شده به باطل

ابلیس‌وار و جاهل کرده به کفر مبدا

رفت و گذاشت گیهان دید آن بزرگ برهان

وین رازهای پنهان پیدا کنند فردا

تخم جهان بی بر این است و زین فزون‌تر

کهتر عدوی مهتر نادان عدوی دانا

بر مقتل ای کسایی برهان همی نمایی

گر هم بر این بپایی بی خار گشت خرما

مؤمن درم پذیرد تا شمع دین بمیرد

ترسا به زر بگیرد سمّ خر مسیحا

تا زنده‌ای چنین کن دل‌های ما حزین کن

پیوسته آفرین کن بر اهل‌بیت زهرا(س)

انتهای پیام

  • پنجشنبه/ ۱۳ شهریور ۱۳۹۹ / ۰۲:۰۱
  • دسته‌بندی: خراسان رضوی
  • کد خبر: 99061309400
  • خبرنگار : 50378