روایت مردی که 80 سال عاشقی کرد

سال ۱۲۹۵ در تکیه «قرخونه» محله سنگلج پسری به دنیا آمد که سال‌ها بعد پیتر بروک، هنرمند سرشناس تئاتر جهان را بهت‌زده کرد، پسرکی که بیش از هشتاد سال به عشق امام حسین (ع) خواند.

نذرشان تعزیه بود و پدر خانواده که سرهنگ و اولین پلیس شهربانی در آن زمان بود، نذر کرد که پسر خود، هاشم را ماه‌های محرم به تعزیه بیاورد.
پسرک در تعزیه رشد کرد و بالید.
هاشم فیاض آخرین بازمانده از نسل تعزیه‌خوانانی که به تکیه دولت می‌رسیدند، سال ۱۳۸۱ در گفت و گو با خبرنگاران ایسنا، گوشه گوشه‌هایی از خاطرات خود را از ۸۰ سال تعزیه خوانی روایت کرد.
در روز عاشورا بار دیگر در ایسنا یادی می‌کنیم از مردی که به اعجاز تعزیه باور داشت و دلتنگ روزهای خوشی بود که این هنر ایرانی برای خودش قدر و منزلتی داشت.
«خانه‌ی ما در «جلیل‌آباد» که آن زمان، یکی از قسمت‌های مهم تهران بود، قرار داشت. من هم در تکیه «قرخونه» در همان محله سنگلج به دنیا آمدم. ماه محرم که می‌شد با بچه‌ها لباس می‌پوشیدیم و به تکیه دولت می رفتیم. کم کم بزرگ هم که شدیم عشق امام حسین (ع) ما را ول نکرد و تا امروز ۸۱ سال است که برای امام حسین (ع) تعزیه‌خوانی می‌کنم.»
در دوران کودکی او که تلویزیون و رادیو نبود. دلخوشی مردم، روحوضی و خیمه‌شب‌بازی بود بود و تعزیه.
پیرمرد اما دلتنگ روزهایی بود که تعزیه قرب و منزلتی داشت و با خون آنان آمیخته شده بود.  
«در آن زمان در تهران یک میلیون جمعیت و صدها تکیه وجود داشت و هر محلی هم تکیه مخصوص خودش را داشت، اما امروز یک تکیه هم برای تعزیه نداریم. آن موقع برای تعزیه‌خوانی نذر می‌کردند و گاو گوسفند می‌کشتند؛ اما امروز حرف از «آپرتوآر» و «تاآرت» (تئاتر) می‌زنند، در حالی که تعزیه کجا و تاآرت (تئاتر) کجا؟»


او که در میان تعزیه‌خوانان به «عمو هاشم» مشهور است، از دورانی دور سخن گفته بود: «آن زمان همه چیز تعزیه باارزش بود، سپرهای قدیمی همگی زرکوب بودند و لباس‌ها تمام دست‌دوز که هر کدام امروز چند میلیون ارزش دارند. ولی حالا تعزیه‌خوان‌ها یک تکه کرباس می‌پوشند و تعزیه اجرا می‌کنند. آن زمان تمام زرگرها، زره و نیزه و از این دست لوازم درست می‌کردند، اما الان از صبح تا شب یک زره درست می‌کنند، چون کسی به آن بها نمی‌دهد.»
حرمت تعزیه را خوب می‌دانست و آدابش را. می‌گفت یک تعزیه‌خوان اول باید تعزیه‌دان باشد و بعد کار کند. 
غمگین بود که تعزیه خوانان امروزی کارهایی انجام می‌دهند که اصلا تعزیه نیست.
کارهای آنان را نادرست می‌دانست و معتقد بود تعزیه سفره‌ای دارد که خاص خودش است و موسیقی، خطاطی، مجسمه‌سازی و ... همگی در آن جایگاه ویژه‌ای دارند. 
«اگر موسیقی تعزیه نبود، شاید موسیقی ایرانی کاملا از بین رفته بود، چون موسیقی دست تعزیه‌خوان‌ها است. آن زمان «بنان» با من طفلان مسلم می‌خواند و «قمرالملوک وزیری» علاقه خاصی به موسیقی تعزیه داشت. اما الان تعزیه خوان‌ها هیچ کدام موسیقی نمی‌دانند و اصلا معلوم نیست چه می‌خوانند؟ آن زمان حتی مردم می‌دانستند که «علی اکبر» باید چهارگاه و «حر» باید نوا بخواند، یعنی تمام‌ آن آوازها روی ذهن آن‌ها ضبط شده بود، اما حالا هر کسی هر چی بلد است می‌خواند، در حالی که آن زمان هر کسی نسخه‌ی مربوط به خودش را می‌خواند و اجرا می‌کرد، مثلا یک نفر بود که ما به او «ابرام سیا» می‌گفتیم و در تعزیه‌های ما همیشه «غلام ترک» بود. کل محرم و صفر همین نسخه را اجرا می‌کرد. یا مثلا «حاجی باریک‌الله» همیشه «حر» می‌خواند.»
از روزگار تعزیه در دوره فعلی دل خونی داشت و می‌گفت وقتی مرا برای داوری جشنواره‌های تعزیه‌خوانی می‌برند، به همه آن‌ها صفر می‌دهم، چون آن‌ها کار تعزیه را خراب کرده‌اند. باید بروند و اصل آن را یاد بگیرند. 
از نسخه‌های غریب هم می گفت؛ نسخه‌هایی که سال‌هاست گرد فراموشی بر آن نشسته، نه تعزیه خوانان امروزی توان اجرای آن را دارند و نه بانیان تعزیه از وجود این نسخه‌ها خبر دارند. از ابزار و ادواتی که روزگاری برای اجرای این نسخه‌های غریب به کارش می‌آمد و دیگر بی‌ استفاده مانده بود.
خوش نداشت که تعزیه و تئاتر با هم مخلوط شوند و این درهم‌آمیزی را شبیه آش رشته‌ای می‌دانست که به جای کشک در آن رب انار ریخته باشند.
او متعلق به دورانی بود که در آن معین‌البکا همه کاره بود و وسط می‌ایستاد و گروه را هدایت می‌کرد، روزگاری که در آن دوربین فیلمبرداری و میکروفن جایی در تعزیه نداشت. صدای تعزیه‌خوانان با وجود سیل جمیعت، رسا بود و گوش همه آن مشتاقان را نوازش می‌کرد و این گونه نبود که میکروفن دست بگیرند و سیم بلند آن به پای تعزیه خوان بپیچد.    
عاشقی بود که پای عشقش ایستاده بود. در دوران ممنوعیت اجرای تعزیه در زمان رضاشاه، در زمان «عربشاهی» و «تیمسار مختاری» هفت روز حبس شده بود تا اینکه در دوره محمدرضا پهلوی همه چیز تا مدتی آزاد شد. هرچند در آن دوره هم سختی‌های دیگری را چشید و در پی تعطیلی تعزیه، مغازه‌ی الکتریکی باز کرد.
او از نسل عاشقان حقیقی بود و آنچنان فروتن که وقتی بر پلاکاردی نوشتند «استاد هاشم فیاض، معین‌البکای تهران»، بی‌درنگ گفت جلوی این کار را بگیرید، چون معین‌البکاء کجا و ما کجا؟ 
هاشم فیاض باور داشت که تعزیه مثل گنجی زیر خاک است که باید آن را بیرون آورد و از آن استفاده کرد، چون همه چیز از موسیقی، خنده، گریه، سوگواری و شادی در آن وجود دارد. 
امروز که بعد از ۱۸ سال این گفتگو را بازنشر می‌دهیم، خوشحالیم که هاشم فیاض روزهایی را ندید که تعزیه را از دانشگاه حذف کرده‌اند، که همه وعده‌هایی که برای ساختن تکیه دادند، بی‌نتیجه مانده است، که با وجود ثبت جهانی تعزیه در یونسکو، این هنر همچنان «در وطن خویش غریب» است. 


انتهای پیام
 

  • یکشنبه/ ۹ شهریور ۱۳۹۹ / ۰۰:۴۶
  • دسته‌بندی: سینما و تئاتر
  • کد خبر: 99060906270
  • خبرنگار : 71342