جنگ را باید شناخت که البته شناخت این همه زیبایی و دلاوری در هزاران کتاب نمی گنجد، ما باید پای روایت، روایتگران جنگ بنشینیم تا قطره ای از این دریا را بنوشیم. به مناسب سالروز آزادسازی خرمشهر به سراغ یکی از پیشکسوتان جنگ تحمیلی رفتم، او را از زمان راهیان نور می شناختم، همشهری مریانجی محجوب و ساکتمان بود، اغلب هم به خاطر سکوتش بچهها انتقاداتشان را از راهیان نور به او میگفتند، اغلب هم با همان لبخند پدرانه نگاهشان میکرد، بعدها شناختم که چه چهره اثرگذار و چه شخصیت بزرگی دارد.
از یادگاران جنگ تحمیلی و عملیات الی بیت المقدس است و بعد از درخواست مصاحبه ام باز هم با تواضع از من خواست با دیگران مصاحبه کنم که در نهایت با اصرار پذیرفت.
خودتان را معرفی کنید؟
«علی اصغر حاجیبابایی» متولد 1335 در شهر مریانج هستم، از سال 1358 به عضویت سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی ایران درآمدم و مدتی است به درجه بازنشستگی نائل شدم و در حال نیز به کارهای فرهنگی در حوزه دفاع مقدس و انقلاب اسلامی از جمله روایتگری راهیان نور مشغول هستم.
پیشینیه جنگ را چطور ارزیابی می کنید؟
در واقع برای شناخت جنگ تحمیلی باید ریشهها و پیشینههای آن را شناخت. انقلاب ما از سه عنصر اسلام، استقلال و جمهوریت تشکیل شده که هر سه مکمل هم هستند، زمانی که انقلاب پیروز شد دشمنان ما خواستار سرنگونی آن شدند، بسیاری نیز جمهوری اسلامی را جدای از انقلاب میخواستند اما امام خمینی(ره) بر سر حرف خود محکم ایستاد.
در چنین شرایطی دشمنان ما دست به دست هم دادند تا انقلاب پا نگیرد و توطئههایی چون قائله گنبد، کرستان، خلق عرب و ... را با کمک ژنرالها و چریک فراری، عوامل ضدانقلاب و ساواکیها به راه انداختند که همه سرنگون شدند.
شرایط داخلی کشور در آن زمان چگونه بود؟
از دیگر مشکلات اوایل انقلاب ما انتخاب بنیصدر به عنوان رئیس جمهور بود، متأسفانه انتخاب این شخص خواست مردم بود، این در شرایطی بود که همه تأکید میکردند به فرد اصلح رأی دهید که صلاح و شرایط کشور را بیشتر درک کند، بعد از انتخاب بنیصدر مخالفتها علیه سپاه نیز آغاز شد.
در این با وضعیت تسخیر لانه جاسوسی مقر فرماندهی ابر قدرت آمریکا به تعبیر امام(ره) انقلاب بزرگی رخ داد که موجب شد آمریکاییها با همکاری عوامل ضدانقلاب به طرح ریزی کودتای پنهانی علیه نظام پرداختند که در نتیجه هواپیماهای آنها در صحرای طبس دچار سانحه شد و نیروهای نامرئی خداوند موجب سرنگونی آنها شدند اما متأسفانه بنی صدر دستور بمباران هواپیماها را داد که موجب شد تمام اسناد و امکانات از بین برود.
کودتای نقاب یا همان شهید نوژه یکی دیگر از کودتاهایی بود که در این مدت علیه نظام برنامه ریزی کرده بودند، این کودتا بسیار حساب شده و منظم برنامه ریزی شده بود به گونه ای که وقتی عوامل کودتا دستگیر شدند، تصور نمیکردند کودتا لو برود.
از برنامه ریزیهای جنگ علیه کشورمان ایران بگویید؟
25 تیرماه وقتی کودتای نقاب خنثی شد در مرز اُردن جلسه ای با حضور صدام و آمریکا برگزار شد و سلسله مراتب چگونگی آغاز جنگ و تجهیز کردن عراق همه برنامه ریزی شد علاوه بر حمایت 56 کشور جهان از صدام عوامل نفوذی در داخل کشور نیز شرایط را علیه کشور مساعد می کردند.
آیا نیروهای نظامی از جمله ارتش و سپاه از پیشروی و برنامه ریزی برای جنگ با کشور با خبر نبودند؟
غیرممکن است، در همان ابتدا پاسگاههای مرزی اعلام کردند حرکات مشکوک در مرزهای غربی و جنوبی مشاهده می کنند، حتی از همدان هم برای محافظت از مرزهای کشور درخواست کمک کردند و چهار پایگاه مرزی تحویل بچه های همدان داده می شود.
تجاوز و بمباران به مرزهای کشور قبل از آغاز رسمی جنگ بسیار داشتیم اما هر چقدر به بنی صدر اطلاع دادیم توجهی نکرد تا جایی که با تمسخر خطاب به بچه های سپاه گفت که «شما می ترسید»، در چنین شرایطی نیروهای مرزی دست خالی و با نیروهای محدود به دفاع از سرحدادت مرزی کشور پرداختند.
از اولین روز آغاز رسمی جنگ بگویید؟
31 شهریورماه 15 هزار کیلومتر خاک ایران از سرپل ذهاب تا جنوب کشور به تصرف رژیم بعث عراق درآمد، این درصورتی است که چهار روز پیش صدام قطعنامه 1975 را پاره و اعلام کرد هفته آینده با من در تهران مصاحبه کنید.
جنگ علیه ایران تنها جنگی بود که دو ابرقدرت و 56 کشور جهان علیه یک کشور با هم متحد شدند، عربستان 80 میلیون دلار به حساب صدام برای تجهیز سلاح واریز کرد و بقیه کشورهای دیگر نیز به هر شکلی در حال ساپورت صدام بودند، ما از 28 کشور دنیا اسیر داشتیم، در سر پل ذهاب حتی بیسیم چیهایشان زنان شوروی سابق بودند.
وقتی صدام حمله کرد، تمام قدرت در این بود که به دنیا ثابت کند آغاز کننده جنگ نیست اما در آن زمان تنها کسی که از ما پشتیبانی کرد حافظ اسد، رئیس جمهور سوریه بود حتی برخی کشورها این جنگ را دعوا بین ایران و عراق تلقی کردند.
شرایط داخلی کشور چگونه بود؟
به عقیده من بنی صدر رئیس جمهور وقت، کمتر از صدام نبود، حتی دستور داده بود به سپاه یک فشنگ هم ندهند، با سنگ و چوب از کشور محافظت می کردیم، صدام تأکید می کرد که آمده ایم بمانیم. در زمان سقوط خرمشهر مردمش 34 روز جانانه مقاومت کردند و مظلومانه شهید شدند تا نیروهای عراقی توانستند وارد شهر شوند.
چند عملیات به دستور بنی صدر در آن زمان انجام شد که اغلب شکست خوردند و موجب شهادت بسیاری از نیروها شد، بنی صدر به سپاه بها نمیداد به بهانه اینکه فنون و آداب رزم و جنگ را نمی دانند اما وقتی دید راه به جایی نمی برد دست خود را در دست منافقان گذاشت و در 14 اسفندماه به صورت مستقیم علیه نیروهای انقلابی اقدام کرد.
در شرایطی که در مرزهای کشور جنگ داشتیم، در داخل کشور نیز منافقان و لیبرالها، سلطنت طلبها قد علم کرده بودند، در واقع از پشت چاقو میخوردیم از جلو گلوله.
حتی بنی صدر از استعدادها و توانمندیهای سردار شهبازی مطلع بود به همین علت اجازه ورود ایشان را به سپاه نداد، بعد از گذشت این شرایط مجلس رأی به عدم کفایت سیاسی بنی صدر داد که بعد از توطئه های فراوان با لباس زنانه از کشور فرار کرد و به فرانسه پناهنده شد.
بعد از عزل بنی صدر شرایط چگونه شد؟
ورق به نفع ما برگشت، امام(ره) فرماندهی کل قوا را دست گرفتند که تحولی در سپاه شد و عملیاتها پیروزمندانه شد.
از تصرف خرمشهر و حصر آبادان بگویید؟
در آن زمان خرمشهر سقوط کرده بود و بچه ها در آبادان نیز به سختی در حال مقاومت بودند، امام جمعه وقت و فرمانده سپاه آبادان خدمت امام(ره) رسید و شرایط را برای ایشان گفت، فردای همان روز امام در سخنرانی خود دستور دادند که حصر آبادان شکسته شود که 5 مهر سال 60 محاصره آبادان به پایان رسید.
بعد از آزادی آبادان، جهان از این حرکت تکان خورد و عقبرانی عراق از خوزستان و شمال خوزستان آغاز شد.
در میانه جنگ شهید شهبازی، شهید متوسلیان و شهید همت در سفر حج خود با هم پیمان میبندند که لشکر 27 محمدرسول الله(ص) را تشکیل دهند و در نهایت پس از پیگیریهای لازم این لشکر فعالیت خود را آغاز کرد و در تهیدستی و اخلاص دست به کارهای بزرگی زدند و در بسیاری از عملیاتها نقش بزرگی را ایفا کردند.
در زمانی که تیپ داده می شود این سه فرمانده، 30 نفر از بهترین نیروهای خود از نظر تجربه و تکنیک را انتخاب کرده و به منطقه بردند که من هم جزء نیروهای سردار شهبازی بودم، وقتی به دزفول رفتیم آنچنان چیزی برای خوردن نبود و نیروها نان هایی که ما از شهر مریانج با خود برده بودیم را می خوردند. به یاد دارم شهید متوسلیان بسیار طعم این نان ها را دوست داشت.
چه چیزی در فتح خرمشهر اثرگذار بود؟
علاوه بر نیروهای ایثارگر و توکل به خدا، کلید فتح خرمشهر عملیات فتح المبین بود که برای ما بسیار افتخارآفرین بود، این عملیات در اوج سختی، مظلومیت و محدودیت سرنوشت جنگ را تغییر داد و راه را برای ما بسیار هموار کرد.
درست روز عید سال 61 دستور عملیات به فرماندهی شهید متوسلیان صادر شد، نخستین جایی که در این عملیات تصرف شد توپخانه دشمن بود که 84 قبضه توپ سالم و نو با تانک نفربر، دینارهای عراقی و لباسهای جدید به غنمیت گرفتیم همچنین در فتح المبین 15 هزار نفر اسیر داشتیم.
یکی از فرماندهان بعثی که اسیر کردیم گفت اگر دو ساعت زودتر می رسیدم در منطقه صدام را اسیر کرده بودیم اما متأسفانه او تا نیروهای ایرانی را دیده بود، از منطقه فرار کرد.
واقعیت این است که در دشت عباس مقاومت بچه ها مثال زدنی بود، طی جنگ بارها شده بود جنگ تن با تانک صورت بگیرد که این یکی از همان دفعات بود. بعد از عملیات از نظر تجهیزات غنی شدیم و مقدمات فتح خرمشهر کلید خورد.
بعد از عملیات فتح المبین، عملیات الی بیت المقدس طرح ریزی شد؟
بله، تقریبا به سرعت بعد از تثبیت عملیات فتح المبین نیروها برای عملیات جدید فراخوان شدند و طبق طرح حسن باقری برای فتح خرمشهر باید دشمن را دور می زدیم یا به عبارتی به دل دشمن می زدیم، آن هم دشمنی که تمام توان خود را در حفظ خرمشهر ریخته بود.
شناسایی منطقه از دارالخوئین تا جاد خرمشهر بر عهده شهید شهبازی و شهید همدانی و شش نفر دیگر بود، شناسایی منطقه 20 شبانه روز طول کشید.
در آن زمان دشمن تصور نمیکرد بخواهیم از دل دشمن حمله کنیم، شب دهم اردیبهشت عملیات آغاز شد با کمک قایق نیروها را به آن طرف کارون هدایت کردیم، بعد از نماز مغرب و عشاء نخستین گردانی که حرکت کرد گردان شهید سردار حبیب مظاهری بود اما چون هوا روشن شده بود، دشمن متوجه آنها شده و درگیری شدیدی صورت میگیرد.
در کنار جاده خرمشهر- اهواز، دشمن برای اینکه سد راه شود، تمام جاده را با تیرآهن با قطر 50 سانت درست کرده بود اما با وجود این شرایط سخت مقاومت بچه ها باعث شد سنگرها را تخلیه کنند، سر جاده خرمشهر- اهواز قسمتی برای نماز ایستاده بودم، درست به خاطر دارم وقتی قنوت نماز را گرفتم دیدم، چند دقیقه جنگ دوباره تن با تانک شده بود.
در چنین شرایطی غذاها را با پلاستیک آورده بودند و فاسد شده بود که بیشتر بچه ها را مسموم کرد اما باز هم با حالت مسمومیت مقاومت خود را ادامه دادیم و پنج روز کامل روی جاده خرمشهر- اهواز در گرمای 45 درجه درگیر بودیم.
خدا رحمت کند آقای نیکومنظری را، او از مسئولان تدارکات بود، برای رفع تشنگی با تانکر در سه راه حسینیه به بچه ها شربت آبلیمو می داد تا از گرمازدگی و تشنگی آنها کمتر کند.
زمانی که به مرز رسیدیم مقاومت عراقی ها هم بسیار بالا بود، تانک های عراقی بدون سنگر بالای دشت قرار گرفته بود و سریع افراد را تک به تک شهید یا مجروح میکردند، به قدری دشمن وحشت کرده بود که دائم در طول شب منطقه را با منور روشن می کرد به طوریکه منطقه عین روز روشن بود.
پیشروی به صورتی بود که به صورت شبانه روزی درگیرهای طول می کشید و نیروها حتی وقت خواب و استراحت هم نداشتند، در چنین شرایطی هنگامی که به دروازه خرمشهر رسیدیم برخی گردان ها در محاصره دشمن افتاده بودند.
سازمان ملل و حقوق بشر چه کاری انجام میدادند؟
تمام کشورها از عراق حمایت می کردند، در ابتدا که دعوای دو کشور تلقی شد اما وقتی مقاومت و پیروزی های ایران آغاز شد به دنبال پایان دادن جنگ افتادند و درست در زمانی که ما داشتیم به نتیجه می رسیدم به دنبال آتش بس بودند.
سران هیئت کنفرانس اسلامی به خدمت امام(ره) رسیدند برای آتش بس اما ایشان سه شرط تعیین کردند که یکی برگشتن بر سرحدات مرزی و خط رأس سابق، دوم اینکه عراق متجاوز شناخته و در نهایت غرامت جنگی پرداخته شود اما هر سه برای حامیان آمریکایی سخت بود.
حتی حضرت امام (ره) فرموده بودند که اگر پشت همین در بگویید صدام متجاوز است هم کافی است اما جرأت همین کار را هم نداشتند.
چرا این عملیات تا این حد اهمیت داشت؟
توان نیروها بسیار تقلیل پیدا کرده بود اما اگر دست کم می گرفتیم برای همیشه خرمشهر را از دست داده بودیم. در این میان هوانیروی ما خیلی خوب عمل کردند، کاملاً به یاد دارم هواپیما ها و هلی کوپترها زمانی که از دهانه خاکریز ها عبور می کردند تا برای بمباران جلو بروند، تیربار خود را به سمت دشمن می گرفتند.
ما در این جنک برعکس تمام دنیا حرکت کردیم، از نهرخین و به سمت خرمشهر حرکت کردیم، متأسفانه نزدیک آزادسازی خرمشهر یعنی روز دوم خرداد شهید شهبازی در کنار نهرخین به شهادت رسید، همان روز هم شهید همدانی با وجود مجروحیت با عصا وارد منطقه شد البته شهید متوسلیان نیز چون از ناحیه دو پا مجروح شده بودند جنگ را با عصا فرماندهی می کرد.
هنگامی که از پل نو عبور کردیم، وحشت عراقی ها را فرا گرفته بود و همه به دنبال فرار بودند، در طول این 24 روز عملیات دشمنان 16 هزار کشته و مجروح داشتند و 19 هزار نفر اسیر از عراق گرفتیم.
متأسفانه برای منحرف کردن ذهن جهان از پیروزی ما، همزمان اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرد و تعدادی از نیروها نیز پس از عملیات الی بیت المقدس به لبنان رفتند.
از ورودتان به خرمشهر بگویید؟
معتقدم آزادسازی خرمشهر ماوراء طبیعت بود، واقعا خداوند خرمشهر را آزاد کرد، ما هیچ امکاناتی نداشتیم و نیروها کاملاً ضعیف شده بودند.
در داخل خرمشهر تا پاکسازی کامل شهر درگیری های کوچک داشتیم، جالب اینجاست عراقی ها یک ساختمان سالم در شهر باقی نگذاشته بودند تا جنگ شهری شکل نداشته باشند، صدام تمام استراتژیک خود را در خرمشهر گذاشته بود.
بعد از فتح خرمشهر در نگاه جهان چه رخ داد؟
باور نمیکنید اما بعد از این عملیات لیبرال ها و عوامل ضدانقلاب جو روانی درست کرده بودند که حالا که خرمشهر را گرفتید چرا صلح نمی کنید و در ذهن جهان ما را جنگ طلب جلوه می دادند.
از مراسم تشییع شهید شهبازی بگویید؟
بلافاصله می گوید محمود نبودی ببینی....
اینجاست که چشمان راوی را غم می گیرد و با غم به عکس پیش رویش از سردار شهبازی نگاه می کند، با حسرتی عجیب می گوید: وقتی به اصفهان برای تشییع رفتیم فهمیدم چقدر مظلوم بوده است، حتی همسایه اش نمی دانست او چه کاره است؟ پدرش می گفت به ما گفته باغبان است.
وقتی مادر شهید شهبازی از رادیو شنیده بود فرمانده و سردار بزرگ محمود شهبازی به شهادت رسید، با خود تصور کرده که مشابهت اسمی است، چون آنها نمی دانستند که فرزندشان چه دلاوری بوده است، در همدان و تهران خیلی بیشتر از اصفهان شهید شهبازی را می شناختند، حیف که هنگام پیروزی و نماز شکر در خرمشهر به شهادت رسیده بود.
چهره درخشان این عملیات چه کسی بود؟
شهید حبیب مظاهری از مریانج. چشم امید همه به گردان حبیب بود، اینکه نتیجه و عملکرد گردانش چه می شود.
به طور قطع شهید مظاهری ویژگی های بارز و خاصی داشت، جایی لازم بود شهید مظاهری در بین بچه های تهرانی سخنرانی کند که البته آنها بسیار پرانرژی و به قول خودمان تخس بودند اما او با محجویبت از شرایط گفت که مردم در حال ارسال کمک های مردمی هستند که البته بچه ها اعتراض می کنند که به ما نرسیده است و ما چیزی ندیدیم.
حبیب سخنرانی خود را تمام می کند و به چادر خود برمی گردد، قشنگی ماجرا اینجاست که وقتی نیروها وارد چادر شهید مظاهری می شوند می بینید او در حال خوردن نان خشک به جای غذا است که همین مسئله درس بزرگی به آنها داد.
انتهای پیام