پسری بود به اسم آق تُنگُلی که با مادرش زندگی میکرد. یک روز به مادرش گفت: «ننهجان دلم آش سرکه میخواهد». مادرش گفت:« تو برو سرکه بیار تا من برات آش بپزم». او رفت که سرکه بیاورد در راه به کلاغی برخورد. کلاغ به او گفت: «کجا میروری». او گفت: «میروم از خانه قاضی سرکه بدزدم.» کلاغ گفت: «من هم میآیم». همینطور رفتند تا در راه به یک گربه ، یک سگ، و یک زنبور رسیدند که همگی با هم همراه شدند.
وقتی به خانه قاضی رسیدند، شب شده بود. سگ پشت درختها خوابید. کلاغ رفت و روی یک درخت نشست. زنبور خود را در یک قوطی کبریت قایم کرد. گربه هم رفت و توی اجاق خوابید. آق تنگلی هم رفت توی خمره برای دزدیدن سرکه.
قاضی از سر و صدا بیدار شد و زن خود را بیدار کرد و گفت که یکی دارد سرکه میدزدد. زن رفت که کبریت را بردارد، زنبور به دستش زد و گفت:« آخ دستم! مرده شور سرکه تو را ببرد. خودت برو ببین چه خبره!»
قاضی گفت: «برو از اجاق آتش بردار و چراغ را روشن کن». زن رفت از اجاق آتش بردارد که گربه او را چنگ زد. زن به حیاط رفت و گفت: «خدایا این چه بساطیه امشب که به آن دچار شدهام.» که کلاغه از بالای درخت پرید و او را نوک زد. زن آمد در حیاط را باز کند و بگذارد و برود که سگ پاچه او را گرفت.
آق تنگلی کوزه خود را پر از سرکه کرد و آمد با رفقایش به خانه ننهاش رفتند. ننه او برایش آش سرکه پخت و با رفقایش نشتند به خوردن آش.
نمونهای از نثر قصه به لهجه خراسانی: یَکِ بود یَکِ نبود. غیر از خدا هیشکِه نبود. یَکِ آق تنگلی بود. یکِ ننه داش. یَکَ روز به ننش گُفْ:«ننه جان، مو آش سرکه مُخام». ننش بِزِشْ گف: «برو سرکه شَهْ بیار تا مویمْ بَرِت آش بِپزُم.» آق تنگلی به ننش گف:«تو آش رَهْ بار بِذار مَویْم الان مُرُم سرکه میبَرُم.» ای رَهْ گفت و رفت و رفت و رفت تویِ را یَکَ کُلاغِهْ رسید. کلاغه بزش گف:« آق تنگلی کجا مِری؟» آق تنگلی گف:« مُرُم از خَنَهْی آخونُدم یَک کَمِهْ سرکه بُدُزدم.» گفت:«مویَم میام.»
در توضیح علیاشرف درویشیان و رضا خندان مهابادی درباره این قصه در کتاب «فرهنگ افسانههای مردم ایران» که در نشر ماهریس منتشر شده، آمده است: قصه «آق تنگلی» از جمله قصههایی است که در آن روح همکاری و اتحاد برای انجام هدفی به چشم میخورد. گرچه روایت جا افتادهتری از این قصه در کتاب «افسانهها، نمایشنامهها و بازیهای کردی» تحت عنوان «لاکپشت و دوستانش» آمده؛ اما قصه آق تنگلی نیز با داشتن رنگ خاص محلی دارای ویژگی چشمگیری است. مسأله مهم و اساسی در این قصه و روایتهای دیگر آن، استفاده از خواص و استعدادهای ویژه اشیاء و حیوانات است. مثلا در این قصه، گربه و سگ، کلاغ و زنبور هرکدام مطابق استعداد و توانایی خود در پیشبرد اهدافشان همکاری میکنند. این قصه به زبان شیرین محلی خراسانی نوشته شده که خواندن آن لذتی بیش از خود قصه دارد.
انتهای پیام