زهره اسدی و سه نفر از دوستانش هر کدام دارای فرزند و عروس و داماد شدهاند، این در حالی است که هر چهار نفرشان همسر جانبازانی سرافراز هستند. بیشک از جمله برترین و والاترین بانوان این مرز و بوم میتوان به همسران جانبازان اشاره کرد که با ایثار و فداکاری لحظهلحظه در کنار این غیورمردان نفس میکشند.
نامگذاری میلاد حضرت زهرا (س) به نام روز مادر و روز زن بهانه خوبی شد تا به سراغ این بانوی تلاشگر و مهربان برویم، تماس که میگیرم بعد از کشوقوسهای بسیار قبول میکند که در مصاحبهای با ایسنا گوشهای از زوایای زندگی خویش را بازگو کند هر چند هنوز دو به شک است، چرا که معتقد است این معاملهای با خداست و نمیخواهم با بازگو کردنش اجر آن را از بین ببرم، بیدرنگ دعوتش را قبول میکنم، بعد از حال و احوالپرسی متوجه میشویم چهار برادر دیگر خانم زهره اسدی نیز جانباز هستند! جالبتر آنکه دو برادرش با دو خواهر ازدواج کردهاند و در خانواده عروسها نیز همین قضیه صدق میکند؛ یعنی سه خواهر با سه جانباز ازدواج کردهاند!
به گزارش ایسنا، زهره اسدی حافظ کل قرآن، سال ۱۳۶۶ در سن ۲۲ سالگی با جانباز سرافراز ۲۶ ساله «قدیر مجتبوی» ازدواج کرد که ماحصل این ازدواج ۲ فرزند است، پسرش دکترای حقوق جزا دارد و هماکنون وکیل است و دخترش نیز در رشته تربت بدنی تحصیل میکند؛ جانباز سرافراز «قدیر مجتبوی» بیش از چهار بار در دوران دفاع مقدس مجروح شده است، یکبار قبل از ازدواج در جبهه از ناحیه سر دچار ضایعه مغزی میشود، اما با وجود جراحت و جانبازی بعد از ازدواجش باز هم به جبهه میرود و این بار از ناحیه پای راست دچار قطعی میشود، بعدها نیز موضوع عوارض شیمیایی در بدن وی هویدا شده و هر کدام از این جراحات سختی و دردی را بر این جانباز غیور قزوینی وارد میکند. با اینحال همسرش خانم اسدی همواره در کنارش بوده و هست و خدمت به همسر جانبازش را افتخاری برای خود میداند.
زهره اسدی برایمان از آن روزها چنین میگوید: وقتی نوجوان بودم همراه با دیگر اعضای خانواده و دوستانم در پایگاه بسیج محل به جمعآوری کمکهای مردمی و یا بافتن شال و کلاه و دستکش برای رزمندگان میپرداختیم. من ۲ خواهر و هشت برادر دارم که چهار برادرم بهافتخار جانبازی نائل شدهاند، از یکسو زمان جنگ پدر و برادرهایم در جبهه حضور داشتند و از طرف دیگر منزل پدریام نزدیک معراج الشهدای قزوین بود برای همین خاطرات مختلفی از آن روزها در ذهنم نقش بسته است و ذهنم دور از فضای شهید و شهادت و جانبازی نبود.
در بازیهای کودکانه نقش همسر شهید و جانباز را بازی میکردم
وقتی موضوع خواستگاری آقای مجتبوی از من مطرح شد، میدانستیم که وی در جبهه دچار مجروحیت از ناحیه سر شده است، مخالفتهایی هم نسبت به این ازدواج صورت گرفت اما من مشکلی با این موضوع نداشتم حتی زمانی که نوجوان بودیم با ۲ نفر از دوستانم در بازیهای خود نقش همسر جانباز و یا همسر شهید را بازی میکردیم! معتقد بودم جانبازان قشر ایثارگری هستند که سلامتی خود را برای دفاع از دین و انقلاب به خطر انداختهاند و دِینی بر گردن یکایک افراد جامعه دارند از اینرو دوست داشتم با یک جانباز زندگی کنم.
میخندد و میگوید: آقای داماد روز خواستگاری وقتی با من صحبت کرد، برای ازدواج شرط داشت؛ به من گفت «تا هر زمان که نیاز باشد در جبهه حاضر خواهم بود و اگر با این شرایط مخالفتی ندارید با هم ازدواج کنیم»، مخالفتی با این شرط نداشتم برای همین مهمترین بله زندگیام را در سفره عقد به همسرم دادم.
این بانوی قزوینی در خصوص شرایط جانبازی همسرش میگوید: همسرم بعد از ازدواج از ناحیه پای راست دچار قطعی پا شد و برای همین دو ماه در بیمارستان بستری بودند. بعدها نیز سرفههایشان روزبهروز بیشتر و بیشتر شد، اوایل نمیدانستیم این سرفهها به خاطر عوارض شیمیایی است اما با انجام آزمایشهایی متوجه شدیم همسرم در منطقه دچار عارضه شیمیایی شده است.
تقریباً ۱۹ سال پیش نیز بهواسطه عوارضی که در سرش ایجاد شده بود طی عمل جراحی مجبور به استخوان گذاری در این ناحیه شدیم و برای اتصال آن نیز از پیچ و مهره استفاده شد! چندی پیش دچار سردردهای شدید شد و بعد از معاینات پزشکی متوجه شدیم به دلیل شدت سرفهها پیچ و مهرههای سرش دچار مشکل شد، برای همین چند هفته پیش دوباره به اتاق عمل رفتند و طی عملی سخت بار دیگر این پیچ و مهرهها را در سرش سفت کردند و برخی را هم از سرش خارج کردند!
از پیچ و مهره در سر تا سرفههایی که شب و روز نمیشناسد
شنیدن این صحبتها مو بر بدنمان راست میکند، اینکه کسی به خاطر من و شما از همه وجود خود مایه گذاشته است، از پیچ و مهره در سرش گرفته تا سرفههایی که شب و روز نمیشناسد و پایی که در جبهه ماندگار شد؛ از این بانوی فداکار میپرسم زندگی با یک جانبازان هم با این شرایط خاص چه سختیهایی دارد؛ جوابش میخکوبمان میکند؛ خیلی جدی میگوید: سختی ندارد که! ما دلمان بهجای دیگری خوش است و ان شاء الله حضرت حق این دنیا و آن دنیا یاری گرمان باشد.
پیگیر که میشویم، تنها گوشهای از زوایای زندگیاش را به ما میگوید: یکبار دکترها و پرستارها گفتند طی بررسی های آزمایش ال تی ام تشنجی که همسرم میکند به دلیل ضایعه سمت چپ مغز ۶ برابر یک تشنج معمولی است و گاه تا نیم ساعت هم طول میکشد، موقع تشنجها تلاش میکنم تا کمکحال همسرم باشم و اجازه ندهم بر اثر تکانهایی که میخورد به خود آسیب وارد کند. دو سالی به دلیل مشکلات خونی که برای همسرم ایجاد شده بود مجبور بودیم هر دو هفته یکبار به تهران و بیمارستان برویم تا مراحل درمان طی شود البته تمامی تزریقهای همسرم را خودم انجام میدهم.
ما چون جنگ را دیدیم آن فضا و اهداف و آرمانها را درک میکنیم اما برای نسل امروز و فرزندانمان درک این موضوع و حرفوحدیثها و نگاههای برخی از مردم سخت است البته ما با خدا معامله کردهایم و اجر آن نیز با حضرت حق است. یادم هست چند سال پیش استخوان پای قطعشده همسرم چند سانتی رشد کرده بود و همین موضوع اذیتش میکرد برای همین آن بخش از استخوان پای ایشان را بار دیگر در اتاق عمل قطع کردند، چون راه رفتن برای ایشان سخت بود از پارکبانی خواستیم به خاطر شرایط سخت ایشان ماشین در نزدیک بیمارستان پارک شود که قبول نکرد و گفت فرقی نمیکند، برای جانبازی هم که پولش را میگیرید!
اینها تنها مواردی از فشارهای زیادی است که بر همسرم و جانبازان دیگر وارد میشود و ما نیز از دیدن این ناراحتی و فشاری آنها ناراحت میشویم؛ همسران جانبازان مهمانیها و خوشیها و تفریحهای خود را باید متناسب با روحیه و شرایط همسر خود تنظیم کنند زیرا آنها به دلیل عوارض جانبازی زود خسته میشوند و سروصداها اذیتشان میکند. لذا خوب است برنامههایی برای این منظور برای آنها تدارک دیده شود و زمینه دیدار آنها با دوستانشان فراهم شود. همچنین چون برخی از جانبازان توان رانندگی در سفرهای طولانی را ندارند پسندیده است سالی حداقل یک بار زمینه سفر آنها را ایجاد کنند.
داغی که با یک سوال تازه میشود
از رسیدگیهای بنیاد شهید و امور ایثارگران نسبت به خانوادههای جانبازان میپرسم؛ داغ دلش تازه میشود و میگوید: در صحبت با برخی از خانوادههای جانبازان زیاد شنیدهام که میگویند بنیاد و مسئولان ما را فراموش کرده و توجهی به نیازها و مطالبات به حق خانوادههای جانبازان ندارند! از مسئولان و متولیان این حوزه تقاضا دارم به یاد این عزیزان باشند چرا که آنها در حال فراموش شدن هستند. متأسفانه یادی از خانوادههای شهدا و جانبازان نمیشود و حتی زنگ هم نمیزنند که حال جانبازان را جویا شوند، همسرم تاکنون چندین بار عمل جراحی کرده است اما هیچ حالی از او نپرسیدهاند.
وی ادامه میدهد: داروخانهها و مطبها و بیمارستانها طرف قرارداد با بیمه جانبازان نیست. از طرف دیگر بیشتر داروهای جانبازانی مثل همسر من خاص است و در داروخانههای معمولی یافت نمیشود. از اردیبهشتماه هم هیچ هزینهای برای درمان و تأمین داروها از سوی بنیاد شهید و امور ایثارگران به خانواده جانبازان ندادهاند. واقعاً مگر در استان چند جانباز بالای ۷۰ درصد که از جنبههای مختلف مثل قطعی عضو، شیمیایی، اعصاب و روان، عارضه سر و یا مشکلات خونی رنج میبرد، وجود دارد؟
اسدی به روحیه قوی همسر خود اشاره میکند و میگوید: با همه این مشکلات هیچ وقت ندیدهام که همسرم لحظهای احساس نارضایتی و ناشکری کند، او روحیهای قوی دارد که همچنان آن را حفظ کرده است و حتی برخی از عملهای جراحیاش بدون بیهوشی بوده است که این نشان از عزم و اراده بالای او است.
مصاحبهها به دقایق آخر رسیده است؛ نگاهم به زهره اسدی میافتد که در طول گفتوگو چند باری به ساعتش نگاه میکرد، در نهایت طاقت نمیآورد و موقع خداحافظی با خنده حرفهای آخر این گفتوگوی صمیمانه را به زبان میآورد: همسران جانبازان نمیتوانند بدون همسران خود آرام و قرار داشته باشند، زیرا دلبستگی ما به هم بسیار است و تحمل دوری از هم را نداریم، الآن اینجا در نزد شما هستم اما تمام فکر و ذهنم نزد همسرم است!
انتهای پیام