/با آدم‌هایی که حالشان خوب است/

این ناظم برای شاگردانش صبحانه آماده می‌کند

«پرتو نور اجازه نمی‌داد لای پلک‌هایم را کامل باز کنم تا دنیا را دوباره همان‌قدر شفاف و با همه جزئیاتش ببینم. چند باری پلک زدم تا همه چیز آمد سر جایش. ماسک اکسیژن را که از روی صورتم برداشت، همه چیز برایم عوض شد. من فرصت دوباره‌ای برای زندگی پیدا کرده بودم؛ باید هر طور که شده بود از این فرصت استفاده می‌کردم. فقط احساس کردم که باید بروم…»

او می‌توانست معلم یک دبیرستان دخترانه باشد و بعد از چند ساعت تدریس به خانه‌اش بازگردد و به کارهای روزمره برسد. می‌توانست در مدرسه‌ای در مرکز شهر تدریس کند و چشمش را به روی خیلی چیزها ببندد. می‌توانست یک معلم معمولی باشد که تنها وظیفه‌اش درس‌دادن به بچه‌های غریبه باشد و دیگر هیچ وظیفه‌ای را بر خودش تحمیل نکند؛ چون هیچ‌کس او را مجبور نکرده بود که ۱۲ سال در منطقه‌ای محروم در حاشیه شهر کرمان تدریس کند و پیگیر زندگی تک‌تک شاگردانش باشد.

خانم «آرزو تاران» که این روزها ۴۴ سالگی‌اش را سپری می‌کند، این نوع زندگی را برای خودش انتخاب کرده است: هر روز صبحانه شاگردانش را آماده می‌کند، در مدرسه برایشان ناهار می‌پزد، برای خانواده‌های شاگردان محرومش کارآفرینی می‌کند و تلاشش این است که لبخندی کش‌دار میهمان صورت هر روز دانش‌آموزانی باشد که در تمام جملاتش آنها را «بچه‌هام» خطاب می‌کند.

خانم تاران در حال پخت آش برای بچه‌های مدرسه

خانم تاران ۲۸ سال است که در آموزش و پروش سابقه کار دارد: «من در شهر کرمان زندگی می‌کنم اما محل کارم در حاشیه کرمان است؛ جایی به اسم «شرف‌آباد». ۱۲ سال است که در یکی از مدرسه‌های این منطقه کار می‌کنم. سال‌ها معلم مقطع ابتدایی بودم. یک‌دفعه دچار بیماری قلبی شدم؛ بیماری‌ای که به طرز عجیبی بروز کرد. دیگر نمی‌توانستم آن طور که باید به بچه‌هایم برسم. برای همین الان حدود ۸ سال است که در سمت معاون آموزشی فعالیت می‌کنم.»

از او می‌خواهم که بیشتر راجع به بیماری‌اش صحبت کند و اینکه چطور یک بیماری قلبی او را تبدیل به انسانی دغدغه‌مند و مسئول کرد: «مدرک تحصیلی من لیسانس است. می‌توانستم در شرایط دیگر و حتی در مقاطع بالاتر تدریس کنم اما همیشه دبستان را دوست داشتم شاید چون بچه‌های دبستانی معصوم‌ترند. چند سال پیش بیماری قلبی سختی گرفتم و فکر نمی‌کردم که زنده بمانم اما خدا به من عمر دوباره داد. یادم است وقتی روی تخت بیمارستان چشم‌هایم را باز کردم، حس عجیبی داشتم. با خودم گفتم وقتی یک‌بار مرگ را تجربه کردم و حالا دارم دوباره نفس می‌کشم، یعنی مأمور برای انجام کاری هستم. همین که دکتر ماسک اکسیژن را از روی صورتم برداشت، همه چیز برایم عوض شد. من فرصت دوباره‌ای برای زندگی پیدا کرده بودم؛ باید هر طور که شده بود از این فرصت استفاده می‌کردم. فقط احساس کردم که باید بروم. ناخودآگاه از جایم بلند شدم که بروم مدرسه سراغ کارهایم.»

او دیگر با دید بازتری در زندگی روزمره شاگردهایش عمیق شده بود: «یک بار وقتی دنبال یکی از شاگردهایم رفتم، متوجه شدم که او در گوشه‌ای از یک طویله پناه گرفته است. متوجه شدم برخی شاگردهایم در پارکینگ یک خانه زندگی می‌کنند، سر چهارراه‌ها کار می‌کنند و بی‌سرپرست و یا بدسرپرست هستند. در نهایت ۱۱۰ خانواده را شناسایی کردم تا بتوانم با کمک دوستان خیرم آنها را تحت پوشش قرار دهیم. بعضی بچه‌ها را به پرورشگاه تحویل دادم تا شرایط زندگی‌شان بهتر شود اما الان پشیمانم چون خیلی خوب به بچه‌ها رسیدگی نمی‌کنند. جمعیت‌ها و خیریه‌های خصوصی هم آنقدر شلوغ هستند که دیگر بچه‌های جدید را قبول نمی‌کنند. والدین چندتا از بچه‌ها را هم برای ترک اعتیاد به کمپ فرستادیم و البته هیچ ارگانی برای کمک در هزینه‌ها با ما همکاری نکرد.»

خانم تاران توانسته با کمک دوستانش برای مادران بچه‌های تحت پوشش کارآفرینی کند: «من مجبور شدم برای بهترشدن زندگی بچه‌هایم برای مادرهایشان شغل ایجاد کنم. به آنها هنر پته‌دوزی یاد دادیم و گروهی به نام «میتامهر» تشکیل دادیم تا این خانم‌ها بتوانند آثارشان را برای فروش بگذارند. اولش کار خوب پیش رفت اما از بعد عید تا کنون حتی یک اثر هم نتوانستیم بفروشیم. البته امیدوارم اوضاع بهتر شود.»

با این حال او هنوز ناامید نشده است: «تا بحال دلسرد نشده‌ام. یعنی من هیچ‌وقت از کارم دلسرد نمی‌شوم. خداوند همیشه پشت و پناه من است و من وظیفه دارم از تمام آزمون‌های الهی سربلند بیرون بیایم.»

آرزو تاران به خاطر فعالیت‌هایش در مدرسه دختران در شرف‌آباد کرمان سرشناس شده است: «دیگر در این منطقه هر کس هر مشکلی داشته باشد به من مراجعه می‌کند. من هم با دهیاری ارتباط دارم و تلاش می‌کنم با کمک آنها مشکلات مردم را حل کنم. هر کاری که فکر کنم از دستم بر بیاید برای مردم این منطقه انجام می‌دهم.»

او اما در کارش با چالش‌هایی هم روبه‌روست: «همکاران من در مدرسه در هر شرایطی کنار من هستند اما سختی کار زیاد است. مدرسه ما ۵۰۰ دانش‌آموز دارد و تعدادی از این دانش‌آموزان محروم هستند که رسیدگی بیشتری می‌خواهند. من باید هر روز برای این تعداد از بچه‌ها صبحانه درست کنم تا خیالم راحت باشد که حداقل یک وعده غذا می‌خورند و وقت‌هایی هم که برایشان غذا درست می‌کنم تا ناهار خوبی در مدرسه بخورند بچه‌های دیگر هم دلشان غذا می‌خواهد و باید بچه‌های محروم را صدا کنم و در گوشه‌ای غذایشان را بدهم. به هر حال آنها هم بچه هستند و رسیدگی می‌خواهند اما واقعاً هزینه پخت و پز برای ۵۰۰ نفر زیاد است. برای همین یک‌وقت‌هایی که مردم نذرهایشان را به مدرسه می‌آورند برای تمام بچه‌ها غذا می‌پزیم. مثلاً آش‌رشته، شله زرد و …»

خانم تاران ادامه می‌دهد: «خیلی وقت‌ها به جز نان و پنیر خالی چیزی ندارم به بچه‌ها بدهم. به هر حال من هم یک معلمم و درآمد چندانی ندارم. خیلی وقت‌ها بچه‌ها می‌آیند پیش من و از گرسنگی گریه می‌کنند. دوست ندارم هیچ بچه‌ای از گرسنگی گریه کند. بچه‌های مدرسه احساس فاصله و اینکه من معاون مدرسه هستم را نسبت به من ندارند. آنها یک‌جورهایی مرا مادر خودشان می‌دانند و خیلی وقت‌ها بی‌بهانه به آغوشم پناه می‌آورند.»

او از ۷ صبح که از خانه بیرون می‌زند تا حدود ۸ شب درگیر کارهای بچه‌های مدرسه و خانواده‌هایشان است و وقتی از او می‌پرسم خانواده شما با این موضوع مشکلی ندارند، می‌خندد و می‌گوید: «همسرم به من کمک می‌کند. یک دختر کلاس ششمی هم دارم که گاهی شاید نسبت به توجه من به شاگردهایم حساس شود اما او هم یاد گرفته که باید دیگران را دوست داشته باشد. هر وقت وسیله کمک آموزشی خوبی دارد به من می‌دهد تا برای بچه‌های مدرسه ببرم.»

البته بچه‌های مدرسه هم محبت‌های خانم تاران را بی‌پاسخ نمی‌گذارند: «بچه‌ها همیشه به عنوان هدیه برایم نقاشی می‌کشند یا برایم از خیابان گل می‌چینند. آنها مرا دوست دارند اما از طرفی این موضوع مرا می‌ترساند. نمی‌خواهم آنها به من وابسته شوند چون می‌ترسم ضربه بخورند. فکر کردن به این موضوع به من استرس زیادی می‌دهد. من قرار است که ۲ سال دیگر بازنشسته شوم و بعد از آن دیگر نمی‌توانم به مدرسه بیایم. در حال حاضر تمام این کارها را در نمازخانه مدرسه انجام می‌دهم. شاید بعد از بازنشستگی جایی را در مرکز شهر بگیرم و بتوانم باز هم به بچه‌ها رسیدگی کنم.»

خانم تاران هر روز صبح برای بچه‌های محروم صبحانه آماده می‌کند

خانم تاران در حالی تمام این فعالیت‌ها را انجام می‌دهد که حقوق خالص دریافتی‌اش از آموزش و پرورش دو میلیون و ۳۰۰ هزار تومان است. با این حال او امروز از همه چیز راضی است: «امروز که با شما صحبت می‌کنم احساس خوبی دارم. راضی و خوشحال هستم و احساس می‌کنم این همه سال زندگی بی‌نتیجه نبوده است. زندگی خیلی‌ها را نجات داده‌ام و این برایم ارزشمند است. امروز قلب من آرام است و شرایط هر چقدر هم که سخت شود باز در کنار بچه‌هایم خواهم بود.»

انتهای پیام

  • دوشنبه/ ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ / ۰۹:۱۹
  • دسته‌بندی: ایکسنا
  • کد خبر: 98023015651
  • خبرنگار : 71410