به گزارش ایسنا، محله شررا (راه شهر) که یکی از محلات جنوبی شهرستان تاکستان است، در گذشتههای دور چون یکی از راههای مواصلاتی شهر تاکستان به قزوین به شمار میرفته، از اهمیت بالایی برخوردار بوده و این مهم زمانی رونق گرفته که تعداد زیاد کشاورزان بهمنظور تردد بهسوی باغات و مرکز استان این مسیر را انتخاب میکردند، به همین سبب بسیاری از ریشسفیدان و کهنسالان اصیل کهن دیار تات در این محل سکونت داشته و اکنون نیز دارند.
کافی است گشتی درمیان کوچهپسکوچههای این محل بزنی و در میان گفت و شنودهای اهالی اسم شیرمردان و زنان این محله را با خاطرات ماندگارشان بشنوی، در این میان کمتر کسی پیدا میشود که «طوبی خاله» را نشناسد، از اینرو برای گپ و گفت شبانه و خوردن شب چرست(خوراکیهای شبنشینیهای قدیم) روانه کوچههای پیچ در پیچ منتهی به خانه ساخته از تیر و خشت خاله طوبی میشوم.
در حین پیدا کردن محل دقیق خانه خاله طوبی آنچه بیش از هر چیزی توجه مرا جلب میکند خونگرمی و همدلی همسایههای دور و نزدیک این پیرزن است و صدالبته که صدای پارس سگان باغات و مزارع همجوار محله و همچنین هوای مطبوع و سرد زمستانی نیز مزید بر علت میشود تا حال و هوای انتظار برای رسیدن به خانه خاله طوبی برایم شیرین باشد.
به در خانه خاله طوبی میرسم، دربی آهنی که زنگار سالیان متمادی بر آن نقش بسته نشان میدهد، خبری از زنگ و درب بازکن الکترونیکی نیست، کلون آهنی درب را دو بار پشت سرهم میزنم و چند لحظه بعد با استقبال گرم و بینظیر فرزند خاله طوبی که مشتاقانه منتظر من است روبهرو میشوم.
طعم چای تازهدم خاله طوبی با سماور آتشی
داخل حیاط وقتی چشمم به باغچه قدیمی با درختان سپیدار، سرو و بوته درختان تاک و ایوان مسقف به تیر و چوب و دربهای چوبی اتاقهای نشیمن و پذیرایی میافتد بیاختیار یاد این قطعه جلیل صفربیگی میافتم:
لنگههای چوبی در حیاطمان/ گرچه کهنهاند و جیرجیر میکنند/ محکماند!
خوش به حالشان که لنگه هماند.
نمیتوانم با یک مکث از این مناظر زیبا دل بکنم، اما از آنسوی خاله طوبی زیر کرسی گرمش منتظر است؛ وارد اتاق میشوم، خاله طوبی مرا در میان دستان گرم و آغوش مادرانهاش نوازش میکند و تأکید دارد که قبل از هر صحبتی باید با چای تازه دمش که با سماور آتشی تدارک دیده از ما پذیرایی کند.
پس از دقایقی احساس میکنم این خانه با قدمت بیش از نیمقرن بوی عشق میدهد، عشق به دورهمی های فامیل، عشق به فرهنگ و آداب کهن این دیار پرمهر، خانه قدیمی، فرسوده و بیپیرایه است، تابلوها، آینهها، قالیهای گل قرمز، گلیمهای دستبافت، کمد چوبی قدیمی و دیگر اثاث این خانه مثل خاله طوبی پیر و قدیمی شدهاند، ارزش هرکدام از وسایلی که رویهم چیده شده برای خاله طوبی زیاد است به همین خاطر نتوانسته از آنها دل بکند.
راستش دیدن آنهمه سادگی، بی آلایشی و راحتی در این برهه از زمان که تجمل و شلوغی جزو لاینفک زندگی امروزی است عقل و هوشم را میبرد، دیوارهای خانه طوبی خاله از خشت و گل است با پنجرههایی چوبی (سهدری)، اما همهچیز بوی تازگی میدهد، طعم چای با سماور آتشی و قدیمی با قندهایی که با دستان مهربان خاله طوبی شکسته شده هر آدمی را مست میکند؛ این حال هوا هر آدمی را شاعر میکند، بیاختیار این قطعه از فریدون مشیری را زیرلب زمزمه میکنم:
پُر کن پیاله را
کائن آب آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمیبرد
***
از اوج قلههای مهآلود دوردست
پرواز کن به دشت غمانگیز همرهم
آنجا ببر مرا که شرابم نمیبرد
پشتیهای قرمز گلدار باروکش سفید به جای مبلها و عسلیهای بزرگ
در خانهٔ خاله طوبی اثری از مبلها و عسلیهای بزرگ و کوچک نیست، در عوض پردههای توری قدیمی، گلهای رنگارنگ و پشتیهای قرمز گلدار باروکش سفید و رنگی که بوی هنر و فرهنگ میدهد برای میهمانان چیده شده است.
خاطرات خاله طوبی از جوانیش آنقدر شیرین است که میشود تلخترین چایهای دنیا را با آن حرفها شیرین کرد، از دوران کودکیاش که بهسختی به یاد میآورد، از نصیحتهای مادرش، از استقامت و رنج پدرش، از روزهایی که درکنار پدر و مادرش به کار کشاورزی، دامداری و صنایعدستی پرداخته، حکایتهای کوتاه و بلند، تلخ و شیرین، از روزهای ازدواجش در اوایل نوجوانی، از چهار فرزندش (یک دختر و سه پسر) میگوید که چگونه آنها را آب و گل درآورده و سروسامانشان داده است.
خاله طوبی درمیان سخنانش از مشقتها و رنجهای زندگی و دردهای دوران کهنسالی، به خاطرات عروسی خودش اشاره میکند و همینکه از تاریخ ازدواجش سؤال میپرسم، ریزریز میخندد و میگوید: آن زمان خیلی کوچک بودم چندان سن و سالی نداشتم و با اصرار و سماجت خواستگارم، بالاخره جواب بله را دادم.
چند لحظه بعد دستش را روی دهانش میگذارد و چشمانش را میبندد، گویی با ماشین زمان به دوردستها سفر میکند؛ چند دقیقه سکوت میکنم، خاله طوبی بهآرامی لب پایین را با دندانهای ردیف بالا میگزد، نفس عمیقی میکشد و آرام از سفر زمان بازمیگردد و بازهم خاطراتش را از سر میگیرد طوری که انگار یک سناریوی حرفهای از یک نویسنده قهار را بازگو میکند و من با هر کلمهاش به تاریخ خیالی خودم پرواز میکنم.
مرد ستون خانه و زن سلطان خانه است
مسنترین زن تاکستانی با چشمانی پرامید و زبانی شعرگونه که با گویش تاتی همراه است از نوههایش چنین میگوید: پسران و دخترانم تاج سرم هستند، قلبم برای تکتکشان میزند، الحمدالله همهشان ازدواجهای موفق و پرثمری دارند.
خاله طوبی به تکفرزندی و خانواده کمجمعیت اعتقادی ندارد و تأکید میکند که اگر مادران و دختران سادگی و بیآلایشی بیبی دوعالم را پیشه کنند بینیاز از تمام ظواهر دنیا خواهند شد و بعد از جهاز سادهاش میگوید که برایش خیلی ارزشمند بوده است.
این پیرزن تاکستانی از همکاری و همدلی همسرش در زمان بچهداری میگوید که لحظهبهلحظه در کنارش بوده است؛ او در تمام امور همسرش را ستون خانه معرفی میکند و میگوید زن سلطان خانه است و این زن است که با هنر خانه داریش در کنار همسر، دژی محکم برای فرزندان میسازد.
خاله طوبی هنوز هم دلواپس و چشمبهراه فرزندان و نوههایش است و تنها آرزویش خوشبختی و پیر شدن آنهاست و معتقد است که تعدد طلاقهای امروزی نشان از بیمهریها و عدم پایبندی خانوادهها به مسائل عاطفی است.
«الهی پیرشی»، دعای همیشه مادر خاله طوبی
او با چهرهای چروکیده و قلبی آکنده از درد دل آهی میکشد، شعری تاتی در ستایش بیبی فاطمه زهرا(س) میخواند و میگوید پوشش و رفتار مردان وزنان قدیمی بهعنوان بهترین و کاملترین حجاب و پوششی است که به یاد دارد، او از پوشش جوانان امروزی رضایت چندانی ندارد و میگوید وقتی این مناظر را میبینم میفهمم که دیگر برکت از در زندگیها رفته است.
خاله طوبی پس از گذراندن ۹۴ زمستان، با موهای سپید و برفگرفته و دستهای چروکیده با کلامی نافذ از مبارزات دوران انقلاب میگوید: بچههایم قد و نیم بودند، همسرم تأکید میکرد در خانه بمانم، ما در خانه تلویزیون نداشتیم اما برای دیدن عکسهای امام خیلی مشتاق بودیم تا اینکه روزی داماد برادرم قاب عکسی از امام را برایم آورد و من آن را به دیوار اتاق زدم. میپرسم داماد برادرتان کیست میگوید همسرم! تازه متوجه میشوم از همسرش بهعنوان داماد برادرش یاد میکند!
خاله طوبی از اتحاد و همدلی همسنوسالهایش میگوید که چقدر هوای همدیگر را داشتند و یکی از عوامل این همدلی را در جوار هم بودن منازل قدیمی میداند بهطوریکه همسایهها میتوانستند از طریق پشت و بام به یکدیگر سرکشی کنند.
پیرزن خسته شده اما آنجایی که مادران همیشه قصه گوی خوبی هستند از او میخواهم برایم لالایی کوتاهی بخواند و او با تکان دادن نمادین گهواره با سر دادن شعری تاتی و ترکی که برخاسته از نهادش است، آرامش را به دقایقمان هدیه میکند.
خاله طوبی میگوید: مکه نرفتهام اما پنج بار به زیارت آقا امام رضا رفتهام و از خدا میخواهم تمام کسانی که آروزی زیارت دارند به این سفر معنوی مشرف شوند.
او میگوید در فرهنگ ما هر وقت میخواهند دعای خیری برای کسی داشته باشند میگویند «الهی پیرشی»، این دعا را مادرم روزهایی که کنارش بودم برای من زمزمه میکرد، من هم این آرزو دارم که بچهها و نوههایم ۱۲۰ ساله شوند، من روزگار خوبی را با عزیزانم دارم و دعا میکنم که آنها در زندگی همیشه دلخوش و سالم باشند.
مادربزرگم در نیکی، ایمان و بخشش شهره است
پای صحبت نوه خاله طوبی که مینشینم میگوید: همه مادربزرگ مرا به نیکی، ایمان و بخشش میشناسند، بسیاری از زنان ایرانی در جنگ از خود شجاعت و دلاوری نشان دادند؛ مادربزرگ من یکی از آن زنهاست، صحبت دفاع مقدس که میشود از خاله طوبی سکوت میکند؛ انگار یاد مادران داغدار خاطرش را مکدر کرده است.
نوه خاله طوبی ادامه میدهد: میدانم خیلی از اتفاقها را برای ما تعریف نکرده است، چون نمیخواهد اجر کارهایش را با صحبت کردن درباره آنها از بین برود.
احترام به بزرگترها اصل اساسی در دوام و قوام خانواده است
خاله طوبی از خانه کاه گلیش دل نمیکند، از خانههای جدید با مصالح پرزرق برقش هیچ دلخوشی ندارد و هرگز آرزوی آن خانهها را ندارد؛ از غذاهای قدیم بهعنوان سالمترین غذاها نام میبرد و عامل بیشتر بیماریهای فعلی را غذاهای مصنوعی و جدید میداند.
او از احترام به بزرگترها بهعنوان یک اصل اساسی در دوام و قوام خانواده نام میبرد و از تسهیل در ازدواج جوانان و انتقاد صریح به تجملات و سختگیریهای فعلی در ازدواج سخن میگوید و با لبخند اضافه میکند: من طلا ندارم بهجایش خدا را دارم که از هر طلایی پاکتر و از هر گوهری اصیلتر است.
ساعت زیادی از شبنشینی با خاله طوبی گذشته است، مادربزرگ پاهایش درد میکند و داروهای مسکن اثرش را گذاشته، دلم راضی نمیشود بیشتر از این خستهاش کنم علیرغم میل باطنی باید از او دل بکنم و درحالیکه قول دیدارهای دیگری را میگیرم آرام درب را پشت سرم میبندم و چند قدم از خانه دور میشوم؛ برمیگردم و نگاهی دوباره به خانه قدیمی میاندازم، ماه انوار نقرهفامش را روی هیبت خانه قدیمی گسترده است.
به گزارش ایسنا با توجه به مدارک سجلی، خاله طوبی و استعلام ثبتاحوال خاله طوبی یکی از مسنترین زنان تاکستان متولد ۱۲ فروردین سال ۱۳۰۳ هجری شمسی در شهر تاکستان است، افزون بر آن فرزندش از پدربزرگش نقل میکند که درگذشته برای گرفتن شناسنامه دیر اقدام میکردند، بنابراین او معتقد است مادرش سن بیشتری نسبت به سن مکتوب سجلش دارد.
انتهای پیام