رضا ساکی
تمام موجوداتی که راه میروند و حرکت میکنند، گم هم میشوند. آدم هم گاهی گم میشود. آدمها بهویژه وقتی کودک و کوچک هستند یا پیر و ناتوان گم میشوند.
البته آدمها در طول زندگی به دلایل دیگری نیز گم میشوند. مثلا وقتی کسی به آنها میگوید برو گم شو میروند گم میشوند. البته هستند آدمهایی که هیچوقت گم نمیشوند و در مقابل درخواست یا تهدید دیگران مبنی بر گم شدن، همچنان پیدا میمانند و نمیروند.
برخی اما خودشان گورشان را گم میکنند میروند. مثلا آنها که طلاق میگیرند اغلب با جنگ و دعوا جدا میشوند و هنگام طلاق از طرف مقابل میخواهند گورش را گم کند.
برخی اما به دلایل دیگری گم میشوند. آنها خجالتی هستند و چون خیلی خجالت میکشند دائم گم هستند.
برخی هم گم نیستند اما خودگمپنداری دارند و فکر میکنند دیگران آنها را نمیبینند. کبکها نیز چنین رفتاری دارند. یعنی کله را زیر برف میکنند و قایم میشوند.
برخی گم میشوند اما تلفن را جواب میدهند اما برخی هنگام گم شدن تلفن هم جواب نمیدهند.
برخی اما مصلحتی گم میشوند و تا آبها از آسیاب بیفتد در انظار ظاهر نمیشوند. البته گاهی آبها به همین راحتی از آسیاب نمیافتد و آنها همچنان گم میمانند.
برخی گم نمیشوند اما پیدا هم نمیشوند. این نوع از گم شدن کمی فلسفی است. مثلا شما آمار یک نفر را میگیرید و میخواهید او را ببینید. هیچکس به شما نمیگوید او گم شده است اما ملاقاتی هم انجام نمیشود. اینها گمنشدههای ناپیدا هستند.
یعنی از طرفی گم نشدهاند و از طرفی پیدایشان هم نیست. در این نوع گم شدن گاه پیش میآید که طرف گمانده بشود. یعنی خودش نخواهد گم بشود اما گمانده بشود. یعنی علیرغم میل باطنی برود جایی گم بشود.
کسی که خودش را به گمی بزند میشود پیدا کرد اما گماندهها را به سختی میشود یافت.
باقی بقایتان
انتهای پیام