این داستاننویس در پاسخ به پرسشهایی درباره دلایل استقبال مخاطبان ایرانی از آثار ترجمه به نسبت آثار تالیفی، تأثیر نویسندهها بر این موضوع و نقش رسانهها، یادداشتی را در اختیار ایسنا قرار داده است که در پی میآید:
به نظرم تقابل موجود در این پرسش بین ادبیات ایران و خارج، هر جوابی را بیتامل در این بین روانه بیهودهگویی میکند و جوابی از پیش آماده پیش رو مینهد که راه به جایی نمیبرد. در این مصاف نابرابر، ادبیات ایران پیشاپیش قافیه را باخته است. ادبیات خارجی از کشورهای همسایه، عراق و ترکیه تا انگلیس و آمریکا و ژاپن و مغولستان را شامل میشود؛ ایران را با کجا مقایسه میکنیم؟ آیا نویسندگان ایرانی مانند رضا قاسمی. یا شهریار مندنیپور را که آثارشان در سامانه نشر جهانی چاپ و پخش میشود، میشود جزئی از این ادبیات دانست، مثلا رمان «سانسور یک داستان عاشقانه فارسی»؟ در اینجا نویسندگان همزبان ما در افغانستان کجای این پرسش قرار میگیرند؟
من فکر میکنم در اینگونه مقایسهها اگر اقلیمهای ادبی را تفکیک و سپس مقایسه کنیم به تصویر روشن و واقعنماتری میرسیم. شاید شاهد تقابل حادی نباشیم یا دست کم مسائل را بشود بسیار دگرگونه دید. عموما از حوزههای همسایه چشمپوشی میکنیم؛ ادبیاتهایی که پیوستگی فرهنگی با ما دارند، چند نویسنده اردوزبان میشناسیم؟ از پشتو چه؟ از پارسیان هند چه؟ ما مدام میخواهیم خودمان را با جایی که خودش را مرکز جهان میداند مقایسه کنیم! البته در پی تاییدات ایشان هم هستیم. عبث و بیهوده چقدر تعدیل ساختار ادبی میکنیم!
در مصافی چنین ادبیات ایران با تمام توانش ظاهر نمیتواند شد؛ بخشی از این کاستیها متوجه ممیزی کوری است که هنوز حاکم است و تلاش دارد هر جذبهای را از متن داخلی بگیرد یا دست کم مخدوشش کند. تاریخ اجتماعی ادبیات در چهار دهه اخیر به خوبی نشان میدهد که تلاش سیستماتیکی شده که نویسنده ایرانی مرجعیت نداشته باشد. در یک بررسی دم دستی به سادگی میتوان پی برد که ممیزی نسبت به ادبیات اغماض کمتری دارد، آنچه را در جایی روا میدارد از آن دریغ میکند. به این ترتیب بخشی از ادبیات داستانی در سیستم نشر فعلی ناقص و معیوب به دنیا میآید یا نویسنده به قیمت بودن و حضور، در شیوههای گفتن و حتی در آنچه قرار است بگوید تصرف میکند. نتیجه، تولید ادبیاتی است هنجارگرا، کنترلشده و به طور ضمنی، فرمایشی؛ طبیعی است که از این نوع ادبیات استقبال نشود. در چنین فضایی، عملا جایی برای نیرو های تجربی و پیشرو ادبی نمیماند و به عنوان عامل کسادی بازار دیده میشوند.
این وضعیت استقبال یک ریشه مردمی نیز دارد، ادباری که رو به ادبیات کرده، بخشی در پرهیز آنها از دیدار خود در ادبیات بهویژه داستانی ریشه دارد. دو سال پیش سفری به شهرستان داشتم، کسی درآمد و گفت میخواهید بنویسید، سرگذشت ما را توی رمان ننویسید. او این حرف را بنا به تصویری که از رمان داشت میگفت. رمان آنها را از آنچه خیال دارند، آن تصویر ایدهآل دور میکند، حتی آن را زایل میکند، مضحکه میکند و آن تصویر شعری و شاعرانه را از خود دستنایافتنی میکند (ملت شعر بودن یک جلوهاش این است) از این رو خوش دارد در یک خواندن فاصلهگذارانه، رمان غربی بخواند که این امر را در خواص ادبی هم شاهد هستیم.
در مورد رسانهها مساله توانستن نیست، خواستن است. من برای معرفی رمان اخیرم «آتش زندان» که هشت سالی پشت دیوار ممیزی بود و به سلامت بیرون آمد به چند خبرگزاری زنگ زدم ولی اکثرا جوابی ندادند. مساله همان فضای عشیرهای - قبیلهای آشنا داشتن است. رسانه کبیر هم که میانهای با ادبیات ندارد، در واقع، گذشته از روا داشتن همان ممیزی، علاقهای به معرفی کتاب به آن صورت که جریانی شکل بگیرد ندارد چون درگیر این تصور است که معرفی کتاب، جامعه مخاطبانش را با ریزش مواجه میکند.
انتهای پیام