به گزارش خبرنگار ایسنا، این دیار کهن که نگین انگشتریاش میخوانند فقط چهارباغ یا میدان نقش جهان نیست. در یکی از شرقیترین نقاط کلانشهر اصفهان انتهای یک بن بست، سولهای است ساده که با همه کمترینهایش مامنی است برای مردانی که شاید به جبر روزگار در این شهر رها شدهاند و از سوز سرما و از داغی گرما اینجا را امنترین جای دنیا میخوانند.
"گرمخانه انجمن پایان کارتن خوابی امید" اگرچه تنها مانده و هیچکس برایش آستین یاری بالا نمیزند اما سرپناه و امید کارتن خوابان این شهر است؛.
گرمخانه امید، اصفهان است اما چهارباغ نیست؛ بسیاری از مدیران از تریبونهای رسمی فریاد میزنند "اصفهان فقط چهارباغ نیست" اما امروز هیچ کدام به دعوت انجمن پایان کارتن خوابی امید پاسخ ندادند تا روی دیگر اصفهان را ببینند! و در زرق و برق چهارباغ آن یادگار دوران طلایی صفویه گم شدهاند.
شاید به گفته استاندار اصفهان، این شهر پایتخت آسیبهای اجتماعی نباشد، اما حجم گلایهها در گرمخانه امید چنان زیاد بود که در این سوله از یاد رفته که روی دیگر اصفهان است، سکوت و سکوت تنها کاری بود که مسئولان حاضر انجام دادند.
"بابا انصاری" و "مامان علوی" ورد زبان کارتن خوابهای مرکز امید است، محسن انصاری مدیرعامل و موسس گرمخانه امید، یک روز زمستانی وقتی یکی دو مدیر را به بیابانهای اطراف اصفهان میبرد تا به آنها کارتن خوابها را نشان بدهد که چه طور از سوز سرما تلف میشوند، به جای کارتن خواب با جنازههای آنها مواجه میشود. خودش میگوید" کار به جایی کشید که مسئولان اصفهان شوکه شدند و حتی باورشان نمیشود که اینجا همین اصفهان است!"
کنار گرمخانه تعداد زیادی مرد دراز کشیدهاند، تعدادی راه میروند، عدهای منتظر دریافت متادون هستند و عدهای دیگر آماده میشوند که سرکار بروند، گرمخانه اگرچه فراموش شده اما زنده است، این سوله برای این افراد مانند یک قصر ارزش دارد. "سید" مردی جا افتاده است و سر حرف را باز میکند، بی هیچ حاشیهای میرود سر اصل مطلب؛ طوری حرف میزند که شک میکنید معتاد است و منتظر متادون؛ "من شش سال در جبهه غرب جنگیدم، زندگی کردم، اما امروز 8 سال است که کارتن خوابی میکنم."
"میدانید 8 سال یعنی چی؟ میدانید 8 سال سوز سرما استخوان بسوزاند و داغی آسفالت کف پاها رو تاول تاول کند یعنی چه؟ من وقتی به این گرمخانه آمدم بعد از 8 سال تلویزیون دیدم؛ بعد 8 سال واقعا بدنم گرما را احساس کرد."
"ما همه مَردیم؛ مرد کاری هستیم، ولی کار نیست. شناسنامه و کارت ملی نداریم. میدانید چرا؟ چون شما نمیدانید در این شهر چه میگذرد؛ چون فقط مرکز اصفهان را میبینید؛ آزران را دیدهاید؟ حصه را چطور؟ میدانید حتی نیروی انتظامی هم نمی تواند به برخی از این مناطق برود؟ من فقط به شما توصیه میکنم که جامعه را درست ببینید؛ آدمهایی که اینجا هستند میتوانند یک شهر را به هم بریزند، اما ما اهل خلاف نیستیم چون دوست داریم مثل بقیه در جامعه زندگی کنیم اما جامعه ما را نمیخواهد."
حرفهای "سید" که تمام میشود؛ قاسم شروع به صحبت می کند. "من قاسم هستم یک معتاد" و کل گرمخانه جواب میدهند "سلام قاسم" از "بابا انصاری" اجازه میگیرد و شروع میکند به حرف زدن. "من دختر شوهر دادم به مدیران انرژی اتمی، من برادرهام مدیران بزرگ کشوریاند" اسم چند نفر را میبرد و مسئولان با سر تایید میکنند، "ورشکسته که شدم در تهران کارتن خواب شدم؛ بعد به امید کار به اصفهان آمدم اما اینجا رفتارها بدتر شد. ماموران... به ما حمله کردند و کپرهایمان را سوزاندند."
به گفته محسن انصاری، مدیرعامل انجمن کارتن خوابی مهر 100 نفر شبانه روز در این گرمخانه میخوابند و گذران زندگی میکنند، 100 نفر مرد بالغ پرورش یافته در همین جامعه، اما درگیر با اعتیاد،HIV و هپاتیت؛ 100 نفری که مشکلات همین جامعه آنها را به حاشیه خیابان و اتوبانهای شهر رانده و هر از چندگاهی شهرداری اصفهان تعدادی از آنها را به زور به این مجموعه میآورد، اما خودش حاضر نیست متولی گرمخانه باشد یا یک سرپناه برای این افراد بسازد.
در همین گرمخانه است که کوروش محمدی، منتخب شورای پنجم اصفهان و آسیب شناس اجتماعی از "هزینههای عجیب و غریب فرهنگی شهرداری اصفهان" صحبت میکند؛ ارقامی که به گفته او "باید اصفهان را مدینه فاضله کند!" اما این شهر کجا و مدینه فاضله کجا و هزینههای فرهنگی کجا؟
هر هفته چند افتتاح؟ کاش به جای صف شهردار و رئیس شورای شهر و مدیران شهری برای افتتاح یک پل عابر پیاده، یکبار بازدید از گرمخانهای صورت میگرفت که ساخت آن بر اساس قانون وظیفه شهرداری است.
وقتی انصاری از تعداد زیاد تماسها برای کارتن خوابان زن میگوید؛ ناخودآگاه به یاد جمله یکی از مسئولان میافتم که در پاسخ به این سوال به صراحت گفته بود "در اصفهان یک زن کارتن خواب نداریم" اما حقیقت دیگری در این گرمخانه جریان دارد، واقعیتی که برای شماری از مدیران مانند زاینده رود خشک شده است.
هیچ چیز پنهانی نیست، اینجا اصفهان است؛ چه ببینیم و انکار کنیم و چه چشمهایمان را ببندیم و بگذریم... لطفا کمی از چهارباغ با خودرو، بدون خودرو یا با دوچرخه فاصله بگیرید؛ کمی پایین تر از سی و سه پل، زیر پل آذر؛ بعد از نواهای خواجو، زیر پل فردوسی...
گزارش از علیرضا پویانسب، خبرنگار ایسنا
انتهای پیام