وقتی شهادت، تنها آرزوی مردان خدا می‌شود

در تاریخ مردانی بوده و هستند که همواره برای حفظ و حراست از انقلاب و اسلام فداکاری و جان‌فشانی، مهم‌ترین تکلیف‌شان بوده است و شهادت تنها آرزوی‌شان، که با اخلاص بدان دست یافتند.

به گزارش ایسنا،منصور الماسی روز 25 شهریور سال 1345 در زنجان متولد شد. پسر بزرگ خانواده بود و پدر و مادرش برای او آرزوهای مختلفی داشتند اما منصور به یک سن و سالی رسیده بود که حضور در جبهه را تنها و مهم‌ترین برنامه زندگی خود در آن مقطع تاریخی تلقی می‌کرد که در نهایت در ۲۱ بهمن‌ماه سال ۶۴ به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

منصور در جبهه دوستان ارزشمندی را پیدا کرده بود که لحظات سخت و نفس‌گیر جنگ را در کنار آنان سپری می‌کرد اما شهادت عزیزان چه سخت است، انسان دوستانی را از دست می‌دهد که با دنیا معاوضه نمی‌کند.

شهید محمود بیات یکی از دوستان عزیز منصور در دوران جنگ بود که در سوم آبان‌ماه سال ۶۲ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. شهید محمود بیات عاشق امام حسین (ع) بود و در همه امور همه فکر و ذکر لبانش یا حسین (ع) بود که سرانجام نیز به دیدار معشوق شتافت.

منصور نظاره‌گر عروج دوستانش بود که با خود می‌گفت: قامت رفت، نوری رفت، ولی ما هنوز مانده‌ایم.

منصور الماسی با آن زبان که ذکر مولایش حسین (ع) را می‌گفت مورد اصابت ترکش خمپاره از ناحیه دهان قرار گرفت و به درج رفیع شهادت نائل آمد.

وصیت‌نامه:

(بسم الله الرحمن الرحیم)

با سلام به حضور ساحت مقدس ولی عصر (عج) و نایب بر حقش قلب تاریخ، امید امت، ابراهیم زمان، خمینی بت‌شکن، و با درود به شهدای اسلام از کربلا گرفته تا صحرای خونین و سوزان خرمشهر و کوه‌های سر به فلک کشیده غرب وصیت نامه خود را آغاز می‌نمایم.

معبودم الله، مکتبم اسلام، کتابم قرآن، حزبم حزب‌الله و رهبرم روح‌الله است. سپاس و شکر پروردگاری را که مرا در این زمان که دوران شکوفایی اسلام است و به دست رهبر انقلاب جلوه‌گر شده، آفرید.

اینجانب از آنجا که خود را یک فرد مسئول دانستم که برای دفاع از اسلام و حریم اسلامی به جبهه آمدم، امام را درود می‌فرستم و او را از صمیم قلب دوست دارم، زیرا مرا آن چنان رهبری نمود تا به معبودم الله برسم.

اگر لطف خدا شامل حالم شود و فیض شهادت نصیبم گردد، از شما پدر و مادر گرامیم، می‌خواهم که برایم گریه نکنید و از خدا به خاطر این افتخار بزرگ که نصیب‌تان کرده، سپاس‌گذاری کنید.

مادرم! من در جبهه عروسی کردم و عروس من سنگر است و لباس دامادیم کفن و منزلم قبر است و هدیه عروسم گلوله و تور عروسم خون است. مادرم! از شهادتم ناراحت نباشید و سعی کنید، با صبر خود به دشمن بگویید، اگر صد فرزند داشتم، در راه اسلام و قرآن به جبهه می‌فرستادم تا شهید شوند.

به قول برادر شهید ابوالفضل نوری: «وای به حال آن خانواده‌ای که یک شهید در راه خدا نداده باشد، چون در روز محشر در پیشگاه حضرت زینب (س) شرمنده و سرافکنده خواهد بود» پس با صبر خود به دشمنان ضربه بزنید.

اما پدرم و ای نور چشمم! از اینکه موقع آمدن به جبهه، از شما خداحافظی نکردم، عذر می‌خواهم و امیدوارم مرا ببخشید. پدرم، افتخار کن که فرزندت شهید شده است. برادرم تو خود می‌دانی و چند سال است که در جبهه‌ای، از تو می‌خواهم، تا پایان جنگ در جبهه بمانی و به دشمنان بفهمانی که اگر صد برادر هم داشتم در راه خدا می‌دادم و باز می‌رفتم،پرچمی را که از دستشان افتاده بود، برمی‌داشتم.

ای مردم شهیدپرور زنجان! از اینکه چرا شهر شما زیاد شهید دارد، ناراحت نشوید، چون این هم یک نوع موهبت الهی است، پس خدا را شکر کنید که این نعمت بزرگ نصیب شما گردیده و تا می‌توانید، پشتیبان ولایت‌فقیه باشید و از امام پشتیبانی کنید و امام را تنها نگذارید، چون امام قلب من است و پدر و مادرم چشمان من. انسان بدون چشم هم زنده می‌ماند ولی بدون قلب نمی‌تواند زندگی کند. دیگر مزاحم اوقات شریف شما، نمی‌شوم و همه تان را به خدای بزرگ می‌سپارم. برای طول عمر امام و پیروزی رزمندگان و آزادی کربلا دعا کنید.

انتهای پیام

  • دوشنبه/ ۸ خرداد ۱۳۹۶ / ۱۲:۱۳
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 96030804604
  • خبرنگار :