به گزارش ایسنا، روزنامه «شهروند» نوشته است: یک روز پس از انتشار گزارشی از ٥٠ بیخانمانی که از سرمای زمستان، به قبرهای خالی گورستان نصیرآباد پناه بردهاند، مرکز ارتباطات مردمی ریاست جمهوری، در اطلاعیهای، بر پیگیری موضوع گورستان نصیرآباد شهریار، تا بهدست آمدن نتیجه نهایی و رفع مشکل، تاکید کرد.
انتشار گزارش روز گذشته از این اتفاق تکاندهنده در شهریار، خیلیها را دور هم جمع کرد، مثل مسءولان شهری و فرمانداری شهریار. دیروز فرمانداری شهریار هم شاهد برگزاری جلسهای فوری بود. پس از آن بود که استاندار تهران به فرماندار شهریار دستور ویژه برای پیگیری موضوع را داد.
سعید ناجی فرماندار شهریار، دیروز به قبرستان نصیرآباد رفت. او در عین حال که منکر رفت و آمد معتادان سرگردان در آن محل نشد، اما بخشهایی از گزارش را غیرمستند دانست: «آرامستان نصیرآباد شهرستان شهریار از نزدیکترین نقاط به پایتخت است که متاسفانه با وجود داشتن نگهبان، معتادان سرگردان به این محل رفت و آمد دارند.»
فرماندار شهریار، معتادان قبرستان نصیرآباد را از نزدیک دید، تعدادی خبرنگار هم او را همراهی کردند، همه رفتند، گورهایی که از چند ساعت قبلش خالی شده را دیدند و برگشتند.
حالا از میان ٣٠٠ قبر خالی قبرستان نصیرآباد، تنها یک نفر مانده؛ «بهروز». او تنها در گور، در کنار ٢٩٩ قبر خالی: «صبح مأموران آمدند، همه را زدند، وسایلشان را بردند و رفتند. الان فقط من اینجا ماندهام.» این تنها حرفهای بهروز از داخل گور است؛ گوری که با یک شعله آتش کوچک روشن شده و نور بر چهرهاش سایه انداخته. او سفت و سخت در جایش مانده، با پلاستیکی که روی قبرش انداخته تا باران خیسش نکند. همه رفته بودند، قبرستان خالی بود، اما بهروز، قبرش را با هیچ جای دنیا عوض نمیکند: «گشنهام است، از صبح هیچ نخوردهام.»
روزهای پیش اگر ٥٠ مرد و زن ٢٠ گور از پیش آماده نصیرآباد را اشغال کرده بودند و در هر گور تنهایی یا سه، چهار نفره زندگی میکردند اما عصر دیروز که باران گورستان را خیس آب کرده بود، تنها ساکن زنده قبرستان، «بهروز» بود. قبرستان دیشب، برخلاف شبهای دیگر روشن بود. پس از انتشار گزارش، آنجا را با چراغهایی روشن کرده بودند. آنقدر روشن که داخل قبرها هم پیدا بود. هنوز اثرشان پابرجا بود. ظرفهای خالی غذا، تکه پلاستیکهای پاره، فیلتر سیگار و ... قبرستان، دیشب، یک قبرستان واقعی بود، سکوت غریبی آن را گرفته بود، دیگر از ساکنان قبلیاش خبری نبود؛ هرچه بود، صدای قطرههای باران بود که بر آجرها میافتاد، همهجا گِل بود، گِل.
شعلههای آتش، دورتر از قبرستان، نشانی جدید ساکنان قبلی گورهاست. آنها دیشب زیر دانههای درشت باران، سقف شکستهای پیدا کرده بودند و در سوز سرمای دومین ماه زمستان، شانه به شانه هم نشستهاند. بوی شیشهشان بلند میشود.
صبح چه اتفاقی اینجا افتاد؟ چه خبر شد؟
«صبح یک عدهای آمدند و با مشت و لگد ما را متفرق کردند، از شهرداری و کلانتری بودند. آنها که ما دیدیم، لباس خاصی تنشان نبود. فقط میخواستند ما را متفرق کنند. وسایلمان را بردند و رفتند. البته نه وسایل همه را. فقط به ما گفتند بروید بیرون.»
این را یکی از همان گورنشینها به «شهروند» میگوید. زیر باران ایستاده، کلاه پشمیاش را محکمتر روی سر میکشد و حرف میزند. او صبح از یکی از همین افراد کتکخورده بود: «خواب بودم که یکهو دیدم یکی پلاستیک روی گور را برداشته و به من میگوید، پاشو، زودباش، پاشو. من هم تا به خودم بیایم، دیدم سنگی به سرم زد، اینجا را ببین زخم است، جای همان سنگ است که به سرم زد. از ما عکس گرفتند.» سرش را نزدیکتر میآورد تا ببینم.
آن یکی کنارش ایستاده، ادامه حرفهایش را میگیرد: «صبح از برنامه "در شهر" هم آمده بودند، با یکی از ما هم مصاحبه کردند، برایمان پتو هم آوردند، گفتند برایتان خانه درست میکنند، بعدش بود که مأمورها آمدند. هر چند کسی را با خودشان نبردند اما دیگر نخواستند اینجا در قبرستان بمانیم.»
او یکی دو سالی میشود که در همین قبرستان زندگی میکند: «اینجا کسانی را داریم که ١٠ سال است در همین قبرستان نصیرآباد زندگی میکنند، ما هیچچیز نمیخواهیم، جز یک سرپناه، یک گرمخانه. در این مدت هم هیچکس کاری به کار ما نداشت، نمیدانم چطور شد که یکهو به یاد ما افتادند و به جای کمک، ما را از قبرستان بیرون انداختند.»
چهرهشان به زحمت در آن تاریکی پیدا بود، تنها نور موبایلها بود که سایهای روی صورتهای سیاه و تکیده و خستهشان، انداخته بود. مرد میانسال، یکی از آنها بود: «من ٢٥ سال است که معتاد و کارتنخوابم، ١٧ فروردین سال ٧٠ که از خانه بیرون رفتم، دیگر برنگشتم.»
شما هم در این قبرستان میخوابیدید؟
نه، آن موقع که کارتنخواب شدم، اصلاً قبرستانی نبود، بعداً قبرستان درست شد، اما من هیچوقت آنجا نمیماندم.
چرا؟
دوست نداشتم در قبرستان در یک جای تنگ و تاریک بخوابم. استخوانهایم سنگین است، قبر را تحمل نمیکند.
آنهایی که میآمدند و در قبر میخوابیدند را در این سالها میدیدید؟
بله، همیشه یک عدهای اینجا (قبرستان) هستند.
هیچ جایی ندارید برای ماندن؟
نه. در چند ماه گذشته از وقتی که هوا سرد شد، من پنجتا آلونک ساختم اما هر پنجتا را هم خراب کردند. شب را همینجا، در همین بیابان میخوابم، یک پلاستیک روی خودم میکشم و میخوابم.
چه کسانی آلونک شما را خراب میکردند؟
نمیدانم، آدمهایی از شورا، از پاسگاه. آدمهای معمولی.
چرا به گرمخانه نرفتید؟
من قبلاً در گرمخانه میماندم، اما هر بار که بخواهم تا چهاردانگه که گرمخانه است، بروم و برگردم، ٢٥ هزار تومان کرایهاش میشود. از کجا بیاورم؟ برای دولت کاری ندارد یک گرمخانه برای ما بزند. مگر ما انسان نیستیم؟ مگر ما از خارج آمدهایم؟ ایرانی نیستیم؟
آن یکی، با زنی در گور میخوابید. زن جوان است، کنارش ایستاده. خودش ولی مشغول پیچاندن زرورقی است کنار آتش.
از خوابیدن در قبرستان نمیترسید؟
چرا بترسم؟ وقتی آدم جا و مکانی نداشته باشد، مجبور است هر جا که باشد بخوابد.
چند سال است اینجا هستید؟
هشت سالی میشود. با این زن در گور میخوابیم.
همسرتان است؟
نه رفیقم است.
اینجا چطور زندگی میکردید؟ غذا از کجا میآوردید؟ در سرما و گرما چه میکردید؟
روزی یک نصفه نان گیرمان میآید. دیگر زمستان و تابستان سر میکردیم، سرما که باشد، برای آدم فرقی نمیکند کجا میخوابد. ما عذاب شب اول قبر را الان میبینیم. چند تکه پتوی پاره داشتیم که آن را هم امروز صبح از ما گرفتند. الان دیگر نمیتوانیم برگردیم سمت قبرستان.
زن کناریش، گوش میدهد. آن یکی با همسرش در این گورها زندگی میکند. سه بچه دارد، یکی را سپرده به بهزیستی، آن دوتای دیگر هم معلوم نیست کجا هستند: «قبر برای ما مثل اتاق است، مثل یک خانه، یک سرپناه.»
از این مردههایی که کنارشان میخوابید، نمیترسید؟
نه، زندگی کنار زندهها سختتر از مردههاست. از صبح که آمدند و ما را انداختند بیرون تازه فهمیدم که زندگی کنار زندهها سختتر از مردههاست.
آن مرد کناریاش ادامه حرفها را میگیرد و میگوید: «چرا ما را میزنند؟ چون معتادیم؟ چون مواد میکشیم؟ حالا وسایلمان را بردند، دیگر چه از جانمان میخواهند؟» او میگوید که در این منطقه نزدیک به ٨٠ کارتنخواب دارد: «هر کس جایی میخوابد، برخی در قبرها، برخی در بیابان و کنار مخروبهها.» همه آنها یک چیز میخواهند: «گرمخانه.»
امشب چطور میخوابید؟
پلاستیک میکشیم و میخوابیم. الان گروه گروه شدهایم. هر گروه ٥، ٦ نفر.
آنها دوست ندارند عکسشان گرفته شود، تنها چیزی که میخواهند، کمی غذاست و پتو. دور ما جمع شدهاند، کمی شیرینی و پیراشکی که برایشان برده بودیم، در کمتر از دو ثانیه، تمام میشود. دستهای سیاه آنها، دورمان را گرفته، التماسمان میکنند: «یکی هم به من بده، به منم بده.» و این غمانگیزترین صحنهای بود که در دل شب، زیر باران، در گوشه یک دیوار خرابه، زیر یک سقف شکسته، رقم خورد.
گورخوابها ساماندهی نشدند، پراکنده شدند
مسئولان شهرداری شهریار، دیروز همهجا از ساماندهی این معتادان خبر داده بودند، غافل از اینکه این گورخوابها ساماندهی نشدند، از قبرستان بیرون انداخته شدند، پراکنده شدند. آنها صبح دیروز هرچه داشتند، از پتوهای پاره و پلاستیکهای زهوار در رفته، روی کولشان گذاشتند و رفتند. رفتند تا در بیابان، در دخمهای، گوشه دیوار خرابشدهای، از چشم پلیس و شهرداری و فرمانداری دور شوند. از آن جمعیت، ٥٠، ٦٠ نفره گورستان، حالا تنها ١٠ نفرشان، کنار گورستان ماندهاند.
از دیروز که گزارش روزنامه شهروند، منتشر شد، بازتابهای زیادی به خود دید، عکسهای تکاندهنده گزارش، آنقدر دست به دست شد، تا رسید به ریاست جمهوری و اصغر فرهادی، کارگردان ایرانی و پرویز پرستویی بازیگر و هزاران گروه و ان.جی.اوی مجازی و غیرمجازی. تا جایی که هشتگی به عنوان: «گور خواب» هم در توئیتر برای آن به راه افتاد و با واکنش مختلف کاربران در شبکههای اجتماعی همراه شد. خبرنگاران دیروز، از جناحهای مختلف هم به انتشار گزارش روزنامه شهروند، پرداختند. ایسنا، ایرنا، فارس، تسنیم، میزان، خبرآنلاین، عصرایران، تابناک، عصرانتخاب و ... تنها تعدادی از این رسانههای رسمی بودند.
اعلام آمادگی وزارت رفاه برای کمک به گورخوابها
تازهترین گزارش به اعلام آمادگی مدیرکل روابط عمومی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی برمیگردد. او در تماسی با مدیرمسئول روزنامه «شهروند»، با در خواست اطلاعات بیشتر درباره این گزارش، اعلام آمادگی کرد که کمکهای لازم برای سامان دادن به این مشکل، از سوی سازمان بهزیستی صورت گیرد.
دستور ویژه دادستان
در اولین واکنشهای رسمی، روحالله حسینزاده دادستان شهریار برای ساماندهی وضعیت کارتنخوابهای گورستان نصیرآباد باغستان در حومه شهریار دستور ویژهای صادر کرد. او در این باره به میزان گفت: «به كلانتری، بهزیستی و شهرداری در رابطه با جمعآوری و ساماندهی کارتنخوابهای این گورستان دستور داده شد.» علاوه بر خبرنگاران و گروههای خیریهای که روز گذشته از گورستان نصیرآباد دیدن کردند و با گورهای خالی مواجه شدند، خیلی از خبرنگاران هم موضوع را پیگیری کردند. یکی از آنها خبرگزاری ایرنا بود که به سراغ سعید ناجی، فرماندار شهرستان شهریار رفت، اما جزئیات منتشر شده در گزارش را نپذیرفت: «نگهبان گورستان هم رفت و آمد و حضور معتادان را تایید میکند اما نه به شکلی که در گزارش این روزنامه منعکس شده است.» با وجود این گفتهها اما او تاکید کرد که «در هیچ جای دیگری از شهرستان شهریار، وضعیت حضور معتادان متجاهر و آسیبهای اجتماعی به این شکل نیست.»
فرماندار شهرستان شهریار در عین حال گفت: «آرامستان نصیرآباد شهرستان شهریار از نزدیکترین نقاط به پایتخت است که متاسفانه با وجود داشتن نگهبان، معتادان سرگردان به این محل رفت و آمد دارند.» او البته موضوع معتادان سرگردان که مسکن مشخصی ندارند را فراتر از محدوده این شهرستان دانست و گفت که تاکنون طرحهای متعددی برای جمعآوری معتادان متجاهر از سطح شهرستان اجراشده و معتادان جمعآوریشده به کمپ اخوان و سایر کمپهای بازپروری و نیز در بعضی موارد به خانوادههای خود تحویل داده شدهاند.
ناجی که معتقد است وجود معتادان متجاهر، سیکل معیوبی است که تمامی ندارد، ادامه داد: «اگر اقداماتی که تاکنون از سوی فرمانداری، بهزیستی، نیروی انتظامی و شهرداری برای جمعآوری و ساماندهی معتادان متجاهر و آسیبهای اجتماعی انجام شده، نبود با وضعیت به مراتب ناگوارتری در سطح شهرستان شهریار روبرو بودیم.» او تاکید کرد که اقدامات زیادی در این راستا انجام شده که «لازم بوده، اما کافی نیست» و «هنوز با نقطه مطلوب در حوزه ساماندهی آسیبهای اجتماعی، فاصله هست.»
فرماندار شهرستان شهریار در گفتههایش همچنین اشاره کرد که آرامستان نصیرآباد زیر نظر شهرداری تازه تأسیس باغستان است و این شهرداری در حال ساماندهی آرامستان است و «انشاءالله با اجرای این طرحها و جمعآوری و ساماندهی معتادان، دیگر شاهد این صحنهها نخواهیم بود.»
او خبر داد که جلسهای اضطراری برای بررسی وضعیت آرامستان نصیرآباد و هماهنگی اقدامات دستگاههای اجرایی مرتبط برگزار خواهد شد و قول داد که به وضعیت این آرامستان به صورت فوری رسیدگی شود.
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
پرویز پرستویی، بازیگر در واکنش به زندگی گورخوابها، با انتشار تصاویری از آنان در اینستاگرام خود نوشت: «چه کسانی باید به داد این بیخانمانان برسد. مگر این بختبرگشتهها گناهشان چیست؟ مگر شهروند این سرزمین نیستند؟» او این شعر حزین لاهیجی را هم ضمیمه یادداشت کوتاهش کرد: «ای وای بر اسیری کزیاد رفته باشد / در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد.»
انتهای پیام