به گزارش ایسنا، کاظم قربانی از جمله رزمندگان زنجان است که در دوران دفاع مقدس در یگان لجستیک خدمت میکرد. او در خاطرهای از وخیم بودن جراحت یکی از رزمندگان در سالهای پایانی جنگ تحمیلی اینگونه روایت میکند: « برای رزمندههایی که در حلبچه مشغول خدمت بودند با هلیکوپتر غذا و مهمات برده بودیم. زیر آتش سنگین دشمن فرود آمدیم و غذا را تحویل دادیم و سریع بلند شدیم که دور بزنیم و برگردیم. 10 متری از زمین فاصله نگرفته بودیم که دیدم؛ تراکتوری با رزمندهای که روی آن بود، واژگون شد و ته درّه سقوط کرد.
به خلبان گفتم بنشین. او گفت: در این شرایط و با این حجم آتش چطور برگردم؟ گفتم: چارهای نیست، باید بنشینیم. بالاخره خلبان با مهارتی که داشت و به لطف خداوند هلیکوپتر را سالم به زمین نشاند. نزدیکتر که رفتم آن رزمنده را دیدم که فک و صورتش له شده بود. ما دو نفر با بیسیمچی که همراه ما بود به سختی آن رزمنده را سوار هلیکوپتر کردیم. اوضاعش خیلی به هم ریخته بود و داشت جان میداد. به چشمهایش که دست می زدم از شدت درد پاهایش را تکان میداد.
با اینکه فرصت تنگ بود تصمیم گرفتیم، او را به نزدیکترین اورژانس برسانیم. در مسیر اورژانس حال رزمنده به قدری خراب شد که من اشهدش را گفتم و با همان حال او را تحویل اورژانس دادیم و خودمان سریع برگشتیم.
هشت سالی از پایان جنگ گذشته بود و با گذر زمان آن ماجرا از یادم رفته بود. روزی در تیپ سپاه زنجان در دفترم نشسته بودم. خبر دادند که ملاقاتی دارم. بعد، مردی بلند قد که دستمالی را روی صورتش گذاشته بود، وارد اتاق شد. فکر کردم، دندانش درد میکند و پرسیدم: دندانتان درد میکند؟ چشمهایش پر از اشک شد. بغضش شکسته بود و به پهنای صورت گریه میکرد. آرامتر که شد خودش را معرفی کرد. باورم نمیشد او همان رزمندهی زنجانی بود که من اشهدش را خوانده بودم. خداوند خواسته بود زنده بماند. او نیز بعد از سالها توانسته بود پیدایم کند تا به خاطر انتقالش به بیمارستان از من تشکر کند.»
انتهای پیام