«جهان قدیم میمیرد، جهان جدید با تأخیر سر میرسد و در این گرگومیش هیولاها سر میزنند». گرامشی
میگویند سیاستمداران به وعدههایشان عمل نمیکنند. چه خوب! اگر ترامپ آنچه را میگوید محقق کند و به وعدههایش وفادار باشد، عجب آبرویی از دموکراسی رفته است: ممانعت از ورود مسلمانان، کشیدن دیوار میان خود و همسایهاش (مکزیک) آن هم به خرج خودشان، فسخ قراردادهای بینالمللی تعهدآور (از تعهدات نسبت به ایران گرفته تا اروپا و این آخرین اجماع بینالمللی بر سر آبوهوا)، نشاندن زنان بر سر جای قبلی خویش، سیاهان، اقلیتها و... .
اگر این وعدهها را به کرسی بنشاند که واویلاست. با این همه وعدهها عملی هم نشوند، همین که امید آفریدهاند و رأی آوردهاند دست اکثریت رو شده است؛ اکثریتی که عادت دارد از حب اين هم نباشد، از بغض آن پناه برد به دامن گرگ خود. به این واکنش «دیالکتیک سوردل» هم میگویند: پناهبردن کودک به دامن مادری که او را به باد کتک گرفته است. وعدهها محقق هم نشوند، شاخصهای مهمیاند برای ارزیابی موقعیت دموکراسی؛ دموکراسیای که قرار نبوده خلاصه شود به انتخابات، به سلطه اکثریت و بوالهوسیهای رؤسايش، دموکراسیای که یا از مشارکت نکردن آحادش رنج میبرد یا با مشارکت اکثریت آحادش به خطر میافتد.
مگر اکثر کسانی که اینبار در انتخابات ریاستجمهوری به ترامپ رأی دادند سالها جزو غایبان انتخاباتهای ریاستجمهوری نبودهاند؟ (همیشه مشارکت بیشتر آحاد بهنفع دموکراسی نیست، بستگی به آحادش دارد. یادش بهخیر شریعتی!) میگویند سیاست یعنی انتخاب میان بد و بدتر. چه بد! چون اصلاً معلوم نیست بد را انتخاب کنند. (مثل فرانسه در سالها پیش) اگر بدتر را انتخاب کنند چه؟ (مثل آمریکای امروز) در وضعیتهای بحرانی (ترس از خارجی، فقر و ناامنی اجتماعی) معمولاً بدترین انتخاب میشود؛ خلافترین یا به عبارتی آن کس که خود را خلاف سیستم نشان میدهد و وعده خروج از دوگانههای محتوم سیاست را به بازار میآورد؛ مخالف همه نقاط مورد اجماع استابیلشمنت قدرت. میشود یک رابینهود قلابی، میشود میلیاردری که خود را نماینده بیبضاعتها میداند. خود مولود سیستمی است که افشا میکند و بهاینترتیب دل همه قربانیان را میرباید. (ترامپ مگر بهنوعی امید محرومان و بهحاشیهراندهشدگان آمریکا نشده همه دلزدگان دوگانه جمهوریخواه / دموکرات) هیچ معلوم نیست این «بدتر»های پیروز، پس از پیروزی به جنگ سیستمها بروند.
البته شده است که بروند، اما غالباً هیاهوهاییاند توخالی و از سوی همان سیستم هضم میشوند و فقط به کار شناسایی و فهم پاشنه آشیلهای فرهنگی و سیاسی یک قوم و یک ملت میآیند. از آنچه میگویند هم که بگذریم؛ برای ما که خوب شد! برای مایی که دستخوش سندرم مقایسهایم، چه وقتی که خودشیفتهایم و چه هنگامیکه خودباخته. میتوانیم تا مدتها خوشحال باشیم از اینکه: «آنها هم همینطور»! یا بگوییم صد رحمت به ما؛ حتی اگر در اینجا که ماییم معلوم نباشد اکثریت کدام است و اقلیت چگونه! تکلیف اکثریت آنها که روشن شد و تا همینجا برای سیاست خارجه و فردایی که قرار بود با گفتوگو پیش برود هم بد باشد، برای روحیهمان خوب است: «هیچکس تنها نیست»!
با این همه ما میمانیم و این پرسش همیشگی: «برای اندیشیدن به سیاست راه دیگری میان بد و بدتر نیست؟ گریز از محتومیتی به نام رآل پلیتیک»؟ بیآنکه لازم باشد پناه ببریم به دامن رابینهودهای قلابی یا خالقان اتوپیاهای پروحشت؟ فعلا که دور، دور لاتهای جهان است. جایی برای تخیل نمانده است. تخیل، فعال هم که میشود، داعش سر برمیدارد و ترامپ. عجب مضحکهای. تا اطلاع ثانوی سیاست یعنی همینی که هست و البته امیدی سیزیفوار که میگوید: این نیز نخواهد پایید.
انتهای پیام