از ماشین پیاده میشوم، انگار در کوره را باز کردهام. هوا داغ ِ داغ است. نخلهای خرما در این گرما خودنمایی میکنند و پیرمرد کشاورزی که مشغول بالا رفتن از آنها است، میان پاشش نور خورشید محو میشود. به سمت پیرمرد میروم تا با او همکلام شوم. گرمای هوا کلافهکننده است اما کشاورز سخت مشغول کار است.
به گزارش ایسنا، از نخل پایین میآید، لباسش را تکانده و سلام میکند. با او به صحبت مینشینم. میگوید او را "حاج جاسم" صدا میزنند. شصت و سه سال از خدا عمر گرفته و همچنان مانند یک جوان میان نخلستان خود، در این گرمای طاقت فرسا مشغول کار کردن است. او کارشناس رشته فوریتهای پزشکی و بازنشسته علوم پزشکی نیز هست.
خورشید مغز آسمان است، چهرهام گُر گرفته و لباسهایم سر تا پا از عرق خیس است اما حاج جاسم از این هوای سوزان هیچ شکایتی نمیکند و میگوید: گرمای هوا و شرجی توی این روزها برای ما که درخت خرما داریم، خیلی شیرینه، چون اواسط مردادماه است و فصل خرماپزون. شرجی و گرمای هوا باعث میشه تا ثمر نخل از خارَک به رطب و بعد به خرما تبدیل بشه تا بتونیم خرما برداشت کنیم. واسه اینکه خرما، خرما بشه این گرما و شرجی لازمه."
آب سردی مینوشد، در سایه یکی از نخلها مینشیند و با حس عجیبی از درختهای پیر و جوان باغ حرف میزند. "همه نخلهای باغ، عشق من هستن و مثل بچههام دوستشون دارم. از بچگی کنار مرحوم پدرم بین این نخلها کار کردم و با اونا بزرگ شدم".
حاج جاسم از مشکلات نخلداران میگوید و از وضعیت کنونی گله دارد. "بیمه، خسارات ما را نمیدهد و به مشکلات ما بیتوجهی میکند. درخت خرما سالی یک مرتبه بار میدهد و وقتی که محصول آن دچار مشکل میشود یا بار درخت کم باشد، بیمه باید خسارت را جبران کند اما هیچ کسی به این مساله توجه نمیکند."
او ادامه میدهد: "مسئولان باید به نخلهای این منطقه توجه کنند چون خرما یک محصول استراتژیک است و بعد از نفت اهمیت ویژهای در صادرات داره اما متاسفانه همه به این مساله بی توجه هستند و برای این سرمایه ملی اهمیتی قائل نیستند. نخلهای شادگان و آبادان تو روزهای جنگ از بین رفتن و الان که توی این منطقه همچنین درختهای خرمای خوبی هست مسئولان باید به فکر باشن و به این نخلها توجه کنند."
شاخههای در همرفته نخلها، راه را بر آفتاب بستهاند و در سایه آنها حاج جاسم سفره دلش را پهن کرده است و از سختی کار میگوید: " آب نیست. آب را ساعتی 40 هزار تومان میخریم. آبی هم که به ما میدهند، شور است و باعث میشود درختها بعد از چند سال خشک بشوند و دیگه خرمای خوبی نداشته باشند. کسی نیست به این وضعیت رسیدگی کند."
حاج جاسم بسیار پر انرژی است و از نخلهای باغ میگوید که باید بیش از 8 سال صبر کرد تا به ثمر برسند. "انگشت حنا بسته عروس، بریم، زاهدی، دیری، بلیانی، یوزی و استعمران، هفت محصولی هستند که اینجا میشود از نخلستان من برداشت کرد. سه تا از درختهای خرما را که نزدیک جاده هستند واسه مردم گذاشتم که هرچی میخواهند از اون درختها، خرما بچینند و نوش جان کنند."
هوا دم کرده، زمین نمناک است و کفشهایم که خاک آب خورده را به خود گرفتهاند، سنگین شده و راه رفتن را در این گرما سخت کردهاند. از روی نهرهای آبیاری نخلها میگذرم و به آن سوی باغ میرسم. مرد جوانی در باغ مشغول کار است، حاج جاسم گفته بود که "عباس" داماد او نیز در این نخلستان کار میکند.
عباس غرق عَرق است و آنقدر آفتاب بر او تاخته که گونههایش برشته شده و اخمهایش در هم گره خورده است. او میگوید: "من داماد، پسر و کارگر حاج جاسم هستم و هرچه قدر بتوانم توی این نخلستان به او کمک میکنم، نخلها را آرایش میکنم. برای چیدن خرما و رطب از آنها بالا میروم و کلا هرکاری باشه برای حاج جاسم انجام میدهم."
از عباس میخواهم تا از نخل بالا برود و رطب و خرما بچیند. او یک کمربند میآورد تا از نخل بالا برود. میگوید: "به این وسیله "فَروَند یا پَروَند" میگویند که یکطرف آن از الیاف پشمی بافته شده و با یک تسمه فلزی دیگر سفت میشود تا کشاورز بتواند با خیال راحت از درخت بالا برود و خارَک و خرما بچیند."
"فروند" یا تسمهای که کشاورز به کمک آن از درخت نخل بالا میرود وسیلهای است که امنیت کشاورز را در زمان چیدن محصول حفظ میکند و مانند تکیهگاهی برای او عمل اوست. همچنین در زمان پایین آمدن نیز کشاورز با خیال آسوده و بدون خطر میتواند از آن ارتفاع پایین آید.
عباس "فروند" را سفت دور خود و نخل میپیچد تا بتواند از درخت بالا برود. پاهایش را به کمر نخل گره میزند و پله پله بالا میرود. آنقدر در بالا رفتن از نخل مهارت دارد که انگار روی زمین راه میرود. تا به بالای درخت میرسد، شروع به چیدن محصول میکند و سپس آرام آرام به پایین میآید. او سبد را پر از خارَک و رطب کرده است.
ساعت 12 ظهر است. آفتاب کشیده است بالا. هوا دم دارد. عرق عباس هم درآمده. میگوید: "هر روز از ساعت 7 صبح به نخلستان میآیم و تا نزدیکای ساعت 12 کار میکنم، بعدش ناهار میخورم کمی استراحت میکنم و دوباره به کارم ادامه میدم. روزی 10، 12 ساعت اینجا کار میکنم؛ کار سختیه. باید نخلها رو آب بدیم، مراقبشون باشیم تا مریض نشن و باید همه جوره به نخلها برسیم."
هوا شورش را در آورده است، انگار که روی نخلستان را سرپوش گذاشتهاند. خورشید رحم ندارد. از باغ حاج جاسم چشمم به پیر مرد دیگری میخورد که در نخلستان کناری به همراه پسرش مشغول دستچین خارَکهای باغشان هستند. میخواهم چند کلامی هم با پیرمرد نخلستان همسایه به صحبت بنشینم.
نامش جابر است؛ همسایه حاج جاسم. میگوید 50 سال است که میان نخلها کار میکنم و شغل آبا و اجدادیش کشاورزی و نخلداری بوده است.
پسر جابر، پلهای به تنه درخت نخل تکیه داده و از آن بالا رفته و مشغول چیدن خارکها است و با دست، دانه دانه در سبد میاندازد. جابر از پایین نظارهگر کار پسر است اما آفتاب آنچنان بر او میتازد که ابروهایش در هم رفته و چروک بر پیشانیاش افتاده است.
جابر از مشکلاتش میگوید: "سال پیش پول بیمه دادیم اما وجهی برای جبران خسارت به ما نمیدهند. بیمه کشاورزها را درست حمایت نمیکند. پول آب گران شده و بهزور آب میخریم تا بتوانیم به نخلها آب بدهیم. خلاصه، کار ما خیلی سخته و هیچ کدام از مسئولان هوای ما را ندارند."
آفتاب، خارَکهای دستچین باغ جابر را سایه روشن زده است و مانند شمش طلا در سبد میدرخشند. او میگوید: "اگر به ما آب بدن، نخلها میتوانند بار بیشتری تولید کنند اما آب خیلی سخت گیر میاد و برای همین خیلی از نخلهای ما خشک میشوند."
خورشید دست بردار نیست که؛ از جابر و پسرش خداحافظی میکنم و با لباسهای خیس و کفشهای گِلی به سمت حاج جاسم میروم. او میگوید که کارش در باغ تمام شده و میخواهد برای استراحت به خانه برود. از آنها نیز خداحافظی میکنم و آرام آرام از نخلستان دور میشوم. صدای حاج جاسم و عباس از دور در هوهوی برگهای سر نیزهای درختان خرما محو میشود و من به مشکلات آنها میاندیشم که کاش کسی به فکر این نخلهای مغرور باشد تا در کوره خوزستان خرماها بپزند اما نخلدار نپزد.
گزارش از شایان حاجینجف، خبرنگار ایسنای خوزستان