یادم ما آن زمان درسی به نام فقه داشتیم که به چگونگی اخلاق پرستاری و برخورد با مریض اختصاص داشت. روزی یکی از اسرای عراقی را که خلبان بود به بیمارستان آوردند تا از او مراقبت کنیم. با دیدن مجروحان و کشته شدههای ایرانی بسیار از عراقیها کینه داشتم. ابتدا که گفتند باید به او رسیدگی کنم عصبانی شدم وبا حالت خاصی به سمتش رفتم اما ناگهان یاد درسهایی که در رابطه با چگونگی برخورد با بیماران گذرانده بودم، افتادم.
به گزارش خبرنگار سرویس «فرهنگحماسه» ایسنا، سهیلا فرجامفر از جمله امدادگران دوران دفاعمقدس است. وی میگوید: من یکی از زنان امدادگر ارتشی بودم و در کلاس درس فقه را با نمره 20 گذرانده بودم و حالا باید به صورت عملی آن را اجرا میکردم. برای همین عصبانیت من فروکش کرد و به آن خلبان رسیدگی کردم به گونهای که او از من به انگلیسی پرسید «آیا انگلیسی بلد هستید؟»پاسخ دادم بله. سوال کرد چطور به من که دشمن شما هستم این گونه رسیدگی میکنید؟ و حقیقا هم اینگونه بود. براساس اخلاق اسلامی ما میان مجروحان و بیماران فرق نمیگذاشتیم و بر حسب رسالتی که داشتیم به آنها رسیدگی میکردیم.
سال 1356 «سوپروایزر» درمانگاه پایگاه وحدتی دزفول بودم.من اصالتا اهل آبادان هستم و سال 1356 از دانشگاه نیروی هوایی فارغالتحصیل شدم و همان سال با یکی از همکلاسیهایم ازدواج کردم. پس از آن به پایگاه چهارم شکاری که به وحدتی دزفول شهرت دارد، منتقل شدم. سال 1358 هومن نخستین فرزندم به دنیا آمد و با آغاز جنگ نیز فرزند دومم متولد شد.
یادم میآید برای جشن عروسی یکی از دوستانم به آبادان دعوت شده بودیم که ناگهان جنگ به شهر من سرک کشید. هنگامی که جنگ آغاز شد همسرم با من تماس گرفت که به دزفول بازگرد در پایگاه شکاری به تو نیازمندیم. جنگ با آمدنش واژههای جدیدی را وارد فرهنگ لغات ما کرد. تا پیش از آن ما نمیدانستیم که شکستن دیوار صوتی یا استتار چیست.
انتهای پیام