شش فیلم مستند و تجربی از آثار مانی پتگر در خانه هنرمندان ایران به روی پرده رفت.
به گزارش ایسنا، در یکصد و سی یکمین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران که دوشنبه 27 مهر در تالار استاد ناصری برگزار شد، شش فیلم مستند و تجربی «پایانهای خوش»، «نقطه دید»، «ایستگاه به ایستگاه»، «برادرها»، «کسوفی که از آسمان به زمین افتاد» و «زاویه مقابل» ساخته مانی پتگر به نمایش در آمد.
در ابتدای این نشست کیوان کثیریان منتقد ضمن اشاره به یک ویژگی مشترک فیلمهای به نمایش درآمده، گفت: به نظر میآید در همه این فیلمها جهان خاص فیلمساز حاکم دارد؛ به این معنا که معمولا یک واقعه را مبنا قرار میدهید اما در ادامه آن را رها کرده و رویدادی که در کنار آن به وقوع میپیوندد را بیشتر مورد توجه قرار داده و بهطور موازی پیش میبرید. گویی کارگردان از این طریق در جستجوی معنای سومی است.
پتگر در پاسخ گفت: خودم در هنگام ساخت فیلمها به چنین چیزی آگاه نبودهام، به خصوص در کارهای نخست. شانس کار کردن با امیر نادری در «دونده» و «آب باد خاک» را داشتهام و از این جهت تحتتاثیر او هستم که به گفته خودش نه به دنبال قصهگویی، بلکه به دنبال بیان حال و هوا بود. فیلم «گزارش» کیارستمی هم به ما آموخت که چطور گاهی با کلاژ کردن شاخههای فرعی، به تنه اصلی بپردازیم و چطور زمانی دیگر بخشهایی از تنه اصلی را نمایش دهیم. گمان میکنم از یک طرف اگر تماشاگر را با تصاویر تاویلپذیر به حال خود رها کنیم، شاید چنین امری در ابتدا برای او جذاب باشد ولی در ادامه در خلأیی ناجذاب رها میشود. از سوی دیگر اگر قصه را به شکل مطلق پیش ببریم، درِ تعبیرهای متفاوت بهروی تماشاگر بسته میشود. در فیلمهای «نقطه دید» و «ایستگاه به ایستگاه» آگاه بودم که چطور در عین داشتنِ روایت، دانههای تسبیح را باز بگذارم تا تماشاگر خود دست به تعبیر بزند. معنای سوم هم در هر شرایطی شکل میگیرد، ولی اینکه چنین معنایی چقدر از دل تصاویر میجوشد و تا چه میزان دموکراتوار به تعبیر خود تماشاگر برمیگردد را نمیدانم.
وی سپس به تشریح نگاه خود نسبت به سینمای تجربی پرداخت و افزود: به سینمای مدرن و تجربی علاقمند هستم، چرا که قانونها را میشکند. به نظر من اگر قرار باشد همه قوانین را رعایت کنیم، فیلم زنده بودنش را از دست میدهد. چالش قصه گفتن و در عین حال دموکرات ماندن را نیز از این طریق حل میکنم که تا جایی با تماشاگر راه میآیم و از یک جایی به بعد دست او را گرفته و به نقطه دلخواه خود میبرم. اگر انیمیشن را آزادترین و نابترین شکل سینما بدانیم که دنیای خاص خود را میآفریند، پس از آن سینمای تجربی قرار میگیرد که اگرچه نسبت به سینمای کلاسیک رهایی بیشتری دارد ولی در نهایت باید پای خود را بر روی زمین بگذارد. اگر به قول معروف نخ را قصه واقعی و بادبادک را خیال و مدینه فاضله در نظر بگیریم، فیلمهای من حداقل نخ را داراست، اما بادبادکهای آن خیلی بیشتر است. به گمان من هر فیلم در نهایت مقطعی از زندگی را به نمایش گذاشته و تلاش میکند حساسیت تماشاگران را تحریک کند تا تمرکز خود را روی فیلم بگذارد. در صورتی که فیلم بتواند تماشاگر را با خود درگیر کند، در واقع موفق عمل کرده است.
پتگر افزود: در نهایت هم ممکن است چنین کاری خوشایند تماشاگر باشد یا نباشد. البته سینمای تجربی مخاطب کمتری را به سالن میآورد ولی به قول کیارستمی، تماشاگران سینمای مدرن اگرچه کمتر هستند ولی بخش بزرگتری از وجودشان را در اختیار فیلم میگذارند. در واقع هر هنری که خاکستری و مدرن و دموکرات باشد و کمتر دست به قضاوت بزند، طبیعتا تماشاگر کمتری هم خواهد داشت. فیلمهای تجربی فراوانی که در سینمای بازیگوش استرالیا دیدم، بر روی سینمای من تاثیرگذار بود. از این منظر، بهعنوان مثال فیلم «نقطه دید» یک فیلم منسجم نیست و اصولا هم قصد نداشتم فیلمی منسجم بسازم. چرا که به دنبال نمایش زمانی طولانی از حال و روز شخصیت پیرمرد فیلم بودم و حس جانکاه آنرا دوست داشتم.
این کارگردان سینمای ایران در مورد وجود رگههایی از زندگی در فیلمهایش و وجه اشتراک فیلمهای «پایانهای خوش» و «کسوفی که از آسمان به زمین افتاد» گفت: موضوع هر دو این فیلمها، زندگی و مرگ است و در واقع به این موضوع پرداختهام که اهمیت چیزها را چه چیزی تعیین میکند؟ به نظر من پاسخ به این سوال اگرچه در نهایت به نقطه دید هر فرد بستگی دارد، اما در هر چیزی باید تلالو زندگی وجود داشته باشد. در تمامی فیلمها زندگی حضور دارد، از جمله در فیلمهایی که راجع به مرگ ساخته میشود. حتی در انیمیشن تاریک و سیاه هم باید خط زندگی را دید. اما متاسفانه به قواعد کلاسیک سینما عادت کردهایم و با ذهن پاستوریزه خود بهگونهای میاندیشیم که با زندگی واقعی جور در نمیآید. بهعنوان مثال فکر میکنیم ادیت خوب یعنی سریع، در حالیکه ادیت فیلم کند به مراتب دشوارتر است.
وی در پایان در خصوص فیلم «کسوفی که از آسمان به زمین افتاد» گفت: این فیلم از آن فیلمهایی است که به قول کیارستمی خودش خودش را میسازد. در واقع به نوعی مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند تا این فیلم ساخته شود. موضوع آن هم خرابکاریهای فنی تلویزیون ایران است. این فیلم در واقع میگوید همانطور که فیلمساز ممکن است جلوی چشمش را نبیند، رسانه هم قادر به دیدن نیست. در اینجا دافعه تلویزیون آنقدر هست که بیننده برنامههایش را پس بزند اما اگر این فیلم را خارج از ایران میساختم، احتمالا به تبلیغات فراوان تلویزیونی در کشورهای غربی میپرداختم. چرا که به قول چامسکی تلویزیونهای غربی خطرناکتر هستند که معیار ارزشها و ارزش معیارها را بهصورت پنهانی دگرگون میکنند و بیننده هم متوجه نمیشود. اگرچه آزادی امری نسبی است اما از نظر چامسکی، آزادی موجود در غرب مرگبار است.
انتهای پیام