دوازدهم بهمنماه 57، پایان انتظاری سخت و طولانی برای میلیونها نفری بود که سالها مبارزات علیه رژیم شاه را دنبال کرده بودند. آن روزها گروههای مختلفی همه سختیها را به جان خریده و از نقاط دور و نزدیک خود را به تهران رسانده بودند و چند هفتهای بود که چشم انتظار ورود امام بودند، دستهای دیگر هم آن روز را پایان سالها دوری از ایران میدانستند و برای بازگشت، لحظهشماری میکردند. چشمها، در سراسر دنیا، به تهران و تحولاتش دوخته شده بود.
با آن همه طرح و برنامهای که ساواک و حکومت وقت داشتند و شایعههایی که در شهر پیچیده بود، لحظه فرود هواپیما در فرودگاه مهرآباد برای خیلیها باور نکردنی بود، آنها که شب را در هواپیما طی کرده بودند وقتی خلبان تصمیم گرفت برای در نظر گرفتن مسائل امنیتی و خنثی کردن عملیات هدفگیری، فرود در باند را 10 دقیقه به تأخیر اندازد، ناامیدانه آهی کشیدند و خود را برای بازگشت به پاریس آماده کردند.
قبل از پرواز، کلیه خدمه پروازی از حساسیت آن و احتمال سرگونی هواپیما مطلع بودند. بنابراین شرکت ایرفرانس مبلغ بالایی را برای بیمه این هواپیما درخواست کرد که از سوی جمعی از بازاریان حامی انقلاب پرداخت شد.
ساعت از 9 گذشته بود که پرواز اختصاصی، بوئینگ 747 شرکت ایرفرانس بر روی باند 11 راست فرودگاه مهرآباد به زمین نشست. ترمینال شماره یک فرودگاه که هنوز افتتاح نشده بود، پر از جمعیت بود.
درِ هواپیما که باز شد، آیتالله پسندیده، برادر بزرگ امام خمینی و شهید مطهری وارد هواپیما شدند تا با امام دیداری کنند و خوشآمدی بگویند. حاج احمد خمینی، که در این پرواز همراه امام بود، در خاطرات خود نقل کرده است: «وقتی که هواپیما در فرودگاه به زمین نشست، حضرت آیتالله پسندیده وارد هواپیما شد و پس از سالها دوری، با امام خمینی دیدار کرد و لحظاتی در کنار او به گفتوگو نشست. لحظه رفتن که فرا رسید، حضرت امام فرمودند آقا (آیتالله پسندیده) باید جلو بروند و من پشت سر ایشان میروم. عرض کردم: مردم چهارده سال است که انتظار این لحظه را میکشند، خبرنگاران و عکاسان داخلی و خارجی منتظرند تا این لحظه تاریخی را به تصویر بکشند. هرچه اصرار کردم فایدهای نداشت، سرانجام راهی به ذهنم رسید. به عموی بزرگوارم پیشنهاد دادم که ایشان با جمعی از همراهان امام که از پاریس آمده بودند از هواپیما پیاده شوند و به جمعیت حاضر در سالن استقبال بپیوندند و بعداً امام پیاده شوند. به همین ترتیب عمل شد و بالاخره امام حاضر نشد یکی از آداب معاشرت اسلامی را نادیده بگیرد و از برادر بزرگ خویش جلو بیفتد، ولو آنکه در چنین شرایطی استثنایی که میلیونها چشم به آن دوخته است، قرار داشته باشد.»
به این ترتیب آیتالله پسندیده جلوتر از بقیه پیاده شده و پس از او امام، حاج احمد خمینی، شهید مطهری و سایر همراهان از پلههای هواپیما پیاده شدند.
از آنجا که تضمینی برای امنیت فرود هواپیما نبود، در این پرواز شش ساعته، زن و کودکی حضور نداشت و خدیجه ثقفی، همسر حضرت امام و دیگران با پروازهای بعدی عازم تهران شدند. مهمانداران زن هواپیمای فرانسوی نیز به احترام امام(ره) از پوشش روسری استفاده کردند. این هواپیما 400 صندلی داشت که بیش از 250 صندلی آن عمداً خالی ماند. حدود 120 خبرنگار خارجی و چند خبرنگار ایرانی و 30 نفر از همراهان و علاقهمندان امام که برای دیدار او به نوفل لوشاتو رفته بودند، در این پرواز حضور داشتند.
شهید مهدی عراقی در خاطرات خود آورده است که در طول مسیر، امام ابتدا از پذیرفتن جلیقه ضد گلوله پرهیز داشتند، ولی به دلیل تأکید اطرافیان جلیقه را زیر عبا پوشیدند، اما به دلیل سنگینی آن ساعاتی در داخل هواپیما آن را از تن درآوردند.
با اینکه این روزهای تاریخی برای ایران سرنوشتساز و حساس بوده است، اما کمتر نوشته دقیقی از جزئیات مربوط به حوادث آن روز، نحوه کرایه کردن هواپیما و نام و مشخصات دقیق افرادی که همراه امام در آن پرواز بودهاند وجود دارد و بیشتر، روایتهایی است که عموماً با جزئیات متفاوت از سوی حاضران نقل شده است. در تصاویر مربوط به پیاده شدن امام و همراهانش در دوازدهم بهمنماه چهرههایی ثبت شده است که در کنار امام پلهها را طی میکنند. در هر تصویر موقعیتها تغییر میکند و چهرههایی روشنتر ثبت شده و از برخی چهرهها تصاویر کمتری به جا مانده است. در جستوجو برای یافتن کسانی که همراه امام از هواپیما پایین آمدند و در پرواز انقلاب حضور داشتند، به تعداد محدودی از نامها برمیخوریم؛ نام کسانی که در سالهای بعد هرکدام از آنها مسیری را در انقلاب پیمودند و سرنوشت متفاوتی داشتند.
شهید مرتضی مطهری، استاد دانشگاه، متکلم، مفسر قرآن و از نظریهپردازان انقلاب بود که از سالها پیش از انقلاب در کنار امام خمینی به مبارزات سیاسی علیه رژیم شاه پرداخت و دستگیر و زندانی شد. او از سوی امام مسئول تشکیل شورای انقلاب شد و سال 58 توسط گروهک فرقان با ضرب گلوله به شهادت رسید.
سید احمد خمینی، فرزند امام خمینی بود که در طول انقلاب و پس از آن همواره در کنار امام بود و اواخر اسفند 1373 درگذشت.
حجتالاسلام محمدعلی صدوقی، فرزند سومین شهید محراب و سالها امام جمعه یزد بود. او در یکی از خاطرات خود از آن روز آورده است: «28 سال پیش وقتی قرار شد در پرواز بازگشت امام به ایران همه به طرف هواپیما برویم، امام زودتر و از درب دیگری به داخل هواپیما رفته بودند. ورودیهای خرطومی هنوز کم بود. اینها هم اولین باری بوده که در فرودگاه پاریس خرطومی میدیدند. میگفت با یکی دو تا از دوستان مسیری را که نشان داده بودند رفتیم و داشتیم بلند بلند میخندیدیم و حرف میزدیم؛ به گمان این که باید سوار ماشین بشویم و برویم نزدیک پلکان. یک مرتبه دیدیم امام آن جا روی صندلی نشسته و ما نفهمیده بودیم که وارد هواپیما شدیم! کلی از امام خجالت کشیدیم.»
حجتالاسلام سیدمحمود دعایی، مدیر مؤسسه اطلاعات نیز در این پرواز همراه امام بود و سالها در مبارزات انقلابی نقش داشت. حجتالاسلام محمد منتظری، فرزند آیتالله حسینعلی منتظری و از شاگردان حوزوی امام خمینی بود که در سالهای 41 و 42 همزمان با آغاز نهضت امام فعالیتهای مبارزاتی خود را آغاز کرد. او در انفجار دفتر حزب جمهوری شهید شد.
حجتالاسلام سیدمحمد موسوی خوئینیها که در سالهای اولیه پس از انقلاب مسئولیتهای مهمی داشت. حسن ابراهیم حبیبی، در دوران دانشجویی به مبارزه علیه رژیم شاه پرداخت و در سالهای پس از آن مسئولیتهای زیادی در دولتهای مختلف داشت. او سال 91 پس از طی یک دوره بیماری درگذشت.
حجتالاسلام حسن لاهوتی اشکوری، که از مبارزان علیه رژیم پهلوی بود. محمدمهدی عراقی، پایهگذار حزب مؤتلفه بود و سال 1358 توسط گروهک تروریستی فرقان ترور شد. داریوش فروهر، دبیرکل حزب ملت ایران و از رهبران جبهه ملی ایران بود. وی در دولت مهندس بازرگان، وزیر کار بود.
تقی ابتکار، سیاستمداری که فعالیتهای خود را از دوران ملی شدن صنعت نفت آغاز کرد و بعد از انقلاب رئیس سازمان محیط زیست شد. وی پدر معصومه ابتکار رئیس پیشین و فعلی سازمان محیط زیست است. سیدابوالحسن بنیصدر، که پیش از انقلاب با انتشار مقالات و یادداشتهایی علیه رژیم شاه مبارزه میکرد و بعد از پیروزی انقلاب اولین رئیسجمهور ایران شد و در نهایت با رأی عدم کفایت سیاسی توسط مجلس عزل شد و از ایران گریخت.
صادق طباطبایی، از دانشجویان مبارز انقلابی که بعد از انقلاب سخنگوی دولت مهندس بازرگان شد. صادق قطبزاده، که در فرانسه همراه امام بود و بعد از انقلاب ریاست سازمان صداوسیما را برعهده گرفت. وی در سال 61 به جرم طرح کودتا علیه انقلاب اعدام شد.
ابراهیم یزدی، از مبارزان ملی - مذهبی بود که پس از انقلاب وزیر خارجه دولت موقت شد و بعد از استعفای دولت بازرگان از این سمت کنارهگیری کرد. احمد غضنفرپور، قبل از انقلاب در فرانسه در کنار نیروهای ملی - مذهبی علیه علیه رژیم شاه مبارزه کرد. او در دور اول مجلس شورای اسلامی نماینده مجلس شد.
محمد مکری کیوانپور کرمانشاهی، مترجم، نویسنده و شاعری بود که پس از کودتای 28 مرداد عازم اروپا شد و سالها در فرانسه اقامت کرد و هنگام پیروزی انقلاب به ایران بازگشت. او در سالهای ابتدایی پس از انقلاب سفیر ایران در مسکو بود. از خبرنگاران ایرانی نیز سیدرسول صدرعاملی، که به عنوان خبرنگار فعال و عکاس با روزنامه اطلاعات همکاری داشت و شاهرخ حاتمی که از عکاسان ایرانی در اروپا بود در این پرواز حضور داشتند و عکسهایی از آنها به ثبت رسیده است.
ژرژان فابین باتااوش، مهماندار پرواز ایرفرانس بود که دست راست امام روی پلکان ایستاده بود. او به نام رضا آهی معرفی شده و گفته میشود به زبان فارسی هم مسلط بوده است.
رسول صدرعاملی خرداد امسال در گفتوگو با ایسنا روایت کرد که «در سال 56 برای ادامه تحصیل به دانشگاهی در "مون پلیه" (جنوب فرانسه) رفتم. کمتر از یک سال بعد از سوی آقای غلامحسن صالحیار (سردبیر وقت روزنامه اطلاعات) به من گفتند برای ارسال گزارشهای روزانه باید به "نوفل لوشاتو" (40 کیلومتری پاریس) محل اقامت امام(ره) بروم. یادم هست، تنها یک هفته از ورود امام (ره) به این دهکده میگذشت. با اولین قطار، شب از "مون پلیه" به پاریس رفتم و از آنجا نیز توسط مینیبوسی که هر روز مسافران تازه از راه رسیده را از پاریس به "نوفل لوشاتو" میبرد، راهی آنجا شدم.
در هواپیما، من لحظه به لحظه پرواز را مینوشتم. امام از همان ابتدای پرواز به طبقه دوم رفتند و بدون هیچ اضطرابی خوابیدند، البته خبرنگاران امکان حضور در آن طبقه را نداشتند. میدانم ایشان برای اذان صبح بیدار شدند و اولین طلیعه نور آفتاب که به داخل تابید، هواپیما وارد آسمان ایران شد. بالاخره با رانت ایرانی بودنم تنها خبرنگاری بودم که خودم را به جلو رساندم و عکس معروف را گرفتم.
بعد از پیاده شدن از هواپیما، با در دست داشتن یادداشت و عکسها به خارج از فرودگاه رفتم، سوار موتور شدم و خودم را به روزنامه رساندم. صالحیار (سردبیر)، محمد حیدری (دبیر اجتماعی) و احمدرضا دریایی و دیگران همه آماده بودند، مطالب و عکسها را گرفتند و همه تحریریه روزنامه و کارگران "ایران چاپ" دست به دست هم دادند و کاری کردن کارستان یعنی هنوز اتومبیل حامل امام که بسوی بهشت زهرا (س) میرفت حوالی میدان آزادی بود که فوقالعاده روزنامه "اطلاعات" با عکسها و گزارشهای اختصاصی از "پرواز قرن" و با تیتر "امام آمد" در بین مردم دست به دست میگشت.»
در عکسی که پس از پایین آمدن امام از هواپیما منتشر شده است، عدهای در هنگام سوار شدن امام به خودرو در اطراف ایشان دیده میشوند. تیمسار سرتیپ حسین فرجی، ستوان دوم مجید پیرایش، ستوان دوم یحیی صدریزاده، ستوان دوم محمد احمدی و گروه زیادی از درجهداران همچون حسین رحیمیان، حسین فرزانه، قاسم علیزاده، محسن رودبرده در قاب این عکس حضور دارند.
پس از پایین آمدن از پلههای هواپیما، امام در میان جمعیت به سمت ماشین حرکت کردند.
محسن رفیقدوست، از مبارزان انقلابی که در آن زمان مسئولیت حفاظت و تدارکات مراسم انقلاب را بر عهده داشت و به عنوان راننده امام در کنار ایشان بوده است، در گفتوگویی که پیشتر با ایسنا انجام داد، در این باره توضیح داد که: «برای حفاظت، دو نیرو آماده کردیم. یک نیروی صد هزار نفری برای فرودگاه تا بهشت زهرا و یک نیروی 75 هزار نفری برای داخل بهشت زهرا. برای انجام هماهنگی و شناسایی 175 بازوبند چاپ کردیم. هنوز بازوبندها توزیع نشده بود که آنها را دست مردم میدیدیم. لذا اعلام کردیم آن بازوبندها باطل است. مردم از روی علاقه خودشان بازوبندهایی شبیه درست کرده بودند. ممکن بود دستهای دیگری هم در کار باشد. در هر صورت خیاط و چاپزن و ... را به مدرسه رفاه آوردیم و گفتیم شما از این ساعت تا روز استقبال اینجا زندگی میکنید. آنها تا زمان دریافت بازوبندها به حالت قرنطینه در مدرسه بودند. 175 هزار بازوبند را همانجا بستهبندی کردیم و به سرگروهها تحویل دادیم. شب 12 بهمن بود.
برای حضور در داخل سالن فرودگاه و استقبال رسمی کارت چاپ کردیم. به توصیه مرحوم شهید بهشتی و به خواهش خلیلالله رضایی که پدر رضاییهای مجاهدین خلق بود. تعداد محدودی کارت هم به نام آنها دادیم تا در صف استقبال بایستند. صبح دیدم این 8 نفر مقابل همه، در صف اول ایستادهاند. رفتم تعدادی از روحانیون بزرگ که آمده بودند مثل طالقانی، بهشتی و اسقف مانوچیان را آوردم و در صف اول قرار دادم و گفتم باید در صف اول فقط روحانیون باشند.
400 نفر برای داخل سالن دعوت کرده بودیم، اما سالن پر شده بود. نتوانستیم کنترل کنیم. من بلیزر را مقابل در خروجی فرودگاه گذاشته بودم. قرار بود امام(ره) سخنرانی کوتاهی انجام دهد بعد به سمت بهشت زهرا برویم. امام(ره) آمدند در سالن و کوتاه صحبت کردند. فشار جمعیت به حدی بود که شخصی مثل آقای شاهحسینی که آن زمان رئیس سازمان بازار جبهه ملی و ورزشکار بود و بعد هم رئیس سازمان ورزش شد، آنجا بیهوش شد. با احمد آقا تماس گرفتم، گفتم امام(ره) به باند برگردند و نمیتوان اینگونه ایشان را منتقل کرد. گفتم من حرکت میکنم به سمت باند شما هم به سمت در باند بیایید. وارد باند شدم، دیدم امام (ره) سوار بنزی شدهاند و صف زیبایی هم از افراد نیروی هوایی که بیشتر همافر بودند تشکیل شده بود. نیروی هوایی بصورت خود جوش وارد شده بود، البته با ما ارتباط داشتند و برای رفتن به بهشت زهرا با هلیکوپتری به ما کمک کردند. با سرعت آمدم پشت ماشین امام(ره) ایستادم، پیاده شدم مقابل بنز را گرفتم و خدمت امام (ره) عرض کردم ماشینی که قرار است شما را به بهشت زهرا ببرد آن عقبی است. امام (ره) فرمودند چه فرقی دارند؟ گفتم آن ماشین بلند است و جمعیت هم جمعیت زیادی است و مردم هم بهتر خدمت شما میرسند. در این لحظه مرحوم شهید عراقی به کمک من آمد و گفت: آقا ایشان درست میگویند.
سیستم بیسیمی تهیه کرده بودیم. قرار بود آقای صباغیان با بیسیم عقب بلیزر بنشینند. آقای مطهری از همان داخل فرودگاه به باند برگشتند و مثل بقیه آقایان جداگانه به بهشت زهرا رفتند. آقا رسیدند و در جلوی ماشین را باز کردند. گفتم شما بفرمائید عقب. گفتند نه میخواهم جلوی ماشین بنشینم. به آقای صباغیان اشاره کردند و گفتند این آقا کیست؟ جواب دادیم. فرمودند که غیر از من و احمد و راننده هیچکس دیگر در این ماشین نباشد.
جمعیت زیاد را پیشبینی میکردیم، اما نه در حد 8 یا 9 میلیون نفر. از فرودگاه تا بهشت زهرا به صورت متراکم آدمها بودند. در طراحی ماشین سیستمی را طراحی کردیم که شاستی کنار راننده باشد که اگر آن شاستی زده نمیشد در نه از بیرون و نه از داخل ماشین باز نمیشد. میخواستیم در بدون کنترل باز نشود که این تمهید در بهشت زهرا به کار آمد. امام(ره) نشستند و احمد آقا هم پشت ماشین قرار گرفتند. حدود 300 متر راه آمدیم. کمکم فشار جمعیت بین ماشین امام (ره) و ماشینهای اسکورت فاصله انداخت تا اینکه آنها دیگر از دید من خارج شدند. به میدان آزادی رسیدیم ماشین بنزی پیدا شد قبلاً هماهنگ کرده بودیم مینیبوسی از صداوسیما آمده بود. قرار بود آن ماشین فقط جلوی من باشد و من هم برای کار فیلمبرداری آنها خود را تنظیم کنم. این بنز تا نزدیک بهشت زهرا جلوی ماشین بود و نمیتوانستیم کاری بکنیم. مردم فکر میکردند که امام(ره) در آن بنز است. بعد متوجه میشدند که در آن نیست و دنبال ما میدویدند.
چند جا برایم مشکل پیش آمد. بعد از میدان فرودگاه ماشین بر اثر فشار مردم کاملاً به چپ و راست متمایل میشد. اگر کمی بیشتر فشار وارد میشد ماشین به این سنگینی چپ میشد. این مسأله روبروی دانشگاه و خیابان منیریه هم اتفاق افتاد. من در آن لحظات توسل پیدا میکردم. به علت سوار بودن مردم روی ماشین درون ماشین مثل شب تاریک میشد، زمستان بود؛ ولی درون ماشین مثل تابستان گرم میشد، تا جایی که کولر روشن میکردم. از یک طرف امام (ره) عرق کرده بودند. کولر را روشن میکردم تا بتوانیم نفس بکشیم. از نگرانی اینکه امام(ره) سرما نخورند دوباره خاموش میکردم.
فشاری که در ماشین بود احمد آقا را از پا درآورد و تقریباً بیهوش شد و به حالت خوابیده در پشت ماشین بود. احمد آقا سه ربع تقریباً بیهوش بود. من هم احساس میکردم دستهایم دیگر به بدنم وصل نیستند، اما امام(ره) دو - سه بار با دست اشاره کردند و گفتند که آرام باشید هیچ اتفاقی نمیافتد. از زمانی که ایشان داخل ماشین نشستند تا وقتی که به بهشت زهرا رسیدیم، لبخندی روی لب ایشان بود.
12 بهمن 57 - عکاس: رسول صدرعاملی
مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا را در سه ساعت و 20 دقیقه در میان ازدحام جمعیت طی کردیم. در بهشت زهرا ازدحام جمعیت به گونهای بود که عده زیادی روی قسمت جلوی ماشین پریدند و به پایکوبی و شادی پرداختند. داخل ماشین مثل شب تاریک شده بود. یک مرتبه موتور ماشین از کار افتاد. هرچه استارت میزدم فایدهای نداشت. فرمان هیدرولیک ماشین قفل شده بود و باید ماشین روشن میشد تا من آن را برگردانم. هنوز احمد آقا به هوش نیامده بود. امام(ره) با بالا و پایین کردن دستگیره سعی کردند در را باز کنند، نتوانستند. گفتند باید برویم قطعه 17. دفعه اول که گفتند من خدمت ایشان عرض کردم که این ممکن نیست، با این ازدحام جمعیت اجازه دهید فکری بکنیم. درآن زمان 38 سالم بود. امام(ره) گفتند که در را باز کن تا من پایین بروم. این حرف را کسی میگفت که من از 16 سال پیش مقلد ایشان بودم و هرچه گفته بود با جان و دل گوش میکردم. در برزخ عجیبی بودم. شرایط بیرون به گونهای نبود که بتوان در ماشین را باز کرد. همانجا با صدای بلند به حضرت زهرا(س) متوسل شدم. گفتم یا زهرا تو را به پدرت قسم به من کمک کن تا بیش از این در مقابل امام(ره) مقاومت نکنم. امام(ره) هم شنیدند.
امام(ره) در بهشت زهرا خیلی سعی میکردند در ماشین را باز کنند، من هم مدام خواهش و تمنا میکردم که ایشان تحمل داشته باشند. نیم ساعت با امام(ره) در آن وضعیت بودم. واقعاً مستأصل شده بودم، مردم روی ماشین نشسته بودند یک مرتبه از لای پای مردم دیدم که آقای ناطق نوری بدون عبا و عمامه مثل کسی که در استخر شنا میکند از روی سر مردم در حالت درازکش به سمت ماشین میآید. در سمت خودم را باز کردم. ایشان به امام سلام کرد. گفتم به حاج آقا بگویید که تحمل داشته باشند. ایشان گفتند بله، ما هماهنگ کردیم. با هلیکوپتر باید برویم. اصلاً نمیشود به گونهای دیگر رفت. جمعیت طوری است که اصلاً به قطعه 17 نمیرسیم. از مردم خواهش کردیم که ماشین را به طرف هلیکوپتر هل بدهند. متأسفانه فرمان هیدرولیک ماشین به طرف خلاف جهتی که میخواستیم قفل شده بود. مردم 10 سانت 10 سانت، 500 متر ماشین را بلند کردند تا به هلیکوپتر رساندند. خود ماشین نزدیک یک و نیم تن بود. بچههای استقبال هم فاصله مثلث مانند بین ماشین و هلیکوپتر را پر کردند. به مقابل پله هلیکوپتر رسیدیم در ماشین را باز کردم. آقای ناطق نوری روی پلههای هلیکوپتر ایستادند. احمدآقا از روی پای من و از طرف صندلی راننده به درون هلیکوپتر رفتند. من کمک کردم و زیر بغلهای امام(ره) را به احمد آقا و آقای ناطق نوری دادم. پاهای امام(ره) را هم گرفتم. به خاطر دارم وقتی امام(ره) در حال خروج از ماشین بودند پای امام(ره) را بوسیدم آن آخرین لحظه رمق من بود. وقتی به هوش آمدم آقای دکتر عارفی که پزشک امام(ره) بود در حال ماساژ دادن قلب من بود. لحظهای که به هوش آمدم این جمله را شنیدم، من تو دهن این دولت میزنم؛ من دولت تعیین میکنم.»
انتهای پیام