به پسرک برخورده بود، بند پوتینهایش را محکم کرد و بازهم لباس سربازیاش را پوشید. هر روز به کوهی که نزدیک خانهشان بود میرفت و زیر نور آفتاب آنقدر از این تپه به آن تپه میدوید تا خون از دماغش جاری شود...
او که لبخند هیچگاه از صورتش محو نشد آن روزها سخت خطوط پیشانیاش به هم گره خورد، از حرفی که شنیده بود ناراحت بود و میخواست خودش را به هر شکلی که شده ثایت کند، در نهایت هم به تیم ملی رسید تا جواب دندانشکنی به همه کسانی بدهد که قد و قامت کوتاهش را دلیلی برای عدم موفقیت میدانستند.
هافبک چپپای خوش خنده استقلالیها از معدود کسانی بود که فوتبال برایش با زندگی عجین شده بود، لبخندهای او در میانه میدان و تبسم گاه و بیگاهش جلوی دوربین از او شخصیتی دوست داشتنی ساخته بود تا نام او همواره در میان بازیکنان محبوب استقلال دیده شود.
به زمین چمن مجتمع شهید فکوری رفتیم تا سیروس دینمحمدی از خاطرات جالبش بگوید، از اینکه برخیها به او میگفتند میتواند با پیراهن استقلال و پرسپولیس یخچال و لباسشویی بگیرد، از طمعی که برای لژیونر شدن قبل از جام جهانی 1998 فرانسه کرد و شانسی که از دست داد، پیشنهادی که برای کم کردن سن شناسنامهای اش برای رفتن به اروپا به او شد، از مرگ؛ مرگ محو شهرت تا مرگ طبیعی، از پیشنهاد چک سفیدی که به او و کادر فنی امیدهای استقلال شده است و تلختر از همه از فوت پدرش، پدری که برای تماشای بازی پسرش به ورزشگاه رفته بود اما سکته کرد و برای همیشه او را تنها گذاشت...در ادامه گفتوگوی ما با هافبک ریزنقش و محبوب سالهای دور استقلال را میخوانید.
* چه اتفاقی افتاد که فوتبالیست شدید؟
من در محلهای بزرگ شدم که زمینهای خاکی بسیاری داشت. محله سیلاب زمین خاکی بسیار معروفی در تبریز داشت و نام آن اتحاد بود. اسم تیم زمین خاکی ما لقمان بود و همیشه در این زمین خاکی کریهای زیادی وجود داشت. تیمهایی که در زمینهای خاکی بهتر بودند، برای هم رجز و کریهای بسیاری میخواندند. ما نیز یکی از آن تیمها بودیم، البته من را خیلی بازی نمیدادند. ما پنج برادر بودیم که در همین تیم بازی میکردیم. برادر بزرگ ما در این تیم بازی کرده بود و ما حق نداشتیم به تیم دیگری برویم. به یاد دارم یک بار غلامحسین (برادرم) که کاپیتان شهرداری و تراکتورسازی تبریز بود و در تیم پاس هم بازی کرد، میخواست در تیم وحدت سیلاب بازی کند که برادر بزرگم او را تهدید کرد و گفت اگر این کار را انجام دهد دیگر به او نان نمیدهیم. ما هیچ کداممان جرات نمیکردیم در تیمهای دیگری بازی کنیم. من فوتبالم را از همانجا آغاز کردم و حدود 16-15 سال سن داشتم که در زمینهای خاکی با توپ آشنا شدم. خانه ما به گونهای بود که به زمین خاکی چسبیده بود و تنها پنج متر با زمین خاکی فاصله داشتیم. اگر در را باز میکردم میتوانستم به زمین خاکی جنب منزلمان برسم. آنقدر بازی میکردیم که با صدای افراد خانه به منزل باز میگشتیم؛ به طور مثال قبل از ظهر به زمین خاکی میرفتیم و با صدای اهالی خانه برای صرف ناهار به منزل میرفتیم و پس از آنکه غذایمان را خوردیم دوباره در را باز میکردیم و برای بازی به زمین خاکی میرفتیم. گاهی اوقات من در کنار زمین میایستادم و هر تیمی 10 بازیکن داشت، سریع به وسط زمین میپریدم و بازیکن آن تیم میشدم.
* فکر نمیکنی کمی دیر فوتبال را شروع کردی؟
آن موقع زمان جنگ بود و امکانات لازم وجود نداشت. من اصلا در رده نوجوانان بازی نکردم و از سال 65 که در مقطع راهنمایی بودم در آموزشگاهها فوتبال بازی میکردم. ما به طور جدی فوتبال خود را از آموزشگاهها آغاز کردیم و در آن زمان به گونهای بود که اکثر فوتبالیستها همین گونه به فوتبال روی آوردند. به یاد دارم که بازیهای آموزشگاهی در استادیوم آزادی برگزار میشد. من آن زمان سال دوم راهنمایی بودم، همان زمان بود که ما به تهران آمدیم و درست در همین مقطع بود که لشگر محمد رسول الله (ص) به جبهه اعزام شد. درست به خاطر دارم که آنها در استادیوم آزادی مستقر شدند و ما همان جا و در زمین شماره سه و چهار ورزشگاه آزادی بازی میکردیم.
پس از آنکه بازیهای آموزشگاهی تمام شد، در یک دوره زمانی و در رده جوانان، در تیم آذراب تبریز بازی کردم. برادر بزرگترم نیز در تیم بزرگسالان آذراب مشغول بازی بود و به همین دلیل من هم آنجا رفتم. تیم ما لباس نداشت و ما لباسهای زمین خاکی خود را برای تمرین و بازی میپوشیدیم، تیم ما اصلا قوی نبود و حذف شدیم.
پس از رده جوانان به خدمت سربازی رفتم. این گونه نبود که ما بتوانیم سرباز باشیم، فوتبال بازی کنیم و 500 میلیون تومان هم پول بگیریم. نه هرگز این گونه نبود. من به خدمت سربازی رفتم و به کرمانشاه اعزام شدم. حتی در اندیمشک نیز خدمت کردم و پس از 24 ماه، سربازی خود را به پایان رساندم. من در این دو سال فوتبال بازی نکردم. یک روز برادرم هنگامی که سرباز بودم زنگ زد و گفت که تیم زمین خاکی ما به فینال رفته است. من برای رسیدن به این بازی یک روز مرخصی گرفتم اما چهار روز به پادگان بازنگشتم و به همین دلیل 12 روز اضافه خدمت خوردم.
* پس پایان خدمت سربازی شرایط ادامه فوتبالات چگونه پیش رفت؟
پس از پایان خدمتم دوباره به همان زمین خاکی محلهمان بازگشتم. یک روز گفتند که "واسیلی گوجا" سرمربی تراکتورسازی، میخواهد به زمین خاکی بیاید و بازی تیم ما را تماشا کند، آمدند و من را در همان زمان انتخاب کردند. متاسفانه در آن برهه زمانی در تبریز خیلی کم به جوانان بها میدادند. الان خدا را شکر شرایط تغییر کرده است و ارزش بسیار زیادی برای جوانان قائلند اما آن زمان بها دادن به جوانان خیلی اندک بود. پس از آنکه او بازی ما را دید سه نفر از تیم ما را به تراکتورسازی دعوت کرد. برادرم غلامحسین نیز که از قبل در تراکتورسازی بازی میکرد. پس از خدمت سربازی به تراکتورسازی رفتم و کارم را با این تیم شروع کردم.
* شما از نظر قد شرایط خاصی داشتید. ورودتان به تراکتورسازی چگونه بود و بازیکنان با توجه به فیزیک خاص شما چگونه از اضافه شدن یک هافبک وسط کوتاه قامت به تیم استقبال کردند؟
قدم 165 سانتیمتر بود. در ابتدا درباره قد من حرفهایی میزدند اما به این دلیل که پرش و تعویض بازی من خیلی خوب بود و از راه دور هم شوتهای سنگینی میزدم، با این کارها شرایط فیزیکی خود را جبران میکردم. الان یک سری مربیها هستند که به دنبال میانگین قدی هستند اما در گذشته این گونه نبود و هر کس از کیفیت بالایی برخوردار بود از او به بهترین نحو استفاده میکردند تا بتوانند از فوتبالش بهره ببرند.
به یاد دارم که ایویچ مانع میگذاشت و بازیکنان تیم ملی به من میخندیدند که نمیتوانم از روی مانعها بپرم اما زمانی که من از روی موانع میپریدم، ایویچ میگفت که تو همچون بمب میمانی و یک دفعه منفجر میشوی. این مطلب همیشه در ذهن من ماند. دقیقا یادم است که موانع تا روی سینهام بود. من همواره تمرین پرش میکردم تا بتوانم به دلیل کوتاهی قدم شرایط را جبران کنم. به همین دلیل پرشهایم خیلی خوب بود.
* با توجه به اینکه سربازیات را انجام داده بودی خانواده به فکر همسر گرفتن برایت نبودند؟
در گذشته همه زود عاشق میشدند و زود ازدواج میکردند اما من در آن برهه به تراکتورسازی رفتم. به یاد دارم که دو تا از بازیکنان تراکتورسازی که بزرگ بودند و خوب بازی میکردند برگشتند و با نگاه کردن به من، به کنایه گفتند، اه ما هم بازیکن گرفتهایم. همه یار گرفتهاند و ما هم یار گرفتهایم. این مطالب را جلوی چشم خودم گفتند و خیلی به من برخورد و ناراحت شدم. شاید الان اگر به یک سری از جوانان چنین حرفهایی را بزنی ناراحت نشوند اما من در آن زمان از شنیدن این موضوع خیلی ناراحت شدم. محله ما نزدیک به کوه بود. پس از تمام شدن تمرین به خانه آمدم و پوتینهایم را به پا کردم و بندهایش را محکم بستم. لباس سربازی را به تن کردم و به کوه رفتم. خدا شاهد است که از این تپه به آن تپه میدویدم و این کار را مرتبا تکرار میکردم. مسیری که بسیار طولانی و طاقتفرسا بود. میدانید که در کوه شرایط، ترسناک است. من تنها بودم و از این موضوع میترسیدم که خدای نکرده اتفاقی برایم بیفتد اما به آن میزان جلوی آفتاب میدویدم تا از اینکه فشار زیاد خون از دماغم بیرون میزد اما باز هم طاقت میآوردم و میگفتم که من باید ثابت کنم که میتوانم.
یک روز سر تمرین رفتیم و مربی من را بیرون گذاشت و گفت که پشت دروازه با توپ کار کن و اجازه نداد که من با تیم تمرین کنم. پشت دروازه یک دروازه دیگر قرار داده بودند. من عضلات چهار سر رانم به قدری خوب شده بود که شوتهای بسیار سنگینی میزدم. وقتی به من گفتند که پشت دروازه بروم تا تمرین کنم، شوت بسیار سنگینی زدم و دروازهای که بیرون زمین قرار داشت، از ضربه سنگین به زمین افتاد. واسیلی تا این صحنه را دید بلافاصله گفت که تا بلایی سر خودت و ما نیاوردهای به زمین بیا.
پس از آن روز به روز در تمرینها بهتر کار میکردم. با استقلال رشت بازی داشتیم. واسیلی من را 15 دقیقه به زمین فرستاد. در کل بازی خوبی انجام دادم. پس از آن با ملوان بازی داشتیم و واسیلی من را در ترکیب اصلی قرار داد. سال قبل چهار گل به تیم ما زده بودند و شیشههای اتوبوس را نیز شکستند. قبل بازی از نزدیکی اتاق یکی از بزرگترهای تیم رد میشدم که من را صدا زد و با خنده گفت تو فکر کردهای میتوانی اینجا بازی کنی؟ بازی کردن اینجا خیلی سخت است. آن زمان ملوان بازیکنان بزرگی داشت و تیم بسیار خوبی جمع کرده بود. سیروس قایقران، قدیر بحری، محمدوند و احمدزاده از جمله بازیکنان ملوان بودند و تیم بسیار قویای را تشکیل داده بودند. بازی کردن در ورزشگاه انزلی خیلی وحشتناک بود. تماشاگران آنها با تعداد بسیار زیاد به ورزشگاه میآمدند و خیلی خوب تیمشان را تشویق میکردند. من در آن بازی یار من تو من با محمدیان بازیکن ملوان بودم. او هافبک شوتزن بسیار خوبی بود. واسیلی من را در آن بازی یار من تو من با او قرار داده بود تا به دروازه ما شوت نزند. خدا را شکر آن بازی صفر-صفر تمام شد و من یکی از بهترین بازیهایم را انجام دادم. بازی بعدی ما با تیم پاکدیس در ارومیه بود. من کم کم داشتم جایگاهم را در تیم به دست میآوردم. همه میگفتند که به سیروس بازی نده و از نفرات دیگری استفاده کن. واسیلی به من شانس بازی داده بود اما یک سری افراد کمین کرده بودند تا این شانس را از من بگیرند. در بازی با پاکدیس ارومیه، غلامحسین برادرم به من گفت از شانسی که واسیلی به تو در این بازی میدهد استفاده کن و اگر این شانس را از دست بدهی امکان دارد که از بازیکنان دیگری در بازیهای بعدی استفاده کند. من احساس میکنم که رشد فوتبال من از همان بازی آغاز شد. یک گل از وسط زمین به تیم پاکدیس ارومیه زدم. شوتی زدم که دروازهبان پاکدیس حتی توپ را ندید. من از همان بازی به بعد در تیم ثابت شدم و تمام بازیها را در ترکیب اصلی بازی کردم.
* سرعت توپ شما در هنگام شوت زدن چقدر بود؟
آن زمان امکانات لازم نبود تا متوجه این گونه مسائل شویم. حتی پس از آنکه به آلمان رفتم روی این گونه مسائل مانوری داده نمیشد.
در رابطه با شوتهایم یک خاطره برای شما تعریف میکنم که بسیار به یاد ماندنی است. پس از آنکه از بازی با نانت فرانسه بازگشتیم و من دو گل به آن تیم زده بودم که یکی از آنها را از وسط زمین روانه دروازه نانت کردم در تبریز با تیم ملی کویت بازی داشتیم. من روی محوطه 18 قدم قرار گرفتم و توپ را از احمدرضا دریافت کردم. آمدم که بچرخم و با هافبکها بازی کنم، 40 هزار نفر در ورزشگاه بلند شدند و گفتند؛ شوت شوت. من هم پایم را روی توپ قرار دادم و دستهایم را بلند کردم و گفتم اگر از اینجا آرپیجی هم بزنی به دروازه نمیرسد چه برسد به اینکه بخواهی شوت بزنی. در تبریز هر موقع که توپ را میگرفتم همه بلند میشدند و میگفتند شوت. این اتفاقها بعد از آن گلهایی که به نانت فرانسه زدم رخ داد. من با شهرداری تبریز نیز یک گل از وسط زمین به تیم پرسپولیس زدم. همیشه هم به نکیسا گفتم که این توپ را با چشم رد کرد و اصلا نفهمید که چگونه در درون دروازهاش قرار گرفت. به همین دلیل هر زمان که توپ را میگرفتم مردم می خواستند که شوت بزنم.
* چند سال برای تراکتورسازی بازی کردید؟
از سال 69 تا 71 به مدت سه سال برای تراکتورسازی بازی کردم. پس از آن به بانک تجارت رفتم و به مدت یک سال در این تیم بودم. افشین پیروانی و علی دایی نیز در تیم بانک تجارت بازی میکردند. پس از آن مجددا به تبریز برگشتم و به مدت چهار سال برای تیم شهرداری بازی کردم. پس از آن نیز به تهران بازگشتم و با استقلال قرار داد بستم.
سال دوم بود که در تراکتورسازی بازی میکردم. سال 71 تراکتورسازی بهترین تیم شهرستانی لقب گرفت و در ایران سوم شد. آن سال کریم باقری، احد شیخ لاری، حسین خطیبی، حسین حسنلو، من و غلامحسین دین محمدی برای تراکتورسازی بازی میکردیم. سال 71 همان افرادی که من را مسخره میکردند و به من میخندیدند پس از آنکه اسامی تیم ملی را اعلام کردند، من، حسین خطیبی و کریم باقری به تیم ملی دعوت شدیم، یک روز که در رختکن در حال تعویض لباس بودیم، یکی از آنها را صدا زدم و به او گفتم به یاد داری که به من خندیدی؟ این موضوع در دلم مانده بود، تو به من نگاه کردی و گفتی که این کیست که او را به تیم آوردهاید؟ او من را بغل و عذرخواهی کرد. بابت دعوت شدنم به تیم ملی به من تبریک گفت. آن زمان اصلا به جوانان در تبریز بها نمیدادند و رشد کردن بسیار سخت بود.
در سال 71 که به تیم ملی ایران دعوت شدم خیلی از تیمها به دنبالم بودند. من اولین بار در تراکتورسازی به تیم ملی دعوت شدم. شهرستانیها در هتل مشهد مستقر شده بودند. زمانی که به زمین شماره 2 میرفتیم 10 تا استقلالی و 10 تا پرسپولیسی در تیم ملی به من میگفتند که به پرسپولیس یا استقلال بیا. حالا من آن زمان از نظر مالی شرایط خوبی نداشتم. من دوست داشتم در تیم های بزرگ بازی کنم اما آن زمان خیلی پول نمیدادند. اگر تیمهای دیگر به بازیکنان مبلغی میدادند اما استقلال و پرسپولیس میگفتند اگر میخواهی برای ما بازی کنی باید پول هم بدهی. میگفتند شاید بتوانی از شرایط دیگری استفاده کنی اما ما به بازیکن پول نمیدهیم. برخیها میگفتند میتوانی با پیراهن استقلال و پرسپولیس نیز یخچال و لباسشویی بگیری. من این چیزها را بعدا شنیدم و این مسائل را بلد نبودم.
بعد از انقلاب تیم ملی یک اردو را در آلمان برگزار کرد. 20 روز در آلمان بودیم. خیلیها دوست داشتند من به استقلال یا پرسپولیس بروم. به یاد دارم که پورحیدری آمد و به من گفت چه تصمیمی گرفتهای؟ به او گفتم شرایط مالی من خوب نیست و میخواهم به بانک تجارت بروم. او به من تبریک گفت و من در آن سال به همراه حسین خطیبی به بانک تجارت رفتیم و کریم باقری به کشاورز پیوست و هر سه در تهران ماندیم.
* با چه مبلغی به تیم بانک تجارت پیوستید؟
یک میلیون و 500 هزار تومان در سال 72 با تیم بانک تجارت قرارداد بستم. یک میلیون و 500 هزار تومان در آن زمان زیاد نبود و با آن میتوانستی یک رنو بخری. شاید اگر الان بود میتوانستم با پولش پورشه بخرم. من دو ساله با تیم بانک تجارت به توافق رسیدم و مبلغ 3 میلیون تومان از این تیم دریافت کردم. خدا ناصرخان حجازی را بیامرزد. او در آن برهه مربی بانک تجارت بود. توانستیم در باشگاههای تهران قهرمان شویم تا تیم بتواند به لیگ یک صعود کند. آن زمان لیگ برتر وجود نداشت و جام آزادگان برگزار می شد. هر کس در باشگاه تهران قهرمان میشد، مستقیم به جام آزادگان راه مییافت. در مسابقههای سالنی نیز به قهرمانی دست یافتیم و در جام حذفی هم در میان چهار تیم برتر قرار گرفتیم. علی دایی، مهدی فنونیزاده، رضا احدی، بیژن طاهری، مارکار آقاجانیان، احمد سجادی، رضا ترابیان، حسین خطیبی، اسماعیل قویدل و بسیاری از بازیکنانی که از نظر فنی بسیار بالا بودند در تیم بانک تجارت توپ میزدند.
* خیلی از شماها همدوره و همبازی علی دایی بودید اما او به طرز عجیبی توانست از شرایط مالی بسیار خوبی برخوردار شود و به پیشرفتی دست نیافتنی برسد. چرا هیچ یک از دیگر بازیکنان موفق نشدند به سطحی که علی دایی در آن قرار دارد برسد؟
از نظر فوتبالی یا از نظر بیزینسی؟! از نظر بیزینسی همه چیز به این بستگی دارد که تو چه شرایطی را داشته باشی. آن زمان هر کسی شرایط خودش را داشت شاید یک نفر به فکر مغازه بود و یک نفر به خرید خانه فکر میکرد. ما نمیدانستیم که رشد کدام یک بیشتر است. من خانه خریدم ولی دایی مغازه خرید. شاید ما حتی در انتخاب تیمهایمان اشتباه کردیم. اگر من در انتخاب تیمم اشتباه نمیکردم الان شرایطم متفاوت بود. در سال 72 من دوباره به شهرداری تبریز بازگشتم. آن زمان تیمهای بزرگ من را میخواستند. اما من به تبریز بازگشتم. به شهرم تعصب داشتم و دوری از خانواده نیز برایم سخت بود. آن زمان باشگاه از این امکان برخوردار نبود که ناهار و شام بازیکن را بدهد. ما باید خودمان غذا را تهیه میکردیم. من پس از تمرین به خانه میآمدم و خسته بودم، حوصله هیچ کاری را نداشتم. از نظر مالی هم به گونهای نبودم که بخواهم دائما از بیرون غذا سفارش دهم.
در همان زمان مدیرعامل شهرداری تبریز برای مذاکره با من به تهران آمد و بر سر تمرین بانک تجارت حاضر شد و اعلام کرد که شهردار تبریز از شما خواسته که برای شهر خودتان بازی کنید و 500 هزار تومان نیز نسبت به سایر تیمها به من پرداخت بیشتری خواهد داشت. زمانی که دیدم شهردار برای حضور من در تبریز بسیار علاقهمند است تصمیم گرفتم به شهرم بازگردم و با حسین خطیبی به شهرداری تبریز بازگشتیم. آن زمان هم از تیم ملی خط خورده بودم. علی دایی و افشین پیروانی از تیم بانک تجارت به تیم ملی رسیدند و من با آن همه پیشنهاد به خاطر شهرم به شهرداری تبریز بازگشتم. به من گفتند آن زمان ادعا کردهای به دلیل اینکه به تو پول نمیدهیم در تبریز بازی نمیکنی حالا که دیگر حقوقت را بالا بردهایم چه دلیلی برای بازی نکردن در شهرت داری؟ به همین دلیل من هم بازگشتم تا به فوتبال تبریز کمک کنم. در نهایت به مدت چهار سال در شهرداری تبریز ماندگار شدم.
سال 74 مجددا به تیم ملی فوتبال ایران دعوت شدم. من تنها بازیکنی در ایران بودم که در دسته یک بازی میکردم و به اردوی تیم ملی فراخوانده شده بودم چرا که شهرداری تبریز از جام آزادگان به دسته یک سقوط کرده بود. این یک افتخار برای تبریز، تیم شهرداری و خود من بود. فکر نمیکنم چنین اتفاقی دیگر در فوتبال ایران تکرار شده باشد.
* از اینکه شما در دسته یک بازی میکردید و سایر همدورههایتان در تیمهای اول ایران به بازی مشغول بودند ناراحت نمیشدید؟
از این موضوع بسیار ناراحت بودم و خیلی اذیت شدم. پس از آنکه چند مدت گذشت متوجه شدم که فشار وارد شده به من بر اثر ناراحتی بسیار زیاد است. حتی در مقطعی افت کردم چرا که شرایط روحی مناسبی نداشتم و مرتب به خودم میگفتم اگر در تصمیمگیریام دقت کرده بودم، شرایطم بسیار متفاوت بود. اگر من هماکنون 50 بازی ملی دارم، تعداد زیادی از این بازیها مربوط به زمانی است که در شهرداری و تراکتورسازی تبریز بودم. مطمئنا اگر در این دوره برای تیمهای بزرگ توپ می زدم، هماکنون بیش از 100 بازی ملی انجام داده بودم. خوشبختانه در همان زمان که با افت روحی مواجه شده بودم تلاشم را دو چندان کردم و دیدم که میتوانم دوباره در تیم ملی ایران حضور داشته باشم.
* از اردوهایتان در تیم ملی خاطره ای دارید که بازگو کردنش جذاب باشد؟
ساعت 19:45 اسامی بازیکنان دعوت شده به تیم ملی ایران را اعلام کردند و گفتند که ساعت 9 روز بعد در زمین شماره 2 ورزشگاه آزادی حاضر باشند. به ذوالفقار نسب گفتم که تاکنون در شب رانندگی نکردهام، آن زمان یک رنو داشتم. از ذوالفقارنسب خواستم که به مایلی کهن بگوید در صورتی که امکان دارد به من اجازه دهد تا صبح حرکت کنم و به تمرین عصر تیم ملی برسم. ذوالفقارنسب با من تماس گرفت و گفت که مایلی کهن این موضوع را قبول نکرده است و اعلام کرده اگر دینمحمدی ساعت 9 صبح در زمین شماره 2 ورزشگاه آزادی حاضر نباشد از لیست بازیکنان تیم ملی خط میخورد.
به یاد دارم که به خانه آمدم و به همسرم گفتم که باید به تهران برویم. او هم گفت تو تاکنون شب رانندگی نکردهای. در جواب به او گفتم که چارهای نداریم. ساعت 10 شب بود که از تبریز خارج شدیم و من یک کیلو تخمه خریدم تا بتوانم با این کار از خواب رفتگیام جلوگیری کنم. حدود ساعت پنج یا شش صبح بود که به تهران رسیدیم و با حدود یک یا دو ساعت خواب ساعت 9 صبح در اردوی تیم ملی حاضر شدم. خانواده داییام در تهران بودند و به دلیل اینکه با دختر داییام ازدواج کرده بودم، به منزل داییام رفتیم.
همان روز اولی که در تمرین تیم ملی حاضر شدیم، قرار شد از بازیکنان تست کوپر بگیرند. نمیتوانستم بگویم که شب را تا صبح رانندگی کردهام و هماکنون نمیتوانم تمرین کنم چرا که بلافاصله از لیست خط میخوردم. آن زمان نه میدانستیم کشاله چیست و نه رباط. فقط میدانستیم رباط کریم کجاست! 500 تومان را از جیبم درآوردم و برای خودم صدقه دادم که خدای ناکرده مصدوم نشوم. دقیقا به یاد دارم که در این تست نفر دوم شدم. فکر کنم که کریم باقری یا اسماعیل هلالی نفر اول شدند.
* تا چه مقطعی ادامه تحصیل دادید؟
آن زمان خیلی بر روی درس حساب باز نمیکردیم. مثل امروز نیز رشته تربیت بدنی نبود که بازیکنان بتوانند در دانشگاه و رشته مرتبط خود ادامه تحصیل دهند. شرایط در زمان جنگ برای ادامه تحصیل بسیار سخت بود. خدا را شکر من توانستم دیپلمم را بگیرم و تا همین اندازه هم هنر کردم. تمام عشق و علاقهام در مدرسه به این مربوط میشد که ساعتی را به ورزش اختصاص دهیم تا بتوانیم فوتبال کنیم. من تمام علاقهام به فوتبال خلاصه می شد و خیلی بر روی درس و مدرسه تمرکزی نداشتم.
* در چه سالی ازدواج کردید؟
زمانی که ازدواج کردم رشد فوتبالم دوچندان شد. سال 73 بود که متاهل شدم.
* خانواده برای شما همسرتان را انتخاب کردند یا خودتان دست به کار شدید؟
من پولی را که از بانک تجارت گرفته بودم در تبریز یک خانه خریدم و همسرم را نیز خودم انتخاب کردم.
* خیلیها بر این باورند که ازدواج در ابتدای فوتبال منجر به عدم پیشرفت بازیکن میشود. شما چگونه معتقدید که ازدواجتان سبب شد که دوچندان در فوتبال رشد کنید؟
مسئله تغذیه برای یک بازیکن بسیار مهم است. زمانی که مجرد بودم نه زمان ناهارم معلوم بود و نه شامم.
* یعنی برای ناهار و شام با همسرتان ازدواج کردید؟
نه، اصلا چنین مباحثی مطرح نیست که به خاطر ناهار یا شام ازدواج کرده باشم. من در مسیری قرار گرفته بودم که باید تشکیل خانواده میدادم. من یکی از بازیکنانی بودم که با ازدواجم در فوتبال خیلی موفق شدم و فوتبالم را مدیون خانواده هستم.
* چند فرزند دارید؟
یک دختر و یک پسر دارم. دخترم پیشدانشگاهی است و در رشته ریاضی فیزیک مشغول به تحصیل است و اگر به یاد داشته باشید، زمانی که به الهلال گل زدم تیتر یک روزنامهها این بود که "ویدا، منم بابا". من پس از آن گل دخترم را صدا زدم. فکر کنم در آن زمان دو یا سه سال سن داشت. خیلی وقت بود که در اردو بودیم و من او را ندیده بودم. به همین دلیل پس از آنکه به الهلال از وسط زمین گل زدم، نام او را صدا زدم. پسرم نیز کلاس اول ابتدایی است و فاصله سنی فرزندانم زیاد است. اما همچنان پسرم خیلی اذیت میکند.
* تلخترین خاطره فوتبالیتان مربوط به چیست؟
زمانی که به شهرداری تبریز آمدم با ماشینسازی بازی داشتیم. من به پدرم گفته بودم که به ورزشگاه نیاید. ما یک بر صفر عقب بودیم که دقیقه حدود 85 بود که گل مساوی را به ثمر رساندم. یک یک شدیم. خدابیامرز پدرم بلافاصله در ورزشگاه سکته قلبی کرد و در جا فوت کرد (در حالی که بغض کرده و گریه می کند چند ثانیهای سکوت فضای اتاق را در بر می گیرد).
* خدا ایشان را بیامرزد. بهتر است از این فضا خارج شویم تا شما را ناراحت نکنیم. از زمان حضورتان در استقلال بگویید، چه شد که به جمع آبیپوشان پیوستید؟
با شهرداری تبریز برابر پرسپولیس در تبریز بازی داشتیم. این بازی را با نتیجه دو بر یک بردیم و من توانستم در این بازی یک گل به ثمر برسانم و به تیم ملی دعوت شوم. سال آخری که در تبریز بودم خیلی اذیت شدم. دوست داشتم بیشتر از آنچه بود و بر اساس حقم مطرح شوم و در یکی از دو تیم پرسپولیس و استقلال بازی کنم. من در این برهه زمانی ریسک را کنار گذاشتم و با توجه به اینکه سنم به 28 سال رسیده بود تصمیمم را قطعی کردم تا درتهران بازی کنم. آن زمان فتحاللهزاده با من تماس گرفت و درخواست کرد به باشگاه استقلال بروم، مرحوم حجازی هم سرمربی استقلال بود. در همان سال به مبلغ 9 میلیون تومان با استقلال قرارداد بستم. 4 میلیون تومان هم به باشگاه شهرداری تبریز دادم که در مجموع رقم قراردادم با آبی پوشان به 13 میلیون تومان رسید.
* گویا از پرسپولیس هم پیشنهاد داشتید؟
بله از پرسپولیس هم پیشنهاد داشتم ولی به دلیل اینکه از همان کودکی استقلالی بودم، به استقلال رفتم.
* این روزها همه بازیکنان میگویند که از بچگی یا استقلالی بودهاند یا پرسپولیسی. اما میبینیم که یک سال برای استقلال و یک سال برای پرسپولیس توپ میزنند و گویا این موضوع تبدیل به شگرد شده است!
نه این گونه نبود. آن زمان که حرف میزدیم حرفمان، حرف بود. من هیچ وقت تماشاگران هیچ تیمی را از خودم نرنجاندم و همواره نیز برای هواداران پرسپولیس احترام قائل بودم. خدا را شکر همیشه هم آنها احترامم را نگه داشتهاند و هرگز در زمین یا بیرون آن به من توهین نکردهاند.
* چند سال در استقلال بازی کردید؟
من حدود سه سال در استقلال بودم. با تیم پلیس عراق در عراق بازی داشتیم. در آن بازی در ترکیب ثابت قرار نداشتم چرا که تازه به تیم آمده بودم. پس از آنکه به زمین آمدم توپ را از وسط زمین گرفتم و با دریبل زدن چند نفر و جا گذاشتن دروازهبان، توپ را در درون دروازه جا دادم و ناصرخان به من اعتماد کرد و پس از آن در ترکیب اصلی قرار گرفتم. شروع کار من برای استقلال از همان بازی آغاز شد و پس از آن در ترکیب ثابت جای خود را پیدا کردم. با استقلال به جام باشگاههای آسیا رفتیم و با توجه به گلی که به الهلال زدم جای خود را بیش از پیش در تیم محکم کردم.
* درباره رفتنتان به آلمان بگویید. خیلیها میگفتند شما در برههای لژیونر شدید که سن بالایی داشتید.
بله این مسئله وجود داشت برخی میگفتند که سن تو برای لژیونر شدن زیاد است. خیلیها هم میگفتند بیا تا شناسنامهات را تغییر دهیم و از نظر سنی آن را کوچک کنیم. این مسئله به صورت پیشنهادی جدی به من مطرح شد اما من این مسئله را قبول نکردم و گفتم که با همین شرایط بازی میکنم و چنین کاری اصلا درست نیست، هرچند آزمایشی هم انجام نمیدادند و مانند اکنون نبود که از طریق انجام آزمایش بر روی استخوان بتوانند سن افراد را تشخیص دهند.
با جوبیلیو ایواتا بازی داشتیم که مسئولان و مدیر باشگاه ماینس برای تماشای بازی برخی بازیکنان آمده بودند. من در این بازی گل بسیار زیبایی به ثمر رساندم. خدا را شکر که چنین اتفاقاتی تبدیل به شناسنامه آدم میشود و هر زمان که مردم ما را میبینند از آن یاد میکنند. آنها هرگز نمیگویند دینمحمدی عجب لباسی پوشیدهای بلکه درباره چنین مسائلی صحبت میکنند. همین که مردم با چنین خاطراتی من را یاد میکنند برایم ارزشمند است. در آن بازی نیز 120 هزار استقلالی به ورزشگاه آمده بودند. یکی از بهترین بازیهایم را در مقابل جوبیلیو ایواتا انجام دادم. بازیکن شماره 5 جوبیلیو ایواتا که روبهروی من بازی میکرد همان سال به تیم آرسنال رفت و لژیونر شد. اکثر بازیکنان جوبیلیو ایواتا در آن سال به تیمهای بزرگ منتقل شدند. آنها بازیکنان بزرگی داشتند و تیم بسیار خوبی بودند. ما میتوانستیم آن بازی را ببریم اما به هر حال نشد. پس از آنکه سه نفر را دریبل زدم و با آن شوت گل زدم، امیدوار بودم که میتوانیم بازی را ببریم. هر زمان پس از این اتفاق که مجددا گل بازی را تماشا میکنم همچنان امیدوارم که ما آن بازی را خواهیم برد. ما در آن بازی بدشانس بودیم. علی موسوی و من میتوانستیم در آن بازی باز هم گل بزنیم اما این اتفاق نیفتاد و جام قهرمانی باشگاههای آسیا را از دست دادیم در حالی که میتوانستیم یک ستاره را به پیراهن استقلال اضافه کنیم. به دلیل گل زیبایی که به جوبیلیو ایواتا زدم به عنوان بهترین بازیکن ماه آسیا انتخاب شدم و گلم نیز بهترین گل آسیا شد. افتخار نایب قهرمانی آسیا برایم لذتبخش بود و توانستم این افتخار را با استقلال کسب کنم.
مسئولان باشگاه ماینس در حالی که برای تماشای بازی سایر بازیکنان آمده بودند، اعلام کردند ما همین بازیکنی که به جوبیلیو ایواتا گل زده است را میخواهیم. فتحالله زاده نیز با من تماس گرفت و گفت که به باشگاه بروم. من هم به باشگاه رفتم و متوجه شدم که ماینس من را میخواهد. من چون یک بار شانس لژیونر شدن را از دست داده بودم دیگر نمیخواستم چنین اتفاقی را تجربه کنم.
* چه شانسی را از دست داده بودید؟
تیم ملی فوتبال شب عید با تیم نانت فرانسه بازی داشت. شوستر در آن بازی آمده بود تا فوتبال یکی دو بازیکن دیگر را ببیند. وقتی دو گل به تیم نانت فرانسه زدم شوستر گفت که من همین بازیکن را میخواهم. پس از آن از من درخواست کردند تا قرارداد ببندم اما من اعلام کردم پس از جام جهانی 98 در این باره تصمیم میگیرم. تصور میکردم که در جام جهانی در ترکیب ثابت خواهم بود و تیمهای بهتری به دنبالم میآیند چرا که تیم کلن آن زمان در بوندسلیگا حضور نداشت. احساس میکنم که در آن برهه زمانی طمع کردم و شانس خوبی را که برایم پیش آمده بود از دست دادم.
* درباره رفتنت به ماینس بیشتر توضیح بده، چه شد که لژیونر شدی؟
آن زمان که به این تیم اضافه شدم شماره 10 تیم را برای من کنار گذاشته بودند. بازیکنان این تیم هم میگفتند که من چگونه میخواهم برای آنها مثمر ثمر باشم! درست همان اتفاق و حرف هایی که در زمان رفتنم به تراکتورسازی مطرح شد. خود آنها هم تعجب میکردند چرا که من از نظر فیزیکی شرایط متفاوتی داشتم اما پس از مدتی و انجام چند بازی، نظرشان کاملا تغییر کرد. زندگی کردن در آلمان خیلی سخت بود و اگر زبان این کشور را بلد نبودی اوضاع برای تو کاملا تغییر میکرد. من از یک مترجم در آلمان استفاده میکردم. به یاد دارم زمانی که کلاس تئوری داشتم و مترجم خواب میماند، من چیزی را متوجه نمیشدم. به من گفتند سر کلاس بروم. دو روز رفتم و روز سوم گفتم که من سرم درد میکند و دیگر تحمل رفتن به کلاس را ندارم (میخندد). زبان آلمانی واقعا سخت است. من تنها یاد گرفته بودم بگویم جلسه داریم و تمرین داریم. مثلا به من میگفتند بگو که تمرین چه ساعتی است، ولی من میگفتم جلسه داریم، تمرین داریم. آنها دائما اصرار میکردند که بازیکنان خارجی حتما این کلاسها را پشت سر بگذارند. بلافاصله که با تیم قرارداد بستم یک ماشین به من دادند و یک خانه در اختیارم گذاشتند. پس از یکی دو ماه نیز خانوادهام به آلمان آمدند و حدود دو سال در آلمان زندگی کردیم. روزی که به تیم اضافه شدم خیلی به من توجه نمیکردند. با یک تیم اسکاتلندی بازی داشتیم. این تیم در جام یوفا حضور داشت. مربی من را روی نیمکت گذاشته بود و تنها 20 دقیقه از بازی باقی مانده بود که من را صدا زد و گفت که به زمین بروم. تیم یک بر صفر در این دیدار دوستانه عقب بود. من توپ را گرفتم، دو نفر را دریبل زدم و با پشت سر گذاشتن دروازهبان گل زدم. بازی که تمام شد، بازیکنان در رختکن من را خیلی مورد حمایت قرار دادند در حالی که تا آن لحظه من را تحویل نمیگرفتند. حتی اعلام کردند که امیدوارند با من به لیگ یک صعود کنند.
* چرا به ایران بازگشتی و فوتبالت را در آلمان ادامه ندادی؟
پس از گذشت دو سال شرایطی پیش آمد که دیگر امکان ماندن در آلمان را نداشتم. زمانی که به چنین کشورهایی میروید از نظر مالی باید شرایط خود را در نظر بگیرید. من شرایط مالیام با رفتن به آلمان خوب نشد و تصمیم گرفتم که به ایران برگردم. الان هم افسوس میخورم که چرا که به ایران بازگشتم در حالی که میتوانستم چهار سال در آلمان بازی کنم. هر زمان که میرفتم تا فیش حقوقیام را دریافت کنم حسابدار باشگاه میگفت تا 35 سالگی برای ما بازی کن و پس از آن در این تیم مربی شو اما من نتوانستم طاقت بیاورم. یورگن کلوپ همبازی من در تیم ماینس بود. یک بار به مترجم من گفت سیروس یکی ازبهترین بازیکنان خارجی است که به تیم ما ملحق شده است.
یک بار که به اتوبوس تیم رفتم همه بازیکنان برای ناهار به سالن رفته بودند. کلوپ را دیدم که در حال مطالعه است. به مترجمم گفتم گویا این بازیکن تعطیل است. چرا دائما کتاب میخواند؟ از او پرسیدم که چرا اینقدر مطالعه می کنی؟ و او گفت که به کلاس مربیگری میرود و امروز هم میبینید که او چقدر در کارش موفق است.
* شما در کنار علیرضا منصوریان و فرهاد مجیدی همواره از محبوبیت بالایی در میان هواداران برخوردارید، احساس میکنید علت علاقه هواداران به شما چیست؟
من همواره سعی کردهام به همه افراد احترام بگذارم چرا که یک روز فوتبال تمام میشود. دوست ندارم زمانی که فوتبال تمام میشود، دوستم نگاهش را از من بگیرد. از اینکه آدمها به جای دور شدن به یکدیگر نزدیک می شوند برایم لذتبخش است. یک روز 50 نفر به دنبال تو میآیند و از تو امضا میخواهند اما یک روز میبینید که کسی شما را تحویل نمیگیرد. یک سری افراد معروفند و یک سری افراد محبوبند. معروف بودن به زودی تمام میشود اما محبوبیت همواره ماندگار است. محبوبیت زمانی شکل میگیرد که شخصیتت را به گونهای ارائه کنی که همه از وجود تو لذت ببرند. ما هیچ وقت نباید گذشتهمان را از یاد ببریم و بدانیم که از کجا آمدهایم. علاوه بر این باید همواره قدرشناس باشیم. من از زمینهای خاکی رشد کردهام. هر وقت هم به تبریز بروم به زمینهای خاکی میروم تا گذشتهام را به یاد بیاورم. به خانه قدیمیمان نگاه میکنم تا بدانم از کجا فوتبالم رشد کرد. تمام این حرکات را انجام میدهم تا خدای ناکرده غرور من را نگیرد. یک روز فوتبال تمام میشود و ادب میماند.
* چه اتفاقی افتاد که به پگاه گیلان رفتی؟
زمانی که مربی تغییر میکند و مربی دیگری میآید، شرایط عوض میشود. هر مربیای دیدگاه خودش را دارد. زمانی که قلعهنویی آمد، چند نفر از بازیکنان از استقلال جدا شدند که یکی از آنها من بودم. اعلام کردند که چند بازیکن را نمیخواهند و من هم یک نفر از این بازیکنان بودم. اما قلعهنویی به من گفت که من اشتباه کردم که تو را از دست دادم و باید تو را در تیم نگه میداشتم. من به پگاه گیلان رفتم و یک سال در این تیم بازی کردم. فکر کنید از محیطی مثل استقلال به یک مرتبه به محیطی بروی که دیگر آن محبوبیت، شور و هیجان و طرفداران وجود ندارند. اینکه دائما کنار اتوبوس تیم بیایند دیگر وجود ندارد. احساس میکنی رو به سرازیری میروی. اینکه میگویند ورزشکاران دو بار میمیرند من واقعا آن را با تمام وجود احساس کردم. یک مرگ زمانی است که ورزشکار از اوج میافتد و یک مرگ نیز همان مرگ طبیعی است به همین دلیل من دو بار مرگ را با تمام وجود احساس کردم و سختی بسیاری کشیدم تا این اتفاق را هضم کنم. گاهی اوقات نمیتوانید این اتفاقات را هضم کنید. قطعا در این زمان باید مبارزه کنید و با شرایط بجنگید. افرادی که آرزو داشتند شما را از نزدیک ببینند، دیگر جواب تلفن تو را نیز نمیدهند و این خیلی سخت است اما من با این شرایط جنگیدم. پس از آن نیز دو سال در لیگ یک بازی کردم و فوتبال را کنار گذاشتتم.
* اتفاق افتاده بود که در زمین بازی شیطنت کنید و کسی را اذیت کنید؟
یک داوری در ایران وجود داشت که همانند قهرمانی جدی سوت میزد. او جوان بود و تازه به داوری آمده بود و ادای خارجیها را با دست و صورت درمیآورد. بازی استقلال و ذوب آهن بود. من به داور گفتم که دقت کند اما برگشت وگفت صحبت نباشد و بازیات را انجام بده. به مهدی هاشمی نسب گفتم که جان تو داور خارجی است. پس از آن من و مهدی هاشمی نسب در زمین او را با اسم کوچک یکی از داوران خارجی صدا میزدیم که داور نزد ما آمد و گفت بچهها تو رو خدا اجازه دهید بازیمان را انجام دهیم.
* درباره خاطراتت در اردوهای استقلال هم بگویید.
من همواره با محمد نوازی هماتاقی بودم. یک روز در هتل المپیک بودیم و من در حال تماشای تلویزیون بودم که محمد بالش را از بالا به سمت من پرتاب کرد. به او گفتم که چه کار میکنی؟ جواب داد کار خوبی میکنم. آمدم که از پلهها بالا بروم که او با دراز کردن دستانش میخواست مانع این کار شود اما سر خورد و به زمین افتاد و مصدوم شد. بلافاصله پیش دکتر رفتم و گفتم که محمد مصدوم شده است اما در نهایت او به بازی نرسید. به یاد دارم که همواره پورحیدری میگفت که شوخی نکنید و در کارتان جدی باشید اما ما گاهی اوقات شیطنت میکردیم.
* از دعوتتان به تیم ملی بگویید. در چه سالی به تیم ملی فوتبال ایران دعوت شدید و چه شد که علی پروین شما را به اردو فراخواند.
سال 71 پاس تهران با تراکتورسازی تبریز بازی داشت. من در این بازی خیلی خوب فوتبال کردم. درست است که آن دیدار را یک بر صفر واگذار کردیم اما یکی از بهترین بازیهای خود در دوران ورزشیام را انجام دادم. از همان بازی به تیم ملی دعوت شدم و پس از آن با تیم ملی به اردوی آلمان رفتم. آن زمان سید مهدی ابطحی، مجید نامجو مطلق، حمید درخشان، مهدی فنونیزاده و حمید استیلی هافبک وسطهای تیم ملی همگی از بازیکنان شاخص فوتبال ایران بودند. من از نظر سنی کوچک تر بودم و حدود 21 سال سن داشتم. حتی در ردههای سنی تیم ملی نیز حضور نداشتم و در هیچ یک از مقاطع نوجوانان، جوانان و امید بازی نکردم. علی پروین مربی بسیار بانظم و سختگیری بود. در نهایت من از تیم ملی به همراه چند نفر از بازیکنان خط خوردم و قسمت نبود که با تیم ملی همراه باشم.
* شما از نظر فیزیکی و فوتبالی شبیه به پروین نبودید؟
نه، به نظر من علی پروین تکنیکی بود و من جنگنده بودم. من پاسهای قطری بسیار زیادی میدادم. به همین دلیل سبک بازی ما با هم فرق میکرد.
* مجددا در چه سالی به تیم ملی دعوت شدید؟
مجددا در سال 73 توسط محمد مایلی کهن به تیم ملی دعوت شدم و این درحالی بود که من آن زمان در دسته اول توپ میزدم. دقیقا به یاد دارم که بازیکنان تیم ملی برای بازیهای مهم در باشگاهشان به شهرهای بزرگ میرفتند ولی من به دلیل اینکه در دسته اول بازی میکردم باید با اتوبوس به شهرهای کوچک میرفتم. مطمئنا اگر من در انتخابم دقت میکردم شرایط بهتری داشتم هرچند شاید آنچه اتفاق افتاد قسمتم بود.
زمانی که تیم از مقدماتی جام جهانی 1998 و از بازی با استرالیا بازگشت، من به همراه تیم ملی در استرالیا نبودم و از تیم خط خورده بودم و بر سر یک داستانی من را خط زده بودند.
* چه داستانی؟
بحثش بماند، دوست ندارم این بحث را باز کنم.
* مطمئنا این اتفاق در دورانی بوده که شما فوتبال بازی میکردید و الان دیگر خطری شما را تهدید نمیکند. بهتر نیست آنچه اتفاق افتاده را بگویید؟
من خودم از این موضوع تعجب کردم. یک روز در ترکیب 11 نفره تیم ملی باشی و یک ماه بعد اسامی را اعلام کنند ببینی که از لیست خط خورده ای و یا اینکه تو را در بین 40 بازیکن دعوت شده به تیم ملی هم نخواهند. نمیدانم شاید تعداد سفارشیها زیاد شده بود. به هر حال بگذریم.
* چه اتفاقی افتاد که مجددا به تیم ملی دعوت شدی و در جام جهانی حضور داشتی؟
ذوالفقار نسب مربی شهرداری تبریز بود. بعد از مقدماتی جام جهانی و پس از بازی با استرالیا به منزل او رفته بودیم. من را کنار کشید و گفت سیروس اگر بتوانی در بازی شهرداری با پرسپولیس گل بزنی سعی میکنم که به تیم ملی دعوت شوی و تو را کمک میکنم. من در همین بازی یک گل از وسط زمین به پرسپولیس زدم. ساعت 19:45 اخبار ورزشی اسامی بازیکنان دعوت شده به تیم ملی را دعوت کرد که من نیز جزو بازیکنان دعوت شده بودم. ساعت 10:30 از تبریز به تهران پرواز بود که من بچههایم را برداشتم، بلیت گرفتم و با پرسپولیسیها به تهران بازگشتم. اینکه با پرسپولیسیها به تهران بازگشتم، برایم جالب بود. پس از آن دیگر من در تیم ملی بودم تا اینکه ایویچ مربی تیم ملی شد. او خیلی بازی من را دوست داشت. مطمئنا اگر ایویچ در تیم ملی بود من در جام جهانی در ترکیب ثابت بازی میکردم. با اینکه احترام خاصی برای جلال طالبی قائل هستم اما اگر او کمی به من لطف داشت میتوانستم بیشتر در جام جهانی بازی کنم. جلال طالبی آمد و تیم ملی را پرسپولیسی، استقلالی کرد. من تنها 20 دقیقه آخر در مقابل آلمان بازی کردم. فکر میکنم با توجه به اینکه من در بازیهای تدارکاتی خیلی خوب بازی کردم حقم این بود که در ترکیب ثابت بازی کنم نه اینکه در 20 دقیقه پایانی به میدان بروم. من یکی از شانسهای فوتبالیام را در جام جهانی از دست دادم. به خودم گفتم میتوانم در جام جهانی بازی کنم و تیمهای خوبی به دنبالم بیایند. من آنقدر در بازی تدارکاتی خوب کار کرده بودم که دائما به من میگفتند هر کسی در بازیهای تدارکاتی عملکرد مثبتی از خود نشان دهد قطعا در جام جهانی در ترکیب ثابت خواهد بود. به من گفتند که در جام جهانی در ترکیب ثابت هستی و همین موضوع اعتماد به نفس من را خیلی بالا برد. فکر میکنم اگر در جام جهانی برای تیم ملی ایران در ترکیب 11 نفره بودم میتوانستم در تیمهای اروپایی خوبی بازی کنم.
* از جام جهانی چه خاطره خاصی دارید؟
یکی از بهترین خاطرههای ورزشی من مربوط به جام جهانی است. بهترین پاداشی که در این بازیها گرفتم پیروزی مقابل آمریکا بود. شب بعد از بازی هم به ما پاداش نقدی دادند و از نظر روحی در شرایط بسیار خوبی قرار داشتیم. شاید ما جلوی آلمان و یوگسلاوی هم بازی خوبی از خود نشان دادیم اما اینکه توانستیم آمریکا را شکست دهیم برایمان بسیار مهم بود و از نظر محبوبیت خیلی به ما کمک کرد. شاید به همین دلیل است که نود و هشتیها را خیلی دوست دارند و از محبوبیت بالایی در بین مردم برخوردارند.
* درباره جام ملتهای 96 هم توضیح بدهید.
من در آن زمان هم از شهرداری تبریز به تیم ملی دعوت شده بودم. شاید اگر از استقلال به تیم ملی دعوت شده بودم در ترکیب تیم ملی قرار داشتم. در اولین بازی خود مقابل عراق من را پیستون چپ قرار دادند و نتوانستم آن گونه که میتوانم بازی کنم. پیستون چپ پست تخصصی من نبود و همین عامل باعث شد تا نیمکتنشین شوم. تیم ما در این جام سوم شد. من تنها در بازی مقابل عراق بازی کردم و پس از آن نیمکتنشین شدم و بازی به من نرسید. شاید یکی از دلایل دیگر آن این بود که تیم ملی نتیجه میگرفت و معمولا به تیمی که نتیجه میگیرد دست نمیزنند.
* از خاطرات خود در تیم ملی هم بگویید.
معمولا خاطرات من در تیم ملی به همراه استاد اسدی بود. به یاد دارم که ساعت 3 بامداد پس از پیروزی مقابل آمریکا بود که استاد اسدی بیدار شده بود و در حال قایم کردن پولهایش بود. هزار دلارش را یک طرف میگذاشت و هزار دلارش را طرف دیگر. به او گفتم که استاد مگر سربازی یا اینجا پادگان است که این کار را میکنی؟ مگر کس دیگری غیر از من و تو در این اتاق حضور دارد؟ به او گفتم اگر کسی هم بخواهد پولهای تو را بدزدد من هستم وگرنه کس دیگری در اتاق حضور ندارد. هر لحظه با استاد اسدی برای من خاطره بود.
* بیش از این وقت شما را نمیگیریم. اگر صحبت پایانی دارید یا درباره شرایط این روزهای خود می خواهید مطلبی را عنوان کنید، بفرمایید و بگویید.
من دوست دارم به تیمهای پایه توجه بیشتری شود. سال اولی است که در تیمهای پایه مربیگری میکنم. ای کاش توجه بیشتری به ردههای پایه فوتبال ایران میشد. متاسفانه توجه بسیار کمی به بازیکنان پایه در فوتبال ایران وجود دارد. ما باید برای ردههای نوجوانان، جوانان و امید ارزش زیادی قائل باشیم و تنها به بزرگسالان توجه نکنیم. آنها آینده فوتبال این کشور هستند.
* شایعات زیادی در مورد رد و بدل شدن پولهای نادرست در رده پایه فوتبال ایران وجود دارد. آیا طی یک سالی که در امیدهای استقلال مربیگری کردهاید با مسئله خاصی روبهرو شدهاید؟
بله. شاید باورتان نشود که به کادر امیدهای استقلال پیشنهاد چک سفید و پول نقد دادند اما ما همواره سعی کردهایم به گونهای زندگی کنیم که شب راحت بخوابیم. ما باید ابتدا در فوتبال پایه سالمسازی کنیم و پس از آن به دنبال استعدادیابی باشیم.
* آیا در سایر کشورهای دنیا نیز چنین مسائلی وجود دارد و یا تنها فوتبال ایران است که رده پایهاش مبتلا به چنین آفت هایی شده است؟
نه، من اصلا فکر نمیکنم که چنین مسائلی در سایر کشورها وجود داشته باشد. به ویژه کشورهای اروپایی که مطمئنا با شرایط خاص و محاسبه شده کار را پیش میبرند. ما زمانی که پیشنهادها را رد میکردیم، خانواده بازیکنان پایه به ما میگفتند که این قانون پایههاست، چرا شما پول نمیگیرید. من از این موضوع تعجب میکردم. از خودم میپرسیدم که این چه قانونی است که رده پایه فوتبال ایران به آن دچار شده است. آنها حتی میخواستند که بازیکنانشان روی نیمکت بنشینند. مثلا میگفتند که 20 میلیون تومان بگیرید و بگذارید که این بازیکن تنها روی نیمکت بنشیند. من از این مسئله بسیار تعجب میکردم و از خودم میپرسیدم مگر چنین چیزی میشود؟ چنین اتفاقاتی برایم غیر قابل باور بود اما همه میگفتند که این قانون پایههاست و در ردههای پایه چنین اتفاقاتی بسیار زیاد است. به نظر من پدر و مادری که میخواهند با پول فرزندشان را فوتبالیست کنند اصلا کار درستی نمیکنند. شاید این بچه بتواند در کار دیگری موفق باشد و در جای دیگری زندگی خوبی برای خود رقم بزند. مگر باید تمامی مردم فوتبالیست شوند. نه، هرگز این گونه نیست. فوتبال باید در ذات بازیکن باشد. مثل خون در رگهای بازیکن جریان داشته باشد نه اینکه یک مربی را ببینیم و 40-50 میلیون تومان به او بدهیم و بخواهیم که فرزندمان را در تیم بپذیرد. این برای فوتبال ما دردناک است. شاید به همین دلیل است که چندین سال است در رده پایه ناموفق بوده ایم و پشتوانه خوبی برای بزرگسالان نداریم.
* چگونه میتوانیم در مقابل این جریان فاسد فوتبال در ردههای پایه جلوگیری کنیم؟
وزارت ورزش باید کارگروهی را مامور کند تا تنها بر روی ردههای پایه در فوتبال ایران نظارت کند. اگر این کارگروه با نظارت و کنترل دقیق و بدون هیچ گونه مماشاتی با افراد خاطی برخورد کند قطعا هیچ کس به خود جرات چنین رفتاری نمیدهد. علاوه بر این باید بودجهای تعیین شود و به صورت مجزا به رده پایه تیمها اختصاص یابد تا این رده از مشکلات مالی رنج نبرد و مربیان و بازیکنان آن از حداقلهای نسبی برخوردار باشند نه اینکه یک مربی در رده پایه بخواهد با پیشنهادهای پنج میلیون تومانی افرادی مواجه شود که میخواهند فرزندشان را در تیمها جای دهند. ما امسال در رده امیدهای استقلال هیچ دریافتی نداشتهایم و بازیکنانمان چیزی نگرفتهاند. هرچند از نظر امکانات، شرایط مناسبی داریم اما از نظر دریافت پول شرایط مناسب نیست.
* به نظر شما علت اختلاف فاحش دریافتی بازیکنان بزرگسال در تیمهای استقلال و پرسپولیس با بازیکنان رده امید این باشگاه ها چیست و چرا سالانه هیچ مبلغ درخور اشارهای به رده پایه این دو باشگاه که حاضرند مبالغ میلیاردی به یک بازیکن بزرگسال بدهند پرداخت نمیشود؟
گاهی اوقات بازیکنانی در تیمهای استقلال و پرسپولیس بودهاند که دو دقیقه هم بازی نکردهاند اما 600 میلیون تومان پول به جیب زدهاند. این یک ظلم برای فوتبال ایران است. همین 600 میلیون تومان را میتوانند برای کلیه تیمهای پایه اختصاص دهند. چرا باید یک بازیکن دو دقیقه برای یک تیم بازی کند و 600 میلیون تومان پول بگیرد؟ این موضوع تعجبآور است. پولی را که بازیکنان بزرگسال میگیرند هیچ اشکالی ندارد. اصلا نوش جانشان. اما باید در کنار آنها به ردههای پایه هم توجه شود. این بازیکنان آینده فوتبال ایران هستند نباید آنها را رها کنیم. بازیکنان ردههای پایه تیمهای اروپایی و کشورهای آسیایی که به فوتبال اهمیت زیادی میدهند آینده بسیار خوبی دارند اما بازیکنان ما اصلا آینده و سرنوشتشان مشخص نیست. ما باید آنها را دائما در اردو قرار دهیم اما متاسفانه چنین اتفاقی در فوتبال ایران نمیافتد. پس از اینکه بازیکن در رده پایه برای تیمش بازی میکند و فصل تمام میشود، اصلا مشخص نیست که چه اتفاقی برای او میافتد. متاسفانه هیچ گونه مدیریتی در این زمینه وجود ندارد و ما بازیکنان را به حال خود رها میکنیم در حالی که باید دائما آنها را در اردو و زیر نظر قرار دهیم چرا که آنها در شرایط سنی حساسی قرار داند. باید بدانیم که آنها به کجا میروند و چه کار میکنند. ما بازیکنانی را داریم که در 18 سالگی در لیگ برتر بازی کردهاند اما در 20 سالگی فوتبالشان تمام شده است. این یک واقعیت تلخ است. چرا باید چنین اتفاقی در فوتبال ما رخ دهد؟
در زیر بخشهایی از گفتوگوی ایسنا با سیروس دینمحمدی را به صورت تصویری میبینید.
گفت و گو از نیما علیپور؛ خبرنگار ایسنا
تصویربردار؛ اسماعیل گلرخ عربانی
انتهای پیام