۱۸ مهر 93، زندگی بدون رنگ خانواده «طاهره عشقی» از دریچه دوربین عکاس ایسنا منتشر شد و یک روز بعد، حال و روز این خانواده در چند سطر، روی خروجی ایسنا رفت؛ رقص نکبت در همین حوالی.
به فاصله کمتر از یک روز، تماسها شروع شد. اولی کارمند یک شرکت از تهران بود که اصرار داشت به نحوی ارتباطش با این خانواده مرتضیگردی برقرار شود. میگفت از طرف مدیرعامل شرکت مامور شده که کارهای اجرایی مربوط به بازسازی خانه را انجام دهد. از طریق عکاس ایسنا با این خانواده آشنا شد و با کلی زحمت و دوندگی، کارهای ساخت و ساز را شروع کرد و سقف نداشته خانه را، سر پا کرد. دومی و سومی و بقیه هم تماس گرفتند. یکی از قلب اروپا پول حواله کرد، دیگری از مشهد، آن یکی از اصفهان و ... . شهرداری منطقه هم پای کار آمد و زحمت کندن یک چاه را کشید و تعدادی از لوازم خانه را تامین کرد. بعضیها هم برای کمک، مواد غذایی دادند و عمدتا، خشکه حساب کردند.
حالا خانه طاهره خانم، فرش، موکت، مبل، اجاق گاز، کابینت، تلویزیون، یخچال و در دارد. حالا وقتی روی زمین مینشینند، سرمای زمین، مغز استخوانشان را سوراخ نمیکند. حالا روی مبل مینشینند و تنشان احساس کمی تجمل الکی را مزمزه میکند. انگار که روی لبهایشان نرمافزار لبخند نصب شده باشد، سیب را گاز میزنند و حالشان خوب است. حالا میتوانند با دیدن شعله اجاق داخل آشپزخانه، دلگرم باشند به غذای گرمی که کمترین حق آنها از زندگی است. حالا کابینت هست و زن خانه میتواند مثل همه زنهای همه خانهها، وسایلش را همانطوری که دوست دارد و دلش میخواهد داخل آن بچیند و هر از گاهی هم برای تنوع، جابهجایشان کند. حالا تلویزیون هست و کمی از زهر سکوت و منگی فضای خانه را میگیرد. حالا یخچال هست و بودنش یعنی خوشحالی بابت اینکه غذایی اضافهتر از آنچه الان میخورند هست که برای خراب نشدن باید در یخچال گذاشته شود ... و حالا در هم هست؛ دری سالم که حریم خانه را امن میکند. همه اینها حداقلهای یک زندگی کاملا معمولی است که برای این خانواده، تقریبا تبدیل به آپشنهای هیجانانگیز یک زندگی رویایی شده بود.
اتفاقات خوب دیگری هم افتاده است. «امیر» و «قلی» که تا پیش از این باید به دیوارهای خانه زل میزدند و به خاطر کمتوانی ذهنی، منتظر میماندند تا شاید رهگذری یا همسایهای، بابت کاری که از دست این دو برمیآید صدایشان کند و برای انجام کار، پول ناچیزی کف دستشان بگذارد، امروز به مرحمت یک پیر مهربان، کارگر تماموقت کارگاه کارتنسازی در همان نزدیکیهای «مرتضیگرد» شدهاند. خانم عشقی، هر روز صبح پسرها را میبرد کارگاه و شب میرود دنبالشان.
دایی خانواده هم دیگر آواره کوچه و خیابان نیست. «حبیبآقا» سرمست از سر و سامان گرفتن خانه خواهر، برای خودش میخندد.
یک اتفاق خوب دیگر هم این که بعضی از هممحلهایها و همشهریها با خواندن سرگذشت این خانواده، به آنها سر زدهاند و از بین آنها حتی چند نفر فامیل دور این خانواده از آب درآمدهاند!
خلاصه اینکه خانواده طاهره عشقی، «فعلا» احساس خوشبختی میکند. به هر حال، این زندگی، تمام و کمال نیست. نوعی معراج از هیچ به نقطه صفر است. هنوز خبری از تفریح حداقلی و بهداشت مناسب و درآمد کافی و اینجور چیزها نیست. یعنی به قول آن دیالوگ معروف در «مهمان مامان»، امروز گذشت، فردا را چه کار کنند؟ تازه اینها به لطف خدا، دیده و شنیده شدهاند و به مدد دستهای نجیب و جیبهای پربرکت مردم، زندگیشان رنگی گرفته است؛ اما «عشقی»ها کم نیستند. هزاران نفر مثل آنها باید چگونه به حداقلها برسند؟
جستوجوی گوگلی «موسسات خیریه»، فهرست بلندبالایی از این موسسات را نشان میدهد؛ چه آنهایی که از بودجه عمومی بهرهای دارند و چه آنها که کاملا خصوصی هستند. اینها منهای سازمانها و نهادهایی است که وظیفه ذاتی و قانونیشان کمک به مستمندان است. اینکه این موسسات چه میکنند و درآمد و هزینهشان چقدر است و کجا حسابرسی میشود و ناظر عملکردشان چه مرجعی است، اصلا موضوع این نوشتار نیست. فقط یک سوال: آیا با وجود این حجم عظیم از موسسات و سازمانها و انجمنهای خیریه و حمایتی، ما باید انسانهایی دور و برمان داشته باشیم که در حسرت کمترینها هستند؟
***
«امیر خلوصی» - عکاس ایسنا - پس از انتشار عکسهای مربوط به زندگی نابسامان خانواده طاهره عشقی و تماسهای برخی از خوبان که منتهی به اهدای کمکهای نقدی و غیرنقدی به این خانواده شد، روند دو ماه و نیمه سر حال شدن این خانه و خانواده را در گزارش «اینجا چراغی روشن است ...»، به تصویر کشیده است.
ایسنا - حسامالدین قاموس مقدم
انتهای پیام