مریم امیرجلالی این روزها هر روز عصبانی می‌شود

مریم امیرجلالی - بازیگر سریال‌های طنز تلویزیون - می‌گوید که در فامیل به فردی مهربان معروف است اما متاسفانه این روزها هر روز عصبانی می‌شود و وقتی هم عصبانی می‌شود اطرافیانم هیچ کاری نمی‌توانند بکنند.

مریم امیرجلالی - بازیگر سریال‌های طنز تلویزیون - می‌گوید که در فامیل به فردی مهربان معروف است اما متاسفانه این روزها هر روز عصبانی می‌شود و وقتی هم عصبانی می‌شود اطرافیانم هیچ کاری نمی‌توانند بکنند.

به گزارش سرویس تلویزیون و رادیو ایسنا، وی ابتدا درخصوص اینکه آیا میزبان خوبی هست یا نه؟ گفت: من زیاد اهل میهمانی دادن نیستم. میهمان‌ها همیشه برای دیدن من می آیند. خدا را شکر دست پختم هم خوب است و میهمانانم موقع خوردن راضی بوده‌اند. من همیشه با عشق آشپزی می‌کنم. آشپزی‌ای که با عشق نباشد اصلاً به درد نمی‌خورد. بخصوص من فرزندانم را طوری بزرگ کرده‌ام که هیچ وقت نگوید من فلان غذا را دوست ندارم و بجایش این غذا را دوست دارم. یادم است دخترم وقتی کوچک بود و لجبازی می‌کرد و می گفت این غذا را دوست ندارد می‌گفتم همینی هست که هست. غذای دیگری هم نداریم که بخوری. می‌خواهی همین را بخور، می‌خواهی هم نخور، همین است که هست. حتی وقتی خودم هم کودک بودم پدرم با من همین کار را می‌کرد. برای همین هم هر غذایی جلوی من بگذارید می‌خورم.

امیرجلالی درخصوص بیوگرافی خود گفت: من متولد 1326 و اصالتاً تهرانی هستم، اما نمی دانم چرا در مجلات و رسانه ها و مطبوعات می‌گویند من ملایری یا اراکی و اینها هستم. من نه آذری هستم، نه شمالی‌ام ، نه همدانی‌ام و نه اراکی و ملایری. من متولد بیمارستان ایران در تهران هستم. محله صفی علی شاه تهران. پدرم هم بچه محله درخونگاه تهران است. تمام فامیل پدرم هم در محله منیریه و آن اطراف زندگی می‌کردند. در زمان بچگی‌ام خاطرم هست که بسیار ساده، گرم و صمیمی مردم افطار می کردند. ولی نمی دانم چرا هیچ وقت یادم نیست که لحظه افطار ساعت 9 شب باشد. تا جایی که یادم است افطار ساعت 5 یا 6 بعدازظهر بود. من در زمانی که کودک بودم پدرم مسقطی‌های بسیار خوشمزه‌ای درست می‌کرد. البته پدرم به دلیل کسالت نمی‌توانستند روزه بگیرند اما دوست داشتند همیشه ما روزه بگیریم. از این رو همیشه برای ما سفره افطار را می چیدند تا ثوابش را ببرند. خاطرم هست پدرم در سفره افطارعلاوه بر مسقطی، کاچی، خرما، نان، پنیر و حلوا ارده می‌گذاشت. بعدش هم که شام می خوردیم.

وی در خصوص عصبانیت و مهربانی نیز گفت: به نظر من هم عصبانیت و هم مهربانی دلیل دارد. تا کسی به شما دروغ نگوید و شما را اذیت نکند صدای آدم که بالا نمی‌رود. من از دروغ متنفرم و اصلاً تحمل شنیدن آن را ندارم. من چه طرف با من راحت باشد و چه از دستم ناراحت باشد، حرفم را می‌زنم. من دوست دارم که طرفم هم با من رو راست باشد. اولاً از اینکه دیگران رو راست نباشند بسیار متنفرم و رو راست نبودن من را عصبی می‌کند. اما مهربانی هم در ذات آدمی است؛ یعنی اگر شخصی مهربانی در ذاتش نباشد، به نظر من مشکلی اساسی دارد. متاسفانه من این روزها هر روز عصبانی می شوم. وقتی هم عصبانی می شوم اطرافیانم هیچ کاری نمی توانند بکنند؛ البته من در فامیل به فردی مهربان معروف هستم. حتی اگر مشکل و بحث و حدیثی در فامیل پیش بیاید تنها کسی که می‌تواند دو طرف را به هم آشتی بدهد من هستم که با برگزاری مهمانی سعی می‌کنم مسئله را فیصله دهم و سعی می‌کنم کدورت‌ها را هر چه زودتر از بین ببرم. من هیچ وقت بی دلیل از کوره در نرفتم، برای همین هم هیچ وقت از عصبانیتم پشیمان نشدم. شاید پیش آمده که عصبانیت باعث لطمه به کارم هم شده باشد اما هیچ وقت از این اتفاق ناراحت نشدم. حتی خیلی وقت‌ها عصبانیتم به دردم خورده.

او ادامه داد: من دروزارت بازرگانی مدیریت بخش مالی قسمتی را نیز عهده دار بودم و فکر می‌کنم گاهی عصبانیت در کار یک مدیر به او کمک می‌کند. گاهی اوقات عصبانیت و داد زدن یک مدیر باعث می شود کل مجموعه بفهمند باید کارشان را چطور انجام بدهند. مثلاً من در آن اداره‌ای که کار می کردم 14 کارمند آقا داشتم. اگر سخت گیری نمی‌کردم و عصبانیتی از خود نشان نمی دادم باعث می شد آنها بازده کاری مفیدی نداشته باشند. فکر کنم همین عصبانیتم باعث شده بود بخش مالی وزارت بازرگانی در زمانی که من آنجا فعال بودم مشکل خاصی نداشته باشد. من در اسفند 1378 از وزارت بازرگانی بازنشسته شدم.

مریم امیرجلالی بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون شنبه (14 تیر ماه) مهمان برنامه «این سفره آسمانی است» گروه جوان و اندیشه شبکه جوان بود.

او درخصوص خاطرات زیارتش از مشهد و حرم مطهر حضرت امام رضا (ع) گفت: من سال گذشته مشهد بودم و در جوار بارگاه ملکوتی امام هشتم سریال «بیقرار» را کار می‌کردیم. معمولاً ما صبح که از خواب بلند می‌شویم اختیار دست خودمان نیست و باید در خدمت گروه فیلمبرداری باشیم. ساعت 2:30 بود که فرصت دست داد تا به زیارت امام رضا (ع) بروم. در گوشه‌ای نشسته بودم و در دنیای خودم مشغول صحبت با امام رضا (ع) بودم. کاملاً دلی با امام رضا حرف می‌زنم و به او می‌گویم «آقا رضا خیلی نوکرتم، آقا رضا من فلان چیز را از تو می خواهم» و تا به امروز هیچ وقت نشده چیزی را از امام رضا (ع) بخواهم و او به من ندهد. خاطرم هست که یکی از نزدیکانم مریض بود و من در گوشه ای نشسته بودم و در دنیای خودم مشغول راز و نیاز با حضرت رضا (ع) بودم. چادرم را هم روی سر و صورتم انداخته بودم و کاملاً در دنیای خودم غرق در راز و نیاز بودم. هنگامی که می‌خواستم کفش‌هایم را به بخش امانت و کفشداری حرم بدهم گفتم بی زحمت دم دست بگذارید که من در هنگام برگشت خیلی معطل نشوم. ظاهراً در این هنگام دو نفر صدای من را شنیده بودند و من را شناختند. این دو نفر رد من را گرفتند و تا نزدیک خود حرم که من نشسته بودم و داشتم راز و نیاز می کردم آمدند ، یک دفعه چادرم را کناری زدند و گفتند «خانم امیرجلالی ، می‌شود با من یک عکسی بیاندازید؟».

واقعاً می‌خواهم بدانم من نباید آن موقع عصبانی شوم؟ خب من هم به عنوان یک هنرمند مثل همه یک آدم هستم؛ من هم مثل همه این حق را دارم که بخواهم مدتی را در خلوت خودم با خدای خودم و امام رضا (ع) درد دل کنم. آن موقع من واقعاً عصبانی شدم و فکر می‌کنم عصبانیتم هم به حق بود.

وی در پاسخ به این سوال که وقتی عصبانی می‌شود، چه چیزی او را آرام می‌کند؟ گفت: من هیچوقت بی‌دلیل عصبانی نمی‌شوم. اما وقتی عصبانی می‌شوم با مرور زمان رفته رفته آرامش از دست رفته خود را به دست می‌آورم، یا اینکه سعی می کنم از آن فضایی که من را عصبانی کرده بیرون بیایم و محیط را ترک کنم. بعد از گذشت مدتی هم با خوردن چای یا قهوه سعی می‌کنم خودم را آرام کنم. این اخلاق را هم ندارم که وقتی کسی من را عصبانی می‌کند با او بنشینم و بعداً حرف بزنم. من اصلاً توقع ندارم کسی من را عصبانی کند و وقتی این اتفاق می‌افتد دیگرهیچ وقت نمی‌توانم او را به سادگی ببخشم. برای همین هم به کسی که من را عصبانی می‌کند فرصتی برای توضیح نمی‌دهم.

امیرجلالی صبورترین فرد زندگی‌اش را پدرش معرفی کرد و ادامه داد: پدر من فردی بسیار مقتدر و باجذبه بود. اما از طرفی بسیار افتاده و برای تمام اهل محل محترم بود. من بارها به پدرم غبطه می خورم. اما خوش به سعادتش که در زمانی از دنیا رفت که خیلی از مشکلات را ندید و رفت. پدرم 63 سالش بود که از دنیا رفتند. به نظرم در گذشته اعصاب‌ها آرام تر از امروز بود و گرمای خانواده‌ها هم بیشتر بود. بارها به آرامش پدرم غبطه خوردم. همیشه سعی می کرد با برگزاری سفره افطار کل فامیل را دورهم جمع کند. الان همه مردم به دلیل گرفتاری هایشان دیگر به شکل قبل دور هم جمع نمی شوند.

انتهای پیام

  • یکشنبه/ ۱۵ تیر ۱۳۹۳ / ۱۰:۳۵
  • دسته‌بندی: رسانه
  • کد خبر: 93041508499
  • خبرنگار :