داستان‌های اطلاعاتی؛

«««« ابرجاسوسان »»»»

دهة 1960 برای جامعه اطلاعاتی اسرائیل و به ویژه برای واحد اطلاعات نظامی دهه‌ای بسیار جالب توجه و بیادماندنی بود.

دهة 1960 برای جامعه اطلاعاتی اسرائیل و به ویژه برای واحد اطلاعات نظامی دهه‌ای بسیار جالب توجه و بیادماندنی بود.

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)،به نقل از سایت وزارت اطلاعات این دهه خود را به عنوان نقطه عطفی نه فقط برای منطقة خاورمیانه، بلکه به عنوان نقطة عطف تمامی جهان تثبیت کرد؛ اثرات غیرقابل بازگشت آن‌چه جهان در سال 1967 تجربه کرد، هنوز هم در سراسر جهان حس می‌شود.

این دهه برای جامعه اطلاعاتی اسرائیل به صورتی که هم مبارک و هم پرآشوب بود، آغاز شد. در یازدهم ماه مه 1960، در یکی از تماشایی‌ترین عملیات اطلاعاتی اجرا شده توسط سرویس‌های اطلاعاتی موساد و شین‌بت که در تاریخ ملت‌های دیگر نظیر آن را نمی‌توان یافت، اسرائیل «ریکاردو کلمنت» را در حالی که قدم‌زنان به طرف خانه‌اش در حومة بوئنوس‌آیرس آرژانتین می‌رفت ربود.

این آقای ریکاردو کلمنت در واقع کسی نبود جز سرهنگ آدولف آیسمن از سرکدرگان رژیم نازی، که توانسته بود از محاکمه در دادگاه متفقین در نورمبرگ جان به در ببرد و بگریزد؛ وی به عنوان تدارک‌کننده و معمار جریان کشتار یهودیان در جنگ‌دوم، یکی از جنایتکاران نازی به شمار می‌رفت که عده زیادی بشدت در جست‌وجوی او بودند. دولت یهود احساس می‌کرد برای گیرانداختن این جنایتکاران و سپردن آن‌ها به دستگاه عدالت تعهد اخلاقی دارد. توانایی مأمورین اطلاعاتی اسرائیل در شناسایی آیشمن و تعیین محل وی، ربودن و انتقال وی زیر چشمان تیزبین مهمانداران آرژانتینی‌اش، و کشاندن وی به محاکمه، در دنیای اطلاعات به عنوان یک کار برجسته نمایان شد. دادگاه آیشمن را مجرم شناخت، وی را به اعدام محکوم کرد، و خاکسترش به دریای مدیترانه ریخته شد.

شین‌بت در آغاز دهة 1960 چند مورد موفقیت در کارنامه خود ثبت کرد که مهم‌ترین آن‌ها دستگیری دکتر کورت‌سیتا عامل سرویس اطلاعات خارجی چکسلواکی (موسوم به «اس بعلاوه بی») بود. دکتر سیتا را که از خانواده‌ای معتبر در سوداتن‌لند متولد شده بود صرفا به این علت که همسرش یهودی است به اردوگاه بوخن‌والد که معروفیت بسیار بدی دارد فرستاده بودند. سرویس اطلاعاتی چکسلواکی او را به خاطر ذهن‌تیزی که در زمینه ریاضیات و فیزیک داشت استخدام کرده بود. سیتا ابتدا در لندن و سپس در دانشگاه سیراکوز نیویورک به تحصیل پرداخت و به مقام استادی رسید. اف. بی. آی وی را به اتهام این‌که جاسوس کمونیست‌هاست اخراج کرد و وی به برزیل پناهنده شد.

از قضای روزگار، آخرالامر اسرائیل از وی دعوت کرد به عنوان استاد در انستیتو تکنیون واقع در نزدیکی حیفا تدریس کند، وی در این مؤسسه در تماس دائم با بهترین مغزهای تحقیقاتی اسرائیل و از جمله آن دسته از محققان بلندپایه‌ای بود که در صنایع نظامی مشغول بوده و آمارهای حساسی را در اختیار داشتند. دستگیری وی در شانزدهم ژوئن 1960، دو روز قبل از آن‌که راکتور هسته‌یی تجربی اسرائیل در نهال سورک آغاز به کار کند انجام شد.(1)

در اردوی واحد اطلاعات نظامی، دهة 1960 دهة تکامل بود. نتایج تقریبا مصیبت‌بار عملیات روتم در اوایل سال 1961، موجی از شوک به ستادکل ارتش اسرائیل وارد کرد. مصری‌ها صحرای سینا را در اختیار گفرته و یک تشکل نظامی قوی در آن پدید آورده بودند، اسرائیل از این کار آنان دچار غافلگیری مطلق شده بود، و با وضعیت فوق‌العاده خطرناکی روبرو بود که علت آن ناکامی سازمان‌های اطلاعاتی‌اش در زمینه کسب اطلاعات و دادن هشدار به موقع به وزارت دفاع در مورد حمله در شرف انجام بود. حیم هرتزوگ که یکی از قابل‌توجه‌ترین و محترم‌ترین افراد در تاریخ واحد اطلاعات نظامی است، وادار به استعفا شد. اما به هر حال کسی جانشین وی می‌شد که در تاریخ و در جامعة اطلاعاتی اسرائیل سیمایی قابل توجه و فراموش‌نشدنی داشته است. این شخص سرتیپ مایرآمیت بود.

مایرآمیت در سال 1921 در شهر تیبریاس واقع در کرانه دریای جلیله متولد شد. در سال 1936 به هاگانا پیوست و به عنوان پلیس گشت شهرک‌های یهودی به خدمت پرداخت. او سرباز خوشفکر و باهوشی بود و چون ذاتا خصائل فرماندهی داشت به عنوان فرمانده گروهان در سپاه داخلی یهود انتخاب شد و در سال 1948 در حین جنگ استقلال علیه نیروهای سوری و عراقی در میشمر هعمک، درة عزرائیل، عین‌جب، و کیبوتس‌دگانیا جنگید. در جنگ تن به تن جنین در اورشلیم، شدیدا زخمی شد زیرا هنگامی که مواد منفجره‌ای را در استحکامات دشمن کار می‌گذاشت انفجاری روی داد.(2)

سوابق نظامی مایرآمیت او را بیشتر شایسته فرماندهی یک واحد نظامی می‌ساخت تا رهبری یک سرویس اطلاعاتی. پس از این‌که در سال 1950 از دانشگاه کلمبیا فارغ‌التحصیل شد و به اسرائیل بازگشت فرماندهی تیپ پیاده یکم جولانی را به او سپردند؛ این پستی بود که با به عهده گرفتن آن، آمیت مهارت خود را در هماهنگ‌سازی افراد و به کارگیری سلاح‌های و وسایل تکمیل کرد. وی یکی از اجراکنندگانتاکتیک رزمی فرماندهی ارتش اسرائیل موسوم به روش «دنبالم بیا» بود. ستاد کل ارتش اسرائیل هوش وی و شجاعت و مهارتش را در زمینه تدارکات از نظر دور نداشت و در سال 1951 او را به عنوان رییس بخش عملیاتی ستادکل منسوب کرد.

در سال 1954 او را به فرماندهی شاخه عملیاتی رساندند و یکی از کسانی بود که در طراحی عملیات - پنهانی و آشکار - نبرد صحرای سینا در سال 1956 نقش عمده داشتند. آمیت در واقع فرمانده دوم ستاد ارتش و در طول نبرد صحرای سینا دستیار اول موشه‌دایان بود. موفقیت جنگ 1956 در عین حال کامیابی شخصی وی نیز به شمار می‌رفت و به این منجر شد که فرماندهی جنوبی ارتش اسرائیل را به او بسپارند. امید می‌رفت در آن‌جا بتواند قابلیت‌های خود را برای به شکست کشاندن موجی از فعالیت‌های جاسوسی مصر و نفوذ افراد آن به داخل اسرائیل به شکست بکشاند. مایرآمیت در اینجا نیز کاردانی و شجاعت خود را نشان داد و در کسب احترام و توجه سربازانش موفق بود. فرماندهان ارشد نظامی نیز او را تحسین می‌کردند. به نظر می‌رسید وی از کسانی است که راه مستقیم را به سوی مدارج عالی فرماندهی در ارتش اسرائیل می‌پیمایند.

اما در اثنای یکی از مانورهای ارتش، در اثر سانحه‌ای که هنگام پرش با چتر روی داد مایرآمیت بشدت مجروح شد و برای مدتی بیش از یکسال در بیمارستان بستری بود. عده زیادی می‌گفتند این جراحتی است که او را از نشستن بر صندلی رییس ستاد کل بازمی‌دارد؛ اما به هر حال این وضعیتی بود که یک پست دیگر نظامی را برای وی بسیار مناسب می‌ساخت: مدیریت واحد اطلاعات نظامی.

سرتیپ مایرآمیت در اول ژانویة 1962 به ریاست واحد اطلاعات نظامی منصوب شد و این انتصاب نقطة آغازی بود بر به راه افتادن کشمکش‌ها مخاصمات در پشت‌درهای بسته، بین سطوح مختلف پیکره دفاعی اسرائیل. آمیت که سرباز سربازان بود و از تلاش برای کسب قدرت فردی و یا کسب افتخارات سیاسی تنفر داشت هنگامی که متوجه نوع رابطه بین واحد اطلاعات نظامی و بقیه ارتش اسرائیل شد هراسان گشت. بدی این رابطه بیشتر ناشی از اقدام واحد اطلاعات نظامی به «کارکثیف‌» در 1954، و فاجعه عملیات روتم در سال 1961 بود. بسیاری از افراد ارتش اسرائیل، از سرجوخه‌ها گرفته تا فرماندهان ارشد توانایی‌های (یا ناتوانی‌های) واحد اطلاعات نظامی را به سخره می‌گرفتند. آن‌ها را به بوروکرات‌های پشت میزنشینی مانند می‌کردند که حتی پس از پایان‌یافتن یک جنگ در پیش‌بینی وقوع آن کندذهنی نشان می‌دهند!(3) این امرآمیت را عمیقا متأثر و آشفته می‌کرد. وی به عنوان کسی که کل زندگی نظامی خود را در نبرد گذرانده است، رابطه ناگسستنی بین نیروهای رزمی و واحدهای اطلاعاتی را بخوبی درک می‌کرد: از نظر او، عملیات نظامی موفقیت‌آمیز بشدت به دستیابی به اطلاعاتی دقیق بستگی داشت.

درگیری دیگری که در دستگاه نظامی و اطلاعاتی اسرائیل وجود داشت بین مدیریت واحد اطلاعاتی نظامی و ایسر هارل رییس موساد بود. گزارش می‌شد که مایرآمیت از پاکسازی‌«عناصر مطلوب» از ارتش اسرائیل که توسط هارل صورت گرفته و انگیزه سیاسی داشته است رنجیده و عصبانی شده است.(4)

مایرآمیت بویژه از این امر عصبانی بود که چرا ایسر هارل بخش زیادی از نیروی انسانی موساد را درگیر جست‌وجو برای یافتن پسر کوچکی به نام یوسف «یوسل» شوماخر کرده است. پدربزرگ یوسل که آدم فوق‌العاده متعصبی بود و از صهیونیسم نفرت داشت وی را به منظور آن‌که مورد تربیت درست ارتودوکس قرار گیرد ربوده بود. این کودک بدبخت به طور قاچاقی به نیویورک برده شد و داستان آن یکی از گزارش‌های عمده مطبوعات اسرائیلی بود. هارل خود را به مقدار زیادی درگیر این ماجرا کرده بود و گفته می‌شد تلاش زیادی برای ربودن این بچه به خرج می‌دهد. هرچند عاقبت یوسل را در یک مدرسه مذهبی بروکلین نیویورک پیدا کردند، اما بسیاری از افراد واحد اطلاعات نظامی موساد را مسخره می‌کردند و می‌گفتند در حالی که این سازمان خود را در مبارزه‌ای با یک یهودی متعصب درگیر ساخته است، دولت‌های عربی در حال آماده شدن برای انجام نظامی اعتقاد داشت کلیه تلاش‌های کسب اطلاعات خارجی اسرائیل باید متوجه خطر بالقوه و عاجلی باشد که ملت با آن روبروست: دولت‌های عرب هم‌مرز با اسرائیل، یعنی مصر، سوریه، اردن، و لبنان. به عقیدة او، اسرائیل نباید خود را درگیر فعالیت‌هایی می‌ساخت که احمقانه بودند و به نیات شخصی رئیس موساد ارتباط داشتند.(5)

هرچند ربودن آدولف‌آیشمن یک پیروزی ملی و راه افتادن در جست‌وجوی یک پسربچه کار عجیب یک دولت تعبیر می‌شد، اما به هر حال این اقدامات توان به کار رفته در کسب اطلاعات خارجی را کاهش داد و همچنین بررسی و تحلیل و توزیع اطلاعات را نیز دچار وقفه کرد. این امر توانایی واحد اطلاعات نظامی را در پدیدآوردن و ارائه تصویری جامع و واضح از موقعیت و ارائه آن به نخست‌وزیر و رئیس ستاد ارتش باز داشت. یک مثال خطرناک از بروز چنین وضعیتی روز21 جولای سال 1962، یعنی در سالگرد انقلاب مصر رخ داد.

مراسم نظامی در این روز تعطیل ملی مصر عظیم و ترس‌آور بود. سراسر بلوار انقلاب مصر را ردیف‌هایی از تانک‌های تی55 و تی54، توپهای عظیم، و نفربرهای زرهی پوشانده بود. هواپیماهای میگ 17 آسمان را پر کرده بودند و بمب‌افکن‌های ایلوشین دو -28 که سلاح دوربرد اصلی در زرادخانة ناصر به حساب می‌آمدند در حال پرواز بودند.

به پرواز درآمدن ابزار دیگری در روز سالگرد انقلاب، اسرائیلی‌ها را به وحشت انداخت. مصری‌ها در یک میدان رزم صحرایی، چهار فروند موشک بالستیک را مورد آزمایش قرار دادند: دو فروند موشک الظفر؛ و دو فروند موشک القاهر .ناصر طی سخنانی که پس از شلیک این موشک‌ها با حالتی خونسردانه ادا شد، قول داد که این موشک‌ها شهرهای اصلی اسرائیل را هدف قرار داده و از بین خواهند برد. واضح است مصر تنها کشور منطقه نبود که چنین موشک‌هایی را در اختیار داشت. اسرائیل در ماه جولای سال 1961 موشکی را به نام شاویت مورد آزمایش قرارداده بود. اما به هر حال برد 175 مایلی موشک الظفر و برد 350 مایلی موشک القاهر همه را تحت تاثیر قرار می‌داد. تهدید ناصر دایر بر این‌که این موشک‌ها می‌توانند اهدافی را در جنوب بیروت از بین ببرند جدی گرفته شد.

آزمایش این موشکها هم موساد و هم واحد اطلاعات نظامی را بسختی شوکه کرد. وجود این موشک‌ها از طریق پخش عادی اخبار آشکار شده بود. مایرآمیت از کوره دررفت و گفت: «اگر قرار است اطلاعات خارجی خود را از سخنرانی‌های علنی جمال عبدالناصر به دست آوریم پس این بودجه فعالیت خارجی برای چیست؟ اگر چنین باشد به چیزی بیش از یک رادیوی جیبی احتیاج نداریم.»(6)

اسرائیل از سال 1961 به این سو از تلاش‌های مصر برای به دست‌آوردن و تولید یک سری موشک‌های بالستیک سطح به سطح آگاه بود. مصری‌ها این هدف موشکی را به منظور رسیدن به حد توانایی‌هایی که در ارتش اسرائیل وجود داشت دنبال کرده بودند و از سوئیس مواد لازم را می‌خریدند؛ در واقع چندین نمونة آزمایشی از سیستم‌های موشکی در یک تونل باد در کوه‌های آلپ سوئیس آزمایش شده بود. با این حال واحد اطلاعات نظامی تا 1962 از این‌که این موشک‌ها به حالت عملیاتی و یا حتی مراحل تجربی پیشرفته رسیده‌اند آگاه نداشت. اینک مصریان چیزی در اختیار داشتند که اسرائیل در برابر آن پاسخی نداشت، و همین امر بن‌گوریون را واداشت بلافاصله از جان اف‌کندی رئیس‌جمهور ایالات متحده درخواست کند موشک‌های زمین به هوای هاوک در اختیار اسرائیل بگذارد.

جنبة ناراحت‌کننده دیگر برنامة موشکی ناصر که به عنوان «ادارة طرح‌های ویژة نظامی» شناخته می‌شد و تحت نظارت و کنترل اطلاعات ارتش قرارداشت، این واقعیت بود که مغزهای سازندة کلاهک‌های جنگی مصر دانشمندان سابق نازی بودند که ناصر آن‌ها را به خدمت خود درآورده بود. سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل کسانی را که بتازگی به سرزمین اهرام وارد می‌شدند تحت‌نظر داشتند و به ویژه آن‌هایی را مواظب بودند که در زمرة افسران سابق اس.اس و جنایتکاران جنگی بودند. از جملة این افراد لئوپولد گلیم فرماندة گشتاپوی ورشو، و ژنرال اس‌اس اسکاردیولوینگر از بنیانگذاران اردوگاه بدنام ماوت‌هاوزن بودند. (7)

این آلمانی‌ها برای خودشان مستعمره‌ای در مصر به راه انداخته بودند و یک مجتمع موفق فنی را برای تولید سلاح جهت کشتار جمعی توسط ناصر اداره می‌کردند. علاوه بر آن قرار بود هواپیمای جنگنده و بمب‌افکن نیز برای مصر ساخته شود. کارکردن دانشمندان نازی برای ساخت سلاح جهت کشتار یهودیان، خاطره قتل‌عام‌های دوران جنگ جهانی دوم را زنده می‌کرد. ایسرهارل مصمم شده بود به هر قیمت ممکن جلوی مصری‌ها را بگیرد؛ این نیز یکی دیگر از جنگ‌های صلیبی شخص ایسرهارل بود. علاوه بر این، مصری‌ها به کمک آلمانی‌ها زرادخانه‌ای از سلاح‌های شیمیایی تهیه کرده بودند و تهدید می‌کردند آن را علیه اسرائیل به کار خواهند برد؛ اما در واقع این سلاح‌ها را در جنگ‌های سخت سال 1963 علیه سلطنت‌طلبان یمنی به کار بردند. امکان انداختن کلاهک‌های شیمیایی توسط موشک‌های مصری به خیابان‌های اسرائیل، یهودیان را دچار وحشتی عمیق می‌ساخت.( این وحشتی بود که ساکنین اسرائیل طی ماه‌های ژانویه و فوریه سال 1991 به هنگامی که صدام حسین 39 فروند موشک اسکاد به سوی تل‌آویو و حیفا شلیک کرد تجربه کردند.) طبیعی است بن‌گوریون از ناکامی سرویس‌های اطلاعاتی‌اش در پیش‌بینی آن‌چه در مصر رخ داده بود عصبانی‌شد؛ زیرا ارتش اسرائیل و نیروهای امنیتی برای پاسخگویی به اقدامات ناصر مجبور به عمل همراه با تأخیر بودند.

بنا به دستور ایسرهارل، روش به کار گرفته شده برای مقابله با برنامه موشکی ناصر و به پایان رساندن کار وی طرحی بود مرگبار و ماهرانه مبتنی بر پست کردن بسته‌های منفجرشونده، از همان نوعی که در سال 1955 واحد اطلاعات نظامی از طریق آن سرهنگ حافظ و سرهنگ مصطفی را کشته بود. نام آن را عملیات داموکلس گذاشته بودند، زیرا چون شمشیر داموکلس بر سر دانشمندان آلمانی فرود می‌آمد. این آخرین طرح بزرگ هارل بود.

موساد از طریق شبکه ماهرانه‌ای از عوامل خود این افراد را شناسایی کرد و در مورد محل زندگی و کار آن‌ها و همچنین شرح دقیق فعالیت‌های روزانه‌شان اطلاعاتی به دست آورد. در واقع چندین بمب نیز وظیفة خود را به انجام رساندند.

اما در پانزدهم ماه مارس سال 1963 ، دو تن از عوامل موساد که در هتلی واقع در شهر باسل کشور سوئیس دختر یکی از این دانشمندان را تهدید کرده بودند توسط پلیس دستگیر شدند. علین‌شدن ناخواستة این جریان بن‌گوریون را هراسان کرد، و این نخست‌وزیر حیله‌گر را واداشت تاکتیک‌های رئیس بخش اطلاعات خود را مورد بررسی قرار دهد. معلوم شد شمشیر داموکلس چیزی بیش از یک چاقوی نامه‌بازکنی نبوده است.

هارل با به خدمت گرفتن روزنامه‌نویسان اسرائیلی به این مبارزه‌جویی پاسخ گفت و این گروه را که افرادی دارای ذهنیت مستقل بودند واداشت در مورد شرکت کردن آلمانی‌ها در جریان تلاش‌های مصر برای نابودکردن دولت یهود به تبلیغات علنی بپردازند- اما معلوم شد این تاکتیک هارل نیز اقدامی مصیبت‌بار است. این کار نه تنها باعث شد مردم در اسرائیل بترسند و به هراس بیفتند، بلکه تلاش‌های بن‌گوریون را نیز که سعی می‌کرد با برقرار کردن روابط با آلمان‌غربی به آن نزدیک شده و کمک‌های نظامی و اقتصادی دریافت کند بی‌اثر و بیهوده ساخت. بن‌گوریون به هارل دستور داد جنگ صلیبی خود را علیه دانشمندان آلمانی متوقف سازد. اما این سرجاسوس لجوج سر باز زد و به جنگی رفت که از آن پیروزمند بیرون نمی‌آمد.

خشم و انتشعاب بر روابط بین پیرمرد و سرجاسوس حیله‌گر وی حاکم شد و این روابطی بود که زمانی غیرقابل خدشه می‌نمود. هارل از این‌که بن‌گوریون برای اداره برنامة فوق سری سلاح اتمی اسرائیل شیمون پرز را برگزیده است خشمگین بود.(8) این دو مرد قدرتمند و سرسخت در آستانة دوره‌ای از رویارویی قرار داشتند و این از آن رویارویی‌هایی بود که بیش از یک طرف پیروز ندارد. آنان در 25 مارس 1963 با یکدیگر روبرو شدند، هارل که اطمینان داشت بن‌گوریون استعفای وی را نمی‌پذیرد استعفا داد. بن‌گوریون پذیرفت.

یک روز پس از آن، سرتیپ آمیت مدیر واحد اطلاعات نظامی به دفتر بن‌گوریون فراخوانده شد تا در کمال حیرت مطلع شود وی را به عنوان رئیس جدید جاسوسان اسرائیل یعنی ریاست موساد انتخاب کرده‌اند. اسرائیل،موساد، و مهم‌تر از آن واحد اطلاعات نظامی به دوران جدیدی وارد می‌شدند. عصر طلایی جامعة اطلاعاتی اسرائیل و دورانی که شخصیت واقعی آن برای همیشه شکل می‌گرفت در حال آغاز شدن بود.

انتخاب بن‌گوریون که در نتیجة آن مایرآمیت هدایت سرویس اطلاعات اسرائیل را به عهده می‌گرفت به صورت درخواست مطرح نمی‌شد؛ او به مدیر واحد اطلاعات نظامی دستور داد این پست را بپذیرد. این اقدامی نبود برای آرام کردن عوامل قدیمی موساد که از ابتدای تشکیل دولت اسرائیل وفادارانه به آن خدمت کرده بودند. بن‌گوریون نمی‌خواست سرجاسوسی دارای قدرت انحصاری داشته باشد. به جای آن، به عقیدة وی اسرائیل به یک فرماندة آرام و غیرسیاسی امور جاسوسی نیازمند بود که سوابق مناسب و غیرقابل ردی داشته باشد. ارتش اسرائیل و بویژه واحد اطلاعات نظامی بهترین محل برای یافتن چنین فردی بودند.

بین واحد اطلاعات نظامی (به عنوان بخشی وابسته به ارتش اسرائیل) و موساد تفاوت‌های معینی وجود داشت. موساد به این افتخار می‌کرد که یک موجودیت مستقل، و یک ارگان «غیرنظامی» مغرور است که اطلاعات، ابتکارات، و هوش برتر آن اسرائیل را برای مدت یک دهه در مقابل امواج تهدید حفظ کرده است. البته ارتش اسرائیل نیز یک هستی وموجودیت جهانی و ارگانی برابری‌طلب بود متشکل از افراد کادر و سربازان ذخیرة غیرنظامی که وجود زدن در مرزها، و مبارزه و نبرد بالقوه کرده بودند. هنگامی که در 26 مارس 1963 سرتیپ مایرآمیت ملبس به یونیفرم کامل - نظامی با مدال‌های رزمی، نشان نقره‌ای چتربازی، و سردوشی‌های مختلف- وارد اداره مرکزی موساد شد، افراد موساد را خشمگین ساخت. منشیان هارل و گروه وفاداران به او علنا در اداره مرکزی گریه می‌کردند، و تعداد زیادی از عوامل ارشد تهدید اعتصاب جمعی را عنوان می‌نمودند.

موساد در آستانه به راه افتادن انقلابی بود؛ با این حال، به گفته یوزی ملمان و دان راویو نویسندگان کتاب جاسوسان معیوب، مایرآمیت برای این به موساد فرستاده شده بود تا در غیاب هارل، « اصطبل را تمیز کند».

مایر این را فهمیده بود که چنانچه اسرائیل بخواهد علیه اعراب دست بالا را داشته باشد، ملت اسرائیل نخواهد توانست در عین حال درگیری‌های داخلی و پرخاش کردن به یکدیگر بین موساد و واحد اطلاعات نظامی را تحمل کند. در حالی که این رئیس جدید تلاش‌های دلیرانه‌ای برای پر کردن فاصله بین دو سرویس به کار می‌بست، ابراز مقاومت از سوی هر دو طرف افزایش می‌یافت. عوامل موساد از پذیرش کنار گذاشته شدن هارل سرباز زدند و مبارزه‌ای مبتنی بر نامه‌نگاری ترتیب دادند که طی آن عدم رضایت خود را در مورد فرجام کار فرمانده‌شان ابراز می‌کردند؛ آن‌ها همچنین از گمارده شدن سرتیپ آمیت که یک فرد نظامی برای فرماندهی موساد بود ناخشنودی نشان می‌دادند. آمیت که در مقابل ارتش اسرائیل مسوولیت داشت، اطمینان داد این مبارزة مبتنی برنامه‌نگاری و شبکه نامه‌نگاران را درهم خواهد شکست؛ سرانجام امضا‌کنندگان نامه‌ها را مسوولیت‌های خود برکنار شدند. آن دسته از نیورهای واحد اطلاعات نظامی نیز که از مأموریت تازه سرتیپ آمیت ناخشنود بودند، توسط وزارت دفاع مأمور خدمت در صفوف رزمی شدند.

نخسین روز ریاست آمیت بر موساد هیجان‌آور و همراه با دورویی بود. بین مراکز موساد و واحداطلاعات نظامی در رفت و آمد بود و یکی از نخستین اقدامات وی تجدید سازمان موساد در راستای شیوه‌های کاراتر و بهتر واحد اطلاعات نظامی و براساس قوانین نانوشته ارتش اسرائیل بود. هنگامی که وی چند ماه بعد سرانجام ارتش و واحد اطلاعات نظامی را ترک کرد، مهمترین اقدامی که کرد انتقال واحد 131 به حوزه عمل موساد بود. این تغییر نه تنها نتایج بسیار مؤثری برای واحد اطلاعات نظامی، بلکه برای دولت اسرائیل به بار می‌آورد. این اقدام به طرق بسیار به «متمرکز کردن» قابلیت‌های جاسوسی انسانی اسرائیل در سال‌های قبل از جنگ شش روزة 1967 کمک رساند.

جاسوسی توسط عوامل انسانی به عنوان شاهستون تلاش‌های کسب اطلاعات دولت اسرائیل باقی ماند. هرچند «کارکثیف» در مصر ثابت کرده بود اداره کردن عوامل در قلمرو دشمن کار بسیار خطرناکی است، اما گسیل عوامل جاسوسی موساد و واحد اطلاعات نظامی ادامه یافت. واحد اطلاعات نظامی هنوز هم میل داشت عواملی دارای پوشش عمیق جاسوسی در پایتخت‌های عربی داشته باشد. در سال 1956، امیدهای آن‌ها به یکی از ماجراجوترین و به عقیدة برخی خطرناک‌ترین عوامل دوخته شده بود: مردخای «موتکه» کدار.

کدار با نام اصلی مردخای کراوتسکی در سال 1930 در لهستان زاده شد. مادرش در کودکی وی را ترک کرد و او همراه با پدربزرگ مادری‌اش به فلسطین رفت. دوران کودکی و نوجوانی را در شهرک آشفته‌ای به نام خدرا که بین حیفا و تل‌آویو واقع است گذراند. چون والدینی که زندگی‌اش را اداره کنند سرپرستی از او را به عهده نداشتند، در خیابان‌ها بزرگ شد؛ آموزش‌دهندگان او فعالان بازار سیاه، قاچاقچیان، و دلالان محبت بودند و او در کافه‌های کوچک زیردست این گونه افراد بزرگ شد. بنابراین فاسد بودن و بی‌رحمی وی جای تعجبی نداشت؛ زیرا وی محصول محیطی بود که در آن رشد یافت. در سال 1948 او را برای خدمت نظام به نیروی دریایی ارتش اسرائیل فرستادند، اما کمی بعد به خاطر رفتار خطرناکش لباس نظامی را از تن او بیرون آوردند، به خدرا برگشت و ارتباطات او با جنایتکاران حتی هنگامی که به عنوان دانشجوی حقوق در دانشگاه عبری معروف اورشلیم ثبت‌نام کرد ادامه یافت. پلیس اسرائیل اعتقاد دارد وی در موارد متعددی در راهزنی، اخاذی، و حتی قتل شرکت داشته است.(9)

رفتار نامناسب کدار از نظر روانی، او را به نزدیک روانپزشک مشهور تل‌آویو کشاند که بسیاری اعتقاد داشتند خودش به درمان و نظارت روانی عاجل نیاز دارد. این دکتر خوب، که دکتر دیوید رادی نام داشت از شکارچیان باهوش واحد اطلاعات نظامی بود. وی که متوجه کیفیات و استعداد این لات اهل خدرا شده بود، ترتیبی داد وی با سرتیپ فاتی هرکابی دیدار کند، ارزیابی این مدیر واحد اطلاعات نظامی از کدار ارزیابی مثبتی بود. واحد 131 کدار را رسما استخدام کرد و وی را در مرکز اسرائیل در یک مرکز آموزشی فوق سری آموزش داد.

چندین سال چنین به نظر می‌رسید که گویی کدار ناپدید شده است. همسرش گهگاه کارت‌پستال‌هایی از وی دریافت می‌کرد که از نقاط عجیبی از جهان به پست داده می‌شد و کدار در آن‌ها وی را از این‌که حالش خوب است، باخبر می‌کرد. وی در واقع در حال مسافرت از این‌جا به آن‌جای جهان بود تا برای مأموریت بلندپروازانه نهایی خویش داستانی جعل کند تا به یک پوشش غیرقابل تردید دست یابد: وی می‌خواست به عنوان یک بازرگان اروپایی - آمریکایی به مصر رفته و در آن‌جا مستقر شود.

کار کدار در زمینه فراهم‌آوری پیشینه مشتمل بود بر تأسیس شرکت‌های مختلف ظاهری، باز کردن حساب‌های بانکی، و برقراری تماس با این و آن، و همة این فعالیت‌ها توسط واحد اطلاعات نظامی تأمین مالی می‌شدنید. آرژانتین برای انجام مأموریت وی نقطة ایده‌آلی بود زیرا گروه وسیعی از مستعمره‌چیان اروپایی و همچنین تعداد زیادی مهاجر عرب در آن به سر می‌بردند. این کشور به عنوان کشور دارای اقتصاد و تجارت آزاد، مناسب انجام امور بازرگانی بین‌المللی بود و رفت‌وآمد اشخاص و نقل و انتقال مالی و پولی در آن به راحتی صورت می‌گرفت. آرژانتین برای یک عامل جاسوسی که می‌خواست برای خود هویتی بیافریند و بعد در لاک آدم جدید فرو برود، نقطه پرش بسیار مناسبی به شمار می‌رفت. چون جامعه وسیعی از یهودیان نیز در این کشور به سر می‌بردند، و از سوءظنی هم که در کشورهای عربی در این مورد وجود دارد در آرژانتین خبری نیست، این کشور برای امور اطلاعاتی اسرائیل مکانی ایده‌آل به شمار می‌رود. از آن‌جا که این کشور از حامیان علنی جنایتکاران نازی در جریان پنهان ساختن آن‌ها نبود، چنان‌چه یهودیان خود را آلمانی جامی‌زدند در زمینة تحقیقات زیاد در مورد هویت خود ریسک کمتری کرده بودند.

در اوایل سال 1957، کمی پس از آن‌که کدار با 15 هزار دلار آمریکایی و یک پاسپورت جعلی اروپایی به آمریکای‌جنوبی فرستاده شد، به ناگهان دستور رسید به اسرائیل برگردد. پس از یک پرواز رؤیایی در قسمت درجه یک از پاریس به تل‌آویو (کدار همیشه برخلاف سایر مأموران اطلاعاتی اسرائیل زندگی لوکسی را همراه با صورت‌حساب‌های گران‌قیمت می‌گذارند) کدار بناگهان خود را با سه پلیس تنومند و سراپا مسلح اسرائیلی روبرو دیدی که او را دستگیر کردند. اعضای شین‌بت نیز در کنار این اعضای پلیس ویژه قرار داشتند. یکی از هراس‌آورترین فصول در تاریخ واحد اطلاعات نظامی اسرائیل فرارسیده بود.

طبق اتهامات اسرائیلی‌ها، کدار با بی‌رحمی یکی از رابطین اطلاعاتی خود را که یک یهودی پولدار آرژانتینی بود به قتل رسانده بود. کدار وی را هدف هجده ضربه خنجر قرار داده و سپس مبلغ زیادی پول همراه او راف ربوده بود. دادگاه او را در مکان دورافتاده‌ای در یک باغ لیمو و تحت نگهبانی اکید سربازان ارتش برگزار کردند؛ ترتیبات دادگاه او بسیار شبیه به حوادثی بود که در جریان اعدام مایرتوبیانسکی به کار گرفته شد. کدار را به زندان رام‌الله برده و در اختفای کامل نگه داشتند. زندانیان از هویت وی اطلاعی نداشتند و روی در سلول وی، صرفا حرف ایکس نوشته شده بود. دولت اسرائیل یکی از بزرگترین جنایاتی را که توسط عوامل اطلاعاتی‌اش انجام شده بود، پرده‌پوشی می‌کرد. ایسرهارل، رییس سابق موساد و شین‌بت، یعنی کسی که مطمئن است تا زمانی که کدار دورة بیست‌ساله زندان خود را طی نکند خبری از او شنیده نخواهد شد، در کتاب خود موسوم به «امنیت و دموکراسی» می‌نویسد: «ما عوامل خود را نمی‌کشیم- برای این کار قاضی و دادگاه وجود دارد. ممکن است سرویس اطلاعاتی انگلیسی‌ها این کار را بکند و افراد را سر به نیست نماید، اما ما نمی‌کنیم. اما این به هر حال یکی از خطرات است که به کار گرفتن افراد دارای سوابق جنایی برای انجام مأموریت‌های حساس اطلاعاتی همراه دارد.»(10)

(مردخای کدار به سال 1974 پس از به سر‌بردن هفده سال در زندان رام‌الله و هفت سال حبس مجرد، آزاد شد. چندین خبرنگار و روزنامه‌نویس اسرائیلی با او مصاحبه کردند. اما اشاره کردن به نام وی، جنایتی که مرتکب شده، و ارتباطش با واحد اطلاعات نظامی ارتش، توسط ادارة سانسور نظامی ارتش ممنوع شده بود. او در سال 1990 در مصاحبه‌ای که در ویلای زیبای خود در لس‌آنجلس کالیفرنیا ترتیب داد، برای نخستین‌بار در مورد سرنوشت خود حرف زد: «آن‌چه دوست دارم انجام دهم این است کهس وار هواپیما شوم، به اسرائیل و به خانه ایسرهارل بروم، و گلوله‌ای در مغز او شلیک کنم.» (11))

اشتباهات و درس‌های حاصل از مورد کدار در اوایل دهه 1960 و هنگامی که دو جاسوس برجسته و جوان واحد اطلاعات نظامی آموزش می‌دیدند از یاد رفت؛ آن دو به بهترین جاسوس‌هایی که تاکنون به دولت یهود خدمت کرده‌اند تبدیل شدند. سهم آن‌ها در حفظ امنیت دولت اسرائیل به حدی بود که تا امروز احساس می‌شود. اما به هر حال هر دوی آن‌ها با ناکامی مواجه شدند و حتی یکی از آن‌ها بهای اشتباه را با جان خود پرداخت. هر دو نفر آن‌ها قربانی جاه‌طلبی بیش از حد خود شدند؛ آن‌ها می‌دانستند دولت یهود برای مقابله با تهدیدهایی که با آن‌ها روبروست به کار یک «ابرجاسوس» نیاز دارد و به چنین جاسوسی متکی است. ابرجاسوسان اسرائیل الی‌کوهن و ولفگانگ لوتس بودند.

یکی از درس‌هایی که واحد اطلاعات نظامی از جریان «کار کثیف» در مصر آموخت این بود که دادن مأموریت جاسوسی به یهودیان محلی در کشورهای هدف می‌تواند نتایج تراژیکی به بار آورد. این امر یک «تابو»ی عملیاتی بود و باید به هر قیمت از آن اجتناب می‌شد. آشکار شدن این‌که یک یهودی محلی برای دولت اسرائیل جاسوسی می‌کند، جان افراد بی‌گناه را به خطر می‌انداخت، زیرا این افراد را تحت تعقیب نیروهای دولتی و زیر فشار شهروندان خشمگین قرار می‌داد. یک مأموریت جاسوسی به معنی انجام دادن یک برنامه نبود! استفاده از عوامل عرب برای جاسوسی در سایر کشورهای عربی نیز مشکلات به بار می‌آورد و برنامه‌ریزان واحد اطلاعات نظامی را می‌ترساند و موساد و شین‌بت را نیز دچار وحشت می‌کرد. اعراب مردم متفرقی هستند که توسط فرهنگ‌های متفاوت به بار آورنده گرایشات شوونیستی از یکدیگر مجزا شده‌اند و زبان‌ها و لهجه‌های متفاوتی دارند. در واقع دسته عربی پالماخ از این‌گونه مشکلات در هنگام مبارزه برای کسب استقلال آگاه شده بود و این آگاهی‌ها هنگامی به دست آمد که تلاش می‌شد یهودیان عراقی و یمنی به بیروت، دمشق، و امان نفوذ داده شود. یک عامل برای این که بتواند خود را در این مناطق فردی بومی جا بزند باید شجاعت و مهارت بسیاری ابراز می‌کرد. این عامل در سال 1960 یافته شد. نام وی الی کوهن بود. شیوة افسانه‌ای و جیمزباندی کار وی مرزهای خاورمیانه را در نوردید و وی را در سطح بین‌المللی به عنوان یک ابرجاسوس معروف ساخت.

الی‌کوهن در 28 دسامبر 1928 در اسکندریة مصر به دنیا آمد. والدین او که از یهودیان سوریه بودند، همواره با فرزند تحصیل‌کرده و باهوش خود دربارة فرهنگ یهود، صهیونیسم، و به ویژه فرهنگ جامعه یهودیان سوریه حرف می‌زدند. علاقه وی به صهیونیسم در ایثارگری‌اش در راه آن متبلور می‌شد: در سال 1949 پدر و مادر و سه برادرش عازم اسرائیل شدند، اما وی در مصر باقی ماند تا فعالیت‌های یهودیان را سازماندهی کند. وی یکی از جوانان وابسته به گروه جاسوسی سوزانا و حلقة «مرزوک-آذر» بود که هر چند مأموران اطلاعاتی مصر به طرز وحشیانه‌ای از او بازجویی کردند، اما از فاجعه‌ای که به دنبال لو رفتن گروه رخ داد جان به در برد. افسران واحد 131 احساس می‌کردند در وجود این روشنفکر جوان عنصر بخصوصی وجود دارد که نویدبخش است، و در ذهن خود نقشه‌های بزرگی برای آینده وی در کار جاسوسی طرح کرده بودند.

در سال 1955 کوهن را برای دریافت آموزش اطلاعاتی به طور مخفیانه به اسرائیل آوردند. وی از طریق یونان به اسرائیل آمد ورودش امری به کلی سری به شمار می‌رفت. به دیدار خانواده‌اش نرفت و بجای آن وی را به یک هتل ساحلی اسرائیلی بردند، با نام جعلی برایش اتاقی گرفتند، و چندین هفته وی را مخفی کردند. او را به همان اردوگاهی بردند که در سال 1953 فعالان گروه سوزانا در‌آن آموزش دیده بودند، و تعالیم فشرده‌ای را در زمینة کار جاسوسی به او عرضه کردند. برخلاف جاسوسان گروه سوزانا، قرار نبود الی‌کوهن به عنوان ستون پنجم و یا یک خرابکار عمل کند. وی به عنوان عنصر ارشد عملیات اطلاعاتی اسرائیل در مصر تعلیم می‌یافت.

از اقبال بد نقشه‌پردازان واحد اطلاعات نظامی، معلوم شد که کوهن یک عامل «سوخته» است و این از همان ابتدا معلوم شد. پس از برگشت وی به مصر در سال 1956، ماموران ضداطلاعاتی مصر او را تحت تعقیب و مراقبت خود قرار دادند و در اثنای ساعات اولیة آغاز عملیات کادش در 1956 بازداشت کردند. در اوضاع آشفته‌ای که پس از این نبرد به وجود آمد، الی نیز همراه با بقیة یهودیان اسکندریه در هشتم فوریة 1957 از مصر اخراج شد و به اسرائیل رسید.(12)

الی‌کوهن اعتقاد داشت به عنوان یک مهاجر جدید به اسرائیل، بزودی به خدمت اطلاعاتی او نیازمند خواهند بود. او دوبار خود را به سرویس اطلاعاتی اسرائیل معرفی کرد و هر دو بار ضمن سرزنش او را پس زدند. احساس کرد حتی او را برای دفاع از دولت یهود نیاز ندارند، زیرا هنگامی که وی را به خدمت نظام پذیرفتند در یک تشکل رزرو نیروی هوایی به عنوان کارمند امور تدارکات ثبت‌نامش کردند.(13) مانند اکثر مهاجرین جدید تلاش کرد خود را به زندگی روزمره عادت دهد و در جست‌وجوی کاری برای جذب در جامعة اسرائیل بود. در 13 اوت 1959 با نادیا مجلد که دختر زیبایی از یهودیان بغداد بود ازدواج کرد و کاری به عنوان حسابدار در فروشگاه‌های زنجیره‌ای تل‌آویو به دست آورد. زندگی‌اش آرام، منظم و بی‌حاصل به نظر می‌رسید. برای کسی که شاهد نابودی دوستان کودکی‌اش در اثر یک خطای عملیاتی اطلاعاتی شده بود، ناشناس ماندن و داشتن یک زندگی آرام پذیرفتنی بود.

اما در سال 1960، مردی که نادیا وی را «آنجل»(فرشته به خاطر سیمای زیبا و ظاهر نیکخواهش) می‌نامد زنگ در خانة کوهن را به صدا درآورد و زندگی آن‌ها و سرنوشت دولت اسرائیل را تغییر داد.

این «فرشته» در واقع یکی از کارکنان باهوش واحد اطلاعات نظامی و کسی بود که می‌خواست الی‌کوهن را به صفوف نیروی مخصوص خود یعنی واحد 131 برگرداند. نیاز به برخورداری از خدمات آدمی مثل الی‌کوهن - یک عنصر اطلاعاتی برجسته که به زبان‌های عربی، انگلیسی و فرانسه حرف می‌زد- انعکاسی بود از رخدادهای دردسرباری که اسرائیل در مرزهای شرقی و شمالی خود با آن‌ها درگیر بود. تهاجم اول فوریة 1961 اسرائیل بر مواضع توپخانه سوریه نشان داده بود مرز اسرائیل و سوریه حالتی شکننده دارد. رقابت سیاسی فزاینده بین سوری‌های بعثی و شاه‌حسین سبب احساس خطر اسرائیل در مورد این همسایه تندرو و غیرقابل پیش‌بینی خود می‌شد.

سوریه تلاش می‌کرد از طریق خراب کردن سیاسی اردن، بر مرز جنوبی اسرائیل مسلط شود، و این هدف اساسا از طریق تکیه بر تروریسم دنبال می‌شد. در 29 اوت سال 1960، سرویس‌های اطلاعاتی سوریه بمبی در دفتر کار نخست‌وزیر اردن کار گذاشته و وی را کشتند.

سوریه در واقع به تندروترین کشور عرب تبدیل شده بود. سیاست‌های فعال و ضداسرائیلی این کشور به معنی وجود عنصر غیرقابل کنترلی در مجموعة خوب کنترل‌شدة اعراب بود. با وجود وارد شدن مقادیر زیای سلاح‌های ساخت شوروی از قبیل میگ‌های 21، تانک‌های تی -54 و تی-55، و حجم زیادی توپخانه، سوریه تهدید عظیمی برای دولت اسرائیل به بار آورده بود. جامعة بسته سوریه که کشورهای غربی نیز به آن دسترسی چندانی نداشتند، برای جامعة اطلاعاتی اسرائیل به یک معضل و معما تبدیل شده بود.

الی‌کوهن و قابلیت‌های اطلاعاتی وی از جنبة عملیاتی، مورد توجه مأموران و فسران واحد اطلاعات نظامی قرار گرفته بود و احتمالا آن‌ها برای استخدام وی بخش ویژه‌ای پدید آورده بودند. پس زمینة سوری وی او را برای استخدام و نفوذ‌دادن به سوریه به عامل مناسبی تبدیل می‌کرد.

کوهن در ابتدا از پیشنهاد آنجل برای کار در امور اطلاعاتی خودداری کرد. او با اشاره به این‌که تازه ازدواج کرده و در سن سی‌وچهار سالگی از زندگی همراه با گمنامی خود خشنود است، وعده‌های مبتنی بر«مسافرت‌های بین‌المللی و حادثه و ماجرا،» را رد کرد. هنگامی که به او قول داده شد کار اطلاعاتی وی مستلزم خارج‌شدن از مرزهای اسرائیل و یا در معرض خطر قرار گرفتن نیست، کوهن باز هم امتناع کرد و گفت علاقه‌ای به کار اطلاعاتی و خدمت کردن به واحد اطلاعات نظامی ندارد. چند روز پس از آن، تحت شرایط و اقداماتی که تا امروز بلاتوضیح مانده‌اند، کوهن از کار حسابداری خود بی‌کار شد. او که اینک بی‌پول مانده بود و باید مخارج خانواده‌اش را می‌داد، پیشنهاد آنجل را برای کار در مقابل هر ماه 350 پوند اسرائیلی‌پذیرا شد. به این ترتیب الی‌کوهن به کار در حوزة عملیات ویژة واحد اطلاعات نظامی بازگشت.(14)

در ابتداف کلمه «ستاره طلایی» که در کنار نام الی‌کوهن در قرارگاه مرکزی واحد اطلاعات نظامی و حتی قبل از پذیرش پیشنهاد توسط وی نوشته شده بود، نشانگر تصویب این تصمیم بود که وی باید در زادگاهش مصر به جاسوسی بپردازد. کنترل‌کنندگان وی تلاش کردند هویت جدیدی برای وی پدید آورند که براساس آن به مرد ثروتمندی تبدیل می‌شد که ثروت و اعتبارش جریان‌یابی اطلاعات را تسهیل می‌کرد. این شیوه بیشتر شبیه به کار ماکس‌بنت در دوران قبل از ارتباط بدفرجامش با شبکه سوزانا بود. پس از این‌که واحد اطلاعات نظامی فهمید سرویس‌های اطلاعاتی مصر آرشیوهای کارآیی ازنظر سوابق شهروندان پدید آورده‌اند، و با توجه به این‌که کوهن قبلا توسط سرویس‌های مصری مورد تعقیب و مراقبت قرار گرفته بود، واحد اطلاعات نظامی تصمیم‌گرفت برنامة جاسوسی کوهن را تغییر دهد. آن‌چه این مرد متولد شده در اسکندریه را برای واحد اطلاعات نظامی تا این حد جذاب می‌ساخت حافظة قوی، صداقت غیرقابل قیمت‌گذاری، و مهم‌تر از همه کیفیات و ویژگی‌های اجتماعی او بود که وی را در محافل متشکل از خارجیان به چهره‌ای مقبول و دوست‌داشتنی بدل می‌کرد، آزمایشات بی‌وقفة روانی نیز برخی از خصایل منفی - و احتمالا هشداردهنده - وی از جمله احساس خودبزرگ‌بینی زیاد، و داشتن تنش داخلی سطح بالا را نشان دادند و مشخص کردند.(15)

هنگامی که در سال 1960 نیاز به داشتن جاسوسی در سوریه خود را نشان داد، ارتباط بین توانایی‌های کوهن و نیازهای واحد اطلاعات نظامی به شکل‌گیری یک سناریو منجر شد. آموزش‌های وی شدید و فشرده و خستگی‌آور بودند. روش‌های گریز سریع توسط اتومبیل را به او آموزش دادند.کاربرد طیف وسیعی از سلاح‌ها و از جمله اکثر سلاح‌های سبک را به او آموختند، و زمین‌شناسی، نقشه‌خوانی، خرابکاری و مهم‌تر از همه رمزنویسی و مخابرات رادیو را به او یاد دادند. این تخصص‌ها از آن رو مورد نیاز بود تا بتواند حداکثر تضمین را برای بقای یک نفر فراهم کند: کمال امین تعابت یعنی هویت جدید الی‌کوهن. یکی ازحساسترین و مشکل‌ترین کارها برای کوهن یادگرفتن دقیق لهجة سوری بود. قبل از آن‌که دوران آموزش خود را شروع کند، لهجة مصری وی غیرقابل کتمان بود. براساس گزارش‌های متعدد، راهنمای وی در واحد آموزشی واحد 131 یک یهودی عراقی‌الاصل به نام شمعون بود که از دوران جنگهای 1948 به عنوان یک کارشناس برجستة زبان عربی و فرهنگ اسلامی شناخته می‌شد.(16)

جست‌وجوی دقیق در اطلاعات و پرونده‌های موجود در قرارگاه واحد 131 به عنوان کاری برای شکل‌دهی به شخصیت جدید کوهن مورد استفاده واقع می‌شد. کمال امین تعابت در بیروت از والدینی سوری متولد شده‌بود؛ پدرش امین‌تعابت نام داشت؛ و نام مادرش سعدیه ابراهیم بود.(17) خانواده آن‌ها در سال 1948 به آرژانتین مهاجرت کرده و کار و کاسبی موفقی در زمینه منسوجات به راه انداخت. بازگشت کمال امین تعابت به سوریه باید رؤیایی نمایانده می‌شد که وی از قدیم برای برگشت به سرزمین آباء و اجدادی در سر داشته است.

پس از انجام بررسی‌های محتاطانه در قرارگاه مرکزی واحد 131 تصمیم گرفته شد الی‌کوهن فرستاده شود. سرتیپ هرتزوگ رئیس کل واحد اطلاعات نظامی سند تصمیم را امضاء کرد.

در سوم فوریة سال 1961، الی‌کوهن با یک هواپیمای شرکت ال آل از فرودگاه لود تل‌آویو به سوی زوریخ پرواز کرد، و در این شهر با عوض کردن مدارک خود به کمال امین تعابت تبدیل شد. او را با یک اتومبیل وزارت دفاع به فرودگاه برده بودند، و در آن‌جا برای آخرین بار همسرش را دید. به همسرش گفته بودند وی در یک پروژة فوق سری تسلیحاتی کار می‌کند و در مورد وی مطلقا خطری وجود ندارد. این جعلی بود که نادیاکوهن تا هنگام گیرافتادن شوهرش در دمشق به آن باور داشت.

الی‌کوهن از زوریخ عازم سانتیاگو-شیلی - شد و بر سر راه خود به صورت ترانزیت در بوئنوس آیرس توقف کرد. انجام این کار لازم بود، زیرا به خاطر توقف ترانزیت در بوئنوس آیرس نیاز به مراجعه به پلیس و ثبت زمان ورود خود نبود. طبیعی است که آرژانتینی‌ها انتظار نداشتند شخصی بلیت خود به مقصد شیلی را استفاده نکرده بگذارد و از روی موانع گمرکی بگذرد. این حرکت از جنبه دیگری اهمیت داشت. در وضعیت سیاسی پدیدآمده پس از ربوده‌شدن آدولف آیشمن از آرژانتین، این کشور دیگر برای مأموران و عوامل اسرائیل چندان مهربانی به خرج نمی‌داد.

چند روز پس از آن، کوهن با افسر کنترل خود که آدمی به نام صرفا «ابراهیم» بود، ملاقات کرد. آن‌ها جلسة خود را در یکی از خیابان‌های شلوغ بوئنوس‌آیروس و در یک کافه برگزار کردند. کمال امین تعابت بتدریج به صورت مشخصی در قالب جدید خود فرو می‌رفت. با توجه دقیق به جزئیات، خرج مبالغ زیادی پول، مواظبت بسیار، و یک قابلیت بازیگری تئاتری که صرفا نزد بازیگران آثار شکسپیر یافت می‌شود، کوهن به یک بازرگان «عرب» مهم و برجسته در پایتخت آرژانتین تبدیل شد. او در جلسات فرهنگی و گردهمایی اجتماع اعراب بوئنوس‌آیرس شرکت می‌کرد، به اغلب کلوپ‌های شبانة مخصوص اعراب سر می‌زد، و به عنوان آدمی معروف شده بود که خوب انعام می‌دهد و هیچ فرصتی برای اظهار میهن‌پرستی سوری از کف او بیرون نمی‌رود. وی همچنین از پشتیبانان برجستة روزنامه محلی اعراب به نام لاباندار عربی بود؛ با سردبیر آن دوست شده بود و هزینه اشتراک یکساله را نقدا به این سردبیر که اللطیف الهاشم نام داشت پرداخت.(18)

دوستی‌اش با الهاشم ارتباطات دیگری با دیپلمات‌ها و وابستگان نظامی سوری که در خارج از سفارتخانه کار می‌کردند برایش به ارمغان آورد از طریق همین ارتباط‌ها، کوهن توانست با سرهنگ امین‌الحافظ وابسته نظامی جدید سوریه در آرژانتین ملاقات کند. الحافظ افسر برجسته‌ای بود که بخش آموزش ارتش را در ستادکل سوریه فرماندهی می‌کرد، و از این‌رو از دمشق خارج شده بود که طرفداری متعصبانه‌اش از حزب بعث بسیاری از افسران نظامی و رهبران سوریه را عصبی می‌ساخت. از سال 1949 به این‌سو، سوریه چندین کودتای نظامی تجربه کرده بود: طی چند مرحله تحول، قدرت بین احزاب پان عربیست، سوسیالیست، پیرو متعصب ناصریسم و بعث دست به دست شد. ارتباطات کوهن طی مهمانی‌های دلپذیر سفارت سوریه گسترش می‌یافت. شرح ناسیونالیسم تعصب‌آمیز کمال امین تعابت به گوش همه رسیده بود و می‌رسید. وی آرزوی خود را برای دیدار از میهن و انتقال مقدار زیادی از سرمایه‌اش به سوریه را اعلام می‌کرد. سرمایة خارجی بالقوة وی بسیاری از مقامات سوری را به او علاقه‌مند می‌ساخت. هنگامی که به دوستانش گفت برای نخستین‌بار قصد دراد به دیدن میهن مادری‌اش برود، همه او را با معرفی‌نامه، دادن آدرس دوستان، و دادن این قول که حتما هر مشکلی را برای رفتن به سوریه و ماندن در آن‌جا از سر راهش برخواهند داشت، همراهی‌اش کردند.

«ابراهیم» که از سوی واحد اطللاعات نظامی مأمور بود کوهن را در بوئنوس آیرس کنترل کند، از توانایی‌های این جاسوس حیرت‌آور در شگفت بود جزئیات فعالیت‌های وی به اسرائیل مخابره و ترتیبات دیدار کمال امین تعابت بررسی و تسریع می‌شد. موفقیت الی‌کوهن از حدودی که مورد انتظار کنترل‌کنندگان او در واحد اطلاعات نظامی بود فراتر می‌رفت. فرمانده واحد 131 که مأموران زیادی را به قلمرو دشمن گسیل کرده بود از وی چنین تجلیل می‌کند: «هر مأموری حاضر به رفتن به دمشق نبود.»(19)

الی‌کوهن 9 ماه پس از مسافرت مخفیانه‌اش به آرژانتین، به اسرائیل بازگشت. البته به او اجازه دادند مدتی را با همسرش نادیا بگذراند، اما بخش اعظم‌وقت او در تل‌آویو به تکمیل کردن داستان جعلی زندگی‌اش، اطلاعات از نیازهای ضروری نظامی واحد اطلاعات نظامی پیرامون اوضاع سوریه، و همچنین دریافت آخرین اطلاعات لازم می‌گذشت. این امر، «واقعیت» و مغز مأموریت او بود. خطر از این مرحله به بعد آغاز می‌شد. در اواخر سال 1961 الی‌کوهن اسرائیل را به قصد ایتالیا ترک کرد و به این کشور که نقطة آغاز ورود او به سوریه بود رفت. این‌بار، هنگامی که نادیا را ترک می‌کرد فهمیده بود ممکن است دیگر هرگز او را نبیند.

در اول ژانویة سال 1962، الی‌کوهن از جنوا با شرکت کشتیرانی آستوریا مسافرت کوتاهی به بیروت انجام داد تا از آن‌جا به دمشق برود. (20) بلیت درجه یک و قابلیت او برای جور شدن با افراد، او را بین مسافران پولدار عرب به آدم دلچسبی تبدیل کرده بود. یکی از سوری‌های بانفوذ آن‌قدر از پولداری و تعصب کمال امین تعابت در مورد میهنش خشنود بود که به وی پیشنهاد داد می‌تواند همراه وی و با اتومبیل وی از طریق زمینی به دمشق برود؛ این امر به او امکان می‌داد بدون برخورد با هرگونه مشکل امنیتی وارد قلمرو سوریه شود. در عرض چند روز، کمال امین‌تعابت خانة خود در آرژانتین را واگذار کرد و نشان داد دیگر قصد ترک سوریه را ندارد. در محلة شیک ابورمانه در دمشق آپارتمانی اجاره کرد که پنجره‌های آن به ساتمان ستاد کل ارتش سوریه مشرف بود و سوری‌ها بسیاری از مهمانان ارجمند خود را در خیابان‌ها و کوچه‌های آن مستقر می‌کردند. (21) بازی خطرناک او شروع شده بود.

در بیست‌وپنجم فوریة سال 1962، افسر مخابرات واحد 131 در قرارگاه مرکزی واحد اطلاعات نظامی در تل‌آویو نخستین پیام لی‌کوهن را دریافت کرد. این واحد نظامی که کار آن خشک و اغلب بدون ابراز احساس و هیجان بود، از شنیدن این پیام به هلهله درآمد و افراد یکدیگر را در آغوش گرفتند. حتی یک بطر شامپانی اسرائیلی نیز به همین مناسبت مصرف شد.(22)

الی‌کوهن به شیوه‌ای دقیق به کنترل‌کنندگان خود گزارش می‌داد. او آنتنی در کنار یک لولة آب که از کنار پنجرة اتاق مطالعه‌اش می‌گذشت برپا کرده بود؛ و مخابرات رمز به گونه‌ای انجام می‌شد که فاصله فرستادن سیگنال‌ها مانند امضای وی بود. هرگونه انحراف از این شکل ویژة فرستادن علایم نشانه بروز خطر به شمار می‌رفت. برنامه‌های منظم مخابره ترتیب دده شده بود و به او دستور داده بودند از انجام مخابرات طولانی جلوگیری کند؛ زیرا ممکن بود سرویس‌های اطلاعاتی سوریه توانایی ردیابی علایم الکترونیکی طولانی را داشته باشند.

کمال امین تعابت به عنوان جوان خوش‌قیافه‌ای که میلیونر هم هست و با دست‌و دلبازی به مقامات دولتی پول قرض می‌دهد، به یک پای ثابت مهمانی‌های شبانه دمشق تبدیل شده بود. «شوهر تورکن»های دمشق که از محافل ثروتمند و پرنفوذ بودند، تعابت خوش‌قیافه را دوره کرده و امید داشتند چشمان بادامی، زیبایی شرقی، و پوست زیتونی‌شان آینده‌ای سرشار از ثروت و قدرت برای‌شان به بار آورد: او به عمده‌ترین عزب اوغلی دمشق، یعنی مردمی که همه جا دنبالش بودند تبدیل شده بود. و در واقع احترامی برای این زنان قائل نبود. هفده معشوقه داشت که همه آن‌ها از دختران زیبای خانواده‌های قدرتمند بودند. الی‌کوهن و افراد مافوق وی چنین فکر می‌کردند که اگر بحرانی پیش آید، این زنان برای گریختن وی کمکش خواهند کرد.(23)

با این حال، دلاوری‌های کوهن در راهروهای قدرت، و نه در رختخواب بود که او را به عمده‌ترین دارایی واحد اطلاعات نظامی تبدیل می‌کرد. رفقای سوری او در نیروی هوایی اغلب «دستور می‌دادند» برای دیدن آن‌ها به دفاترشان و پایگاه‌های هوایی برود. در واقع الی‌کوهن این امکان را می‌یافت که «از نزدیک و به چشم خود» ماشین جنگی نیروی هویی تقویت شدة سوریه را ببیند. با خلبانان حرف می‌زد، از آنان می‌پرسید چگونه می‌خواهند در یک نبرد هواییدر مقابل نیروی هوایی اسرائیل دفاع کنند، و حتی در مورد هواپیماهای میگ و سوخوی آن‌ها توضیحات فنی دریافت می‌کرد. در مورد سیستم‌های تسلیحاتی موجود در این هواپیماها نیز به او اطلاعات می‌دادند. افسران نیروی هوایی به امید آن‌که روزی بتوانند با کمال امین تعابت معامله‌ای بکنند، با لحنی احساساتی تاکتیک‌های خود و برخی اوقات نیرنگ‌هایی را که از روس‌ها آموخته‌بودند برای وی تشریح می‌کردند. واضح است که تمامی این اطلاعات با دقتی باورنکردنی به تل‌آویو مخابره می‌شد، زیرا کوهن از حافظة تصویری شگفتی برخوردار بود. مهم‌تر از همه این بود که کوهن توانست لیستی از نام همه خلبانان سوری در اختیار واحد اطلاعات نظامی بگذارد. در سال 1967، در جنگ ماه ژوئن این لیست به یک لیست مرگ تبدیل شد.(24)

سایر افسرانی که با کوهن دوست شده بودند او را به تأسیسات نظامی دیگر، زرادخانه‌ها، و اردوگاه‌های آموزشی می‌بردند. تمام آن‌چه که لازم بود کوهن انجام دهد این بود که در اثنای یک مهمانی و یا یک ملاقات تجاری (که معمولا همراه بود با تسلیم پاکتی پر از پول به یک مقام فاسد دولتی و یا یک افسر ارتش) در مورد حملات اسرائیل علیه سوریه اظهار نگرانی کند تا بلافاصله او را به تأسیسات فوق سری ببرند و برای ورودش مراسم پرشکوهی راه بیندازند که تنها در خور دیدار سران دولت‌هاست.

مهم‌ترین جایی که کوهن از آن بازدید کرد بلندی‌های جولان بود که فلانی ست آتشفشانی و کاملا مشرف بر شمال اسرائیل، و می‌توان از مواضع توپخانه آن دریای جلیله و بخش اعظم مرکز اسرائیل را به چشم‌دید. در هرگونه درگیری محتمل آینده، این منطقه به اولویت شماره یک اسرائیل تبدیل می‌شد و برای این کار دلیل خوبی نیز وجود داشت.

سوری‌ها در این منطقه یک سری استحکامات سنگین و محل‌های استقرار توپخانه‌ها پدید آورده بودند که می‌توانست آتش عظیمی از بارش گلوله‌های توپ پدید آورد، و به این ترتیب جلوی هرگونه حملة اسرائیل را بگیرد؛ فشردگی و آرایش نیروهای توپخانه به حدی بود که سوری‌ها اعتقاد داشتند می‌تواند جلوی هرگونه حرکت نظامی اسرائیل را سد کند. مهم‌تر از همه این بود که از این نقطه، توپ‌های 130 میلی‌متری و خمپاره ‌اندازهای سوی کیبوتس‌های اسرائیلی‌را زیر‌آتش می‌گرفتند.

بلندی‌های جولان نوع سوری خط ماژینو به شمار می‌رفت که نخستین و تنها خط دفاعی ملی به صورت فوق سری در جنگ جهانی دوم بود. با این حال، کمال امین تعابت توانست از همة مواضع موجود در آن بازدید کن. در حالی که افسران ارشد وی را همراهی می‌کردند، سری‌ترین اطلاعات در مورد این دژ عظیم در اختیار او قرار می‌گرفت. حتی همراه با دوستان افسرش در یکی از مواضع فوق‌سری دفاعی مشرف بر اسرائیل عکس گرفت. وی همچنین در ذهن خود از محل هر یک از توپ‌ها، سنگرها و آشیانه‌های مسلسل در استحکامات سوریه عکس برمی‌داشت. تله‌های تانک‌ها که سوری‌ها برای نابودکردن تانک‌های اسرائیلی‌ها فراهم دیده بودند نیز به خاطر او سپرده می‌شد تا در آینده مورد بررسی قرار گیرد. کوهن در اثنای سفرهایی که تحت عنوان رسیدگی به امور تجاری به اروپا انجام می‌داد، مسافرت سریعی به اسرائیل می‌کرد و در آن‌جا ضمن گزارش به افراد مافوق خود خانواده‌اش را نیز می‌دید. اطلاعاتی که وی ارائه می‌کرد برای به دست آوردن تصویری سه‌بعدی از استحکامات سوریه به کار می‌رفت. این اطلاعات برای تسخیر بلندی‌های جولان در حملة برق‌آسای نهم ژوئن 1967 به کار رفت.

یکی از مهم‌ترین جنبه‌های گزارش‌های الی‌کوهن که به اسرائیل می‌رسید دقت آن‌ها بود. بسیاری از جاسوسان به این گرایش دارند که به عوامل کنترل خود چیزهایی را بگویند که دوست دارند بشنوند نه آن‌چه را در حقیقت وجود دارد. الی‌کوهن از انجام جاسوسی به این روش گریزان بود. او صرفا حقایق را مخابره می‌کرد؛ چنان‌چه در مورد اطلاعات ارسالی حدس و گمانی در کار بود با دقت تمام آنرا بررسی می‌کرد و توضیح می‌داد تا این‌گونه اطلاعات را مجزا کند.

سوای اطلاعات نظامی که الی‌کوهن توسط فرستنده مخفی خود به اسرائیل مخابره می‌کرد، وی قادر بود مقادیر زیادی اطلاعات در مورد اوضاع و تحولات سوریه، و به ویژه جنگ قدرت وحشتناک بین ناصریست‌ها و بعثی‌ها به دست آورده و آن‌ها را تجزیه و تحلیل کند. البته انجام این کار در حوزه مسوولیت‌های موساد بود، اما توانایی کمال امین‌تعابت در نفوذ به محافل بالای قدرت سیاسی در سوریه، چنان بود که از هر جاسوس دیگری بیشتر می‌نمود و او را برتری می‌داد. اهمیت طالاعات سیاسی ارسالی توسط الی‌کوهن بویژه هنگامی آشکار شد که در هشتم مارس 1963 یک کودتای بعثی‌ها که توسط افسران وابسته به این حزب انجام می‌شد راه را برای به قدرت رسیدن ژنرال امین‌الحافظ فراهم ساخت. الحافظ از نزدیکترین دوستان امین‌تعابت در روزهای اقامت در آرژانتین بود، و رفاقت بین این حاکم سوریه و ابرجاسوس اسرائیل دستاوردهای زیادی برای اسرائیل به بار آورد. براساس مطالبی که تعداد زیادی از روزنامه‌های لبنان چاپ کرده‌اند، کمال امین تعابت به عنوان معاون جدید وزیر دفاع مدنظر قرار گرفته بود.

بروز تغییرات در سیستم رهبری سوریه بیشترین تأثیر را روی الی‌کوهن به عنوان یک انسان و یک جاسوس داشت. او از تصفیه‌های خونینی که بعثی‌ها در مورد طرفداران ناصر انجام می‌دادند به وحشت افتاده بود؛ برادرکشی و از بین بردن بدون استثنای مخالفین جامعة سوریه را در برگرفته بود. (25) نشانه‌های اینکه الی‌کوهن در مورد ثبات‌قدم خود در زمینة کار جاسوسی خسته شده در پیامهایی که می‌فرستاد منعکس بود. او بکرات در مخابراتش از دریافت‌کننده می‌خواست به همسرش تلفن کرده و به او بگوید شوهرش بزودی بازخواهد گشت. احساس ناراحتی می‌کرد و معلوم بود دیگر نمی‌تواند مدت زیادی دوام بیاورد. بتدریج احساس می‌کرد در سوریه مورد تهدید است، و بویژه هنگامی که با سرهنگ احمد سعدانی فرمانده واحد اطلاعات نظامی سوریه روبرو می‌شد چنین احساسی داشت. این سرهنگ بی‌رحم که معروف بود به هیچکس اعتماد ندارد و می‌تواند از طریق شکنجه هر کسی را به اعتراف وادار کند اصلا از تعابت خوشش نمی‌آمد؛ در واقع وی به این تازه وارد آرژانتینی حسادت می‌کرد.

از اقبال بد الی‌کوهن، ترس او از به خطر افتادن جانش و آرزوی وی برای خاتمه دادن به مأموریت در زمانی رخ داد که یک تهدید نظامی جدید علیه دولت یهوید پدید آمده بود. این تهدید جدید سازمان آزادیبخش فلسطین بود که با حمایت نظامی سوریه شکل می‌گرفت. در عین حال این همان زمانی بود که واحد 131 به موساد منتقل می‌شد و تحت فرماندهی آن قرار می‌گرفت. (نبرد بر سر آب و کنترل رودخانة اردن نیز بین اسرائیل و سوریه بالا می‌گرفت و تل‌آویو بیش از هر موقع دیگر در مورد اهداف و نیات دولت سوریه به اطلاعات بموقع نیاز داشت.)

الی‌کوهن به هنگام مسافرت به اسرائیل در ماه نوامبر1964 ترس خود را به مقامات جدید مافوق خود در موساد ابراز داشت، اما آنها به او فشار آوردند یک بار دیگر به دمشق برود. اسرائیل اینک بیش از هر زمان دیگر به عامل خود در دمشق نیازمند بود. با این حال، در کتابهای مربوط به فن جاسوسی، عوض شدن کنترل یک عامل در جریان عملیات جاسوسی همواره یک اتفاق بدفرجام شمرده شده است.

از نظر سرنوشت، بازگشت الی‌کوهن به سوریه کاری بود که باید اتفاق می‌افتاد. براساس گزارشهای متعدد، مخابرات او بزودی به جریانی طولانی و منظم تبدیل شد. برخی می‌گویند زیاد شدن تعداد پیامهای وی ناشی از سهولت دستیابی وی به افراد برجستة سوریه، و توانایی‌اش برای نفوذ به محافل سطح بالای این کشور بود؛ برخی دیگر خود وی را سرزنش و دارای میل به خودکشی توصیف می‌کنند. این تمایل برخی اوقات در افرادی که مدت زیادی در سرزمین دشمن جاسوسی کرده‌اند دیده شده است. به هر حال دلیل هر چه باشد، باید گفت بی‌دقتی و عدم توجه الی‌کوهن به مسائل امنیتی، فعالیت‌های او را به خطر انداخت و سرانجام زندگی‌اش را به باد داد. مخابرات او به اسرائیل آن قدر طولانی و منظم بود که سفارتخانه‌های اطراف به مقامات سوری شکایت بردند مخابراتشان دائما دچار پارازیت و اشکال می‌شود. موساد باید به او دستور می‌داد به اسرائیل برگردد، اما اطلاعاتی که می‌فرستاد به صورتی باورنکردنی ارزشمند بودند و در نتیجه این کار را نکردند.

در همین حال سرهنگ احمد سعدانی رئیس واحد اطلاعات نظامی سوریه در جست‌وجوی جاسوسی در پایتخت سوریه بود و در این کار از مأموران سرویس اطلاعات نظامی شوروی (جی.آر.یو) کمک می‌گرفت که برای به کار انداختن وسایل مخابراتی پیشرفته و ردیابی مخابرات بیسیم در سوریه به سر می‌بردند. ظاهرا روسها بیش از همه نگران سیستم‌های تسلیحاتی فروخته شده به سوریه بودند و می‌ترسیدند اطلاعات مربوط به آنها به اسرائیل، و در نهایت به پرونده‌های اطلاعاتی ناتو فرستاده شود.

پس از جست‌وجوی فراوان، سرانجام رد مخابرات رادیویی انجام شده از دمشق یافته شد. در یک روز تاریک زمستان سال 1965، سرهنگ سعدانی همراه با تیمی از مأموران و افسران و کماندوهای واحد اطلاعات نظامی به خانة مردی که از مدتها پیش به او ظنین بود حمله کرد. آنها در میانة کار مخابرة پیام به آپارتمان کمال امین تعابت یورش بردند.

طی چند روز اول دستگیری، سرهنگ سوری تلاش کرد الی‌کوهن را به مخابره پیامهای دروغین به تل‌آویو وادار کند. اما کوهن با وجود آنکه تحت شکنجة شدیدی قرار داشت امتناع کرد. سرانجام در 24 ژانویه سرهنگ سعدانی به جاسوس کتک‌خوردة اسرائیلی دستور داد پیام زیر را برای اسرائیلی‌هامخابره کند:

برای نخست‌وزیر لوی اشکول و رئیس سرویس مخفی اسرائیل- تل‌آویو کمال امین تعابت و رفقایش در دمشق مهمان ما هستند. این خبر را به دوستانش بدهید. بزودی خبر جدیدی برایتان می‌فرستیم.

سرویس جاسوسی سوریه (26)

اینک دیگر شکی وجود نداشت. یکی از کامیابترین جاسوسان اسرائیل به دست دشمن افتاده بود.

چندین گزارش دریافت شده در مورد شکنجة الی‌کوهن حاکی از آن است که شکنجه‌گران وی توسط گشتاپو آموزش دیده بودند. به هر حال، سرویس

اطلاعاتی سوریه توسط آلویس برانر آموزش دیده بود که گفته می‌شد افسر اس اس بوده و به عنوان جنایتکار نازی محکوم شده و مسئول فرستادن 120 هزار نفر از یهودیان اتریش، آلمانف فرانسه، اسلواک، و یونان به اردوگاههای مرگ بوده است. برانر در سال 1955 و پس از گریختن از اروپا به مصر، به سوریه آمد.(27) اسرائیلی‌ها از گرایش سوری‌ها به شکنجه، از هنگام کار گذاشتن وسیلة استراق سمع در مرز سوریه به سال 1954 و درگیری متعاقب آن اطلاع داشتند. هیچیک از افسران و مأموران واحد اطلاعات نظامی و موساد فکر نمی‌کردند الی‌کوهن بتواند در مقابل شکنجة سوری‌ها دوام بیاورد. اما الی‌کوهن ثابت کرد آنان اشتباه می‌کنند. او با رؤیای صهیونیستی پرورش یافته بود و حاضر نمی‌شد به ملت خود خیانت کند و حتی با وجود آنکه بیش از چهار سال در اسرائیل به سر نبرده بو به این کشور خیانت نکرد. او درهم نشکست و هیچ اطلاعات مهمی به بازجویان خود نداد.

دادگاه الی‌کوهن فرمایشی و مسخره بود؛ و البته از پیش می‌شد تصمیم آن را به گمان دریافت. قاضی دادگاه به نام سرهنگی دیلی شخصا متهم را مورد اهانت لفظی و جسمی قرار داد. بیش از پانصد نام که همه دوستان و آشنایان کمال امین تعابت بودند در دادگاه مطرح شد؛ این افراد نیز که به طور ناآگاه به این عامل اطلاعاتی اسرائیل کمک رسانده بودند به زندان افتادند. سوری‌ها نگران این بودند که نکند کوهن عضوی از یک گروه جاسوسی چیره‌دست باشد، و بنابراین کار شکار جاسوسان در دمشق بی‌وقفه و بدون ترحم دنبال می‌شد. الی‌کوهن از گرفتن وکیل مدافع خودداری کرد. یک حقوقدان فرانسوی، تلاش کرد وکالت او را به عهده بگیرد، اما مقامات سوریه از دادن ویزا به وی خودداری کردند. کار دادگاه در پانزدهم مالرس 1965 به پایان رسید و حکم محکومیت به مرگ الی‌کوهن در اول ماه مه اعلام شد. حکم اعدام او را ژنرال الحافظ امضاءکرد که دوست الی‌کوهن بود و حتی ازاین بقول خودش «آرژانتینی جلای وطن کرده» هدایایی دریافت کرده بود.

مایرامیت به صورت خستگی‌ناپذیری برای نجات جان این جاسوس بداقبال خود تلاش کرد. در دنیای جاسوسی چنین معمول است که جاسوسان را به زندان می‌اندازند تا یک روز آنها را موردمبادله قرار دهند. آمیت که از خونسردی و بی‌تفاوتی ارتش اسرائیل در مورد فرجام کار جاسوسان گروه سوزانا یکه خورده بود، و مصمص شده بود عامل خود را نجات دهد، قصد داشت این کار به هر قیمتی به انجام برساند. اسرائیل به سراغ چندین رهبر کشورهای جهان رفت تا برای حمایت از این جاسوس اقدام کنند: دو گل رئیس‌جمهور فرانسه، ویلسون نخست‌وزیر انگلستان، جانسون رئیس‌جمهور آمریکا، و حتی پاپ اقدام کردند. اما سوری‌ها بر حرف خود مبنی بر تصمیم برای اعدام کوهن ایستادگی کردند. اسرائیلی‌ها حتی به سروری‌ها پیشنهاد دریافت اطلاعات مهم، از جمله اطلاعاتی در مورد کودتای در شرف انجام علیه

ژنرال حافظ دادند، اما مقامات سوریه آنقدر عصبانی بودند و از موفقیت این جاسوس اسرائیلی در خشم به سر می‌بردند که می‌خواستند وی را برای عبرت سایرین بدار بیاویزند.(28)

سحرگاه روز هجدهم ماه مه 1965، ابوسلیمان جلاد اعظم دمشق طناب‌دار را در میدان اعدام دمشق به گردن الی‌کوهن انداخت. برای گرفتن یک ژست انساندوستانه، اعدام کوهن را به بعد از انجام عبادت کوتاهی که در کنار آنادیو کوهن خاخام اعظم دمشق انجام داد انداختند. دو هزار نفر از افسران سوری شاهد اعدام بودند و مراسم از تلویزیون سوریه پخش شد. طی چند ساعت پس از آن، در حالی که جمعیت با همراه داشتن پلاکاردهای ضداسرائیلی از آنجا می‌گذشت، جنازة کوهن بر بالای سکوی اعدام باقی ماند.

در اسرائیل، پس از آنکه مراسم اعدام مرحله به مرحله از تلویزیون پخش شد، مراسم عزای عمومی به راه افتاد. کوهن درجة سرهنگ دومی دریافت کرد. هر چند وی نتوانست زنده بماند و نتایج قربانی شدن خویش را ببیند، اما به گفتة سرتیپ‌آمیت، «موفقیتی بسیار بیش از آنچه دیگر مردان به دست می‌آورند کسب کرد.»(29)

الی‌کوهن تنها جاسوس آموزش یافته اسرائیلی و گسیل‌کنندة سیل بی‌پایانی از اطلاعات باارزش به تل‌آویو نبود. یکی دیگر از همعصران ناشناس دوران کوهن، توانست به مقام دریافت لقب ابرجاسوس برسد.

ولفگانگ لوتس به سال 1921 در آلمان از مادری یهودی و پدری مسیحی متولد شد. پس از جداشدن پدر و مادر از یکدیگر و به قدرت رسیدن آدولف‌هیتلر و نازی‌ها، مادر و فرزند به فلسطین رفتند. نام ولفگانگ به زعب گارآریه تغییر یافت و در یک مدرسة کشاورزی مخصوص مهاجران تازه‌وارد به تحصیل پرداخت. هنگامی که شانزده ساله شد به صورت داوطلب به سراغ هاگانا رفت، و به عنوان نگهبان روستاهای اطراف اورشلیم معروفیتی برای خود کسب کرد. وی همیشه سوار بر اسب نگهبانی می‌داد و اسبها تنها موجودات مورد علاقه‌اش بودند. در طول جنگ جهانی دوم داوطلب خدمت در ارتش انگلستان شد، دو در آنجا اطلاعاتش در مورد زبانهای عبری، عربی، انگلیسی، و مهم‌تر از همه آلمنی استفادة زیادی داشت. در جنگ 1948 درجة ستوانی گرفت و او را به فرماندهی یک دستة رزمی که از مهاجران جدید متکشل بود گماشتند. این افراد اغلب پناهندگان خارجی بودند که از مبدأ قبرس آمده و اطلاعات نظامی محدودی داشتند و به زبان عبری نیز چندان تسلطی نداشتند. آنها در تپه‌های خونینی که به عنوان جادة بورما شناخته می‌شد و نهایتا اورشلیم را به تل‌آویو پیوند داد می‌جنگیدند.

پس از پایان جنگ، واحد اطلاعاتنظامی با وی تماس گرفت تا او را برای کارهای اطلاعاتی استخدام کند. برخلاف بسیاری از یهودیان آلمان که اسرائیلی‌ها آنها را افرادی خودنما و به صورتی فناتیک تمیز و شسته رفته می‌دانستند، وی مورد قبول افرادجامعه بود و شخص مطمئنی به شمار می‌رفت. او با داشتن موهایی سرخ، چشمان ابی، و سیمای کاملا مشخص آریایی، اصلا یهودی به نظر نمی‌آمد. برخی معتقدند وی حتی مانند یهودیان رفتار نمی‌کرد. در واقع وی در سن بیست‌سالگی دو بار همسر طلاق داده بود که در جامعة یهودیان رفتار غیرمعمولی است.(30)

گارآریه پس از طی یک دورة فشرده آموزشی در یکی از پایگاههای واحد 131، دوباره به ولفگانگ لوتس تغییر نام داد. او را به آلمان غربی فرستادند تا داستان جعلی زندگی و به اصطلاح پوشش خود را فراهم سازد: یک تاجر ثروتمند، که در ماشین جنگی هیتلر خدمت کرده و به عنوان یک سرباز فداکار زندگی خود را گذراندهف و اینک به مصر مهاجرت می‌کند. انجام این کار شبیه به شیوة انتخابی ماکس‌بنت در اوایل دهة 1950 بود؛ هر چند بنت نیز در جریان لورفتن شبکة جاسوسی سوزانا به صورت مرگ‌باری به خطر افتادف اما پوشش وی به عنوان یک تاجر آلمانی مقیم مصر لو نرفت و بازجوییها و شکنجه‌ها نتوانست آن را آشکار سازد. به گفتة دان راویو و یوزی ملمان که ساختار جامعة اطلاعاتی اسرائیل را به صورت مشروحی مورد مطالعه قرار داده و کتاب جاسوسان معیوب را نوشته‌اند، هویت ولفگانگ لوتس و پوشش وی توسط سرویس اطلاعاتی آلمان غربی فراهم و هماهنگ شده بود؛ عاملی به نام رمز والترود در مصر با لوتس کار می‌کرد. والتراود زن بلوند زیبایی بود که لوتس هنگامی که در آلمان داستان پوشش خود را فراهم می‌کرد با او ازداوج کرده بود.(31) هر چند هرگز این امر مورد تأیید قرار نگرفته، اما این امر باورکردنی به نظر می‌رسد، زیر هنگامی که لوتس از اسرائیل به سوی آلمان غربی به راه افتاد ازدواج کرده بود، و به نظر نمی‌رسد سیاست دو همسری در شمار سیاستهای مورد پشتیبانی واحد اطلاعات نظامی بوده باشد و در شیوه‌های جاسوسی این واحد روش قابل قبولی به شمار رود.

لوتس در مصر به راحتی در حلقة آلمانی‌های مقیم مصر نفوذ کرد و مهم‌تر از آن نفوذش به محافل نظامی مصر بود.از آنجا که پدر لوتس یک آلمانی با اعتقادات مسیحی بود، وی از پاسپورتی آلمانی استفاده می‌کرد تا از این طریق در مصر جا بگیرد. بزودی وی به عنوان مرد خوش‌قیافه‌ای که به الکل نیز گرایشی دارد، مهمانیهای دلپذیری می‌دهد و در مورد ارقام بزرگی حرف می‌زند، به چهرة آشنا و محبوبی بین افسران بلندمرتبة مصری درآمد و خانة وی به پاتوق آنها تبدیل شد. دوستان او که مبالغ هنگفتی به آنها قرض می‌داد تعدادی از افسران پلیس ، بخش‌های ضداطلاعات، و سرویس اطلاعاتی مصر بودند. برخی از اعضای صنایع تسلیحاتی رو به رشد مصر نیز در شمار دوستان وی بودند. همانند الی‌کوهن، اطلاعاتی نیز که وی به اسرائیل مخابره می‌کرد، به صورتی باورنکردنی ارزشمند و بموقع از کار درمی‌آمد. همة مواضع و انبارهای تسلیحاتی نیروهای زمینی و هوایی مصر مورد بررسی قرار می‌گرفت و اطلاعات حاصل به تل‌آویو مخابره می‌شد. آرایش جنگی نیروهای مصری به صورت جامع و دقیق در اختیار نیروهای اسرائیل قرار گرفت.

لوتس آشناییها و ارتباطات خود را از طریق گذراندن یک زندگی تجملی برقرار می‌ساخت. صورت‌حسابهای مالی او به واحد اطلاعات نظامی و متعاقب آن موساد، همه را شگفت‌زده و شوکه می‌کرد. هزاران دلار خرج لباسهای خز، شامپاین، خاویار، و جواهر می‌شد؛ اشتهای او برای گذراندن زندگی لوکس، بعدا نام «جاسوس شامپانی» را برایش به ارمغان آورد.

لوتس نزدیک به 5 سال اطلاعات ذیقیمیتی برای اداره‌کنندگان خود فرستاد. او به طرزی باور‌نکردنی موفق و به صورتی قابل توجه بی‌پروا بود. در بیست‌ودوم فوریة 1965، هنگامی که ولفگانگ و والتراودلوتس به خانة خود در قاهره برمی‌گشتند، شش مأمور پلیس مخفی مصر به سراغ آنها آمدند. کمتر از یک ماه پس از آنکه مأموران جی.آر.یو الی‌کوهن را در دمشق به دام انداختند، ترتیبت مشابهی به لو رفتن لوتس منجر بشد و ردگیری مخابرات به آپارتمان وی ختم گردید. با وجود شکنجه‌های جسمی و روانی، لوتس توانست داستان پوشش خود را حفظ کرده و به مصری‌ها بقبولاند یک آلمانی است: یک آلمانی که به دام اسرائیلی‌ها افتاده و برای آنها کار می‌کند. از آنجا که وی را هنگام تولد ختنه نکرده بودند، گمان اینکه یهودی است به او نمی‌رفت و اگر چنین نبود احتمالا به سرنوشت الی‌کوهن دچار می‌شد. صدها نفر از آشنایان و دوستان لوتس نیز دستگیر شدند، اما آنها هیچ چیز در مورد فعالیت‌ها و یا هویت وی نمی‌دانستند. در یک دادگاه نمایشی که از 21 جولای تا 21 اوت 1965 به طول انجامید، دادگاه عالی مصر ادعانامه‌ای حاوی ده اتهام علیه او مطرح کرد، که سزای همة آنها مرگ بود. اما به هر حال زندگی او نجات یافت. وی را همراه با عدة دیگری که جرمشان جاسوسی برای انگلستان و سازمان سیا بود به زندان ابد محکوم کردند.

ولفگانگ لوتس در سوم فوریة 1968 از زندان آزاد شد. وی را همراه با محکومین گروه سوزانا و تعدادی از پرسنل ارتش اسرائیل در مقابل پانصد اسیر جنگی مصری که شامل چند ژنرال بودند مبادله کردند.

واضح است فعالیتهای الی‌کوهن و ولفگانگ لوتس - که هر دو از عوامل واحد اطلاعات نظامی بودند ولی بعدا تحت کنترل موساد قرار گرفتند- در باز کردن راه برای پیروزی درخشان اسرائیل در جنگ ژوئن 1967 سهم بزرگی داشته است. این دو نفر اطلاعاتی را برای ارتش اسرائیل فراهم کردند که نظامیان اسرائیلی را قادر ساخت طرحهای عملیاتی خود را با توجه به قدرت دشمن تنظیم کنند، از محل و اهمیت اهداف مطلع شوند، و مهم‌تر از همه ستاد کل ارتش اسرائیل را قادر ساخت ارزیابی دقیقی در مورد تحرکات، قابلیت‌ها، و تاکتیک‌های محتمل دشمن در جنگ آتی داشته باشد. هر چند قبل از جنگ شش روزه عوامل اسرائیلی دیگری نیز در کشورهای عربی فعال بودند، اما حجم و کیفیت اطلاعاتی که این دو نفر به اسرائیل فرستادند تا امروز به صورتی بی‌نظیر و هیبت‌بار باقی مانده است. نتایجی که آنها به دست آوردند بسیار فراتر از اطلعات حاصل از ماهواره‌های جاسوسی و وسایل الکترونیک استراق‌سمع بود.

این نکته را نیز باید خاطرنشان ساخت که فعالیت‌های گردآوری اطلاعات از سوی واحد اطلاعات نظامی محدود به این دو ابرجاسوس نبود. روشهای سنتی جاسوسی و کسب اطلاعات نیز مورد استفاده قرار می‌گرفت و در کاربرد آنها تخصص فراوانی به کار می‌رفت. مأموران استراق‌سمع بیسیم به طور دایم به ارتباطات بیسیم اعراب گوش داده و آنها را تحلیل می‌کردند؛ مأموریت‌های شناسایی گروههای نخبه انجام می‌شد؛ و نیروی هوایی اسرائیل نیز مأموریت‌های هوایی عکسبرداری را انجام می‌داد. این تلاشها به دنبال برگزاری اجلاس اتحادیة عرب در ژانویه 1964 افزایش یافت. در این

اجلاس سه پیشنهاد تهدید بار مطرح بود:

1- ایجاد یک فرماندهی واحد عربی برای آزاد کردن مناطق اشغالی؛

2- اجرای پروژه‌های انحراف مسیر رودخانه‌ها برای محروم کردن اسرائیل از دستیابی به آب؛

3- ایجاد یک واحد مسلح و سیاسی فلسطینی برای پاسخگویی به تجاوزکاری اسرائیل که به تشکیل سازمانهایی چون ارتش آزادیبخش فلسطین (پی.ال.آ) و سازمان آزادیبخش فلسطین (پی.ال.او) منجر شد.

پاسخ واحد اطلاعات نظامی به چنین تهدیدهایی به عهده گرفتن وظیفه‌ای پایان‌ناپذیر بود. تیمهای کوچک متشکل از سربازان رزمی واحد اطلاعات کمینهایی ترتیب می‌دادند تا چریکهای فلسطینی و یا توپچیان سوری را که از کارگاه‌های پروژة آب محافظت می‌کردند اسیر کنند؛ و بازجوییهای متعاقب این دستگیری‌ها اغلب اوقات به فراهم شدن اطلاعات ارزشمندی منجر می‌شد. تهدید تشکیل گروههای جدید چریکهای فلسطینی، موسوم به فداییان، افسران واحد اطلاعات نظامی و بویژه بخش عملیاتی آن را وادار می‌ساخت با تهدیدات فزایندة خرابکاری، کشتار و ورود عوامل اطلاعاتی به اسراییل مقابله کنند. باید به این سازمانها نفوذ می‌شد، شیوه‌های عملیاتی و افکار آنها مورد مطالعه قرار می‌گرفت، و قابلیت‌ها و تواناییهای آنها ارزیابی می‌شد. از ماه ژانویة سال 1965 تا هنگام آغاز جنگ شش روزة 1967 سازمان آزادیبخش فلسطین 122 تهاجم علیه اسرائیل صورت داد؛ این حملات به کشته شدن 14 نفر اسرائیلی و زخمی‌شدن شصت و دو نفر منجر شد.(33)

بین عملیات موساد نیز یک مورد وجود داشت که ثابت شد ارزش اطلاعاتی زیادی برای نیروهای مسلح اسرائیل داشته است. در سال 1966 موساد توانست با سروان منیر ردفا که مسیحی مارونی و خلبان میگ 21 در نیروی هوایی عراق بود ارتباط بگیرد. موساد با استفاده از یک ماجرای سکسی به این خلبان نزدیک شد، ولی با این حال باید گفت که تبعیض‌های مذهبی اعمال شده به وی و خانواده‌اش در عراق، در جلب همکری‌اش با اسرائیلی‌ها بی‌تأثیر نبود. علاوه بر آن، وی از بمباران هوایی اقلیت کرد عراق که بدون هیچگونه ملاحظه‌ای از سوی دولت عراق صورت می‌گرفت راضی نبود و این امر تصمیمش را برای کمک به اسرائیلی‌ها راسخ می‌ساخت. آنچه آنها خیلی مشتاق داشتنش بودند، هواپیمای وی بود: میگ 21 فوق سری موسوم به فیش به.

موساد برای آنکه وی را متقاعد کند اهل معامله است، ترتیبی داد تا خلبان ردفا در پاریس با سرتیپ ماتی‌هود فرمانده نیروی هوایی اسرائیل دیدار کند. در طول ملاقات، سرتیپ هود لیسست کاملی به ردفا نشان داد تا ثابت کند نیروی‌هوایی اسرائیل از نام همة خلبانان رزمی اعراب، نام مربیان روس آنها، و جزئیات مربوط به پایگاههای هوایی و سیستم دفاع هوایی عراق آگاه است. طی این دیدار فوق سری‌، برنامة گریختن ردفا مشخص گردید و هماهنگی‌های لازم به عمل آمد. ردفا به صورت قابل درکی مشوش و عصبی بود. هود و عوامل موساد می‌دانستند ناکامی در اجرای این عملیات زندگی ردفا، خانواده‌اش، و احتمالا ساکنان دهکده‌اش را نابود خواهد کرد.(34)

در پانزدهم اوت سال 1966، پس از اینکه اعضای خانوادة ردفا توسط چریک‌های کرد به صورت قاچاق به خارج از عراق انتقال یافتند، ردفا سوار هواپیمای میگ 21 خود شد تا مسیر مورد توافق را که از فراز اردن می‌گذشت و به یکی از پایگاههای هوایی اسرائیل ختم می‌شد در پیش گیرد. غرب این فرصت را می‌یافت که برای نخستین بار به سری‌ترین جنگندة رهگیر شوروی نگاهی بیندازد، و اسرائیل نیز می‌توانست پاسخ تاکتیکی لازم برای مقابله با فراوان‌ترین هواپیمای نیروی هوایی مصر و سوریه را جست‌وجو کند. این هواپیما در نهایت نشان ستارة داود که علامت نیروی هویی اسرائیل است همراه با شمارة «007» (جیمزباند) را به سینة خود چسباند و به عنوان نمادقابلیت‌های نظرگیر اسرائیل از نظر جاسوسی انسانی درآمد. امروزه این هواپیمای میگ 21 بخشی از موزة هوایی اسرائیل به شمار می‌رود که در پایگاه هوایی هاتزریم در صحاری نقب واقع است.

در هفتم آوریل 1967، هنگامی که مبادلة آتش بین واحدهای سوریه، اسرائیل، و اردن حاکی از قریب‌الوقوع بودن یک نبرد تمام‌عیار بود، پرواز یک اسکاداران از هواپیماهای رهگیر میراژ 3- سی به صورت تله‌ای برای جتهای جنگندة میگ 21 سوری که برفراز دریای جلیله پرواز می‌کردند درآمد. در یک نبرد تماشایی، میراژها شش فروند از جنگنده‌های سوری را بدون اینکه خودشان آسیبی ببینند سرنگون کردند. یکی از کارشناسان امور هوایی بعدا اظهارنظر کرد که خلبانان هواپیماهای جنگی اسرائیل، آشنایی بسیار فراتر از آشنایی خلبانان اعراب با این نوع هواپیما یعنی میگ 21 داشته‌اند.

شمشیر و سپر اطلاعاتی اسرائیل اثبات کرده بود در زرادخانة اسرائیل دارایی پراهمیتی است. طی دوماه پس از آن، ثات شد این سلاح اسرائیل مهم‌ترین سلاح آن نیز هست.

پی‌نویسها:

1- یوزی ملمان و دان راویو، جاسوسان معیوب؛ تاریخ سازمان اطلاعاتی اسرائیل

2- آوی بتلهایم، کتاب دربارة تیپ جولانی به زبان عبری

3- مصاحبه با یک افسر اطلاعاتی ارتش اسرائیل در 1982

4- یوزی ملمان و دان راویو، جاسوسان معیوب: تاریخ سازمان اطلاعاتی اسرائیل

5- اوود گرانوت

6- استوارت استیون، سرجاسوسان اسرائیل، ( نیویورک، کتابهای بالانتین، 1980)

7- همان

8- یوزی ملمان و دان راویو، جاسوسان معیوب، ...

9- همان

10- یوزی ملمان و دان راویو، جاسوسان معیوب ... همچنین نگاه کنید به کتاب ایسرهارل، امنیت و دموکراسی.

11- لی اتگر، مقاله دربارة مردخای کدار، روزنامه یدیوت آهارونوت، 13 ژانویة 1990

12- شموئیل سگو، تنها در دمشق، زندگی و مرگ الی کوهن، (اورشلیم، انتشارات کتر، 1986)

13- همان

14- بن‌دان، جاسوسی از اسرائیل (لندن، والنتاین، 1969)

15- یوزی ملمان و دان راویو، جاسوسان معیوب...

16- یان بلک، خاستگاههای سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل، مجلة اطلاعات و امنیت ملی، لندن، اکتبر 1987

17- شموئیل سگو، تنها در دمشق

18- همان

19- یوسف آرگامان، مقاله به زبان عبری در مورد ماجرای کوهن، باماچان، 13 ژوئن 1990

20- استوارت استیون، سر جاسوسان اسرائیل

21- الی بن حنا، مأمور ما در دمشق : الی کوهن، (تل‌آویو، شرکت اشتایماتسکی، 1972)

22- شموئیل سگو، تنها در دمشق

23- همان

24- یوزی ملمان و دان راویو جاسوسان معیوب

25- آنه سینایی وآلن‌پولاک، جمهوری عربی سوریه( نیویورک، انتشارات آکادمی آمریکا برای صلح در خاورمیانه، 1976)

26- استورات استیون، سرجاسوسان اسرائیل

27- نیویورک تایمز، 29 اکتبر 1985

28- یوسف آرگامان؛ الی کوهن...

29- شماره‌های مختلف معاریو، طی ماه مه 1989

30- ولفگانگ لوتس، جاسوس شامپانی، (نیویورک، انتشارات سن‌مارتین، 1972)

31- ئی.اچ.کو کریج، گهلن: جاسوس قرن (نیویورک، راندم هاوس، 1971)، در استوارت استیون، سرجاسوسان اسرائیل نیز آمده است.

32- ولفگانگ لوتس ، جاسوس شامپانی

33- اوود گرانوت

34- یوزی ملمان و دان راویو، جاسوسان معیوب.

.............

نویسنده: ساموئل کاتز/ مترجم: محسن اشرفی/ناشر: انتشارات اطلاعات

............

منبع: وزارت اطلاعات

  • چهارشنبه/ ۲۳ اسفند ۱۳۹۱ / ۰۸:۴۶
  • دسته‌بندی: سیاست داخلی
  • کد خبر: 91122315084
  • خبرنگار :