تذکره الرجال «فردا» اين بار براي كمال تبريزي نوشت: آن کارگردان فیلم نه چندان مطرح عبور... آن که پیشرفت کرد در سینما به سرعت نور!
به گزارش ايسنا مطلب پیش روی از سری مطالب ستون ویژه "تذکرة الرجال " فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و .. می پردازند. در این مطلب «رفیق بی کلک» به سراغ «کمال تبریزی»رفته است.
از چگونگی علاقت او به سینما حکایات بسیار نقل کرده اند. از جمله آنکه آورده اند روزی برای اولین بار به همراه دوستش به سینما رفته بود، که به ناگاه گاو واقع در فیلم، به سمت تماشگران حمله ور شد! پس فی الفور به زیر صندلی رفت، تا جانش در امان بماند! پس دوستش به او گفت: «کمال! خجالت بکش! این فیلم است!!» پس مولانا تبریزی فرمود: «واقعا می گویی؟!! گیریم که من و تو فهمیدیم این فیلم است، اما آن گاو از کجا باید این حقیقت شیرین بداند!»
********
آن کارگردان فیلمهای پر فروش، آنکه اصرار داشت باشد ساده پوش! آنکه ساخت سریالی پر حاشیه درباره شهریار، آن که با کیانیان و پرستویی بود یار غار! آن که آغاز کرد كارش را با فیلم نه چندان مطرح عبور، آن که سرعت پیشرفتش در سینما بود به سرعت نور! آن که فتح کرد لانه ی جاسوسی را در کنار دیگر دانشجویان، آن کارگردان فیلم های پاداش و شیدا و یک تکه نان! آن که ماهر بود در ساختن طنزهایی چون مارمولک و لیلی با من است و فرش باد، آن که چهره اش کمیک بود و از تعارفات رایج آزاد! آن مرد میانسال و خوش اقبال، مولانا آقا کمال، مشهور به مصفای تبریزی! ادام الله امثالهه!
زاده ی تبریز بود و جثه اش در میان کارگردان دیگر ریز بود و در کودکی دائما در حال جست و خیز بود و علاوه برکارگردانی، فیلمنامه نویس و فیلم بردار نیز بود و لحن سخنش تند و تیز بود!!
نقل است که چون از مادر بزاد، پس از یک روز به کلام آمد که: «کته ماست!» پس همگان تعجب بکردندی که آخر کودک یک روزه چه فهمد، که چنین غذای خاص بشناسد! پس برایش مقداری کته ماست فراهم بکردند و بر لبش نهادند! اما هیچ نخورد و پیوسته همی شیون کرد که: «کته ماست!» پس آورده اند که مهاجری از بلاد فرنگ از آن حوالی رد می شد. او را گفتند: «یا خارجی! آیا تو دانی که این کودک چه گوید؟!» گفت: «اوه! مای گاد! اگزکتلی!!» پس به گربه همسایه اشاره بکرد و گفت: «آن کودک به زبان انگلیش و فارسی بلغور کند که آن گربه برای ماست!!!»
نقل است که فیلم می ساخت که توقیف شود و از بازی با با میراث مهم لذت عجیب می برد و خم به ابرو نمی آورد و در عوض کلمات عالی! بر زبان می راند؛ از جمله آنکه فرموده بود: « من پوست کلفت تر از آنم که با توقیف فیلمهایم خسته شوم! اگر قراربود خسته شوم، در مدرسه با تیروکمان معلم هایمان را نمی زدم!!!! چون آنجا هربار که مرا می گرفتند، به محض خلاصی باز همان آش بود و همان کاسه!»
نقل است که بسیار حاضر جواب بود. آورده اند که روزی او را پرسیدند: « یا کمال! اگر گفتی فرق کلاغ چیه؟» پس پاسخ بداد: «خوب معلوم است دیگر! این بالش از اون بالش، مساویتر است!!»
نقل است که اهل وقت بود و مرد صبر. از جمله آنکه یکی از سریال هایش به نامه قصه های رودخانه چندین سال در توقیف بود . پس دم در نمی آورد . چون از وضعیت آن سریال پرسیدند فرمود: «الفرج بعد الشده!» پس او را گفتند: «این که گفتی یعنی چه؟!» فرمود: «باید صبر کرد تا برخی از مسئولان تلویزیون عوض شوند!» تا این حد به آینده خوش بین بود و مشرب اش را یکه روزگار می دانست!!
از چگونگی علاقت او به سینما حکایات بسیار نقل کرده اند. از جمله آنکه آورده اند روزی برای اولین بار به همراه دوستش به سینما رفته بود، که به ناگاه گاو واقع در فیلم، به سمت تماشگران حمله ور شد! پس فی الفور به زیر صندلی رفت، تا جانش در امان بماند! پس دوستش به او گفت: «کمال! خجالت بکش! این فیلم است!!» پس مولانا تبریزی فرمود: «واقعا می گویی؟!! گیریم که من و تو فهمیدیم این فیلم است، اما آن گاو از کجا باید این حقیقت شیرین بداند!» پس اینگونه بود که اول بار به طور جدی صنعت فیلم سازی را بشناخت و تا آخر عمر در پیش دو اسبه بتاخت تا کارش بالا گرفت!
نقل است که شبی که خسته و کوفته از سر پروژه فیلم سازی بر گشت و خوابی سخت او را در بر گرفت. پس در خواب بدید که مرغی دارد که روزی چند تا تخم طلا می گذارد! پس چون از خواب برخواست، تعبیر آن خواب عجب از معبران حاذق جویا شد. پس او را گفتند: «روزی بیاید که قیمت مرغ سر به فلک گذارد و پهلو به قیمت طلا بزند!» پس چون این حقیقت دریافت، با خود عهد کرد که سیمرغ هایش را که به نشان جایزت از جشنواره فجر گرفته است بفروشد و در عوض مرغی بخرد تا برای آینده خود و خانواده اش پس انداز نماید و با سرمایه آن و اندک سرمایه بیت المال فیلم هایی بسازد برای پستو خانه !
انتهاي پيام