مجموعه‌ي داستان كاوه فولادي‌نسب نقد شد

مجموعه‌ي داستان «مزار در همين حوالي» اثر کاوه فولادي‌نسب در نشست «نقد چهارشنبه»، نقد و بررسي شد.

مجموعه‌ي داستان «مزار در همين حوالي» اثر کاوه فولادي‌نسب در نشست «نقد چهارشنبه»، نقد و بررسي شد.

به گزارش بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) آخرين نشست نقد چهارشنبه‌ي سال 1390 به مجموعه‌ي داستان كاوه ‌فولادي‌نسب اختصاص داشت.

در آغاز جلسه، سيروس نفيسي ـ منتقد و مجري جلسه ـ در توضيحي کوتاه به معرفي نويسنده پرداخت و گفت: کتاب «مزار در همين حوالي» اولين مجموعه‌ي داستان و اولين اثر چاپ‌شده فولادي نسب است. وي دانشجوي دکتراي معماري است و علاوه بر کار نويسندگي، به تدريس و ترجمه نيز مشغول است و همچنين نقدهاي ادبي‌اش در روزنامه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي منتشر مي‌شود.

وي ادامه داد: در حال حاضر نيز با همكاري همسرش مشغول ترجمه کتابي چهارجلدي با عنوان «حرفه داستان‌نويس» است. اين كتاب مجموعه‌ي مقاله‌هايي تئوريک در زمينه ادبيات است، همچنين مجموعه داستان‌هاي ميني‌مال اين نويسنده با عنوان «اندر احوالات يک مدرس» براي چاپ آماده شده است.

در ادامه كاوه فولادي نسب، داستان «مزار در همين حوالي» را خواند.

سپس، نفيسي سخنانش را با بحث درباره‌ي كتاب دنبال كرد و گفت: با فضاهاي متنوعي در داستان‌ها مواجهيم،فضاهاي کارگاه ساختماني، فرودگاه، دفتر مهندسي، خانه قجري، سربازخانه و ...، با اين‌حال مي توان اين اثر را شهري و در رابطه با طبقه متوسط شهري دانست. زبان کار در مجموع روان و شسته رفته است، از طرف ديگر نويسنده تکنيک را خوب مي‌شناسد و آن را خوب به‌کار گرفته است.

او توضيح داد: در اين مجموعه تنوع کار، ژانر و حال و هواي متفاوتي وجود دارد كه البته از ويژگي‌هاي کارهاي اول است. اگر بخواهيم يك جور دسته‌بندي از داستان‌ها ارائه دهيم بايد اين مجموعه را غير از داستان «ديدار در روزبرفي» رئاليستي دانست، ضمنا به سليقه من، چند داستان آخر مجموعه به جز البته داستان آخر: «بوي سوپ روي پياده‌رو» در مقايسه با ديگر داستان‌هاي مجموعه‌ي از وزن کمتري برخور دارند ولي در مجموع فوادي نسب کار متوازني ارائه داده است. فكر مي‌كنم در كل کار درآمده است و ما با نويسنده اي روبرو هستيم که قدرت‌هاي خوبي دارد اما شايد سوژه‌ها و دست‌مايه‌هايي که مورد استفاده قرار داده باعث شده است که نويسنده نتواند از ظرفيت بالاتري بهره برده و افق‌هاي بلندتري را پيش چشم ما باز كند.

به اعتقاد نفيسي؛ داستان‌هاي «دريچه‌ها»، «مزار در همين حوالي»، «در خياباني بي‌انتها» و «بوي سوپ روي پياده‌رو» به نظر من داستان‌هاي خوب مجموعه بودند و در نهايت فكر مي‌كنم با کتاب قابل بحثي است طرف هستيم و با نويسنده‌اي آينده‌دار كه نشان مي‌دهد كارش را بلد است.

ابراهيم مهدي‌زاده ديگر منتقد اين نشست نيز در سخناني گفت: به نظر من اين مجموعه‌ي داستان، مجموعه‌اي بي نقص است. يعني از نظر زبان، تکنيک و جهان داستان نشان مي‌دهد نويسنده کارش را بلد است. حضور و سلطه نويسنده در اين مجموعه بسيار کم‌رنگ است. كار تقريبا مخاطب‌سالار است و از توضيح اضافي به خواننده نيز در آن پرهيز شده است، همين نگاه است كه جزء نقاط قوت مجموعه است. ضمنا، سه داستان «مزار در همين حوالي»، «چاووشي» و «بوي سوپ روي پياده‌رو» را شاخص مي‌دانم.

وي ادامه داد: در داستان «مزار در همين حوالي»، نويسنده سراغ مضموني رفته که نويسندگان آلماني در مورد مهاجران ترک در آلمان به كار گرفته‌اند و قضيه همان سوداگري کارفرمايان است نسبت به مهاجران بي‌پناهي افغاني كه الحق آن را خوب توصيف کرده است. در داستان «چاووشي» با تکيه بر سنت، يك کار مدرن ارائه شده است.به معنايي تلفيق سنت، مدرنيته و يک‌جور آشنايي‌زدايي از قضيه بدرقه كه در مسافرت‌هاي دور در اين ديار رواج دارد. در داستان «بوي سوپ روي پياده‌رو» نويسنده نگاهي جسورانه به روابط آدم‌هاي يک محله، منطقه، يا هر کجاي ايران در زمان جنگ داشته است. اين داستان در اين مجموعه شاخص است. مضموني که شايد رفتن به سمت آن شجاعت مي‌خواهد. نويسنده يک موضوع استثنايي يعني جنگ و اثرات آن را به ميان مردم برده و نگاه چند نسل و گروه اجتماعي را نشان داده است، مهم در اين ميان، نگاه دو جنگ‌جوي عرصه جنگ است که فارغ از مردم و خانواده هاي‌شان، کارشان را مي‌کنند. با حسي مشترک، سلام و پيام به هم مي‌دهند. اين مهم بدون قضاوت نويسنده، خواننده را متوجه لايه پنهان و دوم کار مي‌کند، يعني منهاي حرف و حديث دو خانواده که نماينده دو گروه اجتماعي كاملا متفاوت هستند. «بوي سوپ» و «سنگ خوش دست»، در زمان خواندن داستان هرگز از ياد خواننده نخواهد رفت و خواننده توسط نويسنده از دو کاراکتر اصلي يعني پدران جنگ‌جويان، هرگز کينه‌اي به دل راه نخواهد داد. هر چند «سنگ خوش دست» حاج عبداله سوپ خانواده را با حماقت صادقانه‌اش به در و ديوار مي‌پاشد.

پوريا فلاح نيز با اشاره به تجربي دانستن کتاب چه به لحاظ موضوع و چه به لحاظ پرداخت و ناگزير بودن نويسنده از اين موضوع در مجموعه‌ي اولش، اظهار كرد: در داستان‌هاي اين مجموعه، ما با خاطره روبرو هستيم و تلفيق آن با داستان. در بيشتر داستان‌ها شخصيت‌ها وارد گذشته مي‌شوند و دوباره به فضاي حال بر ‌مي‌گردند و فكر مي‌كنم كه اين قضيه خودش سبب مي‌شود که در داستان‌ها کشش ايجاد شود. البته در برخي موارد هم داستان در دام اين خاطره‌ها افتاده است؛ يعني خاطره از داستان پر رنگ‌تر شده است. به عنوان نمونه مي‌شود به داستان «دريچه‌ها» اشاره كرد كه سايه خاطره بر داستان مي‌چربد. در كل فكر مي‌كنم اين مجموعه از منظر طرح و پيرنگ، بسيار ساده است و چيز عجيب و غريب يا پيچيده‌اي در آن نمي‌بينيم و خوب مي‌دانيم که نويسنده چه مي‌گويد. پرداخت داستان‌ها هم بدين‌گونه است و تقريبا همه از يک سطح برخوردار هستند. به نظر مي‌رسد كه نويسنده در يك زماني دست به نگرش دوباره روي داستان‌هايش زده و حك و اصلاحات لازم را روي مجموعه انجام داده است و آن‌ها را به چاپ سپرده است. داستان آخر مجموعه‌« بوي سوپ روي پياده‌رو» از داستان‌هاي خوب اين مجموعه است اما به نظرم داستان «ديدار در روز برفي» داستان بهتري است، بدليل وجود عنصر خلاقه قوي در كاراست. اين داستان اشاره به مينياتوريستي دارد كه در روزهاي آخر زندگي‌اش با نقاشي‌ها و طرح‌هايش زندگي مي‌کند. داستان پر است از نشانه‌هاي قوي و در كل خيلي خوب و جسورانه از كار در آمده است. داستان آخر هم خوب است البته، اما به نظرم قبلا نمونه‌هاي آن را زياد شنيده شده‌ايم. به نظر من داستان‌هاي «تلالو»، «مزار در همين حوالي» و«دريچه ها» در مجموع از کار در نيامده‌اند و چيزي براي گفتن ندارند. به نظرم داستان «هفت تصوير» و «تولد يک داستان» هم از جمله داستان‌هايي هستند که حرفي براي گفتن ندارند.«خيابان بي‌انتها» داستان خوبي بود و داستان «شايد اخم آقاجانم باز شود» فكر مي‌كنم دست‌مايه خوبي دارد و مي‌توانست قدرتر از اين باشد. داستان «پاس دو» هم کار خوبي است و تلفيق واقعيت و خواب، خوب از كار درآمده است که شايد هنوز قدري جاي کار داشته است. در مجموع به نظر من هم با مجموعه خوبي روبرو هستيم که داستان‌هاي خوبي دارد اما متاسفانه درباره‌ي آن تا به حال کم صحبت شده است.

ميثم کياني از ديگر نويسندگان حاضر در جمع هم به طرح ديدگاه‌هايش درباره‌ي كتاب پرداخت و گفت: من در مجموع کار را دوست داشتم. با اين‌که کتاب ويراستار ندارد اما نثر سالمي دارد. داستان‌ها خوش‌خوان هستند. به نظر من فقط داستان «ديدار در روز برفي» تجربي است و نويسنده در آن خطر كرده؛ ساير داستان‌ها به زعم من تجربي نيستند و تا حد زيادي مهندسي شده به نظر مي‌رسند. داستان‌هاي ديگر كتاب زيادي سالم هستند و به بيان ديگر خلاء ماجرا در آن‌ها ديده مي‌شود. يك داستان از يك منظر عمومي يا توصيف و تصوير به همراه زبان، نجاتش مي‌دهد يا ماجرا؛ بايد فکر کرد اين داستان‌ها کجاي اين معادله قرار مي‌گيرند. بعضي جا از جمله صحنه سقوط آن كارگر از ساختمان نيمه كاره در «مزار در همين حوالي» يا گم شدن پوتين در «پاس دو» نويسنده مي‌توانسته وارد ماجرا شود، اما به نظرم از آن گذشته است. داستان ضربه‌اي را که بايد بزند، نمي‌زند و به نظر من اگر داستان قرار است تجربي باشد بايد نويسنده خطر کند. اين‌كه مي‌گويم داستان‌ها مهندسي نوشته شدند البته به خودي خود بد نيست ولي يک جا ضربه مي زند به كار مثل داستان «مزار در همين حوالي» که بسيار سرد روايت مي‌شود؛ در حالي که يک مرگ دهشتناك اتفاق افتاده است. به نظر من کار بسيار استاندارد است و اين قضيه هر چند از يك نظر امتياز کار است اما از طرف ديگر اين استاندارد بودن به کار ضربه مي‌زند چرا که باعث مي‌شود نويسنده خطي نگاه كند. شايد هم اين قضيه به سليقه من بر مي‌گردد که به نوعي دنبال اتفاق هستم.

پريا نفيسي ديگر منتقد حاضر در جلسه گفت: من هم موافقم داستان‌ها خوشخوان هستند و معلوم است كه نويسنده کارش را خوب بلد است. فولادي نسب در اين کتاب زمينه‌هاي مختلفي را در تکنيک، سوژه و زاويه ديد تجربه کرده و اين موضوع منجر به تنوع در کار شده که به نظر من نكته‌اي مثبت است. فكر مي‌كنم سه داستان «دريچه‌ها»، «مزار در همين حوالي» و «بوي سوپ روي پياده‌رو» داستان‌هاي خوب مجموعه باشند. داستان «مزار در همين حوالي» با توجه به نگاه انساني‌اش داستان خوبي است اما از آن جهت که بيانگر ستم يا عدم انسانيتي است كه در حق مهاجران افغان روي داده، کمي از سليقه من فاصله دارد. بد نيست به يك داستان ديگر مجموعه هم نگاه كنم، داستان اول كتاب يعني «دريچه‌ها»، كه نويسنده در آن از نگاه متناوب دو نفر، يك پيرمرد و يك پير زن داستان را روايت مي‌کند و صحنه آخر از ذهن هر دو نفر نيز لکه‌اي است که يك زماني پسر آن سوي آب‌ها رفته‌شان، با گذاشتن استكان چايش روي روميزي ميز آشپزخانه به جا گذاشته است. هر دو انگار در يك لحظه به آن حس و خاطره مي‌رسند و در كل فكر مي‌كنم داستان حس برانگيزي است كه شايد اگر روايت ذهني اين دو نفر به جاي تكرار آن ديگري، بخش‌هاي ناگفته را بازگو مي‌كرد داستان قوي‌تري هم از كار در مي‌آمد.

فرشته نوبخت نيز در سخناني تصريح كرد: در داستان اول اين مجموعه با اين‌که راوي عوض مي‌شود ولي تغيير لحن نمي‌بينيم. در داستان‌هايي هم که راوي به شکل تک‌گويي روايت مي‌کند؛ شش داستان «دريچه‌ها»، «پاس دو»، «هيچ حرفي بينمان رد و بدل نشد»، «شايد اخم آقا جانم باز شود»،«هفت تصوير» و «تولد يک داستان» باز لحن راوي‌ها يکسان است و حتي برخي تکيه کلام‌ها هم مشابه است. در داستان اول البته اين مسأله جدي‌تر است، چون دو روايت مشابه را در يك داستان و در كنار هم داريم. نثر و زبان داستان‌ها البته خوب، تر و تميز است. آن‌قدر نثر خوب است که گاهي تصور مي‌كنم نويسنده به عمد در مورد راوي‌ها اين کار را انجام داده است نكته ديگر اين‌كه از نظر ساختار، داستان‌ها خيلي بي نقص ارائه مي‌شوند. به نظر من يک فکر و انديشه پشت همه‌ي داستان‌ها وجود دارد و آن عنصر «فقدان» است که در تمام داستان‌ها به چشم مي‌خورد. حتي در «پاس دو» حس فقدان را در يک لحظه ناب در زندگي آن سرباز مي‌بينيم و آن لحظه تولد فرزندش است.اين حس علي‌رغم تکنيک‌هاي مختلف روايتي به كار گرفته شده، در تمام داستان‌ها وجود دارد. موضوع ديگر اين‌كه داستان‌ها بيانگر اتفاقات عادي‌اي هستند که شکل داستاني به خود گرفته‌اند، مثلا «چاووشي»، «دريچه‌ها» و «پاس دو» روايت‌گر چنين ماجراهاي عادي‌اند. به نظر من نويسنده تنها در داستان «ديدار در روز برفي» است كه کمي جسارت و خطر کرده و پرداخت سورئال خوب و موفقي را ارائه داده است. نکته‌ي آخر از ديدگاه زنانه من اين‌که، در قصه‌هاي نويسندگان مرد ما معمولا وجوه زندگي و حضور متعادل زن، خيلي کمرنگ است ولي در اين مجموعه زن و مرد در کنار هم ايستاده‌اند که به نظر من داستان‌ها از اين جهت خيلي زنده بودند.

قباد آذرآيين، ديگر نويسنده حاضر در جلسه با اذعان به مظلوم واقع شدن کتاب و به تعبيري سكوت جامعه ادبي در خصوص آن، گفت: يك نويسنده وقتي به کارها و حرفه‌هاي ديگر مي‌پردازد و جامع الاطراف است، کتابش ناخودآگاه تحت‌الشعاع قرار مي‌گيرد و باعث مي‌شود توجه لازم به آن نشود. به نظرم كاوه فولادي نسب اگر فقط به داستان‌نويسي مي پرداخت، کتابش بهتر ديده مي‌شد.

اين نويسنده در ادامه گفت: اين کتاب از معدود کتاب‌هايي بود که با شوق و علاقه خواندم و چند بار هم خواندم و بگذاريد بگويم كه جزء کتاب‌هاي باليني من است. تمام داستان‌ها را به دلايلي دوست داشتم و نويسنده نشان داده در تک تک واژه‌ها و کلمات به كار رفته وسواس داشته و در پي آن نبوده که فقط مجموعه‌اي را جمع کند. شايد در اين كتاب هم مثل هر کتاب ديگري ضعف‌هايي وجود داشته باشد، اما در مجموع ايرادي كه چشم گير باشد را من در كار نديدم.

فاطمه قدرتي ديگر نويسنده و منتقد حاضر در جلسه متذكر شد: به نظر من اين مجموعه، کار خوبي و قدرت‌مندي بود. سه داستان «شايد اخم آقا جانم باز شود»، «در خياباني بي‌انتها» و «مزار در همين حوالي» داستان‌هاي خوب مجموعه بودند که من بيشتر پسنديدم. احساس مي‌کنم هر داستاني را که مي‌خواندم حس و روح زندگي در آن موج مي‌زد. مثلا داستان «هيچ حرفي بينمان رد و بدل نشد» از نظر حس برانگيزي فوق العاده بود، اما شايد بهتر بود به جاي تك‌گويي، به شکل ديالوگ روايت مي‌شد و آن وقت با حضور حرف و صدا آن غم از دست دادن مادر بهتر احساس مي‌شد.

ميثم کياني درباره‌ي احساس يا حس‌برانگيزي موجود در مجموعه اظهار كرد: من فكر مي‌كنم آن‌جا که بايد احساس جولان دهد، جلويش گرفته شده و پاکيزه‌نويسي و استاندارد نويسي در نهايت به داستان ضربه زده است. مسئله ديگر آن‌كه اگر از يك نظرگاه استفاده مي‌کنيم بايد از امکانات آن هم بهره بگيريم. به نظر من قالب انتخاب شده براي داستان‌ها، با مصالح و حجمي که درون آن قرار گرفته، هم‌خواني ندارد و به نظرم نويسنده زيادي كار را مديريت کرده و اين قضيه باعث مي‌شود همه‌ي خوانندگان درك نكنند اين حسي را كه از آن صحبت مي‌شود.

آيت دولت‌شاه هم گفت: داستان‌هاي اين كتاب نه آن‌چنان عميق مي‌شوند و نه در سطح باقي مي‌مانند؛ به عبارتي نه زياد دچار بحران و سوگواره مي‌شويم و نه به شکل بکتي با كار برخورد مي‌شود. موضوع ديگر اين‌كه تکنيک در داستان‌ها زياد از حد به چشم مي‌آيد. البته زبان و روايت سليس و روان و شفاف است كه اين نقطه قوت كار است. من به شخصه داستان اول را دوست داشتم و به نظرم داستان جايي عمق پيدا مي‌کند که به بخش دوم روايت از نگاه پير زن مي‌رسيم و داستان ادامه پيدا مي‌كند و از لحظه تداعي جاي لك روي روميزي، مي‌گذريم و پير زن شالي را كه تا نزديكي‌هاي صبح براي بافتنش بيدار مانده روي پالتوي آويزان بر چوب رختي پيرمرد، مي‌گذارد. در داستان دوم به نظرم back story بيش از حد وجود دارد و داستان جاي ديگري دارد رخ مي‌دهد. نكته آخر آن‌كه آنچه خاطره را از داستان جدا مي‌کند، گره و پيچشي است که بر کار مي‌افتد و داستان فكر مي‌كنم آن گره را دارد.

رامبد خانلري از ديگر منتقدان و نويسندگان جوان جلسه گفت: نويسنده به نظر من از پس کار برآمده است به نظرم در يک جايي راجع به احساس‌هاي بزرگي كه به ميان كشانده کم گذاشته است. اما فكر مي‌كنم كه خطر کردن نويسنده آن‌جايي است که طرح‌هايي را دست‌مايه كارش قرار داده که جذاب و سينوسي نيستند و تخت روايت مي‌شوند. نويسنده خطر را پذيرفته و چنين طرح‌هايي را انتخاب کرده است و براي همين به نظرم اين مجموعه خوب و قوي از كار در آمده است.

سودابه فرضي‌پور ديگر نويسنده حاضر در جلسه درباره‌ي «مزار همين حوالي» گفت: پرداخت داستان‌ها فكر مي‌كنم باز هم جاي كار داشته است. در داستان «مزار در همين حوالي» معمار حدس‌هايي مي‌زند، اما بهتر بود اين حدس‌ها توسط خوانند ديده و لمس مي‌شد. داستان «هيچ حرفي بينمان رد و بدل نشد» درست است كه از لحاظ حسي تأثيرگذار يا تأثر برانگيز است، ولي فكر مي‌كنم چيزي کم داشت تا سواي اين حس برانگيزي، آن را داستان كند.

مريم کهنسال نودهي نيز به اظهار نظر درباره‌ي كار پرداخت و گفت: اين کتاب به شکلي جامع شرايط امروز ايران را نمايش مي‌دهد و نويسنده بخوبي نشان داده که نويسنده نسل جنگ است و به همين خاطر هم محافظه کار است و ترس از دست دادن دارد. بدليل همين محافظه کاري هم «آن» داستاني در كارها كمرنگ است و نويسنده انگار مي‌ترسد همه چيز را رو کند. نكته ديگر آن‌كه به نظر من هم برخي جزييات يا جزئي‌نگري هايي که در برخي داستان‌ها بر متن سوار مي‌شوند، قابل حذف شدن بوده‌اند.

همچنين کاوه فولادي نسب، نويسنده کتاب، ضمن تشکر از حضار شرکت کننده و همچنين سامان خادم - طراح جلد کتاب- يکي از اهداف چاپ و عرضه يک اثر را ديده شدن بازخوردها در باره‌ي آن دانست و گفت: سعي مي‌کنم با افزودن به دانش تئوريک، اثر بعدي‌ام يک گام رو به جلو باشد. در مورد سؤالي كه در مورد زمان نوشته شدن داستان‌ها شد، به نظرم زمان و تقدم و تأخر نوشته شدن داستان‌ها چندان مهم نيست و اگر داستان خوب باشد، هميشه قابل خوانده شدن است و اصلا مهم نيست کي نوشته شده است. اين داستان‌ها را از ميان حدود 50 داستاني که از سال 79 تا 88 نوشته بودم انتخاب کردم و بعد از بازنويسي، در سال‌هاي 87 و 88 آنها را منتشر کردم.

نويسنده کتاب «مزار در همين حوالي» در ادامه‌ با اشاره به ضرورت قائل شدن مرزي در زمينه ميزان کار دوباره و بازنويسي بر روي يك داستان گفت: داستان در ابتدا با احساس خلق مي‌شود و بعد با آگاهي و دانش تئوري بازنويسي مي‌شود و اين پرسش همواره براي من مطرح بوده كه بالاخره حد و مرز اين بازنگري و بازنديسي تا كجا است؟ شايد يك جاهايي بازنويسي مكرر كار را قدري مكانيكي كرده باشد و در عوض يك جاهايي داستان هنوز هم جاي كار داشته و هنوز به آن نقطه کامل شدن نطفه نرسيده باشد. اين نكته را هم بگويم كه تمام نسخه‌هاي بازنويسي شده را نگه مي‌دارم و قطعا بين آن‌ها مقايسه خواهم کرد تا ببينم مثلا نكته‌اي كه در بازنويسي 12 به كار اضافه شده آيا به جا بوده يا نه؛ يا به طور مثال جمله‌اي كه در ويرايش 15 از داستان حذف شده، آيا به كار لطمه نزده است؟ شايد با اين نگاه دوباره بتوانم اين حد و سطح لازم بازنويسي را بالاخره پيدا كنم. يک نگاه هست که مي‌گويد نويسنده بايد خواننده را شگفت‌زده کند، مثل کافکا؛ اما نگاهي ديگري هم وجود دارد كه به خاص بودن و ويژه بودن اهميتي نمي‌دهد، بلكه مسايل عادي روزمره را دست‌مايه قرار مي‌دهد و سعي مي‌كند نگاه تازه يا پرداخت تازه‌اي ارائه بدهد؛ نگاه من به اين دومي نزديک‌تر است. من داستان «مزار در همين حوالي» را واقعا دوست دارم و به نظرم مرگ در اين داستان اصلا مهم نيست، آن‌چه مهم است بي تفاوتي ديگران است در مواجهه با مرگ آن كارگر افغان است.

انتهاي پيام

  • جمعه/ ۱۹ اسفند ۱۳۹۰ / ۱۳:۲۳
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 90121902039
  • خبرنگار :