عبدالله كوثري و مهدي غبرايي در سالگرد درگذشت محمد قاضي، از اين مترجم نامآشنا و تأثيرش بر ادبيات ايران گفتند.
عبدالله كوثري در گفتوگو با خبرنگار بخش ادبيات خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، با اشاره به جايگاه محمد قاضي در ادبيات ترجمه، گفت: سرآغاز ترجمه ادبي ما به اواسط دوره قاجار و نيمه عصر ناصري برميگردد كه ما در آن زمان ترجمههاي خوبي چون ترجمه ميرزا حبيب اصفهاني از «حاجيبابا» و ترجمه محمدطاهر قاجار از «سه تفنگدار» و «كنت مونت كريستو» و «اتللو» با ترجمه ناصرالملك قراگوزلو را ميبينيم كه اينها نسل اول ترجمهاند. بعد كه جلوتر ميآييم، در اواخر قاجار و اوايل پهلوي، ترجمه رمان زياد نيست كه شايد به دليل جو موجود باشد. قاضي از اواخر دوره رضاشاه شروع ميكند به ترجمه و اولين كتاب او در سال 1317 منتشر ميشود كه رمان «كلود ولگرد» از ويكتورهوگوست.
اين مترجم ترجمه اين رمان را خاطرهانگيز خواند و گفت: من اين رمان را وقتي يازدهساله بودم، خواندم و يقين دارم يكي از كارهايي كه مرا به رمان و ادبيات ترجمه تشويق كرد، همين كتاب بود.
او ادامه داد: بسياري از نويسندگان و مترجمان نسل من همين خاطره را از قاضي دارند؛ بنابراين يكي از مهمترين كارهاي قاضي اين بود كه چند نسل را با كتاب آشنا و كتابخوان كرد.
كوثري عنوان كرد: مهمترين ويژگي محمد قاضي اين بود كه خيلي راحت حال و هواي كتاب را در زبان اصلي درمييافت و ميتوانست آن را به زبان مقصد بازگرداند. اين در حالي بود كه در زماني كه قاضي ترجمه ميكرد، از نقد ترجمه و شيوهها و تئوريهاي ترجمه خبري نبود؛ اما او با شمي كه داشت، به خوبي ميتوانست زبان ترجمه را پيدا كند. اين در ترجمه «دن كيشوت» كه شاهكار اوست، تا ترجمههايش از ماكسيم گوركي و نيكوس كازانتزاكيس وجود دارد.
وي علت جذب شدن مخاطب به ترجمههاي قاضي را همخواني زبان او با متن خواند و گفت: يكي از چيزهايي كه مخاطب را به آثار او جذب ميكرد، جدا از شيوايي و فاخري زبانش، اين بود كه در آثار او زبان با متن همخواني پيدا ميكرد و خواننده را زده نميكرد. خوانندهاي كه اهل كتاب باشد، ميفهمد كه مترجم زبان كتاب را پيدا كرده است يا نه. من هنوز برخي از صحنههاي كتاب «كلود ولگرد» را يادم هست؛ بيآنكه از زماني كه آن را خواندهام، نگاهي دوباره به آن انداخته باشم.
كوثري افزود: قاضي نه تنها زبان فارسي را به خوبي ميدانست؛ بلكه شم نويسندگي هم داشت. او زباني داشت كه زبان آفرينش بود، زبان خشكي نبود و خيلي راحت خودش را از تأثير نحو زبان مبدأ رها ميكرد و فارسي ميشد.
اين مترجم همچنين تأكيد كرد: يكي از ويژگيهاي مترجمان نسل قبل از ما يعني كساني چون محمد قاضي، رضا سيدحسيني، نجف دريابندري و ابوالحسن نجفي اين بود كه در تربيت سنتي كه داشتند، فارسيخوان و فارسيدان ميشدند؛ يعني همه آنها فارسي را به خوبي ميدانستند. بديهي است كه مترجم بايد زبان خارجي را خوب بداند؛ اما آنچه در آفرينش ترجمه اثر دارد و ترجمه را از كاري مكانيكي به هنر تبديل ميكند، اين است كه مترجم بتواند در زبان خودش آفرينش كند. اين عنصر اصلي، يعني احاطه به زبان فارسي و توانايي آفرينش زبان كه ترجمه را از سايه زبان مبدأ بيرون بياورد و در زبان مقصد به آن هويت ببخشد، در اكثر كارهاي جوانان ما غايب است و اين راز موفقيت قاضي بود.
كوثري سپس با اشاره به ترجمههاي محمد قاضي گفت: قاضي 70 ترجمه دارد كه من 45 كار او را خواندهام و كمتر كسي است كه من اينقدر آثار او را خوانده باشم. قاضي آثار بسياري ترجمه كرده و با توجه به اينكه شغل اصلي او ترجمه نبوده و كارمند بوده، از بيشتر مترجمان حرفهيي، كارهاي بيشتري را ترجمه كرده و دليلش اين بوده است كه وقتي قلم بر كاغذ ميگذاشت، ميدانست چه ميخواهد بنويسد و تسلط داشت.
او در ادامه دربارهي تأثير قاضي بر ادبيات ما گفت: قاضي در ادبيات ما هم اثر گذاشته است. او دامنه گزينش كتابهايش خيلي وسيع است. من با يك نگاه خيلي شتابزده به اسامي نويسندگاني كه ترجمه كرده و در كتاب «دمي با قاضي» نام آنها آمده است، ميتوانم بگويم او از مترجماني با مليتهايي چون فرانسوي، آمريكايي، چك، ايتاليايي، ارمني، دانماركي، انگليسي، يوناني، اسپانيايي، اتريشي، روس، برزيلي و لهستاني ترجمه كرده است و اين نشان ميدهد كه قاضي مشي واحدي در ترجمه ادبي نداشته؛ بلكه كتابي را كه ميپسنديده، ترجمه ميكرده است. او آدمي هم نبود كه سفارشي بپذيرد و ترجمه را به سفارش ناشر انجام دهد.
عبدالله كوثري گفت: بخشي از اين 70 كتاب، كتابهاي درجه يكي نيستند. بسياري از اين كتابها متوسط هستند. البته او كارهاي بسيار خوبي چون «زورباي يوناني»، «آزادي و مرگ» و «مسيح بازمصلوب» را از نيكوس كازانتزاكيس ترجمه كرده است. اما اگر قاضي مترجمي بود كه هدفمندتر ترجمه ميكرد و با توجه به اينكه او از فرانسه بازميگرداند، اگر صرفا در ادبيات فرانسه متمركز ميشد، ما امروز 70 كتاب از ادبيات فرانسه داشتيم؛ چون يكي از مشكلات ترجمه ما همين پراكندگي در انتخاب آثار است. ما هنوز بسياري از آثار كلاسيك فرانسه در قرن 17 و 18 را ترجمه نكردهايم؛ در حاليكه كه اگر قاضي روي همين ادبيات فرانسه متمركز ميشد، با شيوايي نثري كه داشت، گنجينه بزرگي به دست ما ميداد. سليقه قاضي در ترجمه خيلي بالا و پايين دارد. البته او در مصاحبههايش گفته كه من به پيام كتاب توجه ميكنم و كتابي كه ترجمه ميكنم، بايد پيامي اجتماعي و انساني داشته باشد. اين نوع نگاه سبب شده كه برخي از كتابهاي او از صرف ارزش ادبي داشتن دور شود و برخي از كتابهايش خيلي درخشان نباشد. براي مثال، قاضي سراغ كساني چون آندره مالرو نرفت و به جاي آن، كارهايي از چك يا لهستان را ترجمه كرده است.
اين مترجم همچنين گفت: البته گفتن اينكه همهي كارهايي كه قاضي انجام داده، كارهاي درجه يكي نيستند، به اين معنا نيست كه او آثار اثرگذاري را ترجمه نكرده است. براي مثال، ترجمه او از «مفهوم انجيلها» براي من خيلي اثرگذار بود و قاضي آگاهانه و ناآگاهانه بر روي مترجمان بعد از خودش اثر داشت. نثر شفاف و روان او بود كه ما آثار را ميخوانديم و لذت ميبرديم.
كوثري همچنين خاطرنشان كرد: در سالهاي 51 ـ 52 كه من تصميم به ترجمه گرفتم، هيچ تئوري ترجمهاي نخوانده بودم؛ اما ميدانستم ترجمه چيست. كسي هم روي كارهايم اثر نگذاشت كه ايراد بگيرد كه بخشي را بايد اينگونه مينوشتي. اين از آنجا بود كه ما كارهاي كساني چون رضا سيدحسيني، نجف دريا بندري و محمد قاضي را خوانده بوديم. من فارسي نوشتن را از خلال خواندن همين كارها ياد گرفته بودم. آنها ما را با فارسي خوب آشنا كرده بودند و ذوق فارسي خواندن را بالا برده بودند. وقتي شما كار درجه دو بخوانيد، كارتان افت ميكند و من خوشبخت هستم كه بگويم در شانزدهسالگي ميفهميدم اثري در ترجمه خوب است يا نه. اينها به بركت نوشتههاي قاضي و بهآذين بود. چيزي كه امروز دارد از ياد ميرود و با تئوريهاي عجيب و غريب توجيه ميشود، دست كم گرفتن زبان فارسي است كه برخي در شعر و داستان و ترجمه ميگويند ما نميخواهيم به استبداد زبان تن بدهيم؛ اين مانند جُك ميماند. كساني چون قاضي از «تاريخ بيهقي» خوانده بودند و زبانشان استعداد آفرينش ادبي داشت.
مهدي غبرايي هم در گفتوگو با خبرنگار ايسنا دربارهي محمد قاضي گفت: محمد قاضي از مترجمان پيشكسوت ادبيات ايران است. او در مكتب ادبيات قديم درس خوانده بود و تسلط چشمگيري به زبان فارسي داشت كه اگر عيب و ايرادي هم در درك مفهوم زبان خارجي داشت، آن را با زبان خود جبران ميكرد.
اين مترجم دربارهي آثاري كه محمد قاضي به فارسي برگردانده است، گفت: قاضي بيشتر به سراغ نويسندگاني رفته كه سبك روايي دارند و به دنبال رمان نو نيامده است؛ چون خود او هم در مصاحبههايش گفته كه شعر نو فارسي را به حساب نميآورد و در ترجمه هم سليقهاش بيشتر متوجه متنهاي روايي بوده است. به عنوان نمونه، درخشانترين ترجمه قاضي «دن كيشوت» است كه داستانگويي در آن اهميت زيادي دارد، يا براي مثال، او به سراغ جك لندن رفته يا از نيکوس کازانتزاکيس ترجمه كرده است كه داستان در آثار آنها اهميت زيادي دارد و از كساني چون مارگريت دوراس يا آلن رب گريه كه در آثارشان پيرنگ اهميت ندارد و رنگآميزي كلمات مهم است، ترجمه نكرده است.
او همچنين درباره زبان قاضي گفت: وقتي مترجم بتواند فضا و لحن متن اصلي را درك كند، هرچه فارسينويسياش شيواتر و سليستر و روانتر باشد، خواننده را بيشتر جذب ميكند. قاضي با تسلط به زبان فارسي و شيرينزباني خاص خودش مخاطب را جذب ميكرد. شخصيت او هم همين ويژگي شيرينزباني را داشته است.
غبرايي افزود: قاضي به گفته خودش، به متن اصلي وفادار بوده است. من ترجمههاي او را با متن اصلي مقايسه نكردهام؛ اما ترجمه او از «سپيددندان» را دستم گرفتم بخوانم، كه شايد دوباره آن را ترجمه كنم؛ ولي ديدم او آنقدر اين كتاب را شيوا و روان ترجمه كرده كه لازم نيست با متن اصلي مقايسه كنم و دليلي هم براي ترجمه دوباره آن وجود ندارد. ترجمه محمد قاضي، ترجمه معتبري است. اما در كارهاي متأخر او به دليل بالا رفتن سن، درجه دقتش كمي پايين ميآيد. براي مثال، من ترجمه او را از كتاب «حلقه سوم» از نظر ترجمه كار برجستهاي نديدم و اين كتاب به خوبي و اعتبار كارهاي ديگرش نيست. نسل ما بعد از نسل مترجماني چون محمد قاضي، رضا سيدحسيني و ابوالحسن نجفي است و حلقهي واسط ما با آنها نجف دريابندري و سروش حبيبي هستند و بعد از آنها، من، عبدالله كوثري، مهدي سحابي و منوچهر بديعي هم بعد از اين نسل قرار داريم. كساني چون فرزانه طاهري و نيره توكلي هم ترجمههاي خوبي انجام دادهاند. ما از سنين نوجواني و جواني هرچه دستمان رسيده، خواندهايم؛ رمان، فلسفه، علوم اجتماعي، سياست و شاخههاي علوم انساني. من معتقدم كسي كه علاقهمند است، هرچه بخواند، بهتر ميتواند ترجمه كند. مترجم بايد با فرهنگ و آداب ملتي كه از آن ترجمه ميكند، آشنا باشد؛ با سينما، موسيقي و نقاشي آشنا باشد؛ وگرنه كار او خوب از آب در نميآيد. اگر آشنايي با فرهنگ مبدأ نباشد، برداشت درستي از اثر انجام نميشود.
به گزارش ايسنا، محمد قاضي 12 مردادماه سال 1292 در مهاباد متولد شد و بهرغم اينكه هيچگونه تحصيلات آكادميكي را طي نكرد؛ اما بهصورت تجربي زبانهاي انگليسي و فرانسه را آموخت.
او در مجموع نزديك به 70 كتاب را به زبان فارسي برگرداند. «كلود ولگرد» ويكتور هوگو در سال 1317 اولين اثري است كه قاضي ترجمه كرد. «زارا» (داستان تأليفي)، 1319، «سپيددندان» جك لندن، 1331، «جزيرهي پنگوئنها»ي آناتول فرانس، 1330، «شاهزاده و گدا»ي مارك تواين، 1333، «شازده كوچولو»ي آنتوان سنت اگزوپري، 1333، «سادهدل» ولتر، 1333 و «زورباي يوناني» نيكوس كازانتزاكيس نيز از جمله آثار او هستند.
قاضي كه با ناراحتي حنجره دست به گريبان بود، 24 ديماه سال 1376 در تهران درگذشت.
انتهاي پيام