پنج تن از عکاسان نام آور دوران دفاع مقدس که جزو تصويرگران ورود اسراي جنگ تحميلي به وطن بودند در نشست ايسنا كه در انجمن عكاسان انقلاب اسلامي برگزار شد، به روايت خود از ورود آزادگان به ايران پرداختند.
محمدحسين حيدري،علي فريدوني، سامان مؤيدي، اسماعيل داوري و فرهاد سليماني از عكاسانپيشکسوتي هستند كه با حضور عکاسان و خبرنگاران سرويس فرهنگ حماسهي خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، خاطرات تلخ و شيرين آن روزها را حکايت كردند.
*گفته شد اسرا را آزاد نميكنند نااميد برگشتيم *
فرهاد سليماني از عكاسان حاضر در اين نشست گفت: روز 26 مردادماه سال 69 ، ساعت سه بعد از ظهر وارد قصرشيرين شديم. من آن زمان دانشجوي سال دوم رشته عكاسي بودم و در روزنامه كيهان كار ميكردم. در واقع اين اولين گزارش جدي بود كه كار ميكردم.
به اتفاق حميدرضا نجفزاده حدود پنج صبح به سمت قصرشيرين حركت كرديم. كم كم در روشنايي هوا تعدادي عكاس در گوشههاي شهر ديده ميشدند. در زماني كه قصرشيرين در اشغال عراقيها بود آن را كاملا ويران كرده بودند و تنها چيزي كه از آن مانده بود يك مسجد بود و چند خانهاي كه به عنوان مقر از آن استفاده ميكردند.
عدهاي آنجا بودند كه جليقههايي پوشيد بودند و دوربينهاي مجهزي داشتند. بعضي از آنها را ميشناختم ولي با تعداد زيادي از آنها آشنا نبودم . يك گروه موزيك آنجا بود و عدهاي در حال نوشتن تابلويي بودند تا در جلوي مسجد آن را نصب كنند. خلاصه همه آماده استقبال بودند.
قرار شد ما با يكسري ماشينهاي هماهنگكننده به مرز خسروي برويم چرا كه قرار بود تبادل در آنجا انجام شود. به منطقه «منظريه» عراق كه رسيديم. اسراي ايران در آنجا مستقر بودند. وارد چادرهايي شديم كه پر از افراد نظامي عراق بود. البته شباهت زيادي به صدام داشتند ظاهرا آنطور كه مشخص بود الگوي بيشتر افسران صدام بوده است. عكاسي را شروع كردم. كم كم نزديك چادرها شديم.همهمه شد. افسران عراقي ناظر ماجرا بودند و من حدود 30 نفر از اسرا را جمع كردم تا عكس يادگاري بگيرم.
با اين اتفاق نماينده سازمان ملل من را از آنجا بيرون كرد البته خوشبختانه اين عكس صبح فرداي آن روز جلد يك روزنامه كيهان شد .
از آنجايي كه گفته شد اسرا را آزاد نميكنند نااميد به قصرشيرين برگشتيم تا اينكه ساعت دو بعد از ظهر شد. تعدادي از عكاسان براي رفع خستگي به مسجد رفته بودند كه ناگهان اعلام كردند: اسرا در حال آمدن هستند و سكوتي كه آنجا حاكم بود شكست.
تعداد زيادي اتوبوس در پيچ و خم تپههاي مشرف به شهر ديده ميشدند. صحنه عجيب و زيبايي بود. از آن جهت كه آن منطقه جزو مناطق ورود ممنوع بود اما در آن لحظه يكسري از مردم بومي آن منطقه آمده بودند. اولين گروههايي كه وارد شهر شدند شروع به ابراز احساسات كردند. مردم آنها را گلباران كردند كه در اين ميان يك خانواده كرد كه اسيرش را شناسايي كرده بودند آن را از اتوبوس بيرون آورده و يكديگر را در آغوش گرفتند.اين صحنه بسيار برايم عجيب بود. از آنجايي كه من تجربه زيادي نداشتم سعي مي كردم احساس به عمل قالب نشود و بتوانم عكاسي كنم. چون يك واقعه تاريخي و عجيب و غريب بود و بعد از هشت سال جنگ اسرا به آغوش خانوادههايشان برميگشتند و ما بايد با عكس اين لحظات را ثبت ميكرديم. گاهي اوقات دوربين نميتوانست بيانگر اين ماجرا باشد اما تلاش ميكردم.
بالاخره كاروان آزادگان راهي كرمانشاه شد و ما با خودرو روزنامه به دنبال آنها راه افتاديم. در جاهايي مانند روستاهاييد شهرستان سرپل ذهاب يا «كرند» يا «اسلام آبادغرب» ميرسيديم صحنههاي جالبي ميديديم. به عنوان مثال در كرند غرب كه يك دفعه يك گروه با ساز و دوهل جلوي اتوبوس آمدند. آن روز تا تاريك شدن هوا عكاسي كرديم و سپس به سمت كرمانشاه حركت كرديم كه نگاتيو را به روزنامه برسانيم.چون اگر نگاتيو نميرسيد آن روز روزنامه تعطيل شده بود.
ساعت 10 شب به كرمانشاه رسيديم. يك سري سواري مسافربري دور ميدان ديده ميشدند. از يكي از آنها خواستيم نگاتيوها را به دفتر روزنامه برساند و خيلي بر زود رساندن نگاتيوها تاكيد داشتيم. آن شب را تا صبح با نگراني و دلشوره گذرانديم اما پس از اينكه صبح فرداي آن روز با آقاي كاظمي كه مسوول سرويس عكس روزنامه بود تماس گرفتم نگرانيهايم برطرف شد چرا كه عكسها به موقع به دستشان رسيده بود.
وقتي اسرا وارد شهر ميشدند تا به نزد خانواده خود بروند تمام محل براي استقبال از اينها جمع ميشدند. اين اتفاق هر روز تكرار ميشد اما از آنجايي كه عكاس يك نفر و توانش محدود است نميتوانست آن صحنهها را به طور كامل پوشش دهد.در حالي كه در شرايط فعلي بيشتر عكاسان دستشان باز است.
*عكاسي از آزادي اسرا هم جزو وظايف من بود*
اسماعيل داوري كه از سال 1361 به نيت عكاسي از جنگ به ارتش رفته بود يكي ديگر از افرادي بود كه در اين نشست حضور داشت.
او گفت: زماني كه در آن سال به ارتش رفتم روابط عمومي ارتش من را به كار گرفت و در تمامي عملياتي كه ارتش در آن بود عكاسي ميكردم. عكاسي از آزادي اسرا هم جزو وظايف من بود چون مديريت آزادگان و اسراي عراقي با مجموعه ارتش بود. تبادل اسرا به صورت انبوه 25 مرداد 1369 شروع شد. البته اوايل جنگ مجروحان را تحويل ميدادند كه عكسهاي آن از سال 1361 موجود است.
اوايل رزمندههاي بسيجي و سربازان مجروح و به مرور در سالهاي مختلف سالخوردهها و كساني كه نگهداريشان ممكن نبود مانند بيماران تبادل ميشدند. اين كار تا بحث قطعنامه 598 و پذيرش آن تا مرداد سال 1369 انجام ميشد.
ما با چند تن از دوستان به قصرشيرين و مرز خسروي رفتيم كه روز اول 25 مردادماه تبادل انجام نشد و روز دوم تقريبا ساعت بين ساعت دو و سه بعد از ظهر بود كه تبادل انجام شد. در آن زمان اتفاقي برايم افتاد كه عكاسي حدود يك ساعت متوقف شد. گروه اول را كه دعوت كردند، من سوار اتوبوش شدم، آزادهها هنوز شك داشتند كه آزاديشان جدي است يا نه؟ وقتي مطمئن شدند كه اتوبوس ما ايراني است و ما منافق نيستيم و رفتن ما جدي است همه به طرف من آمدند و از من مشخصات مختلفي ميپرسيدند. آن قدر اين فضا همه را دگرگون كرده بود كه همه گريه ميكردند. حدود نيم ساعت در اتوبوس مانديم. وقتي رسيديم همه آزادهها در خاك سجده ميكردند و اولين عكسهاي من هم مربوط به همين صحنهها است.
پايين ترين نمرهام عكاسي 12 بود. تعداد زيادي از خانوادههايي كه عزيزانشان را از دست داده بودند يا اسير بودند عكس آنها را مقابل پنجره اتوبوس ميگرفتند تا بدانند اسرا از وضعيت آنها خبر دارند يا خير؟
حدود 10 سال از تبادل اسرا عكاسي كردهام.
* اتوبوسهاي ايراني با نشاط ولي عراقيها...*
در نشست ايسنا با موضوع ورود آزادگان در خاطرات عکاسان ، ساسان مؤيدي يكي ديگر از عكاسان دوران جنگ تحميلي كه كار خود را از سال 1355 در صدا و سيما شروع كرده است،گفت: از سال 1360 به عنوان عكاس وارد مجله «سروش» شدم. اولويت كارم هميشه جنگ بود و حدود 12 هزار فريم عكسهاي جنگ را هم تحويل دادهام. اولين گروه اسرا كه آمده بودند همان جانبازان بودند.
در روز ورود آزادگان به كشورمان همراه با چند تن از دوستان به منطقه «منظريه» عراق رفتيم و من زيباترين لحظات را در آنجا ديدم. اسراي ايراني وقتي متوجه ايراني بودن ما ميشدند ما را در آغوش ميگرفتند و گريه ميكردند.
قشنگترين روزهاي زندگيام و روزهاي خوب عكاسيام روزهايي بود كه از آزادگان عكاسي ميكردم. با آنها بودم و با آنان به مرز خسروي ميآمدم.چندين بار به لب مرز آمديم و عكس گرفتيم. اتوبوسهاي ايراني با نشاط ميرفتند ولي عراقيها چنين حسي را نداشتند،حتي اين طرف مرز با چند نفرشان مصاحبه داشتيم كه خيلي از آنها راضي به برگشت نبودند اما آزادگان ايراني وقتي از سيم خاردارهاي مرز خسروي ميگذشتند و وارد خاك ايران ميشدند سجده شكر به جا ميآوردند.
آزادهها را به كميته محل و بعد به نزد خانوادههشان ميبردند. يادم هست روزي همراه با آزاده جواني به خانهاش رفتيم. ما را به حياط انتقال دادند و در را بستند. سه تا خانم از فط شادي به شدت اين آزده را در آغوش گرفته بودند. يعني خواهر، مادر و همسرش. 25 فرم از اين صحنه عكس گرفتم. بعد از آن هيچ وقت چنين صحنهاي برايم پيش نيامد.
محمدحسين حيدري ـ رييس انجمن عكاسان انقلاب اسلامي كه عكاسي را به طور حرفهيي از سال 1358 از حوزه انديشه و هنر اسلامي شروع كرده است در ابتداي اين نشست به زمان ورودش به عكاسي و همچنين جنگ تحمليلي عراق به ايران اشاره كرد و گفت:همزمان با آمدن آزادگان، من با مجله «سوره» و شهيد آويني كار ميكردم. مرخصي يك ساله گرفته بودم كه با پيشآمدن بحث آزادگان سعي ميكردم تا در هر موضوعي كه با دفاع مرتبط بود ورود كنم. اما بحث آزادگان در اولويت هايم بود. حتي دروههاي قبل هم كه تعدادي از آزادگان مجروحي با عراق مبادله شدند هم حضور داشتم. البته قرار بود در پروسهاي، كل آزادگان با اسراي عراق مبادله شوند كه اين فرصت خوبي براي عكاسي بود اما با توجه به اينكه من در آن موقعيت در هيچ مجموعهاي شاغل نبودم و جزو عكاسان آزاد بودم، تصميم گرفتم تا پس از هماهنگي با چند تن از دوستان به منطقه قصرشيرين بروم. زماني كه به آنجا رسيديم قرار بود صبح فرداي آن روز اولين گروه وارد كشور شوند، آن شب، استثنايي بود. سرانجام حدود پنج صبح به سمت مرز حركت كرديم و مانند جاهاي ديگر عكاسان زودتر به محل مورد نظر رسيده بودند.
**«آيا ما ايراني هستيم يا نه؟»**
حيدري كه زماني در مجموعههايي مختلف مانند مؤسسه كيهان در قسمت مجله زن روز و تبليغات و انتشارات سپاه اداره كل امور تربيتي و ... فعاليت داشت، به نخستين سوالي كه اسرا از آنها مي پرسيدند اشاره کرد و يادآور شد: يكي از سوالاتي كه آنجا پيش ميآمد و از ما ميپرسيدند اين بود كه «آيا ما ايراني هستيم يا نه؟» و بعد از اينكه مطمئن ميشدند ما ايراني هستيم و جزو منافقها نيستيم، سوال ميكردند «اين جا كدام منطقه است؟» و ميخواستند بدانند با منزلشان چقدر فاصله دارند،البته شايد هم نميدانستند كه قرار است چه مرحلهاي را طي كنند تا به خانه بازگردند. حتي گاهي اوقات سوالهايي مطرح ميكردند كه ما جوابش را نميدانستيم.
***
وي كه از سال 1362 به طور ثابت وارد تبليغات و انتشارات شده و حتي قبل از آن به عنوان عكاس از حوزه و ستاد تبليغات در منطقه عملياتي دفاع مقدس حضور پيدا ميكرد، ادامه داد: زماني كه ما از «منظريه» عراق با همان اتوبوس اوليه به اين طرف مرز آمديم فكر ميكرديم اين افراد را به قصرشيرين ميبرند زيرا در مرز خسروي امكانات آنچناني وجود نداشت و يك مكاني را فراهم كردند و افراد را به قرنطينه انتقال دادند، چون احتمال داشت منافقين هم همراه آنها داخل كشور شوند، همچنين اطلاعاتي دقيقي از بحث اسارتشان ميگرفتند البته اين خيلي زمان بر بود، و طوري نبود كه بلافاصله افراد را بياورند.
كم كم اتوبوسها براي سوار كردن آزادگان به مرز نقطه صفر مرزي ميآمدند و اتوبوسهاي عراقي هم آن طرف اسراي ايراني را پياده ميكردند و آنها سينهخيز ميآمدند. چون خيلي خوشحال بودند كه پس از سالها آزار و اذيت، آزاد شده بودند و خاك كشور برايشان عزيز بود.
آن قدر حال و هوا دگرگون بود كه همه افرادي كه در آنجا شاهد اين صحنه بودند گريه همراه با شادي سر مي دادند و حتي در هيأت اجرايي هم اين شور و حال ديده ميشد.
***
اولين گروه آزادگان حدود ساعت 10 صبح از نقطه صفر مرزي وارد شدند و با توجه به ارتباطي كه در آن زمان (با آقاي عباسي) داشتم وارد خاك عراق شدم و توانستم از محلي كه از اسراي ايراني آمار ميگرفتند عكاسي كنم و حدود ظهر به اين طرف مرز برگشتم. چند روز به همين روال گذشت. يعني با گروههاي آزادگان ميآمدم و بعد به مرز خسروي برميگشتم. اما بالاخره با اولين گروه آزادگان كه هنوز وارد تهران نشده بودند و مقصدشان مرقد امام راحل بود، راهي تهران شدم.
حيدري در ادامه ي بيان خاطراتش ابراز عقيده کرد: اگر به سابقه ي عكاسي هر كدام از دوستان مراجعه كنيد، مشخص است كه فضا آنقدر انسان را در آن لحظه منقلب ميكند كه حتي ممكن است لحظههايي كه در آن حضور داشتند، فراموش شود.
او ادامه داد: يكي از مسائلي كه من را به شدت آزار ميداد، اين بود كه برخي از خانوادهها از وضعيت فرزندانشان هيچ اطلاعي نداشتند، عدهاي از بچهها شهيد شده بودند و يا تعدادي ديگر از آزادگان در ليست هلالاحمر و يا در اردوگاهي كه براي هلال احمر و صليب سرخ بوده است، نگهداري نميشدند كه برخي از اين قضيه نگران بودند.
در جنگ هم همين مشكل را دشتيم. امكانات آن زمان مانند امروز الكترونيكي نبود و نميشد به راحتي از وضعيت افراد اطلاعپيدا كنيم. مثلا بسياري از رزمندهها در بيمارستان بستري بودند، اما شناسايي نشده بودند. يا بعضي از رزمندهها مجروح بودند اما هيچگونه مدركي نداشتند. اگر هم پلاكي داشتند قسمتي از آنها عمدتا اسامي و نام پدرشان بود. مثلا ممكن بود از يك اسم و نام پدر در سيستم تشكيلات خودمان پنج نفر را با اين مشخصات داشته باشيم. در واقع براي حل اين مسأله بايد وارد جزئيات بيشتر ميشديم مانند بررسي شماره شناسنامه يا محل صدور و ...
همه اين مسائل براي من دغدغه بود. در دورهاي ما با مجموعههاي ايثارگران صحبت كرديم و متوجه شديم كه تقريبا چنين مشكلاتي وجود دارد و با پيشنهادي كه داديم هرچند هزينه بالايي داشت اما كمك بزرگي به سطح كشور شد. بر اين اساس مقرر شد از هر يك از افراد اعم از مجروحان و شهدا كه تصويري موجود بود به تعدادي تكثير كنيم و در اختيار خانوادههايي كه به دنبال فرزندشان ميگردند قرار دهيم تا آنها از روي تصوير فرزندانشان را شناسايي كنند، بر همين اساس در ساختمان شهيد اماني واقع در خيابان كريمخان يك مجموعه لابراتور به روز راهاندازي كرديم و حتي فيلمهايي كه از تلويزيون عراق و كشورهاي عربي پخش ميشد را ضبط ميكرديم. مثلا عراق فيلمهايي را از شهداي ما در هر يك از عملياتها از تلويزيون پخش ميكرد و ما از اين صحنهها با دوربين عكس ميگرفتيم. فرمهاي مشابه آنها را جدا ميكرديم و از هر عكس 250 قطعه آماده ميكرديم كه در سطح كشور در مجموعه ايثارگران توزيع ميشد تا خانوادهها از اين طريق بچههايشان را شناسايي كنند.
برخي مواقع عكسها را از روي روزنامه و مجلات عراقي كپي ميكرديم و بعضي از آنها را از بيمارستانهاي خودمان. يعني عكس رزمندهاي كه شناسايي نشده بود ميآمد و ما از روي آن تعدادي عكس را تكثير و در مراكز ايثارگران توزيع ميكرديم البته بعدها تعدادشان را محدود كرديم چون مثلا ممكن بود در يك عمليات رزمندههاي برخي از استانها حضور داشته باشند بنابراين نيازي نبود كه همه كشور را پوشش دهيم و از اين جهت مقداري در كارمان پيشرفت داشتيم.
يكي از شبها ناگهان بعد از ورق زدن چند فرم عكس متوجه شدم يكي از عكسها خيلي آشنا است. عكسهاي رد شده را برگرداندنم و متوجه شدم عكس پسر عمهام است كه حدود دو ماه بود از او خبر نداشتيم. او درعلميات خيبر مجروح شده بود. اين عكس را در تبريز گرفته و براي ما فرستاده بودند. بعد از اين اتفاق، اطلاعات مربوطه را پشت عكس نوشتم و زماني كه به خانوادهاش اطلاع داديم، ديگر شهيد شده بود.
حيدري كه از زمان ورود به تبليغات و انتشارات به عنوان مسؤول عكاسي ستاد كل سپاه معرفي شده بود و تا سال 1378 در ستاد كل سپاه فعاليت ميكرد، باز هم با بيان اين که «گاهي اوقات در شرايطي قرار ميگيريم كه ثانيهها و لحظهها را از ياد ميبريم.» گفت: من چيزي حدود 40 هزار فريم از اين عكسها در آن دوره گرفتم. با توجه به اينكه اين امر وظيفه اصلي من در آن مجموعه بود، اما احساس ميكردم ممكن است به مرحلهاي برسيم كه چيزيهايي كه ميبينيم روي آن تمركز نداشته باشيم. البته در بحث آزادگان فضا آن قدر روي ما تأثير داشت كه گاهي اوقات وظيفهمان يادمان ميرفت و به نوعي حس ميكرديم كه بايد با آن خانوادهها همدردي كنيم.
اين عکاس جنگ تحميلي كه در سال 1362 كتابي تحت عنوان «لاالاالله» رابه همراه عدهاي ديگر طراحي كرداند كه شامل مجموعه پنج عملياتهاي آن دوره بود،با بيان اين که «گاهي اوقات احساس ميكردم عكاسي ضعيف است و در چند مورد اين اتفاق افتاد كه يكي از آنها عمليات «خيبر» بود.» ادامه داد: در آن عمليات يك نفر روي زمين افتاده و دو پايش قطع شده بود. بين مجروحيت تا شهادتش 45 دقيقه گذشت. توان حرف زدن نداشت اما با همان سينهاي كه خرخر ميكرد حرفهايي بين او و دوستانش زده شد و من احساس كردم دوربين عكاسي در اين جا پاسخگو نيست و ثبت چنين صحنهاي نياز به ثبت صدا هم دارد، البته عكسهاي اين چنيني زيادي گرفتم اما عكسهايي كه گرفتم با تئجه به فضاي چنين اتفاقاتي چيزهايي كم دارد.
حيدري اضافه کرد: حتي در بحث آزادگان همچنين مسائلي وجود داشت، گاهي اوقات حس ميشد كه يا دوربين توان ثبت آن لحظه را ندارد و يا توان عكاس براي اينكه عكس جاودانه شود كافي نيست.
او ادامه داد: برخي معتقدند انسان بايد در شرايطي به نحو احسن كار كند اما به هر حال كسي كه عنوان عكاس خبري و مستند اجتماعي را به خود ميدهد بايد بر اين شرايط غلبه كند.
***
متأسفانه ما با مسائل و موضوعات، انتقادي برخورد ميكنيم و براي برخي موارد اصلا فكري نشده است. در واقع بايد يك انجمن مانند امروز تشكيل ميشد، چون زماني سازمانهاي دولتي كه ملزم به حفظ آثار جنگ بودند داشتيم مانند وزارت ارشاد. در حال حاضر هم مجموعههايي مانند خبرگزاري و روزنامهها هم هستند.
زماني كه در صداوسيما بر روي كتاب عكس زن كار ميكرديم داوودآبادي مدير شبكه توليد بود. او عكسها را انتخاب كرد و دستور اكيد هم روي انجمن داشت كه اين كتاب بايد حتما چاپ شود، زماني كه عكسها را پيش يكي از كارمندان آرشيو بردم، پرسيد نميشود عكسها را كم كرد؟ چرا كه برايش مشكل بود عكسها را از آرشيو انتخاب كند. حال با اين شرايط چطور ميتوانيم فرهنگ دفاع مقدس را ترويج كنيم؟!
***
او در ادامه با بيان اين که آمار نشان ميدهد رژيم صهيونيستي از جنگ شش روزه با اعراب، 54 جلد كتاب عكس چاپ كرده و اين كتابها بارها تجديد چاپ شده است گفت: اگر نمايشگاهي در سفارتخانهها و در جاهايي مانند اروپا و آمريكا برگزار مي شود اين كتابها موجود است. متأسفانه يكي از عيبهايي كه كار ما دارد اين است كه ما در بحث تحقيق و پژوهش خودمان به طور صحيح وارد نشدهايم.
حيدري با بيان اينكه متأسفانه برخي از انسانهاي جنگ كه جزو عجايب جنگ بودند، بعد از جنگ به دست فراموشي سپرده شدند و در حال حاضر حال و روز خوبي ندارند.
*ورود آزادگان که همراه با غرور بود*
علي فريدوني يکي ديگر از عکاسان جنگ تحميلي حاضر در نشست نيز به روند حضورش به حرفه عكاسي و جنگ تحميلي پرداخت و گفت كه در 23 عمليات و حدود 33 ماه در جنگ حضور داشته و حاصل کارم 20 هزار فريم عکس است.
او كه از سال 1355 شروع به عکاسي کرده است همچنين گفت: حدود هفت سال در قسمت لابراتور بودم و با شروع جنگ تحميلي عکاسي آماتوري را در خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران (ايرنا) شروع کردم.
او به خاطراتش از ورود آزادگان به کشور پرداخت و گفت: اولين گروه آزادگان از طريق ترکيه در 11 تير ماه 1364 مبادله شدند. ما به فرودگاه نظامي ترکيه رفتيم. يک گروه 30 تا 40 نفره از جانبازان آزاده آنجا بود. آن زمان ترکيه از لحاظ اقتصادي بسيار از ما ضعيفتر بود. آزادهها در چادر بودند و گروه پزشکي هلال احمر آنها را معاينه ميکرد.
بالاخره به ما اجازه دادند وارد آن چادر شويم، فضاي آنجا بسيار روحاني بود. هيأت ايراني هم آن جا بود. اما اسراي ايراني تا آن لحظه باور نميکردند که يك روزي آزاد ميشوند.
افراد زيادي که از ناحيههاي مختلف بدن مجروح بودند. از 17،18 ساله تا 60 ساله بودند. آنها يا پايشان قطع شده بود يا دستشان. و يا از چشم نابينا بودند. پزشك گروه هم که از هلال احمر بود با آنها اسير شده بود و وقتي پس از مدتها يکديگر را ديدند طوري يکديگر را در آغوش گرفتند كه ما هم تحت تأثير گرفتيم.
اولين کاري که اين گروه انجام دادند با يکي از بچههاي سپاه شروع به اقامه نماز جماعت کردند که اين مسأله براي هيأتهاي خارجي خيلي جالب بود.
***
سال 1369 به قصرشيرين رفتيم و در آنجا مستقر شديم و چون خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران (ايرنا) يک ارگان رسمي بود ما جزو اولين گروههايي بوديم که مجوز ورود به خاک عراق براي عكاسي از آزادگان را گرفتيم و به داخل چادرهايي رفتيم که معاينات پزشکي اسرا در آنجا انجام ميشد. اين مساله براي ما هم غمناک بود هم خوشحال کننده.
بعد از اين ماجرا چندين بار گروههاي جانباز و آزاده در فرودگاه مبادله شدند و ممکن بود 10 تا 15 تن از عراقيها هم آزاد شوند، چرا که نگهداري آنها از لحاظ انساني براي ما سخت بود. در يكي از اين مبادلهها زماني که سرود جمهوري اسلامي ايران در فرودگاه نواخته شد همه گريه کردند. فضا روحاني شده بود و همه ما تحت تأثير آن قرار گرفته بوديم. عكسي هم كه در يكي از اين مبادلهها از رو دررويي خانواده شهرستاني حاضر در فرودگاه با آزادهشان گرفتم بارها چاپ شده و چندين بار هم جايزه گرفته است.
در اين مبادلات، در حالي كه اسراي ايراني نماز شکر ميخواندند و سجده ميکردند،عراقيها تحت فشار نظاميانشان قرار داشتند. آنها از صميم قلب شادي نميکردند و مشخص بود که تمام حرکاتي که انجام ميدهند کاملاً مصنوعي است و من بيشتر از چند فريم عكس از آنها نگرفتم.
***
اولين گروه از آزادگاني كه 26 مرداد سال 69 وارد خاک ايران شد گروهي 30 تا 40 نفره بود که عکس امام خيمني (ره) را روي پارچه نقاشي کرده بودند و به عکاسها نشان ميدادند و اين موضوع براي ما خيلي جالب بود، چون با وجود جو حاكم بر اردوگاههاي عراق توانسته بودند اين گونه نقاشي کنند. افراد زيادي از قصرشيرين براي استقبال از آزادگان آمده بودند؛ در آنجا همسر يکي از اسرا زماني که همسرش را از پنجره ديد بيهوش شد، اما از همه زيباتر جانبازي بود که از ناحيه ران پايش قطع شده بود و ساعتها آنجا انتظار ميکشيد و با تمام وجودش خودش را بالا کشيده بود تا به آزادگان خيرمقدم بگويد.
هر سوژه عکاسي حسهاييداشت که تکرار نميشد؛ مخصوصاً ورود آزادگان که همراه با غرور بود. ما که زماني در جبههها عكاسي ميكرديم آرزوي ديدن چنين روزي را داشتيم.
***
در حين استقبال از آزادگان يکي از بچههاي سپاه، برادر خودش را ديد. موضوع آنقدر احساسي بود که با اينکه اجازه داده نميشد در ماشين باز شود (چون امکان داشت آنها با خودشان آلودگي وارد کنند) اما باتمام وجودشان همديگر را بغل کرده بودند، ميبوسيدند و گريه ميکردند. فضا آنقدر روحاني شده بود كه اعضاي گروه سرود هم گريه ميکردند. خودم هم گريه ميکردم، ولي دلم ميسوخت که اين صحنهها ثبت نشود، چرا که ديگر تکرار نميشد.
***
فريدوني در ادامه اين نشست با اعلام اين که « انجمن عکاسان دفاع مقدس حدود 10 سال است که عكسها را جمعآوري ميكند» گفت: بارها گفته شده اين عکسها به نحو احسن ارائه نشده است. مثلاً تصويري بوده که به تابلو تبديل شده و يک جوان امروزي با ديدن آن نقطه، چند دقيقهاي تحت تاثير قرار ميگيرد.
در عرصه فيلمسازي هم چنين مسائلي هست و متاسفانه تاكنون در مورد عکاسي جنگ فيلمي ساخته نشده يا دربارهاش صحبت نشده و يا حداقل اين آثار به نحو احسن ارائه نشده است. پنج سال است که انجمن تلاش ميکند اما متأسفانه هنوز مسؤولان نتوانستهاند اين آثار را جمع يا حداقل نگهدراي کنند و آنقدر بعضا در سياست غرق شدهاند که فرهنگ اصليمان را فراموش کردهاند آن هم وقتي نسل سوم ما نيازمند اين اطلاعات است!
او در ادامه انتقاد کرد: اين داستانها ادامه دارد و حتي پررنگتر ميشود. به عنوان مثال اگر انجمن بخواهد کتابي منتشر کند بايد براي اين کار به مؤسسه يا سازماني متکي شود.
انتهاي پيام