*قرآن و آزادگان* انس با قرآن در سلول‌هاي انفرادي

آزادگان سرافراز كشورمان اگرچه در مدت زمان اسارت مشكلات و شكنجه‌هاي بسياري را تحمل كردند اما عمل به فرائض ديني را سدي محكم در برابر دشمن مي‌دانستند كه همواره درصدد شكستن مقاومت آنها بودند. يكي از آزادگان سرافراز در خاطره خود به نمونه‌اي از اين مقاومت اشاره كرده است. به گزارش سرويس «فرهنگ و حماسه» خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، وي مي‌گويد:يك روز، يكي از نگهبانان بعثي وارد سلول مي‌شود و به يكي از بچه‌هاي بسيجي دستور مي‌دهد تا لباس او را بشويد. بسيجي هم با خونسردي مي‌گويد چشم و خود را آماده شستن لباس او مي‌كند. هنگامي كه نگهبان عراقي مشغول درآوردن پيراهنش مي‌شود، فرد بسيجي با تيغي كه در دستش پنهان كرده بود گردن نگهبان بعثي را مي‌برد و در نتيجه يكي از رگهاي گردن او قطع مي‌شود. به بعد از اين جريان، با خيال راحت از سلول خارج شده و همراه ساير بچه‌ها مشغول قدم زدن در محوطه اردوگاه مي‌شود و زمان آمار فرامي‌رسد. وقتي بچه‌ها وارد سلول مي‌شوند با يك سرباز عراقي مواجه مي‌شوند كه با سر و گردن غرق در خون كف سلول افتاده است. دقايقي بعد نگهبان‌ها وارد سلول مي‌شوند و سرباز بي‌هوش را از آنجا مي‌برند. هنوز از رفتن آنها زماني نگذشته بود كه عده‌اي سرباز، با چوب و كابل به اردوگاه هجوم مي‌آورند و بعد از كتك مفصلي كه به بچه‌ها مي‌زنند، شروع به بازجويي از آنها مي‌كنند تا فرد موردنظر را پيدا كنند. فرد بسيجي كه وضع را اين‌گونه مي‌بيند با كمال شهامت بلند مي‌شود و مي‌گويد: من گردن سربازتان را بريده‌ام، به ديگران كاري نداشته باشيد. سربازان عراقي به طرف او يورش برده و او را با كتك از اردوگاه بيرون مي‌برند. نزديك شش ماه او را زير شديدترين شكنجه‌ها قرار مي‌دهند و مجدداً‌ به اردوگاه شماره 10 نزد ساير بچه‌ها برمي‌گردانند. چند روز بعد از برگشتن به اردوگاه، مجدداً با يكي از نگهبانان عراقي درگير مي‌شود و در پي يك درگيري لفظي نگهبان را بلند مي‌كند و محكم به زمين مي‌كوبد. نگهبانان عراقي هم وحشت‌زده، فرار را بر قرار ترجيح مي‌دهد. جريان را به فرمانده اردوگاه اطلاع مي‌دهند. دوباره او را مي‌گيرند و به سلول انفرادي منتقل مي‌كنند. يكي از روزها، وقتي از طرف صليب سرخ براي بازديد به اردوگاه مي‌آيند يكي از اعضاي صليب سرخ از او مي‌پرسد: چرا هر موقع كه ما براي بازديد آمده‌ايم تو را در سلول انفرادي ديده‌ايم؟ آنها سعي مي‌كنند از او دلجويي كنند. او در جواب آنها مي‌گويد: من دوست ندارم سربازان عراقي به من امر و نهي كنند. در همين جا مي‌مانم و فقط از شما مي‌خواهيم كه تنها يك جلد قرآن كريم به من بدهيد. انتهاي پيام
  • سه‌شنبه/ ۱۸ مرداد ۱۳۹۰ / ۰۸:۳۴
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 9005-11612
  • خبرنگار :