*رمضان در جبهه* به دنبال خلوتگاه

محمدرضا موحدي از رزمندگان دفاع‌مقدس در خاطره‌اي برخي اتفاقات يكي از روزهاي ماه رمضان در جبهه‌ها را روايت مي‌كند. به گزارش سرويس «فرهنگ و حماسه» خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، وي مي‌گويد: هفته دوم ماه مبارك بود كه مثل شب‌هاي قبل‌، پس از صرف سحري و اقامه نماز صبح در جمع رزمندگان مستقر در مقر همراه دو يار همسفر خود قصد كمي استراحت داشتيم تا بتوانيم چند ساعت ديگر برنامه‌هاي روزانه خود را از سر گيريم.اما اين استراحت براي ما ميسر نمي‌شد و هرچه كرديم به آرامش دست نيافتيم. حالت عجيب و مضحكي پيش آمده بود. با فاصله زماني، اندكي يكي پس از ديگري دچار دل درد و دل پيچيدگي غريبي شده بوديم‌، اما هيچ يك به روي خود نياورديم و تنها گاه از كانتينر محل اقامت آهسته بيرون مي‌خزيديم و راه سرويس بهداشتي را در پيش مي‌گرفتيم. از خواب نوشين بامداد خبري نبود و هر يك از ما بي‌خبر از احوال باطني ديگري سرخود را به كاري مشغول كرديم تا اينكه پس از ساعتي از صبح نقليه مسوول حمل تداركات (مثل هر روز به سراغ ما آمد تا به مناطق مرزي و جنگي در اطراف منطقه باينگان و نوسود برويم . نيم ساعتي پس از حركت بود كه دوباره درد خفته ما بيدار شد. پيدا بود در آرامش پايگاه توانسته بوديم بر ناشناخته فائق آييم‌،اما در تحركات تندي كه درون تويوتا‌،آن هم در مسيري بسيار ناهموار و پرپيچ در جاده‌هاي كوهستاني به ما دست داد‌، معده‌هاي پر شده آن قدر تكان خورد و به اين سو و آن سو كشيده شد كه ديگر مجال مخفي كاري و آبروداري باقي نماند. تقاضاي مكرر ما براي توقف تويوتا و به دنبال خلوتگاه گشتن آن هم در آن مسير پر رفت و آمد و البته خطرناك فهماند كه مساله قدري جدي‌تر از آن حدي است كه مي‌پنداشتيم با تحمل درد مي‌توان آن را از سر گذراند. كم كم علاوه بر اسهال دل به هم خوردگي و حالت تهوع نيز به سراغمان آمد و كار وخيم‌تر شد. بسيار يكديگر را ملامت مي‌كرديم كه چرا در مقر گردان يكديگر را از حال هم خبر نكرديم و چرا با خويشتنداري علائم اين بيماري را كتمان كرديم. دست كم در پايگاه امكان بهره‌گيري از تيم امداد ممكن بود ولي اينك در وسط كوهستان ديگر چه كسي مي‌توانست به ما بيماران ياري برساند. اين را نيز بگويم كه هيچ يك از ما در ابتدا اين علائم را آنقدر مهم تلقي نكرديم و نيز هيچ يك حاضر به شكستن روزه خود نبوديم. احتمالي كه بعد براي ما تبديل به يقين شد مسموميت ناشي از غذاهاي سحري بود بله مرغ‌هاي نيمه بريان پايگاه كار خود را كرده بود از قرار معلوم – كه پس از بازگشت به پايگاه روشن شد – جمع بسياري از نيروهاي خدماتي و نيز رزمندگان سختكوش دچار مسموميت‌هاي خفيف و گاه حاد شده بودند و صفي طولاني را دربرابر سرويس‌هاي بهداشتي ايجاد كرده بود. اما ما بوديم و اين مسموميت كلافه كننده. از سويي نيز چون در احساس درد و علائم آن تنها نبوديم از باب البليه اذا عمت طابت (مصيبت همگاني‌، حكم عروسي را دارد !) چندان غيرقابل تحمل نبود‌،نوبت گيري‌هاي ما براي بيرون رفتن از ماشين بسيار مضحك نيز شده بود. در همين حين‌، نم نم باراني كه دقايقي پيش آغاز شده بود با نزديكتر شدن ما به جاده‌هاي تودرتوي كوهستاني بر شيشه تويوتا‌، ضرباهنگي شديدتر گرفت و كار را بر ما بيماران مسموم دشوارتر كرد. برادر راننده چندين مرتبه پيشنهاد كرد تا از برخي يگان‌هاي ميان راه قدري داروهاي ضد تهوع و اسهال بگيريم كه با مصرف آن تا اندازه‌اي آرام گيريم اما ما همه در اين مساله متفق بوديم كه به خاطر يك مسموميت ساده -البته چندان نيز ساده نبود – نبايد خود را از توفيق روزه داري محروم سازيم آن هم در شرايط حضور در جبهه كه هر لحظه امكان حمله ضدانقلاب‌هاي مسلح و يا اصابت خمپاره‌هاي دشمن مي‌رفت. رگبار باران ديگر حتي مجال بيرون رفتن از ماشين را نيز از ما گرفته بود در عين حال اطراف جاده همراه با بيشه‌زارهاي عريان و سرماي نسبتا مطبوعي كه داشت بسيار دلپذير بود. در مدت ريزش شديد صداي خروش رودخانه وحشي گل‌آلود كنار جاده مرا به خود جلب كرد‌، اما همين رود چنان باصلابت كه دوستان مرا از نزديكي برآن برحذر داشتند و خطر احتمال سيل زودرس را يادآور شدند. خاطره روزه‌داري در آن روز باراني در كوهستان‌هاي اطراف «باينگان» همراه با مسموميت عذاب‌آور ضعف‌آور و اصرار ما براي پاسداري از حرمت رمضان و قداست روزه هيچگاه از يادم بيرون نخواهد رفت به ويژه با متلك‌هايي كه نثار يكديگر مي‌كرديم و طعنه‌هايي كه از برادر راننده مي‌شنيديم. انتهاي پيام
  • یکشنبه/ ۲۳ مرداد ۱۳۹۰ / ۰۸:۵۵
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 9005-11152
  • خبرنگار :