درياي آرام و امواج نهان! حكايت سفر گردشگران به طبيعت و برخورد با جوامع محلي

«آن روزي که گردشگر نبود، اينجا دلفين بود، لاک‌پشت بود، آن روزها بوي نان محلي بسيار به مشام مي‌رسيد و کودکان، بيشتر به آموزش تشويق مي‌شدند. حال با آمدن گردشگران ديگر بوي نان محلي به مشام نمي‌رسد و کودکان بيشتر به فروش صنايع دستي و ... مشغول‌اند.»

به گزارش خبرنگار بخش گردشگري خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، محمد منظرنژاد ـ فعال حوزه‌ي طبيعت‌گردي و راهنماي اکوتوريسم ـ كه تعطيلات نوروز امسال به جزيره‌ي «هنگام» در خليج فارس سفر كرده بود، در يادداشتي با عنوان «درياي آرام و امواج نهان؛ بياييم خودمان را به جاي جامعه‌ي ميزبان قرار دهيم و براي رفتار خود تصميم بگيريم» به رفتار و فرهنگ گردشگران در سفر و چگونگي برخورد آن‌ها با طبيعت و جامعه‌ي ميزبان نگاهي داشته است.

يادآوري اين مسائل براي او كه اين‌بار به‌عنوان مهمان و نه راهنما به جزيره‌ي «هنگام» سفر كرده بود، آن‌قدر سخت و متأثركننده بود كه به خبرنگار گفت، نخواسته است در اين يادداشت همه‌ي اتفاق‌ها و رفتارهاي ناپسند گردشگران را بنويسد.

او يادداشت خود را اين‌طور آغاز كرده است: شايد همه‌چيز از دور به خوبي پيش برود و دريا آرام باشد؛ ولي زماني که در عمق يک فعاليت باشي و روي قايقي به دريا بروي، آن زمان متوجه امواج ناهنجاري خواهي شد. اين‌بار نيز همه‌چيز از دور آرام بود و شايد کسي پاي صحبت‌هاي مردي که مشغول نظافت محوطه و سرويس‌هاي بهداشتي بودند، ننشسته بود.

آن مرد که از وضعيت بد سرويس‌هاي بهداشتي ناراحت و نگران سلامتي خود بود، اين‌گونه سخن مي‌گفت: «آيا دستمزد من جوابگوي سلامتي‌ام خواهد بود؟ چرا بايد زباله‌ها را به جاي سطل، داخل کاسه‌ي سرويس بهداشتي بياندازند؟» اين‌ها صحبت‌هاي شخصي بود که زحمت نظافت آن محوطه را برعهده داشت.

وقتي فکر مي‌کنم، مي‌بينيم که گردشگران به رفتارهاي خود مسؤولانه نگاه نمي‌کنند. اگر خود را به جاي نفر بعدي که قرار است از سرويس بهداشتي استفاده کند، قرار دهند، شايد مسؤولانه‌تر برخورد کنند. همه‌جا با اين مورد مواجه مي‌شوم که گردشگران در زمان انتخاب يک محل براي استراحت يا استفاده از تسهيلات، حساسيت‌هاي زيادي به خرج مي‌دهند؛ ولي زمان ترک آن، هيچ‌گونه حساسيتي ندارند و غيرمسؤولانه آن محل را ترک مي‌کنند، بي‌آن‌که بيانديشند فرد ديگري هم مي‌خواهد از آن استفاده کند.

زماني که با آن مرد به نزديک سرويس بهداشتي رفتم، نمي‌دانستم چه بگويم. سرويس بهداشتي مخصوص خانم‌ها که انتظار مي‌رفت تميز باشد، بسيار کثيف بود و در سرويس بهداشتي آقايان نيز شير آب را شکانده و تمام آب تانکر را خالي کرده بودند. آن‌ها (گردشگران) قدر آب شيرين را در مناطق جنوب نمي‌دانند.

آيا تا به حال در کنار يک خانم محلي که لباس‌هاي سرزمين مادري را بر تن کرده و ميزبان مهمان‌ها شده است تا تکه‌اي از صنايع دستي او را خريداري کنند، نشسته‌ايد؟

خانم مسني که در بازار محلي با لباس زيباي «خوس‌دوزي»شده نشسته بود و روي صورتش برقع داشت، مورد مزاح يک گردشگر قرار گرفت، درحالي‌كه او را «زورو» مي‌خواند. او بايد چه عکس‌العملي نشان مي‌داد. آن خانم محترم اصلا نمي‌دانست که «زورو» کيست يا چيست. فقط مي‌دانست که آن‌ها به او مي‌خندند تا اين‌که يکي از جوان‌ترهاي محلي عکس‌العمل نشان داد و آن‌ها را بي‌تربيت خواند.

آن‌ها (گردشگران) نمي‌دانستند که چه تعداد برقع وجود دارد. آن‌ها نمي‌دانستند که در جنوب، هر منطقه‌اي براي خود يک برقع خاص دارد. آن‌ها نمي‌دانند که در پشت اين برقع چه فرهنگي پنهان است. يکي از خانم‌هاي قديمي مي‌گفت: من از روي برقع متوجه مي‌شوم که آن خانم براي کدام روستاست، آيا متأهل است يا همسر خود را از دست داده يا تازه‌عروس است.

آن گردشگران به جاي خنديدن مي‌توانستند بپرسند، تا آن خانم همه‌ي اين‌ها را براي آن‌ها بگويد؛ ولي آن‌ها به جاي ديدن و تجربه کردن خنديدند. چرا؟

با مسؤول اسکله‌ي جزيره نيز همراه بودم و مشکلاتش را از نزديک ديدم. ناسزاهايي که به او مي‌گفتند؛ ولي او به‌خاطر ميزباني گردشگران و رسالتش، سکوت مي‌کرد.

گردشگراني که بايد براي سوار شدن به قايق بليت تهيه مي‌کردند، تعداد خود را کمتر از واقعيت مي‌گفتند و زماني که مسؤول اسکله سعي بر سوار کردن افراد داشت، متوجه مي‌شد که 15 نفر با 10 بليت مي‌خواهند سوار شوند، در صورتي که بايد 12 نفر و به تعداد جليقه‌ها سوار مي‌شدند و بقيه با قايقي ديگر مي‌رفتند. مسؤول اسكله هرچه درباره‌ي ايمني قايق‌ها براي آن‌ها مي‌گفت و درباره‌ي جليقه‌ها تذکر مي‌داد، گردشگران گوش نمي‌دادند و به او ناسزا مي‌گفتند. حال آن‌که در يک روز، آن مرد بايد با دوهزار گردشگر سر و کار داشته باشد و نظم را برقرار کند.

با اين حال، او کارش را به خوبي انجام داد. واقعا مي‌توانم بگويم مديريت خوبي داشت و در اين مدت، هيچ اتفاقي نيافتاد که سبب آزرده‌خاطري گردشگران شود. آن‌جا بود که به آن مرد جوان که در دورترين نقطه در يکي از جزاير کوچک زندگي مي‌کند و به اين خوبي مديريت و نظم را برقرار مي‌کند، افتخار کردم.

ولي اين موضوع كه چرا برخي گردشگران براي پرداخت هزينه‌ي کم، ايمني خود را به خطر مي‌اندازند، بسيار جالب توجه بود و هيچ‌گونه پاسخي براي اين سؤال نداشتم.

بعضي مواقع، گردشگراني را مي‌ديدم که وقتي مجبور به خريدن بليت به تعداد نفرات بودند، فرياد مي‌زدند و از سواحل غيرقانوني به سمت جزيره‌ي «هنگام» مي‌رفتند و پس از برگشت به اسکله مي‌آمدند و به ديگر گردشگران مي‌گفتند که از ساحل ديگر برويد، اين‌جا گران مي‌فروشند.

روي بليت‌ها نوشته شده بود که مسافران تحت پوشش بيمه هستند. مسافران با ارائه‌ي بليت، جليقه دريافت مي‌کردند. روي بليت‌ها شماره‌ي تلفن راهنمايان و افراد مسؤول ثبت شده بود تا به مشکلات آن‌ها رسيدگي کنند؛ ولي با اين حال، تعدادي ترجيح مي‌دادند تا با هزينه‌اي کمتر از ديگر سواحل که به‌صورت غيرقانوني فعاليت مي‌کردند، به گشت بروند.

برخي گردشگران را مي‌ديدم که به ناخداي خود بي‌احترامي مي‌کنند. وقتي با آن‌ها صحبت مي‌کردم، آن‌ها مي‌گفتند: «دلفين‌ها نمي‌پريدند، ما فکر مي‌کرديم که اين‌جا دلفين‌ها آموزش ديده‌اند؛ ولي آن‌چه ديديم بسيار مسخره بود» و مي‌خواستند پول ناخدا را ندهند. آن‌ها نمي‌دانستند که به طبيعت قدم نهاده‌اند، به جايي که همه‌چيز آزاد است. مگر ديدن طبيعت آزاد لذت ندارد؟!

زماني به گفت‌وگو با يکي از دوستان نشسته بودم و درد و دلي از طبيعت و اين رفتارها مي‌کردم. او نيز يکي از اين وقايع را بازگو کرد و گفت: «شبي که لاک‌پشتي براي تخم‌ريزي به ساحل آمده بود، گردشگري براي گرفتن عکس يادگاري، پاي خود را روي لاک آن قرار داد و لاک‌پشت که ترسيده بود، در حال تخم‌ريزي به دريا برگشت». من بسيار متأثر شدم.

دوستان مسؤول با ديدن چنين اتفاقي تصميم مي‌گيرند که ساحل را براي بازديد عموم ممنوع کنند و واقعا بايد از آن‌ها قدرداني کرد، چراکه بهترين تصميم را گرفته‌اند.

آيا کسي با ديدن اين عکس يادگاري لذت مي‌برد؟ کسي که اين عکس را نگاه مي‌کند، درباره‌ي آن فرد چه مي‌انديشد؟ بايد بگويم اگر آن فرد اين سؤال‌ها را قبل از انجام اين عمل از خود مي‌کرد، دست به چنين رفتاري نمي‌زد. کمي درباره‌ي رفتارمان بيانديشيم.

در جايي ديگر، مردي که مديريت اسکله را برعهده داشت، با تعصب به طبيعت و سرزمينش، گردشگراني را که ماسه‌هاي نقره‌يي را برداشته بودند و به يادگار مي‌بردند، سرزنش مي‌کرد و از آن‌ها مي‌خواست تا اين ماسه‌ها را برگردانند؛ ولي بسياري از اين افراد گوش نمي‌دادند و با بي‌اعتنايي مي‌رفتند.

مدير اسكله راست مي‌گفت، سواحلي که در حدود سال 1384 کاملا ماسه‌ي نقره‌يي داشتند، حالا ديگر نمي‌درخشند، چون ماسه‌هاي آن برداشت شده است.

روزي مسافري را در هتل ديدم که در برگشت، متوجه بار زيادش شده بود و کيسه‌ي ماسه‌ي نقره‌يي را که سنگين بود، به داخل سطل زباله رها کرد! در حالي كه ديدن آن ماسه‌ها در ساحل جزيره زيباست.

هر بار که سخن از توسعه‌ي پايدار مي‌شود، تصميم‌گيري براي نسل‌هاي بعدي است (به‌گونه‌اي مصرف کنيم و به طبيعت برويم که نسل‌هاي بعدي هم بتوانند از آن ديدن کنند) آن خاطراتي که از سال 1385 در ذهن من بود و تصويري که در ذهنم ثبت شده است، ديگر ديده نمي‌شود.

چرا مي‌خواهيم در هر سفر، يک قسمتي از آن منطقه را به يادگار ببريم؟ اگر 17هزار نفر گردشگر که به «هنگام» آمدند، هر کدام به اندازه‌ي يك مشت ماسه با خود ببرند، ديگر چيزي مي‌ماند؟ هميشه پيشنهاد کرديم که هيچ‌چيز به اندازه‌ي يک عکس براي گردشگر به يادگار نمي‌ماند.

هر گلي که از طبيعت چيده مي‌شود، چند ساعت بعد مي‌پلاسد. ماسه‌اي که به يادگار مي‌رود، زماني بيرون ريخته مي‌شود؛ ولي يک عکس از طبيعت مي‌تواند در يک قاب ديواري هميشه آن لحظه را به ارمغان بياورد.

در اين چند روز، دريا طوفان بود و ناخداها نمي‌توانستند ميزبان گردشگران باشند. بنابراين همه بر آن شدند تا زباله‌هاي ساحل را پاک کنند، حرکت بسيار زيبايي بود؛ ولي ديدن اين همه زباله بسيار عجيب بود.

پس از دو روز طوفان، با مساعد شدن هوا و دريا، ديدن دلفين‌ها و لاک‌پشت‌ها در کنار اسکله بسيار جالب بود؛ ولي ديدن سنگ‌اندازي کودکان به لاک‌پشت‌ها آزاردهنده بود. باز با خود مي‌گفتم، آن‌ها بچه هستند و نمي‌دانند؛ ولي زماني که خانواده‌هاي‌شان را در كنار کودکان مي‌ديدم، انتظار داشتم آن‌ها به کودکان‌شان بگويند، چرا!؟

کمي صحبت با مردي از جزيره به من مي‌گفت که «من هم مقصرم».

او به آرامي و با کلامي گرم و صميمانه گفت: «آن روزي که گردشگر نبود، اينجا دلفين بود، لاک‌پشت بود، آن روزها بوي نان محلي بسيار به مشام مي‌رسيد و کودکان، بيشتر به آموزش تشويق مي‌شدند. حال با آمدن گردشگران ديگر بوي نان محلي به مشام نمي‌رسد و کودکان بيشتر به فروش صنايع دستي و ... مشغول‌اند». نمي‌دانستم چه بگويم، به گوش دادن بسنده کردم و شرمنده شدم. شرمنده شدم چرا که امواج کوچک اين درياي آرام را لمس کردم.

اينجا گوشه‌اي از طبيعت سرزمين ما ايران بود. حال بايد ديد در جاي‌جاي اين سرزمين زيبا چه اتفاق‌هايي مي‌افتد و چه رفتارهايي مي‌شود. از ما گفتن و گفتن، باز هم تصميم با خود گردشگران.

انتهاي پيام

  • جمعه/ ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ / ۰۸:۵۵
  • دسته‌بندی: گردشگری و میراث
  • کد خبر: 9001-08904
  • خبرنگار : 71021