*8 سال حماسه،30 سال پايداري* هدف ما تأكيد بر صلح‌طلبي ملت ايران بود گفت‌وگو با محمدعلي محمدي شاعر، نويسنده، گزارشگر و مديرتأمين برنامه‌هاي راديو در جنگ

محمدعلي محمدي كه در آغاز دفاع مقدس، مشاور فرهنگي سازمان بسيج مستضعفان بود در طول سا‌ل‌هاي دفاع مقدس به عنوان نويسنده تحريريه پخش، نماينده راديو در ستاد تبليغات جنگ، نويسنده راديو جبهه و در مقاطعي به عنوان گزارشگر جبهه‌ها حضوري فعال و پررنگ در روند انعكاس و تثبيت و استمرار فرهنگ دفاع مقدس داشت. او در عين‌حال به عنوان شاعر و هماهنگ‌كننده كنگره‌هاي شعر دفاع مقدس توفيق خدمات ديگر را در ارتباط با دفاع مقدس داشته است. به گزارش سرويس فرهنگ و حماسه ايسنا، در كتاب «قرارگاه بي‌قرار» آمده است: نويسندگان پخش راديو در سال‌هاي آغاز جنگ تحميلي سهمي ويژه در انتقال اخبار و فرهنگ دفاع مقدس داشتند و همين گروه در سال‌هاي بعد، در كنار اشتغال به انواع وظايف و مسووليت‌هاي برنامه‌سازي، پايه‌گذاران راديو جبهه نيز شدند. برخي از اين نويسندگان در عين‌حال و بنا بر رسم معمول سال‌هاي اول انقلاب مسؤوليت‌هاي ديگري را در نهادها و دستگاه‌هاي ديگر نيز عهده‌دار بودند و با اين وصف تا پايان دفاع مقدس، نويسندگي و حتي گزارشگري براي راديو و راديو جبهه را در صدر وظايف، رسالت‌ها و افتخارات خود مي‌ديدند. محمدعلي محمدي درباره‌ي نحوه‌ي حضورش در راديو و فعاليت‌هاي خود در سال‌هاي اول انقلاب مي‌گويد: گفتن از دفاع مقدس براي من مثل دوباره خلق كردن تابلو جنگ بزرگ اثر رنه مارگريت است كه به طرزي شگفت، شكافتن تاريخ و دميدن نور از دل سياهي را به تصوير مي‌كشد. در سال‌هاي 58 و 59 ارتباط پراكنده و متناوبي با راديو داشتم؛اما نخستين ارتباطم با راديو در رابطه با جنگ، زماني بود كه به عنوان مشاور فرهنگي سازمان بسيج مستضعفان،موضوع ساخت و پخش آژيرهاي اعلام خطر حمله هوايي و تدارك جذب و اعزام فوري نيروهاي بسيجي به جبهه‌ها به فاصله اندكي قبل از شروع جنگ و به واسطه علائم فراواني كه نشان از شدت احتمال آغاز حمله دشمن داشت در اولويت وظايف من قرار گرفت. سپس با شروع حمله تجاوزگرانه دشمن، نخستين شعر دفاع مقدس را با عنوان «هان اي بلال وقت اذان است» سرودم كه مدت‌ها به طور متناوب و با صداي خودم از راديو پخش مي‌شد. يكي ديگر از مسيرهاي ارتباط من راديو در فاصله پاييز 59 تا بهار 60، مشاركت در برنامه‌هاي شعرخواني در كنگره‌ها و سمينارهاي دفاع مقدس و ايفاي نقش مجري جلسات در اين كنگره‌ها بود كه طبعا به تدارك پخش خبر و متن اشعار خوانده شده از راديو نيز منجر مي‌شد. سرانجام در ارديبهشت 1360 با نظر شهيد بهشتي به جرگه همكاران ثابت پخش راديو پيوستم. در اين مقطع كار نويسندگان پخش در راديو كاري بالنسبه متفاوت با كار نويسندگي در رسانه‌هاي ديگر به ويژه متفاوت با نويسندگي در راديوهاي هر كشور ديگر بود. از اواخر سال 60 با انتقال به توليد و قبول مسووليت‌هايي در برنامه‌سازي توليدي ناگزير شدم طعم ويژه حضور در پخش را فقط با نوشتن و ارسال مطالبي به پخش، زير زبان جان خود حفظ كنم. از زمستان 60 تا زمستان 62، مسووليت‌هاي من شامل مديريت تأمين برنامه‌ها (با هدف به حداقل رساندن زمان پخش زنده) و سردبيري برنامه‌هاي مختلف بود. واحد تأمين برنامه‌ها در تجديد سازمان توليد و احياء جايگاه از دست رفته آن‌كه در جريان تصفيه نيروهاي نفوذي ضدانقلاب ضربه ديده بود نقش حساسي داشت. در اين مقطع كماكان حضورم در جبهه‌ها به عنوان يكي از عوامل برگزاري شب‌هاي شعر دفاع مقدس و مجري جلسات شب شعر در جبهه‌ها از يك‌سو و هماهنگ‌كننده گروه‌هاي گزارشگر اعزامي به جبهه‌ها در مقاطع عملياتي از سوي ديگر ادامه داشت و خود نيز از افتخار گزارشگري بي‌نصيب نبودم. او وضعيت تحريريه پخش در آن زمان را چنين توصيف مي‌كند: در شرايطي كه تنها چند ثانيه قطع برنامه يا افت صدا، قرينه وقوع حادثه‌اي بزرگ در رسانه ملي تلقي مي‌شد و همه مردم را نگراني مي‌كرد، نويسندگان پخش راديو، خود را مكلف مي‌ديدند كه لحظه‌اي را از نوشتن تحليل‌ها و مطالب مرتبط با جنگ باز نمانند و روحيه عمومي مردم كشور را در اوج نگهدارند. به اين دليل نوعا از اولين ساعت روز تا آخرين ساعات شب به نوشتن، سرودن، بازنويسي، ويرايش مطالب، شنيدن و آماده پخش كردن گزارش‌هاي دريافتي از جبهه و شهرهاي مختلف مشغول بوديم و در عين‌حال گوشمان به استوديو پخش بود تا مبادا گوينده بر اثر خستگي و يا به خاطر درهم‌رفتن كلمات يا جاافتادگي آنها در متن كه از عوارض رايج شتاب در نوشتن است دچار مشكلي جدي در قرائت و اجراي متون شود. آنچه مي‌نوشتيم و گاه اجراي آن نيز به دوش من يا فتح‌الله جوادي و ديگر نويسندگان مي‌افتاد تركيبي بود از تحليل‌ خبرها، تبيين ديدگاه‌ها و رهنمودهاي امام خميني (ره)، آيات قرآني، احاديث و روايات راجع به جهاد و شهادت، مرور تاريخ غزوات رسول اكرم (ص)، تاريخ جنگ‌هاي معروف نيم‌قرن اخير، بيان منش‌هاي انساني و حقوق بشردوستانه در جنگ، بازتاب ديدگاه‌ها و انتظارات و همكاري‌هاي مردم، ديدگاه‌هاي رزمندگان اسلام و مطالب شورانگيز براي ارتقاي روحيه دلاوران اسلام و همه آحاد ملت. در اين مطالب هدف ما عمدتا تأكيد و نهادينه‌سازي ارزش دفاع و جهاد ايماني، صلح‌طلبي ملت ايران و حكومت جمهوري اسلامي و پافشاري بر نقش دفاع مقدس در استحكام نظام اسلامي و تعميق فرهنگ اسلامي در ايران و جهان با جلب توجه جهانيان به فرهنگ حاكم در صفوف رزمندگان اسلام بود. به اين منظور ما بايد خود را در شرايطي قرار مي‌داديم كه در اعماق جبهه‌ها و در خطوط مقدم سپاه اسلام حاكم بود. شرايطي كه حاكميت آن در هر نقطه و در هر زماني معجزه آفرين است. زيرا به طور خلاصه شامل سهم‌خواهي هرچه بيشتر از مسووليت‌ها، آمادگي هرچه بيشتر براي گذشتن از خود، مراقبت هرچه بيشتر از جسم و روح يكديگر، پافشاري مشترك بر نفي باطل و تلاش هرچه بيشتر در به‌كارگيري صحيح امكانات بيروني و ظرفيت‌هاي دروني و در نتيجه به انجام رساندن مهم‌ترين كارها و كسب عالي‌ترين نتايج با كمترين امكانات و كمترين هزينه و به حداقل رساندن احتمال اتلاف امكانات، فرصت‌ها، نيروها و اوقات بود. مردم و رزمندگان اسلام وجود چنين فضا و روحيه‌اي را در راديو احساس مي‌كردند و اين موجب اقبال عمومي به راديو از يكسو و اوج اثرگذاري راديو از سوي ديگر مي‌شد. چراكه هرگاه مردم احساس كنند كسي حرف دل آن‌ها را از دل فرياد مي‌كند با او خواهند بود و اصلي‌ترين راز موفقيت يك ارتباط گفتاري و شنيداري همين است. همين فضاي حاكم در پخش راديو، در توليد و در يكايك گروه‌هاي توليدكننده و برنامه‌ساز هم وجود داشت و در نتيجه برنامه‌هاي توليدي و برنامه‌هاي زنده پخش روي هم جرياني از اثرگذاري مثبت را ايجاد مي‌كردند كه خط آگاهي، شجاعت، ايثار، صداقت و پايداري را استمرار مي‌بخشيد و نشاط و اميدواري را پشتوانه افزوني و تزايد توكل عمومي قرار مي‌داد. محمدي درباره‌ي اين كه تلاش راديو در تشويق و تشجيع رزمندگان به ادامه پايداري و ايثار چه‌قدر موثر بود؟ مي‌گويد: راديو سخني جز سخن خود رزمندگان و خود مردم به عنوان صاحبان اصلي كشور و انقلاب نداشت و به جاي تشويق و تشيجيع رزمندگان به ادامه پايداري و ايثار درواقع از زبان رزمندگان، ديگران را به همراهي دعوت مي‌كرد و دميدن روح دفاع مقدس در تمام زواياي جامعه كار اصلي‌تر و بزرگتر اين راديو بود. راديو مي‌كوشيد به مردمي كه اكثر آنان روحيه بشير و نذير پيدا كرده بودند، شاهدها را نشان بدهد. در قرآن كريم خطاب به حضرت ختمي مرتبت (ص) آمده است: «انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا» يعني وجهه اصلي شخصيت رسول اكرم (ص) شاهد بودن ايشان يعني تجسم بخشيدن آنچه مي‌گويد و جلوه‌گر كردن ذات باريتعالي در وجود مبارك خويش است بنابراين پيروان ايشان هم براي اين‌كه بشير و نذير بودنشان موثر باشد بايد شاهد باشند و جامعه همواره به «شاهد» بيش از نذير و بشير نياز دارد. با چنين دركي، راديو – به ويژه راديو جبهه – بر عناصري كه شاخصه شاهد بودن را به نحوي در وجود عملكرد خود بروز داده بودند و اين شاخصه آنها مورد تأييد و تقليد ساير نيروهاي جبهه بود تأكيد مي‌كرد و عناصر اصلي فرهنگ جبهه را از طريقم معرفي اين شاهدها و انعكاس متابعت سايرين از آن‌ها منعكس مي‌كرد. البته نبايد انتظار داشت كه اين معرفي به تنهايي منجر به تثبيت عناصر فرهنگ جبهه در جامعه شود. تثبيت يك فرهنگ نيازمند مجموعه‌اي از تعامل‌هاست كه راديو تنها بخشي از آن را برعهده دارد و تفصيل اين بحث هم در عهده و ظرفيت اين مصاحبه نيست. اين نويسنده درباره‌ي اين كه انتخاب كدام ساختار و نوع خاص برنامه‌سازي در جلب و جذب مخاطبان جبهه موثرتر بود؟ مي‌گويد: بيشترين توجه عمومي را، آن دسته از برنامه‌هاي راديو جبهه به خود جلب مي‌كرد كه تركيبي از گزارش و گفتار تحليلي و بخش‌هاي حماسي بود و خوشحالم كه توفيق داشتم و سهمي در اين بخش نيز نصيب دايمي من تا پايان دفاع مقدس و پايان كار راديو جبهه بود. گزارش‌ها سهم ويژه‌اي در حفظ باور مردم به دوام پيوندشان با خطوط مقدم جبهه و دوام اطمينانشان از استحكام اين خطوط و يادآوري وظيفه سايرين به عنوان خطوط پشتيباني داشتند و به اين جهت دوران دفاع مقدس را بايد دوران اوج درك بهينه از نقش گزارش در رسانه ناميد. همين درك جدي در كنار پيوند عميق و مداوم با سياست‌گذاران دفاع مقدس به راديو جبهه كمك مي‌كرد كه راه تحريف واقعيت‌ها را به روي دشمن، ستون پنجم و دوستان نادان ببندد و ترفندهاي رسانه‌اي دشمن را خنثي كند. نو بودن و به روز بودن گزارش‌ها، راحت بودن مصاحبه شوندگان در بيان ديدگاه‌هاي خود، غيركليشه‌اي بودن گزارش‌ها و درك بالاي گزارشگران از وظيفه خود، عوامل موثري در نيل به اين موفقيت بودند و ديديم كه گزارشگران آن روز به عناصر اصلي هدايتگر برنامه‌هاي صداوسيما در سال‌هاي بعد مبدل شدند و بعضي از آن‌ها در زمره چهره‌هاي ماندگار صداوسيما قرار گرفتند. راديو جبهه با اتكا به چنين پشتوانه اعتقادي و بينش عظيمي توانست بر كاستي‌هايي كه در شرايط آن روز اجتناب‌ناپذير بود فائق آيد و شيوه جديدي از برنامه‌سازي ارايه دهد. بازشناسي اين شيوه و نماياندن و مدون كردن آن الگو از كارهاي بايسته‌اي است كه متأسفانه بعد از دفاع مقدس معوق ماند و مناسب است كه تركيبي از عناصر فعال آن روز راديو جبهه در مأموريتي چندماهه مسووليت انجام اين امير خطير را عهده‌دار شوند. به هرحال، يكي از عناصر اصلي شكل‌دهنده اين الگو، انگيزه مشتركي بود كه در همه ما وجود داشت. اين انگيزه، همه‌جا را به يكجا (جبهه) و همه را به يك تن (سرباز خط مقدم) و همه انديشه‌ها را به يك انديشه (اداي تكليف) و همه راهها را به يك راه (حل شدن در آرمان و هدف) تبديل مي‌كرد و گروه‌هاي برنامه‌ساز راديو جبهه را در قامت مبشراني ناصح و ناصحاني عامل مجسم مي‌ساخت: و جاء من اقصي المدينه رجل يسعي قال يا قوم اتبعو المرسلين. (يس، آيه 20) روال و الگويي كه قدر آن در سال‌هاي بعد از جنگ شناخته نشد و جاي خود را به تصنع، حاشيه‌پردازي، برخورد تشريفاتي و سطحي با مسايل جامعه و تعارف و مداهنه نسبت به امور مختلف داد. با توجه به غيرمتعارف بودن اوضاع، اجزاء مختلف برنامه‌هاي راديو جبهه چگونه هماهنگ مي‌شدند؟ هماهنگي ميان نيروها نيز به دلايلي كه گفتم بدون نياز به تلاش اضافي تأمين مي‌شد و به جاي آن‌كه شرايط جنگي و غيرمتعارف بودن اوضاع تبديل به يك مانع شود، توجه به اين شرايط و اوضاع غيرمتعارف «نياز به هماهنگ بودن» را جايگزين «توقع هماهنگ شدن» مي‌كرد. اين نيز از عناصر و شاخصه‌هاي دوران دفاع مقدس به ويژه در رسانه است كه اگر بازشناسي شود كارآمدي نيروها صدچندان و هزينه‌ها به شدت كمتر خواهد شد و باور مخاب را به پيام رسانه نيز بازسازي خواهد كرد. با اين مشخصات راديو جبهه صدايي شورآفرين و تبيين‌گر بود كه سخن مردم را از زبان مردم منعكس مي‌كرد، بين خطوط مختلف مقدم (مبارزان) و خطوط متداخل پشت جبهه (اقشار مردم) تعامل برقرار مي‌كرد و حاكميت را در عين مقبوليت و مشروعيت بي‌بديل مردمي، به مجري منويات جامعه‌اي مبدل مي‌ساخت كه اكثر اعضاي آن، مصداق بارز شهروند و نماد برجسته انسان آزاد و مسوول بودند. هدف راديو در آن سال‌ها هرگز حفظ وضع موجود نبود بلكه همواره در جهت ارتقاء و اعتلاي جامعه با تحقق آرمان اسلام و امام (ره) يعني ولي نعمت بودن مردم و خدمتگزاربودن و پاسخگو بودن حكومت و نهايتا يكي شدن و يكي بودن جامعه و حكومت و ذوب شدن هر دو در اسلام گام برمي‌داشت. او با بيان اين كه «حضور در جبهه‌ها آن هم به عنوان گزارشگر قطعا دربردارنده خاطرات بسياري است كه برخي از آن‌ها هرگز از ذهن پاك نمي‌شود.» يادآور مي‌شود: در عمليات بيت‌المقدس يك، هنگامي كه هويزه و پادگان حميد آزادش شدند، من و همراهانم در مسير منتهي به هويزه در حركت بوديم كه دستور داده شد به سمت پادگان حميد تغيير جهت دهيم. اما حس غريبي به من فرمان مي‌داد كه وارد هويزه شوم و اولين گزارشگر اوضاع هويزه در ساعت اول آزادي آن باشم. بنابراين بي‌سيم را خاموش كردم و از راننده خواستم مسير خود را به طرف هويزه ادامه بدهد. وارد هويزه كه شديم، از حيرت خشكمان زد. تنها چيزي كه از هويزه باقي مانده بود، كوهي از خاك، يك حسينيه مخروبه، يك عروسك خاك‌آلود و يك گربه بود. ناچار شدم با آن عروسك و آن گربه گفت‌وگويي يك‌طرفه ترتيب بدهم. آن مصاحبه شديدا مورد توجه قرار گرفت و به اعتقاد خودم از موفق‌ترين تجارب عمر رسانه‌اي من بود كه توانستم با شخصيت دادن به يك عروسك و يك گربه، فضاي حاكم بر محيط مصاحبه را به شنوندگان منتقل كنم. سپس يك بسيجي بومي را پيدا كردم كه دنبال خانه خود مي‌گشت و تنها چيزي كه مي‌توانست بگويد اين بود كه «خانه ماو خانه دايي من اينجا بود» اما جايي را كه نشان مي‌داد در قلب كوه عظيمي خاك قرار داشت. خاطره بعدي چنين بيان مي‌شود: اين دوران مربوط به روز آزادي بستان است. تنها چند ساعت پس از دريافت اولين خبرهاي آزادي بستان، افتخار داشتم به اتفاق تني چند از شعراي دفاع مقدس منجمله مرحوم دكتر سيدحسن حسيني و مرحومه سپيده كاشاني در بستان حضور پيدا كنم و در مسجد بستان، برنامه شب شعري را با حضور رزمندگان اسلام ترتيب بدهم. همزمان با اجراي برنامه ما، تلويزيوني در مسجد روشن بود كه درست روبه‌روي تريبون قرار داشت و من هنگام اعلام برنامه‌ها مي‌ديدم كه تلويزيون بغداد بي‌وقفه بر حضور نيروهاي بعث در بستان تأكيد مي‌كرد و تصوير و صداي خود صدام را پخش مي‌كرد كه مي‌گفت بستان در دست ماست. نحوه حضور ما در چنين فضايي و انعكاس رسانه‌اي آن هم افشاي پوچي دروني جبهه مقابل بود كه موجب تقويت روحيه نيروهاي خودي مي‌شد و هم نشانگر كارآمدي شيوه‌هاي ساده انتخابي براي به نمايش گذاردن وضعيت واقعي حاكم در جبهه‌ها بود. زيرا وقتي مردم به جاي خبر و تحليل، تصوير و صداي شب شعر در مسجد بستان را مي‌ديدند و مي‌شنيدند، جبهه رسانه‌اي دشمن نيز شكست بزرگتري را متحمل مي‌شد. سومين خاطره من نيز مربوط به جبهه طلائيه است. هنوز نيروهاي ما به طور كامل در طلائيه مستقر نشده بودند كه گروه ما به آنجا وارد شد. به تصور خود اولين افراد غيررزمنده‌اي بوديم كه از اين طريق وارد خاك عراق و جريان تعقيب دشمن مي‌شديم اما در فاصله يك كيلومتري خط مقدم، مرحوم آيت‌الله خلخالي را ديديم كه مثل يك چريك به اين‌سو و آن‌سو مي‌رفت، با نيروهاي رزمنده مي‌گفت و مي‌خنديد وآرزو مي‌كرد كه توفيق محاكمه صدام را داشته باشد. چند روز بعد در يكي از محورهاي جنوب گم شدم. روزي بود كه همه ما شاهد پرحجم‌ترين و پرتعدادترين پاتك‌هاي دشمن بوديم گويي براي بعثي‌ها آن روز روز نبرد نهايي در جبهه خوزستان بود و در پاتك‌هاي بيشمار خود گريز از قبول شكست نهايي در نگهداري متصرفاتشان به ويژه خرمشهر را مي‌جستند و ما در پايان آن روز طليعه‌هاي آزادي قريب‌الوقوع خرمشهر را به عينه احساس مي‌كرديم. صبح چنين روزي، هنگامي كه به مقصد تعيين‌ شده اوليه گروه رسيديم، بچه‌هاي رزمنده خبر از يك پيشروي چند كيلومتري دادند. معلوم بود كه هنوز نيروهاي پيشرو موفق به استقرار در محل‌هاي جديد و تثبيت مواضع خود شده نشده‌اند. راننده پير ما، آمادگي و طاقت حضور در چنين فضايي را نداشت. ناچار شدم ضبط گزارشگري عزيز خود را كه در آن زمان گنجي گرانبها، همدمي بي‌نظير و اسلحه‌اي كارآمد براي خطيرترين لحظه‌هاي من بود بر دوش بيندازم و پشت وانتي كه براي بچه‌هاي خط مقدم يخ حمل مي‌كرد بنشينم و عازم مقصدي جديد و ناشناخته شوم. ساعت 11 صبح در خط مقدم با بسيجي 14 سال‌هاي مصاحبه كردم. مصاحبه در اوج پاتك اصلي دشمن بود و بسيجي نوجوان چنان هيجان‌زده بود كه وقتي مصاحبه‌اش را پخش كرديم تازه متوجه شديم بيش از ده بار كلمه پاتك را پاكت تلفظ كرده است. به هرحال بعد از آن مصاحبه تصميم گرفتم پير صداوسيماي خوزستان كه پشت خط منتظرم بود برسانم. اما سرعت جابه‌جايي نيروها همه نشاني‌هايي را كه در مسير رفت براي خود شناسايي كرده بودم از بين برده بود. حدود ساعت يك بعدازظهر بود كه احساس كردم گم شده‌ام. هوا توفاني شده بود و آنچه مي‌ديدم تنها و تنها خاك فراواني بود كه بر سر و صورتم مي‌باريد و كاغذهاي بسياري كه باد از سنگرهاي دشمن مي‌آورد و نوعا مجلات مستهجن با تصاوير فوق‌العاده ضداخلاقي بود كه با مشاهده آنها يقين كردم دارم به سمت نيروهاي دشمن كشيده مي‌شوم. بنابراين تصميم گرفتم فقط جهت طلوع خورشيد را شناسايي كنم و به طرف شرق كه قطعا مرا به خاك خودي مي‌رساند بروم. نمي‌دانم چقدر راه رفته بودم كه صداي تانك شنيدم. يقين كردم كه به زودي اسير خواهم شد. همراه نازنينم – ضبط خبرنگاري – را زير خاك دفن كردم و همه كارت‌هاي شناسايي‌ام را هم به او سپردم. بعد برخاستم و از محل دفن ضبط خبرنگاري فاصله گرفتم تا هنگامي كه اسير مي‌شوم بتوانم خود را يك نيروي كاملا عادي معرفي كنم. تنهايي، بي‌مكاني، گمشدگي و حالا انتظار اسارت تركيب غريبي بود كه احساسي ناشناخته به من مي‌داد اما با نزديك شدن تانك، ديدن تعداد قابل توجهي نيرو برفراز آن خيالم را راحت كرد كه تانك غنيمتي است و سرنشينان خودي هستند. دست تكان دادم، فرياد زدم و بالاخره همه‌چيز با يك ملاقات گرم، روبوسي و ردوبدل شدن واژه‌هايي كه بخش مهمي از فرهنگ بسيجي بود تمام شد. ضبط خبرنگاري و مدارك خود را از خاك بيرون كشيدم، سوار بر تانك شدم و كم‌تر از 5 دقيقه بعد با مشاهده ساحل دارخوين از خود در شگفت شدم كه چه‌طور تا اينجا آمده‌ام. محمدعلي محمدي در آخرين خاطره‌اش مي گويد: من از اين دوران خاطره‌اي سراسر تلخ و تأسف‌بار است. اولين نوبتي است كه رزمندگان اسلام امكان عبور از اروندرود و تصرف فاو را بررسي مي‌كردند. با مرحوم عباس برهاني كه از بهترين‌هاي واحد ترابري راديو بود به آبادان و «قصبه» رفتيم، معلوم شد كه عمليات لو رفته و منتفي شده است. به هتل پرشن محل استقرار نيروهاي سپاه خرمشهر رفتيم و با همكلاسي‌هاي دوره دبستان و دبيرستان خود تجديد ديدار كردم. عباس با دوستان من صميمي‌تر از خود من شده بود و دل نمي‌كند. اما به هرحال هر آمدني را رفتني است و ما رفتني بوديم. در راه بازگشت در يك قهوه‌خانه بين‌راه در حوالي تنگه فني چاي خورديم و همين كه برخاستيم متوجه گروه ديگري از همكاران شديم كه عازم خوزستان بودند. يخدان و فلاسك چاي و هرچه داشتيم به تدبير و تصميم عباس تحويل دوستان شد. عباس آشكارا به حال آنها غبطه مي‌خورد و دلش مي‌خواست جاي خود را با راننده آن گروه عوض كند. خداحافظي كرديم و كمتر از ده كيلومتر بعد متوجه تانكري شديم كه از روبه‌رو مي‌آمد و گويي از چيزي فرار مي‌كرد. اما هنگامي صحت اين گمان مسلم شد كه تانكر روي ما فرود آمده بود. بين تانكر و كوه‌گير كرده بوديم. مرا به زور از اتومبيل بيرون كشيدند و عباس ماند. تانكر پر از نفت بود و نشت كرده بود. باريكه‌اي از آتش از كاپوت اتومبيل ما بيرون مي‌زد. هيچ‌كس جرأت نزديك شدن نداشت. يكبار خود را به اتومبيل رساندم اما راهي براي بيرون كشيدن عباس نبود جز آن‌كه ماشين را بكسل كنيم و از زير تانك بيرون بكشيم. بكسل بلند پيدا نمي‌شد و كسي با بكسل كوتاه جرأت ريسك كردن و نزديك كردن اتومبيل خود را به صحنه نداشت. به قصد تهيه سيم بكسل بلند از كنار شانه خاكي و درواقع كنار دره به سمت كاميون‌هايي كه آن‌سوي صحنه تصادف متوقف شده بودند، دويدم. درست روبه‌روي صحنه تصادف بودم كه تانكر منفجر شد. نمي‌دانم چه‌طور به آنسو رسيدم و بيهوش شدم. به هوش كه آمدم در يك درمانگاه در فاصله حدودا 20 كيلومتري محل تصادف بودم. به محل برگشتم و آنچه از عباس يافتم، مشتي خاكستر و چند مهره ستون فقراتش بود كه در يك كيسه فريزر جمع كردم و ... خاطره عباس برهاني و پيوند سريع وي با نيروهاي رزمنده در هريك از خطوط را به عنوان نمادي از پيوند قلبي نيروهاي رسانه‌اي و نيروهاي عملياتي دفاع مقدس هرگز فراموش نمي‌كنم. اين درواقع آخرين حضور مستمر من در راديو بود چراكه چند هفته بعد با اصرار مهندس موسوي نخست‌وزير كه سابقه همكاري با وي را در آغاز انقلاب داشتم به نخست‌وزيري رفتم و از آن به بعد نوع رابطه من با راديو تغيير كرد. حالا ديگر، تنها توفيق ويژه من دسترسي سريع‌تر به خبرهاي ويژه جنگ، تهيه مطالبي متناسب با رويدادهاي درحال وقوع و رساندن آنها به پخش راديو بود و اوج لذت‌هاي اين دوره براي من زماني بود كه به اطلاعات جام‌جم مي‌رسيدم، شماره پخش را مي‌گرفتم و به حميد خزايي اطلاع مي‌دادم تا كسي را براي گرفتن نوشته‌هايم بفرسد. وي درباره‌ي اين كه محورهاي مطالب را چگونه انتخاب مي‌كرد؟ مي‌گويد: زماني كه در پخش راديو مشغول انجام وظيفه بودم، انتخاب محورها تابع اطلاعات منتشره و اطلاعات ويژه مسوولان پخش بود كه با ستاد تبليغات جنگ، ستادهاي فرماندهي جنگ و بيت امام (ره) در تماس و ارتباط بودند. به علاوه، در كم‌ترين فرصت‌هاي تجمع نيروهاي تحريريه پخش كه گاهي به اندازه يك چاي خوردن بود، مبادله اطلاعات و نظرات صورت مي‌گرفت و منجر به انتخاب محورها و عناوين تازه‌اي براي نوشتن مي‌شد. گاهي از يك مصاحبه يا گزارش الهام مي‌گرفتيم. گاهي مضمون به كار گرفته شده در يك بيت شعر دستمايه مطلبي شورانگيز مي‌شد و گاهي جذبه يك حديث يا حلاوت يك آيه قرآن، قلم‌هاي ما را به رقص درمي‌آورد. همه اين‌ها تا زماني بود كه در شرايط به اصطلاح عادي به سر مي‌برديم. البته عنوان «شرايط عادي» در آن ايام معنايي جز شرايط غيرعملياتي نداشت. عمليات كه شروع مي‌شد ناگهان همه هستي شتاب مي‌گرفت. خون تازه‌اي در رگ‌هاي زندگي مي‌دميد. اضطراب، شيرين مي‌شد. انتظار، از نردبان شوق بالا مي‌رفت. صفحات سفيد به سرعت قطرات مركب قلم‌ها را مي‌نوشيدند. ذهن‌ها وسعت مي‌يافت. قريحه و ذوق فوران مي‌كرد. ميان كلمه و فكر، تفاهمي رويايي برقرار مي‌شد. «چه بايد نوشت؟» سوالي بود كه پاسخ آن به ما الهام مي‌شد. «چگونه بايد خواند؟» معمايي بود كه زبان گوينده‌ها خودبه‌خود حلش مي‌كرد. اعتماد و تفاهم‌ آيينه و چراغ يكديگر مي‌شدند و همه‌چيز تابع هدايتي الهي مي‌شد كه سراپاي وجود ما مطيع آن بود؛ «تو پاي به راه مي‌نه و هيچ مپرس خود راه بگويدت كه چون بايد رفت.» همين احساس، بعدها هم كه ارتباط مستمرم با راديو قطع شد، همچنان با من بود. معمولا چند ساعتي زودتر از ديگران، به واسطه دسترسي به اخبار محرمانه در جريان حوادثي كه درحال وقوع بود قرار مي‌گرفتم. گوشه دنجي پيدا مي‌كردم و تا مي‌توانستم مي‌نوشتم بعد از آن سريع‌ترين وسيله ممكن را پيدا مي‌كردم تا خود را به جام‌جم برسانم. گاهي دوستان از تماس و مراجعه من درحالي كه هنوز برنامه‌هاي عادي راديو قطع نشده بود تعجب مي‌كردند و دقايقي بعد كه صداي مارش نظامي با صداي محمود كريمي علويجه با محمدحسين نورشاهي درمي‌آميخت احساس مي‌كردم كلمات مرا نه از روي كاغذ بلكه از درون ذهن من مي‌خوانند يا اين‌كه در كنارشان در استوديو نشسته‌ام و آنچه مي‌گويم با همان لحن خودم تكرار مي‌كنند. وي در پاسخ به اين كه «اين يگانگي و تفاهم چگونه به دست مي‌آمد؟» مي‌گويد: با رها شدن از خود. با لطف خدا. با حل شدن در حقيقت مشتركي كه باور آن براي يك جامعه موجب تعالي و براي يك رسانه موجب موفقيت در فتح ذهن مخاطب است. در سال‌هاي 58 تا 68 چنين فضايي در جامعه ما وجود داشت و راديو آيينه جامعه بود. همه ما آيينه يكديگر بوديم و تا وقتي چنين بوديم «حقيقت» عصاي معجزه‌هاي ما بود. انتهاي پيام
  • چهارشنبه/ ۱۷ شهریور ۱۳۸۹ / ۱۴:۱۱
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 8906-01457.164496
  • خبرنگار :