*8 سال حماسه،30 سال پايداري* تلاش ما آرامش دادن به مردم بود گفتوگو با گوينده پخش راديو در روز 31 شهريور 1359
سرور پاكنشان از گويندگان پيشكسوت راديو است كه با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي به فعاليت خود در كنار نيروهاي تازه وارد ادامه داد. اولين بيانيه را درباره اعلام جنگ، او از راديو قرائت كرد. به گزارش سرويس فرهنگ و حماسه ايسنا، پاكنشان ميگويد: روز 31 شهريور 1359 بود. اوايل انقلاب بيشتر برنامههاي راديو به صورت زنده اجرا ميشد. البته از سال 59-60 برنامههاي توليدي هم داشتيم ولي سالهاي 57-58 و اوايل سال 59 بيشتر برنامهها زنده بود. حتي تفسيرهاي بعد از خبر را گويندههاي پخش ميخواندند. آن روزها بيشتر بعدازظهرها شيفت داشتم و خبر ساعت 14 كه تمام ميشد تفسيرها را ميخواندم. يادم ميآيد كه نويسندگان آن زمان فتحالله جوادي و محمود دهقان بودند. گاهي مطالب تايپ ميشد؛ گاهي هم وقت نميشد كه تايپ شود و ما مجبور بوديم دستنويسها را كه خط خوردگي هم داشت بخوانيم. شيفتها از ساعت 10 صبح تا 4 بعدازظهر و از 4 بعدازظهر تا 10 شب بود. البته چون ما خانمها اجازه نداشتيم شبها شيفت داشته باشيم بيشتر در طول روز شيفت بوديم. حدود ساعت 2:30 بود؛ بچههايي كه از بيرون ميآمدند ميگفتند شهر شلوغ است و آمبولانسها دارند رفتوآمد ميكنند. ما چون در پخش بوديم و در استوديو به دليل آكوستيك بودن هيچگونه صدايي از بيرون شنيده نميشد، نميدانستيم واقعا چه خبر است. بعد كمكم گفتند آمبولانسها و ماشينهاي پليس رفتوآمد ميكنند و در فرودگاه اتفاقي افتاده است. كمكم قضيه جدي شد. گويندههاي خبر توي استوديو بودند و ما در اطاق فرمان. مردم مدام تلفن ميكردند. اينكه ميگويند شنوندههاي راديو خيلي دقيق هستند درست است و خيلي وقتها به داد ما ميرسند و خيلي كمك ما هستند. مردم به پخش زنگ ميزدند و ميگفتند به فرودگاه حمله شده است. ما باورمان نميشد. راستش از مقامات مملكتي هنوز به ما ابلاغ نشده بود. حدود ساعت چهار و ربع بود كه مسوول پخش آن زمان ياسيني، يك اطلاعيه دادند كه من بخوانم. چون مردم هم خيلي تماس گرفته بودند و ما بايد يك عكسالعمل نسبت به اتفاقي كه افتاده بود نشان ميداديم. برنامههاي عادي را كمكم قطع كردند و اطلاعيه را خوانديم. وي در مورد محتواي آن اطلاعيه ميگويد: محتواي اطلاعيه را دقيق يادم نيست چون سالها از آن گذشته است. ولي مفهوم اطلاعيه اين بود كه براساس اخبار رسيده، به فرودگاه مهرآباد و چند نقطه ديگر حمله نظامي شده و شهر به دليل رفتوآمد زياد بسيار شلوغ است و درحال حاضر نيروها در فرودگاه متمركز هستند؛ منتظر اطلاعيه بعدي ما باشيد كه هر خبري به دست ما برسد در اختيار شما ميگذاريم. اين درواقع اولين خبر رسمي بود كه راجع به تهاجم نظامي رژيم عراق به جمهوري اسلامي ايران نوشته شده بود و بنده براي اولينبار آن را براي مردم خواندم و شروع جنگ را اعلام كردم. پاكنشان ميگويد: چون وضعيت شهر به هم ريخته بود و اوضاع از حالت عادي خارج شده بود، گويندههاي شيفت بعدي نتوانسته بودند، بيايند. بنابراين من تا ساعت 10 شب ماندم؛ گفتند فعلا اين شيفت را بگذرانيم تا بعد ببينيم چه ميشود. امكان داشت مثلا ما از آن به بعد هم بمانيم چون واقعا وضع غيرعادي بود. نيروهايي هم كه در زمينه نگارش و نويسندگي متنها فعال بودند سريعا بسيج شدند. يادم ميآيد كه توي پخش همه مشغول بودند و همه هيجان داشتند. هركس ميخواست به سهم خودش كمك كند؛ چون واقعا هيچيك از ما تجربهاي در زمينه جنگ نداشتيم. دستورالعملي به ما دادند مبني براينكه با سربازها و مخاطبانمان در شهرهاي مرزي به ويژه سربازاني كه در مرزها متمركز بودند صحبت كنيم و به آنها آرامش بدهيم. پيام داديم كه آرام باشيد، ملت چشم و اميدشان به شما است. به سربازها و نيروهاي دفاعي روحيه ميداديم و مرتبا آنها را به مقاومت دعوت ميكرديم. وي ادامه داد: در آغاز جنگ 18 چندسال سابقه كار گويندگي داشتم و اين ناگوارترين مطلبي بود كه به عمر گويندگي تا آن زمان خوانده بودم. اصلا باورم نميشد. به خود ميگفتم مگر ميشود كسي از يك جاي ديگر بيايد و به ميهن ما تجاوز كند؟ آخر چرا اين اتفاق افتاده؟ ما بايد چكار كنيم؟ ما كجاي اين جريان قرار داديم؟ يكي، دو روز گذشت. از اول صبح تا ساعت 10 شب در راديو بودم. وقتي از استوديو خارج ميشديم تاريكي محض بود. به ما گفته بودند كوچكترين نور و روشنايي از بالا ديده ميشود؛ ما هم چند پله جلو استوديوها را در تاريكي پايين ميآمديم. همه مواظب بوديم زمين نخوريم. همديگر را از روي صدا ميشناختيم. بعد با لندروري كه روي چراغهاي جلوي آن كاغذ كپي(كاربن) چسبانده بودند و نور آبي كمتر مشخص ميشد در بزرگراه چمران ميرفتيم تا ديگران را هم در مسير برسانيم، چون تنها يك ماشين بود. وقتي كه در منزل پياده ميشدم ساعت حدود 10/30 يا نزديك 11 بود و از صداي پاي خودم هم ميترسيدم. پاكنشان يادآور شد: روزهاي جنگ بعد از پخش آژيرهاي قرمز و زرد آماده ميشديم تا يكسري مطالب براي آرامش شنوندهها بخوانيم و آنها را دعوت به آرامش ميكرديم. مثلا ميگفتيم مواظب بچهها باشيد، اگر در جايي هستيد كه ارتفاع دارد آرام از پلهها پايين بياييد، ناراحت نباشيد، صبر داشته باشيد، ما پيروزيم، مقاوم باشيد. من در زمان خطر حمله نگران بودم ولي در همان موقع مادر پيرم جلوي چشمم ميآمد كه چه جوري ميترسيد. بعد فكر ميكردم الآن مادر خودم، مادر دوستم و هموطنم دارند صداي من را ميشنوند و هيجان دروني ما را حس ميكنند؛ پس بهتر است آرام باشم. خدا هم كمكم ميكرد و آرامش مضاعفي به من ميداد. وي در پاسخ به اين سوال كه بهترين مطلبي كه در زمان جنگ خوانديد چه بود؟ ميگويد: با وجود عدم آمادگي قبلي، در جريان حملات موشكي و بمباران دشمن راديو به نظر من خوب كار كرد و خيلي تأثيرگذار بود. اما بهترين مطلبي كه خواندم موقعي بود كه اولين آژير قرمز پخش شد و ما ميخواستيم به مردم آرامش بدهيم. آن متنها بهترين بود. در ضمن يكسري متنها و پيامهاي كوتاه روز بود كه ما آنها را ميخوانديم و مردم را به مقاومت و صبر و رزمندگان را به جنگيدن و مقاومت و پايداري تشويق ميكرديم. هنوز هم كلمات آن متنها توي ذهنم ميپيچد و از يادآوري آنها هيجانزده ميشوم. انتهاي پيام