هر سال تعداد قابل توجهي از مسلمانان در مناسک حج شرکت ميکنند؛ اما از ميان آنها، تنها کساني از اين فرصت کمنظير بهرهمند ميشوند که با درک هر مرحله از آن، به حقيقتي از حقايق زندگي و بندگي دست يابند.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اين مطلب بخشي از نوشتاري به قلم محمدعلي طاهري ـ محقق و مدرس دانشگاه ـ است كه متن كامل آن به اين شرح است: مراسم و مناسک عبادي و آثار و ثمرات آنها داراي وجوه اشتراک و افتراقي هستند که وجود هريک از آنها زندگي مؤمن را معنادار ميکند. ارکان مشترکي که اين عبادات را در يک مجموعه قرار ميدهد، عزيمت و عبوديت بوده و شاخصترين تجليگاه آن مناسک حج است. «حج» به معناي «قصد کردن» عزيمتي را به تصوير ميکشد که به عروج ميانجامد. عروجي که به بهترين نحو، حقيقت عبوديت را آشکار ميکند و آن را تحقق ميبخشد.
هر سال، تعداد قابل توجهي از مسلمانان در مناسک حج شرکت ميکنند؛ اما از ميان آنها، تنها کساني از اين فرصت کمنظير بهرهمند ميشوند که با درک هر مرحله از آن، به حقيقتي از حقايق زندگي و بندگي دست يابند.
حج، سکوي پرتاب انسان به سوي بينهايت، تجربهي معراج و تولدي دوباره است که تنها و تنها پس از پايبندي به پيمان «اياک نعبد و اياک نستعين» محقق ميشود. با صرف نظر از اين پيمان، مناسک حج به نتيجه نميرسد و بدون اثري معرفتي، به نحوي زودگذر، احساسات فرد برانگيخته شده، اندکي پس از اتمام مراسم فرومينشيند.
حج، عروجي به هفت آسمان، يعني هفت گنجينهي آگاهيهاي هستي، آن هم در ميان جمع است. در اين حرکت، با گم شدن در سيل خروشان و يکپارچهي حجگزاران، محو شدن هم تجربه ميشود؛ اما هدف، بالاتر از اين يکپارچگي و بالاتر از اين محو شدن است و کسي به آن ميرسد که با آمادگي عازم اين مسير شده باشد.
آمادگي، تنها استطاعت مالي نيست
آمادگي در اين است که حق معلوم مسکينان و مستمندان از طريق خمس، زکات، صدقه و ... پرداخت شده باشد. علاوه بر اين، معرفتي حاصل باشد که بتوان آن را سرمايهي حج قرار داد. در اين صورت، حج آثار مثبت فردي و اجتماعي خواهد داشت.
کسي که با رعايت اين مقدمات عازم حج ميشود، از دارايي خود گذشته است، با همنوعان خود همدردي و همدلي دارد و از آنجا که به پيمان «اياک نعبد و اياک نستعين» متعهد است، عمق و عظمت «لبيک» را ميشناسد. او چنان که بايد، به آگاهي خواهد رسيد و سوغاتي که از اين سير معنوي به ارمغان خواهد آورد، پيشرو بودن در انجام امور خير است. اين حاجي رفع مشکلات مردم را سرلوحهي امور زندگي قرار خواهد داد و امين مراجعان خواهد بود. حاجي حقيقي يک اَبَر انسان است، ابر انساني که با تحولات فردي خود، جامعهاش را نيز متحول ميکند.
نخستين منزلگاه
نخستين منزلگاه حج، ميقات است و نخستين کاري که فرد را براي ورود به اين مناسک عظيم مهيا ميکند، غسل کردن است. اين شستوشو در ميقات به منزلهي دست شستن انسان از آنچه که هست و اعلام آمادگي براي يک تحول است. تحولي که نوعي مرگ محسوب ميشود: مردن از وضعيت فکري و شخصيتي موجود و تولد در وضعيتي بهتر.
هنگام اين مرگ بايد چيزي شبيه کفن به تن کرد. لباس احرام پوششي است که همهي حجگزاران را يکدست ميکند تا کسي شاخص نباشد و در عين حال، نماد کفني براي مرگ است. مرگي که انسان را در هفت آسمان متولد ميکند. در اين مرحله ميتوان پيمان حج بست و «لبيک» گفت؛ اما پيش از آن، يک بار مرور دروس زندگي و بندگي (درس «بسمالله الرحمن الرحيم»، درس «الحمدلله رب العالمين» و ...) لازم است. مرور اين دروس، يادآوري نکات کليدي آنها و اعلام پايبندي به تعهدات قبلي، با برپايي دو رکعت نماز انجام ميشود. با اقامهي اين نماز، لحظهي تصميمگيري فراميرسد.
عقل و عشق پابهپاي هم
تصميمگيري و نيت براي عروج، بر پلهي عقل انجام ميشود و با عشق حفظ ميشود. در مراحل مختلف حج، عقل و عشق پابهپاي هم نقشآفريني ميکنند. به محض نيت بر پلهي عقل، ذکر «لبيک، اللهم لبيک، ...» تسليم بر پلهي عشق را اعلام ميکند و به اين ترتيب، مناسک با بيعتي محکم آغاز ميشود.
از اين لحظه فرد محرم شده است و احکام خاصي را رعايت ميکند. او همفازي (هماهنگي و همسويي) با طبيعت و با عوالم بالا را تجربه ميکند و نهتنها دست به شکار حيوانات صحرايي و کندن گياهان از زمين نميزند، حتا حشرهاي را که بر بدنش مينشيند و او را نيش ميزند، نميکشد، زيرا براي همهي موجودات احترام قائل است و از اينکه جان موجود زندهاي هرچند خرد را بگيرد، احساس لذت و رضايت ندارد. مردان محرم از آفتاب به زير هيچ دستار و کلاه و سقفي پناه نميبرند و روي پاهاي خود را از آن نميپوشانند. زنان محرم نيز چهره به چهرهي آفتاب روز و بادهاي سوزان اين منطقهي گرمسيري، صلح با طبيعت را بهنمايش ميگذارند و صورت خود را نميپوشانند.
البته در اين چهرهگشايي نکتههاي ديگري هم نهفته است. در شرايطي که ارتباط و اتصال با خدا و محو شدن انسان توجه او را از تمايلات زميني بازميدارد و حتا روابط زناشويي را به کناري ميگذارد تا براي مدتي بدون دخالت هر عامل بازدارنده، عظمت حق درک شود و بالاترين آگاهيها بهدست آيد، نگاه هيچ مرد حجگزاري به سيماي هيچ زني گره نخواهد خورد و بانوي حجگزار با قبول اينکه روي خود را نپوشاند، امکان آزموني در اين زمينه را فراهم ميکند.
احرام مقررات ديگري هم دارد. در حالت احرام، هر نوع ايجاد رنجش براي خود حرام است. بنابراين فرد محرم به خود اجازهي انجام کارهايي مثل کشيدن دندان يا هر اقدام ديگري را که باعث خروج خون از بدن شود، نميدهد. او طوري رفتار ميكند که موجب هيچگونه تأثير منفي و احساس ناخوشايند براي خود يا ديگران نشود (از ايجاد هرگونه تشعشع منفي اجتناب ميکند).
همچنين براي محرم شايسته نيست که با قسم خوردن به خدا درصدد اثبات مطلبي باشد، زيرا در دانشگاه حج، حتا بهمنظور هدايت نيز قسم خوردن کاربردي ندارد. در آن شرايط ويژه هر کسي بايد با حقايقي که در دل عيان ميشوند، آشنا شود. در آن شرايط ويژه بايد عاشقانه به هدف چشم دوخت و تسليم بود.
عزم فرد براي انجام مناسک عظيم حج و برخورداري از آگاهيهاي ناشي از اين عروج، با هدف تقرب به خداوند است و با عطف به خود منافات دارد. پس علاوه بر آنچه ذکر شد، محرم بهعنوان زائر خدا تصوير خود را در هيچ آينهاي نميبيند. به زدودن مو از بدن يا استعمال روغني براي پوست بدن مبادرت نميکند و درحاليکه همهي زينتآلات خود را کنار گذاشته است، از هر نوع آرايشي ميپرهيزد و با استعمال عطر توجه خود و ديگران را به رايحههاي زميني جلب نميکند، همهي مشغوليتها را کنار ميگذارد تا در فضايي ساده و بيتکلف شاهد مقصود را در آغوش کشد.
حرکتي دروني به سوي سادگي
سادگي، يکي ديگر از رموز احرام است. در عالم هستي، هر موجودي که به مبدأ وجود نزديکتر باشد، سادهتر و هر موجودي از آن دورتر باشد، پيچيدهتر است. فرد محرم با پذيرش سادگي در ظاهر و پوشش خود، حرکتي دروني به سوي سادگي را آغاز ميکند و ميرود تا از اين رهگذر به بيشترين حس حضور حق و درک پنهانترين حقايق عالم دست يابد.
مناسک حج در ماه حرام برپا داشته ميشود. در ماه حرام، جنگ و خونريزي حرام است. پس او امنيت دارد و نيازي به حمل اسلحه براي حفظ جان نيز نخواهد داشت. در اين مراسم الهي نهتنها دلنگرانيهاي زميني جايگاهي ندارد، دلمشغوليهاي زميني نيز ناشايست است و حتا گرفتن ناخن هم بايد بماند براي بعد.
در انجام اين مراسم بايد در کمين فرصتهاي آسماني بود. بنابراين نهتنها لازم است از فسق و فجور که انسان را از هدف دور ميکند، پرهيز کرد، بلکه بايد با کنترل ذهن، آمادهي دريافت روزيهاي معنوي شد. اگر کسي ناخواسته به خارش بدن مبادرت کرد يا بهطور غيرعمدي يکي از اين احکام را رعايت نکرد، معلوم ميشود که مديريت ذهن خود را از دست داده است. حج ذهني ميخواهد که در لحظهي حال حضور داشته باشد، زيرا بايد براي شکار آگاهي مهيا بود.
تسليم، رمز طواف
پس از احرام و ورود به مسجدالحرام، مناسک حج با طواف از مقابل حجرالاسود آغاز ميشود. آغاز از اين مبدأ نشانهاي از اين است که همراه با اين حرکت بيروني، يک حرکت دروني به وقوع ميپيوندد و انسان از صلب و سخت بودن يعني از سنگ بودن به سوي نرم شدن، جان گرفتن و روان شدن يعني انعطافپذيري و آمادگي پذيرش حقايق حرکت ميکند. حرکتي با رمز طلب و تسليم که سياهي و ظلمت درون را با نور آگاهي و معرفت ميزدايد.
هفت دور طواف، نشاني از دست يافتن به آگاهي هفت آسمان و در عين حال در هر دور، سمبلي از خلقت انسان است، خلقتي که او را از مبدأ خود دور کرد و به آن بازميگرداند. گشايش رمز «اناالحق» نيز در ادراک نقطهي آغاز و پايان همين گردش است. گردشي که انسان را با خود آشنا ميکند. گردشي که در آن انسان خود را پيدا ميکند.
با درک عظمت اين حقيقت نبايد از «تسليم» دور شد. پس بعد از طواف، درست پشت مقام ابراهيم دو رکعت نماز برپا ميشود. مقام ابراهيم، آن نمادي نيست که جاي پاي ابراهيم را نشان ميدهد، مقام ابراهيم، مقام تسليم است. زائر براي تماشاي جاي پاي ابراهيم در پشت اين بنا قرار نميگيرد، او با اقامه نماز پشت اين نماد، در دل خود، رد پاي ابراهيم را دنبال ميکند. بنابراين باز هم درسي ديگر و بيعتي مجدد در کار است و چه نکتهي ظريفي در اين است که گفتهاند، بهتر است اين تجديد پيمان با سورهي توحيد در رکعت اول و سورهي کافرون در رکعت دوم انجام شود! در سورهي توحيد به وحدانيت خدا اقرار ميشود و در سورهي کافرون به قبول آزادي عقيده. هيچکس را نميتوان به اجبار تسليم حق کرد. تسليم، مستلزم معرفت و عشق است. حجگزار عاشق و آگاه بر فراز توحيد قرار دارد. مخالفت خود با کفر را اعلام و به توحيد اقرار ميکند؛ اما در عين حال، به ديگران آزادي انديشه ميدهد. اين نيز جلوهي ديگري از تسليم است.
دستاورد تسليم
اما نتيجهي عالي تسليم را بايد در درسي يافت که سعي ميان صفا و مروه بهجا ميگذارد. باز هم هفت مرحله حرکت بهنمايش گذاشته ميشود، باز هم حکايتهايي از هفت آسمان در وجود حجگزار حقيقي نقش ميبندد؛ اما چرا سعي؟! براي دريافتن اينکه «به سعي خود نتوان برد پي به گوهر مقصود». مگر نه اينکه بين دو کوه صفا و مروه هاجر بالغ تلاش کرد و اسماعيل کودک يافت؟ مگر نه اينکه آب، سمبل آگاهي، کودک، سمبل سادگي و بالغ، سمبل پيچيدگي است؟ مگر نه اينکه چشمه زير پاي کودک بود؟
اين بخش سادهي وجود (کودک) است که به آگاهي آسماني (الهام الهي) دست مييابد. با طلب و اين بخش پيچيده و پرتکاپوي وجود است که اجازهي اين تجربه را ميدهد، با تسليم. تنها با وحدت و هماهنگي اين دو بخش متضاد وجود ميتوان به اشراق رسيد. هاجر در لحظهي درماندگي خود از تلاش در جستوجوي آب، به خداوند معطوف شد و به مقصود رسيد و حجگزار با قدم گذاشتن در مسيري که او پيمود، به خود يادآور ميشود که زندگي تلفيقي از تلاش و تسليم است؛ اما تلاش، کارگشاي واقعيت زندگي و تسليم، راهگشاي يافتن حقيقت است و هريک را بايد در جاي خود به کار برد.
عرفات، وقوف عشق و آگاهي
به اين ترتيب، با درک اين درسهاي کليدي و سرمستي از حس حضور خدا، طواف و نمازي ديگر برپا ميشود و سپس حج به مرحلهي ديگري ميرسد: وقوف در صحراي «عرفات»، وقوفي همراه با تأمل که انگيزهي آن عشق و دستاورد آن شناخت است. در عرفات شناخت انسان نسبت به خود تکميل ميشود. از اين رو، در اين بخش از مناسک حج ميتوان فرصتها و تهديدهاي راه کمال را شناسايي کرد و با دريافتن ترفندهاي شيطان، در اقدام بعدي براي هرگونه رويارويي با او آمادگي يافت. محل اين آمادگي در «مشعر» است. هريک از سنگريزههايي که در مشعر جمعآوري ميشود تا روزهاي بعد بهدست حجگزار به نماد شيطان اصابت کند، بهانهاي براي انديشه به زواياي حملات شيطان است. نام «مشعر» نشان ميدهد که بدون شعور و آگاهي نميتوان براي چنين مقابلهاي راهکاري مؤثر يافت. پس بايد از آگاهي هرچه بيشتر تدارک ديد، تدارکي براي حضور در «منا».
ميگويند منا به معناي نهايت آرزو است. نهايت آرزوي حجگزار واقعي، رسيدن به غايت کمال است. براي رسيدن به اين زيباترين آرزو بايد عوامل ضدکمال را مهار کرد. به همين دليل است که در ايام وقوف در منا هر صبح مخالفت خود با شيطان و استقامت در برابر آن اعلام ميشود. شايد بهنظر برسد که سنگ زدن به نماد شيطان نمايشي است که حجگزار به اجرا ميگذارد. درحاليکه پس از مدتي پيام آن را به فراموشي ميسپارد؛ اما در باطن هر بخشي از مناسک که واقعيت آن را بهنمايش ميگذارد و بر پلهي عقل انجام ميشود، حقيقتي وجود دارد که بر پلهي عشق درک ميشود. علاوه بر اين، ضمير ناخودآگاه انسان با قرار گرفتن در صحنهاي هرچند نمادين، نسبت به درس آن صحنه بهتر برنامهريزي ميشود. تکرار اين حرکت نيز به تثبيت آن در خودآگاه و ناخودآگاه کمک ميکند. البته بايد به خاطر داشت که اگر اقدام به اين مراسم با آگاهي همراه نباشد، اين نتيجه را دربرنخواهد داشت.
سه نماد شيطان در منا، يادآور سه مرتبه ترديد ابراهيم در اجراي حکم خداوند است. شک و ترديد، آتشي است که گل وجود انسان را به پختگي ميرساند و به او يقين ميبخشد؛ اما باقي ماندن در معرض آن، همان گل پخته را به سنگي بدل ميکند که صلب و تغييرناپذير است. بدون وجود اين آتش، ايمان و عقيده ثبات نمييابد. در عين حال که رها نشدن از آن، ايمان و عقيدهاي باقي نميگذارد. منا سرزمين اشراق است. هيچگاه نميتوان از شيطان و ترديدهاي شيطاني امنيت داشت؛ اما در سرزمين اشراق اين هجمه سنگينتر است. بايد مراقب بود و مقابله کرد، زيرا شکست يعني از دست دادن فضايل و پذيرفتن رذايل، يعني سنگدلي، خساست، حسادت و ... و در يک کلمه يعني دوري از حق.
روز اول، سومين نماد شيطان هفتبار «رمي» ميشود (مورد پرتاب سنگ واقع ميشود) و در هريک از روزهاي دوم و سوم هريک از سه نماد، مورد اصابت هفت سنگ قرار ميگيرد؛ اما اين نخستين درس حج دربارهي شيطان نيست. حرکت رو به جلو در طواف، درحاليکه جهت سر يا بدن به سمت ديگري تغيير نميکند، تنها براي متانت در حرکت الزامي نشده است. اين به منزلهي تنظيم جهت نگاه و حرکت انسان به سوي هدف اعلا (تنظيم جهت به سوي عالم بالا) و تضمين امنيت از حملات شيطان است. مگر نه اينکه شيطان از همهسو بهغير از جهت مستقيم امکان حمله دارد؟ مگر نه اينکه اگر دل در گرو عشق الهي نباشد و رو به سوي ديگر داشته باشد، در خطر شرک است؟ مگر نه اينکه تنها در پناه خدا يعني در انحصار نگاه و توجه به او ميتوان از آسيب شيطان در امان بود؟
طواف، انسان را از شر شيطان به آغوش خدا ميسپارد و رمي جمرات آخرين ترفندهاي نفوذ او را خنثا ميکند. بعد از رمي نماد سوم در نخستين روز وقوف در منا، نوبت به ذبح قرباني ميرسد. در باطن اين مراسم نيز حقيقتي نهفته است، حقيقتي مربوط به عزم ابراهيم در ذبح اسماعيل که در مسلخ توحيد، با ذبح وابستگي به اين فرزند محبوب به نتيجه رسيد. بنابراين ذبح، اعلام قطع تعلق و وابستگي است و اين تحول ابراهيمي را در ضمير خودآگاه و ناخودآگاه حمل خواهد کرد.
از زيبايي تا زيبايي
با رسيدن به اين مرحله، ديگر ميتوان از احرام خارج شد و براي ابراهيمي شدن جشني برپا کرد. خروج مردان از احرام با تراشيدن همهي موهاي سر و خروج بانوان از آن با کوتاه کردن بخشي از موها انجام ميشود تا نشانهاي باشد از اينکه با اين حج ابراهيمي از همهي اضافات موجود در زندگي بايد گذشت. ضمن اينکه تراشيدن سر نوعي خودشکني و پذيرفتن حضور در جمع بدون اتکا به زيبايي ظاهر است. اين نکوهش زينت و زيبايي نيست، بيمقدار دانستن زيباييهاي کاذب در برابر زيبايي حقيقي و اعلام اين است که پايبندي به هيچ زيبايي ظاهري نميتواند جايگزين زيبايي باطني باشد و همچنين خشنود بودن به زيبايي باطن است که ناشي از رابطهي پنهان بنده و پروردگار است و امکان تظاهر به آن وجود ندارد.
آخرين گامها براي آغاز
خروج از احرام، به معناي پايان مناسک حج نيست. با خروج از احرام، منا دو روز ديگر نيز ميزبان حجگزاران است. هر صبح، رزمايش ايستادگي در برابر شيطان تکرار ميشود و سپس همچنان سرزمين منا شاهد به بلوغ رسيدن مهماناني است که با درک بيشتر، قصد بازگشت به مسجدالحرام را دارند. در اين بازگشت، باز هم طواف و نماز طواف، باز هم سعي ميان صفا و مروه و باز هم طوافي ديگر و نمازي ديگر انجام ميشود. درحاليکه وجود عاشق و دل مشتاق حجگزاران حقيقي، صياد بهترين روزيهاي آسماني خواهد بود و لحظهلحظه تحول را تجربه خواهد کرد.
سرانجام مناسک بهپايان ميرسد؛ اما براي کساني که حرکت با گامهاي ابراهيمي را آموختهاند، پايان اين مراسم، شروعي ديگر است. اين افراد به ميان اجتماعات کوچک و بزرگي که زندگيشان در ميان آنها جريان دارد، بازميگردند. درحاليکه هريک در حد وسع خود، نقش يک الگوي الهي را ايفا ميکنند. اين افراد، اَبَر انسانهايي هستند که در حج متولد شده و به بلوغ رسيدهاند. اين ابر انسانها به درک حج رسيدهاند، حجي که معراج به هفت آسمان آگاهي است.
انتهاي پيام