گفت‌وگو با محمدحسين محمدي، نويسنده‌ي افغان «نويسنده نبايد از بالا به جامعه‌اش نگاه كند»

محمدحسين محمدي - نويسنده‌ي افغان - در ايران نويسنده‌ي نام‌آشنايي است و شايد براي داوران جايزه‌هاي ادبي در ايران و كتاب‌خوان‌هاي ما بيش‌تر آشنا باشد تا براي هم‌قومان خود در زادگاهش، مزارشريف. زبان مادري‌اش فارسي است و سال‌ها در زمان حكومت طالبان بر اين سرزمين به خاطر مذهب‌ ‌و زبانش، حق سكونت در كشورش را نداشت.

محمدي از آن‌چه رفتار ناعادلانه‌ با زبان فارسي در افغانستان مي‌نامد، مي‌گويد و گله دارد از وزير فرهنگ وقت كشورش كه تابلو اين وزارتخانه‌ را پايين آورده و با دو زبان پشتو و انگليسي بر روي آن نوشته است: «وزارت فرهنگ افغانستان» و وقتي به نبودن همين نوشته به زبان فارسي در اين تابلو اعتراض شده، كمبود جا در تابلو را دليل آن عنوان كرده است. و باز گله‌مند است از ايراني‌هايي كه به افغان‌ها از بالا نگاه مي‌كنند؛ در حالي‌كه معتقد است، برادر‌ند و هم‌زبان؛ هم‌كيش و هم‌آيين. محمدي خالد حسيني را نويسنده‌اي ‌كه واقعاً با آمال و رنج‌هاي مردم اين سرزمين آشنا باشد، نمي‌داند و مي‌گويد، رمان‌هاي او جزو ادبيات افغانستان نيستند؛ چون به زبان فارسي يا پشتو نوشته نشده‌اند.

اين داستان‌نويس افغان در گفت‌وگويي با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، كه در محل اين خبرگزاري انجام شد، از زبان فارسي، ادبيات و نوشتن داستان و جامعه سخن گفت.

فارسي در ايران و افغانستان 

محمدي درباره‌ي زبان فارسي كه امروز مردم در ايران و افغانستان با آن سخن مي‌گويند، با اشاره به شكستن زبان و به‌كارگيري واژه‌هايي در آثارش كه براي خواننده‌ي ايراني كم‌تر آشناست، بويژه در دو كتاب «از ياد رفتن» و «انجيرهاي سرخ مزار»، توضيح داد: شايد نحوه‌ي شكستن زبان در ايران و افغانستان به‌خاطر نوع اقليم جغرافيايي كمي متفاوت باشد. مثلا مولوي هم عبارت «سلام‌عليك» را به شکل «سلامالک» در شعرهايش به كار برده و زبان را به اقتضاي وزنش شكسته است. من در مزارشريف به‌دنيا آمده‌ام، مولوي محل تولدش بلخ است كه امروز يكي از استان‌هاي افغانستان است و مركزش شهر مزارشريف. طبعاً اين نوع شكستن زبان هنوز در آن‌جا وجود دارد. همان‌طور که سيد‌ميرک‌شاه آغا در «از ياد رفتن» گپ مي‌زند.

او افزود: جالب است تا جايي که مي‌دانم، برخي شاعران و منتقدان ايراني آن شعر مولوي را كه واژه‌ي «سلام‌عليک» دارد، داراي اشكال وزني دانسته‌اند؛ در حالي‌كه اين‌طور نيست؛ چرا که اگر به گونه‌ي مردمان بلخ بخوانند، مشکل وزني‌اش درست مي‌شود: يعني سلامالِک. به گمانم، اين نکته را محمدكاظم كاظمي اولين‌بار مطرح كرد و گفت كه اين شكستن زباني اشكال وزني ندارد. بايد توجه كرد كه مولوي در چه جايي زندگي مي‌كرده و از چه گفتار و زباني بهره مي‌برده است و اگر بر اساس اين شناخت‌ها، آثارش را بخوانيم، مشكل زباني رفع مي‌شود.

محمدي ادامه داد: در ايران، زبان فارسي ‌به‌روز شده است و صنعت، علم و زندگي تقريباً مدرن‌تري كه در ايران نسبت به افغانستان به‌وجود آمده، موجب شده واژه‌هاي جديدي وارد اين زبان شود يا ساخته شود. و البته در هر زباني هم تغيير و تحول و زايش جزو ذاتي آن است. زبان اگر زايش و تغيير و تحول نداشته باشد، مي‌ميرد. خيلي زود هم مي‌ميرد.

اين داستان‌نويس افغان گفت: اين زايش در زبان به جامعه برمي‌گردد و جامعه هرچقدر تحول و تغيير پيدا كند، آن زبان هم متغير مي‌شود و پيشرفت مي‌كند؛ ولي چون اين تغيير و تحول در جامعه‌ي افغانستان خيلي كم و كند بوده، در زبان هم كند صورت گرفته است.

محمدحسين محمدي معتقد است: در افغانستان مردم بيش‌تر به نحو و ساختار زبان فارسي كه از قديم در زبان فارسي بوده، وفادار مانده‌اند؛ ولي در ايران خيلي اين‌طور نبوده است. در ايران، اقوام مختلفي زندگي مي‌كنند؛ اما همه در نهايت به يك زبان معيار صحبت مي‌كنند؛ يعني فارسي رايج در تهران. در افغانستان هنوز زبان معيار به برخي ‌دلايل اجتماعي به‌وجود نيامده است. اقوام مختلف با هم داد و ‌ستد دارند. در شمال افغانستان ‌ازبك‌ها هستند كه زبان‌شان تركي است و اين‌ها تأثير مي‌گذارد. همان‌طور که بر زبان من تأثير گذاشته است. همان‌طور زبان فارسي بر زبان آنان تأثير گذاشته است.

خالد حسيني و عتيق رحيمي

او در ادامه درباره‌ي آثار خالد حسيني كه به انگليسي مي‌نويسد و اين‌كه آيا او نماينده‌ي شايسته‌اي براي ادبيات افغانستان در دنياست، اظهار كرد: كاش اين نويسنده مي‌توانست به زبان مادري‌اش بنويسد؛ اما وقتي اصلاً به زبان مادري‌اش تسلط ندارد، چه كار كند؟ تا جايي که مي‌دانم‌ بسيار خردسال بوده كه مهاجرت كرده است. در اين ميان، عتيق رحيمي - ديگر نويسنده‌ي افغان - هم به فارسي مي‌نويسد و هم به فرانسه و در هر دو زبان هم جايزه گرفته است؛ جايزه‌هاي گنكور و يلدا؛ پس مي‌تواند بنويسد؛ اما با يك تفاوت و آن اين‌كه وقتي مي‌گوييم عتيق رحيمي و رمانش «سنگ صبور‌»؛ خب اين اثر جزو ادبيات فرانسه است؛ اما وقتي مي‌گوييم «هزار‌ خانه‌ي خواب و اختتاق» جزو ادبيات فارسي و افغانستان قرار مي‌گيرد؛ چون آن ‌را به زبان فرانسه نوشته است و اين يكي را به زبان فارسي. و در هر دو زبان خوب نوشته است.

محمدي اضافه كرد: رحيمي نويسنده‌اي است كه اگر از آثار فارسي‌زبانش سخن به ميان بيايد، نويسنده‌ي افغان است و در تاريخ ادبيات افغانستان بررسي مي‌شود؛ ولي به محض اين‌كه «سنگ صبور» مطرح مي‌شود، آن‌را نمي‌توانيم جزيي از ادبيات افغانستان بدانيم؛ چون به زبان فرانسه نوشته شده و جزو آن ادبيات است. به نظر من ‌ادبيات يعني زبان. درباره‌ي خالد حسيني هم همين‌طور است.

اين داستان‌نويس متذكر شد: رمان‌هاي خالد حسيني جزو ادبيات افغانستان نيست. خودش مي‌تواند نماينده‌اي از اين مردم باشد و هست؛ اما نماينده‌ي ادبياتش نه. هرچند كه در «بادبادك‌باز» يا به گفته‌ي ما مردم «کاغذپران‌باز» وابستگي‌هايش را به مردم افغانستان نشان داد و هم به عنوان يك افغانستاني و كسي كه خودش را متعلق به افغانستان مي‌داند و يا حتا به‌عنوان نويسنده اقتضا مي‌كرده كه حداقل به شكلي به اين مسائل بپردازد. در كتاب «99 رمان برجسته‌ي ادبيات انگليسي» با ترجمه‌ي صفدر تقي‌زاده، منتقد بررسي مي‌كند كه يك نويسنده‌ي انگليسي‌زبان مهاجرت‌ كرده به آمريكا و رمان نوشته و اين كتاب هم برگزيده شده است؛ اما مي‌گويد اين جزو ادبيات کشور انگليس‌ نيست و جزو ادبيات آمريكاست؛ در‌واقع رمان انگليسي نيست؛ چون زندگي و تابعيت نويسنده آمريكايي شده است. راجع به خالد حسيني هم همين‌طور است. «بادبادك‌باز» رمان است؛ اما رمان افغانستاني نيست؛ رمان آمريكايي است و جزوي از ادبيات آمريكا به شمار مي‌رود. و مهم‌ترين دليلش همان‌طور که پيش‌تر گفتم، زباني است که به آن نوشته شده است.

او افزود: درست است كه اصليت خالد حسيني به افغانستان برمي‌گردد؛ اما او يك نويسنده‌ي آمريكايي‌ افغاني‌تبار است و نماينده‌ي ادبيات افغانستان نيست. ادبيات افغانستان به زبان فارسي و پشتوست. اين دو زبان رسمي در افغانستان هستند. گرچه مي‌توانيم بگوييم زبان و ادبيات ازبكي هم در اين كشور داريم و حتا داستان‌هايي به زبان‌هاي بسيار مهجور در افغانستان داريم؛ ولي ادبيات رسمي افغانستان به همان دو زبان نوشته مي‌شود؛ فارسي و بعد پشتو.

محمدي در ادامه‌ي اين بحث يادآور شد: من فارسي مي‌نويسم. اگر خالد ‌حسيني «بادبادك‌باز» و «هزار خورشيد تابان» را به يكي از اين دو زبان يعني فارسي يا پشتو مي‌نوشت، بله جزو ادبيات افغانستان مي‌شد؛ اما اگر به زبان ديگري نوشته، پس نيست.

او سپس درباره‌ي اين‌كه گفته مي‌شود دليل موفقيت آثار خالد حسيني ننوشتن به اين دو زبان است، توضيح داد: بله اين را قبول دارم؛ چون به انگليسي نوشت، مطرح شد؛ چون مخاطبان اين زبان بيش‌ترند. چون كتابي كه به انگليسي چاپ مي‌شود، در كشورهاي بسيار متفاوت‌تري پخش مي‌شود و خوانندگان بيش‌تري پيدا مي‌كند؛ اما لاجرم نمي‌شود چون خودش به انگليسي نوشته و اصليتش افغانستاني است، بگوييم جزو ادبيات افغانستان است؛ نه، جزو ادبياتي است كه به آن زبان نوشته شده است. پيش‌تر هم گفتم ادبيات در زبان به‌وجود مي‌آيد؛ نه در تابعيت آن فرد نويسنده.

مرزبندي بر اساس زبان فارسي

محمدي همچنين گفت: من در ايران زندگي مي‌كنم. ادبيات ايران هم فارسي است. زبان مادري من هم فارسي است؛ منتها خيلي متفاوت‌تر از زباني كه در ايران رايج شده است؛ ولي در نهايت هر دو زبان يكي است. قبول دارم درباره‌ي برخي واژه‌ها تفاوت هست؛ اما من جزو ادبيات فارسي به حساب مي‌آيم؛ علي‌رغم اين‌كه هيچ‌وقت به من نمي‌گويند داستان‌هايم جزوي از ادبيات ايران هستند يا داستان ايراني‌اند. داستان افغانستاني هستند؛ منتها به زبان فارسي نوشته شده‌اند؛ چون از جامعه‌ي افغانستان و مليت من برخاسته‌اند. اگر داستاني بنويسم به لهجه‌ي تهراني؛ اما به ‌گونه‌اي جزو ادبيات افغانستان مي‌شود؛ چون زبان ادبيات افغانستان، فارسي است.

او خاطرنشان كرد: مرز‌بندي من بر اساس زبان است و اين‌كه نويسنده به چه زباني مي‌نويسد. آيا من به زبان فارسي مي‌نويسم يا نه به زبان ديگري. پس داستان‌هاي من جزوي از ادبيات فارسي است. يك رمان مي‌تواند به زبان انگليسي نوشته شود؛ اما رماني آمريكايي باشد. يك رمان يا يك مجموعه‌ي داستان مي‌تواند به زبان فارسي باشد؛ ولي باز هم مي‌تواند كوچك‌تر شود و جزوي از داستان افغانستان باشد. اما هر دو ايراني و افغانستاني‌ جزوي از ادبيات فارسي است و ريشه‌ي ما مشترك است. زبان را نمي‌توانيم جدا كنيم. جداسازي مرزي جغرافيايي شده است. در كانادا، استراليا و آمريكا ادبيات انگليسي هست. ولي وقتي دسته‌بندي كوچك‌تر كنيم، مي‌شوند نويسندگان استراليا با يك‌سري ويژگي‌هاي خاص؛ ولي ادبيات‌شان انگليسي است.

او همچنين گفت: در ادبيات فارسي هم سه كشور داريم كه به زبان فارسي صحبت مي‌كنند؛ ايران، افغانستان و تاجيكستان. از تاجيكستان بگذريم كه واژگان فارسي را به خط فارسي نمي‌نويسند و با حروف سريليك و روسي مي‌نويسند؛ اما جزوي از ادبيات فارسي است. با وجودي كه آوانگاري‌اش با خط روسي نوشته شده است؛ اما وقتي مي‌خوانيد، فارسي است؛ ولي ويژگي‌هاي خودش را دارد. ادبيات افغانستان هم ويژگي‌هاي خودش را دارد.

او در ادامه عنوان كرد: ‌نويسندگان جنوب ايران هم به فارسي مي‌نويسند؛ اما كمي متفاوت‌تر و با لهجه‌ي آن منطقه مي‌نويسند و جزوي از ادبيات فارسي‌اند. ولي باز هم كوچك‌ترش كه كنيم، ادبيات جنوب ايران را شامل مي‌شود.

محمدي در بخش ديگري از سخنانش به مقاله‌ي رهنورد زرياب - نويسنده‌ي افغان - درباره‌ي وضعيت زبان فارسي در افغانستان كه سال گذشته در ششمين مجمع استادان زبان و ادبيات فارسي ارائه كرد، اشاره و بيان كرد: خدا كند اين مقاله خيلي‌ها را به خودشان آورده باشد؛ يعني اهل فرهنگ را؛ اهل سياست كه نه.

او افزود: در افغانستان، زبان فارسي در بين مردم جا دارد و روزبه‌روز هم بيش‌تر جا باز مي‌كند؛ به اين دليل كه زندگي اجتماعي مردم در افغانستان با زبان فارسي عجين شده است. اگرچه در قانون اساسي افغانستان نوشته شده كه زبان‌هاي رسمي پشتو و فارسي هستند؛ چرا كه قوميتي كه به زبان پشتو صحبت مي‌كنند، در افغانستان بيش‌ترند و قدرت سياسي هم در دست اين قوم است، با اين حال زندگي و كارها با آن زبان خيلي انجام نمي‌شود. يعني وقتي وارد پايتخت افغانستان مي‌شويد، هرجا كه برويد، مردم به زبان فارسي صحبت مي‌كنند؛ حتا كسي كه زبان مادري‌اش فارسي نيست و يكي از زبان‌هاي ازبكي، پشتو و يا برخي زبان‌هاي مهجور است. مثلا هندوهايي كه در افغانستان زندگي مي‌كنند، به زبان فارسي صحبت مي‌كنند؛ چون كاربرد و زندگي مردم با اين زبان آميخته شده است؛ اما به محض اين‌كه به مناطق جنوب افغانستان برويد، بايد پشتو صحبت كنيد؛ چرا كه زندگي آن مردم به زبان پشتوست و آن هم بيش‌تر به دليل سياسي. در افغانستان درواقع و به طور ميانگين، غلبه با زبان فارسي است.

محمدحسين محمدي ادامه داد: زبان مادري‌ من فارسي است. در افغانستان اگر زبان پشتو ياد نداشته باشم (بلد نباشم)، مي‌توانم زندگي كنم؛ اما كسي كه در افغانستان زبان مادري‌اش پشتوست و فارسي ياد نداشته باشد (بلد نباشد)، زندگي برايش سخت است. پس به لحاظ طبيعي، زبان فارسي در افغانستان خيلي مورد تهديد نيست؛ منتها از جانب قدرت‌هاي سياسي و متعصبان زباني با خطر مواجه است؛ چون قدرت سياسي در دست يك قوم خاص است و آن قوم خاص هم مي‌خواهد زبان مادري خودش را ترويج كند و اين ترويج متأسفانه جنبه‌ي عكس پيدا كرده است. يعني به‌جاي اين‌كه بيايند زبان خودشان را تقويت كند، تلاش دارند زبان فارسي را ضعيف كنند كه به نظرم موفق نمي‌شوند؛ چرا كه اهل فرهنگ افغانستان و رسانه‌ها به زبان فارسي تعلق دارند و در كل دنيا اين دو روي زبان خيلي تأثير مي‌گذارند.

اين نويسنده در ادامه افزود: در افغانستان با توجه به زياد شدن رسانه‌هاي تصويري، شنيداري، چاپي و اين‌كه 80 درصد آن‌ها به زبان فارسي كار مي‌كنند، پس زبان فارسي روزبه‌روز مي‌تواند در افغانستان تقويت شود؛ منتها به لحاظ سياسي با محدوديت‌هايي مواجه است. مثلا وزير فرهنگ افغانستان با زبان فارسي مشكل دارد؛ چون زبان مادري‌اش فارسي نيست و تعصب قومي و زباني دارد. اين آقا چون مشكل دارد، هميشه بر ضد زبان فارسي هم كار كرده؛ از جمله در همان آغاز وزارتش تابلو وزارت فرهنگ افغانستان را عوض كرد‌. ولي آيا واقعا دليل او كه مي‌گويد در تابلو جايي براي نوشتن به زبان فارسي نبود، منطقي و قابل قبول است؟‌! و يا تابلو «نگارستاني ملي» را پايين مي‌آورد و به جايش «گالري ملي» را بالا مي‌کند که با اعتراض انبوه فرهنگيان افغانستان رو‌به‌رو مي‌شود و يا خبرنگاران را به گناه اين‌که ‌واژه‌هاي «دانشگاه» و «دانشجو» را به‌کار برده‌اند، از تلويزويون ملي افغانستان اخراج مي‌کند و گناه‌شان به کار بردن اصطلاحات بيگانه عنوان مي‌شود!

محمدي ادامه داد: پس از جانب كساني كه قدرت را در دست دارند، اين بي‌توجهي هست و زبان فارسي در افغانستان با مخالفت‌ها و تهديد‌هايي روبه‌روست. اما اهل رسانه، فرهنگ و مطبوعات روزبه‌روز در اين رابطه ‌بهتر كار مي‌كنند. من به زبان پشتو احترام مي‌گذارم و با آن دشمني ندارم. روي زبان مادري‌ام تعصب دارم كه بايد زنده بماند و روز‌به‌روز بهتر شود. فقط مي‌گويم بگذاريد من كه زبان مادري‌ام فارسي است، به زبان فارسي صحبت كنم؛ محدودم نكنيد كه حتما من هم به زبان پشتو يا زبان ديگري غير از فارسي صحبت كنم.

نشر كتاب در افغانستان

محمدحسين محمدي سپس درباره‌ي وضعيت نشر كتاب در افغانستان گفت:‌ در افغانستان ناشر وجود ندارد. البته تك‌ و توك ناشراني چه در داخل و چه خارج از افغانستان كار مي‌كنند. منتها لازمه‌ي نشر كتاب، وجود خواننده، خريدار و سيستم ‌پخش كتاب است. در افغانستان كسي به اين کارها رغبتي ندارد؛ چون پخش وجود ندارد، چون خواننده نيست و سطح سواد پايين است. در افغانستان متأسفانه كتاب براي خوانندگان عادي محدود به دو نوع كتاب شده است؛ يا كتاب درباره‌ي كامپيوتر و علم مربوط به يادگيري آن و يا درباره‌ي زبان انگليسي و اين هم دليل اجتماعي و سياسي دارند.

او در ادامه گفت: افغانستان بعد از 30 ‌سال جنگ خانگي به يك آرامش نسبي رسيده و با انبوه جوانان بي‌كاري كه به‌دنبال يافتن شغل هستند، مواجه شده است. با انبوهي از NGOها و مؤسسات خصوصي كه معمولا هم اسپانسر‌هاي خارجي دارند و آن‌ها هم دو شرط براي استخدام و دادن كار گذاشته‌اند؛ كامپيوتر و زبان انگليسي را ياد داشته باشي و اگر ياد ‌داشته باشي، ضريب استخدامت بالا مي‌رود و در غير اين‌صورت، حتا اگر علامه‌ي دهر هم باشي، استخدام نمي‌شوي؛ چرا كه زبان انگليسي را نمي‌داني. چون از يك كشور خارجي آمده‌اند تا تو را در كشور خودت استخدام به كار كنند. به اين خاطر، تلاش براي ياد‌گيري زبان انگليسي در حد مكالمه وجود دارد.

او افزود: از سويي، به دليل سطح پايين اقتصاد در افغانستان و اوج بي‌كاري كه بويژه در كابل و شهرهاي بزرگ افغانستان شده مي‌شود، خريدار كتاب كم است. بعد از مراجعت ‌كردن انبوه مهاجران از ايران، پاكستان و كشورهاي ديگر، كمبود شغل پيدا شد و مگر اين شهر چقدر جا دارد و مگر چقدر شغل براي مردم وجود دارد؟ در نتيجه اقتصاد پايين يعني نداشتن قدرت خريد كتاب. معمولا قشر باسواد كتاب مي‌خرد؛ مثل دانشجو و معلم كه اين‌ها هم اقتصاد پاييني دارند و خريد چنداني ندارند. پول‌دار‌هاي باسواد معمولا كم‌تر كتاب مي‌خوانند و آن عده هم كه سواد دارند، پول ندارند و اگر هم داشته باشند، صرف كتاب‌ درسي مي‌كنند. به اين خاطر نشر كتاب در افغانستان ضعيف است و ما ناشر نداريم؛ در حالي‌كه انبوهي از چاپخانه‌هاي مدرن در افغانستان وجود دارد؛ من به مراسم افتتاح چاپخانه‌اي دعوت شده بودم که صاحبش مي گفت ‌مي‌تواند روزي 50هزار جلد كتاب چاپ كند؛ اما ناشري نيست كه بيايد كتاب چاپ كند. اين مؤلف است كه به چاپخانه مراجعه مي‌كند و بايد خودش با هزينه‌ي شخصي آن‌را چاپ و پخش كند.

او در ادامه گفت: معضل ديگر، بحث مؤسسات خارجي است كه فقط از موضوعات خاصي حمايت مي‌كنند و به نويسنده پول مي‌دهند كه مثلا براي حقوق بشر و زنان بنويسد.

سياست و رابطه‌ي ايران و افغانستان

محمدي سپس درباره‌ي رفتارهايي كه بعضاً افغان‌ها با ايرانياني كه به اين كشور سفر مي‌كنند، دارند، گفت: مورد‌هايي درباره‌ي رفتار ناخوش‌آيند هست؛ چه بسا زياد هم باشد؛ اما بايد ديد چرا. هيچ‌وقت اين مشكل‌ها براي يك شخص فرهنگي ايراني در افغانستان اتفاق نمي‌افتد و نيافتاده است. فرهنگيان افغانستان هميشه دوست داشته‌اند فرهنگيان ايران مهمان‌شان بشوند و اگر از نزديک مهمان ما نيستند، از طريق نوشته‌هاي‌شان هميشه مهمان ما بوده‌اند و هستند. شايد مهاجراني که به کشورشان بازگشته‌اند، دوست دارند برخي رفتارها را كه در ايران با آن‌ها شده است، تلافي ‌كنند؛ چرا كه افغان‌ها هم از جانب دولت و مردم بسيار با برخورد‌هاي بد‌ در ايران مواجه شده‌اند، البته اين بيش‌تر در مناطق جنوب شهري مثل تهران اتفاق مي‌افتد. يا اين‌طور بگويم که در ميان مردمي که از فرهنگ و سواد پايين‌تري برخورداند و متأسفانه بسيارند.

او در ادامه گفت: سياست خيلي در اين زمينه تأثير دارد. حتا گاهي من كه افغانستاني‌ام، وقتي از ايران به آن‌جا برمي‌گردم هم با اين رفتارها مواجه مي‌شوم؛ به اين دليل كه از ايران برگشته‌ام؛ سال 82 و بعد از دوره‌ي طالبان؛ چون تا قبل از آن به خاطر قوميت و مذهبم كه هزاره و شيعه‌ام، زندگي در افغانستان برايم ممنوع بود. سال 76 به ايران آمدم، وقتي مزارشريف سقوط كرد و بعد، سال 82 به آن‌جا برگشتم. دوست شاعري همان زمان به من گفت حيف كه از ايران آمده‌اي؛ اگر از اروپا مي‌آمدي، اين‌جا برايت سر و دست مي‌شكستند؛ فقط به‌دليل سياسي؛ پس حتا با من افغانستاني به خاطر سياست به يك چشم ديگر نگاه مي‌شود؛ حالا چه برسد كه ايراني باشي. و هرچند هميشه رؤساي دولت‌هاي افغانستان و ايران اعلام كرده‌اند كه روابط‌شان بسيار حسنه است؛ اما بايد درنظر بگيريد كه حامي دولت افغانستان، آمريكاست و دشمن درجه‌ي يك ايران و چطور مي‌تواند هم دوست و هم دشمن باشد و رابطه‌ هم حسنه باشد؟

اين داستان‌نويس افزود: البته آن‌گونه برخورد‌ها خيلي زياد نيست و من دوستان ايراني زيادي دارم كه بدون هيچ مشكلي به افغانستان رفت‌و‌آمد مي‌كنند. من در خيابان‌هاي ايران نمي‌توانم با لهجه‌ي افغاني حرف بزنم؛ به يك چشم ديگر به من مي‌نگرند؛ اما در برنامه‌هاي رسمي که سخنراني دارم و يا نقد کتاب و... با گويش فارسي رايج در افغانستان صحبت مي‌کنم و مشکلي هم نيست؛ چون مخاطبم فرق مي‌کند.‌ از سويي، يك ايراني اگر 10 سال هم در افغانستان زندگي كند، تلاشي براي يادگيري لهجه‌ي مردم افغانستان نمي‌كند. چرا؟ اين يعني از بالا نگاه‌ كردن به پايين. با اين‌گونه دوستان ايراني در افغانستان برخورده‌ام و حتا هم‌اتاق بوده‌ام. برخي از اين دوستان ايراني تعصب دارند كه هر چند در كابل زندگي مي‌كنند؛ چون ايراني هستند، بايد تهراني حرف بزنند. خب مسلم است كه مردم ارتباط نمي‌گيرند. و لاجرم به اين فكر مي‌كنند كه تو مي‌خواهي بگويي كه لهجه‌ات برتري دارد؛ در حالي‌كه مردم افغانستان بلافاصله با لهجه و فرهنگ ايران‌ كنار آمدند.

بايد بين جامعه باشيم

محمدي همچنين درباره‌ي دغدغه‌ي داستان‌نويسان امروز كه به زبان فارسي مي‌نويسند، گفت: دغدغه‌ي نويسندگان امروز افغانستان و ايران با هم كاملا فرق دارد. نويسنده‌اي كه مي‌گويد براي خودم مي‌نويسم، اشتباه مي‌گويد و اصلا اگر اين‌طور است، چرا مي‌نويسد و بعد چاپش مي‌كند؟ وقتي نويسنده با جامعه كار ندارد؛ پس چرا در بين اين مردم زندگي مي‌كند؟ مي‌تواند برود و در جنگل و كوه مستقر شود. به نظرم، شمار اين نويسندگان بسيار كم است. اين‌ را كه بگوييم نه با جامعه كار داريم و نه با مردم و بگوييم من نويسنده مي‌نويسم فقط براي خودم، قبول ندارم. اگر اين‌طور است، پس نويسنده نبايد هيچ‌وقت كتاب چاپ كند؛ چون وقتي كسي كتاب چاپ كرد، يعني مي‌خواهد ديگران هم آن‌را ببينند. پس او براي يك شخص يا اشخاصي نوشته و دغدغه‌هايي داشته است. دغدغه‌ها متفاوت هستند و مي‌توانند خيلي شخصي باشند؛ اما اين دغدغه‌هاي شخصي هم مي‌توانند در اجتماع تسري يابند؛ چرا كه نويسنده در اجتماع زندگي مي‌كند.

او خاطرنشان كرد: شايد نويسندگان افغانستان اين حرف را راحت‌تر بتوانند بزنند، با توجه به اين تيراژ پايين در آن‌جا؛ اما به نظرم هر نويسنده‌اي بايد براي اجتماع و خواننده‌ي اجتماع خودش بنويسد. خالد حسيني وقتي «بادبادك‌باز» و «هزار خورشيد تابان» را نوشت، مطمئن‌ام اصلا دغدغه‌ي خواننده‌ي افغانستاني را نداشت و كتاب‌ها را كه بخواني، كاملا اين موضوع روشن است و اصلا شايد يكي از دلايل موفقيتش اين باشد؛ چرا كه او اصلا براي مردم افغانستان قصد نوشتن اين كتاب‌ها را نداشت. خالد حسيني خودش مي‌نوشت و اين دو رمان را براي خواننده‌ي آمريكايي و جامعه‌ي آمريكا نوشت. براي همين اتفاقا در آن جامعه خيلي هم طرفدار پيدا كرد. ولي همين رمان‌ها را وقتي خواننده‌ي افغان بخواند، بخصوص «هزار خورشيد تابان» را اصلا با مشكلات ما در افغانستان جور درنمي‌آيد و اين رماني است كه اصلا براي خواننده‌ي افغان نوشته نشده و اگر هم ‌چنين بوده، بايد خيلي كوتاه‌تر مي‌شده است؛ چرا كه خواننده‌ي افغان خيلي چيزها را خودش ديده و مي‌داند. ولي خالد حسيني در اين كتاب به خواننده‌ي آمريكايي اطلاعات مي‌دهد؛ به خواننده‌اي كه اصلا با افغانستان آشنا نيست، و البته ناچار است؛ چرا كه آن خواننده مي‌خواند تا با افغانستان آشنا شود. پس نويسنده نمي‌تواند بگويد مخاطب را مد نظر ندارم. اما مي‌تواند بگويد، مخاطب متفاوتي را مد نظر دارم. مثلا مخاطبان ما مي‌توانند حتا از داستان‌نويسان هم باشند.

او در پاسخ به اين‌كه به عنوان يك نويسنده براي چه كساني مي‌نويسيد، توضيح داد: من براي مردم افغانستان مي‌نويسم. به خواننده‌ي ايراني فكر نمي‌كنم. واقعا براي خواننده‌ي افغانستاني مي‌نويسم. چرا فكر مي‌كنيم اگر قرار باشد داستان‌مان ترجمه و جهاني شود، بايد طوري بنويسيم كه آن‌ها بفهمند. اين به يك مشكل تبديل شده كه نويسنده را مردد كرده است. اما آيا نويسندگان آمريكايي كه حالا در ايران خيلي هم ترجمه مي‌شوند، آيا در وقت نوشتن به خواننده‌ي ايراني فكر كرده‌اند كه حالا اين همه كتاب‌ براي ترجمه داشته باشند؟

محمدي يادآور شد: معتقدم نويسنده اول بايد براي مخاطب خودش بنويسد. اگر توانست خودش و مخاطبش‌ را راضي كند، موفق است. ماركز، ‌فاکنر، کارور، ‌همينگ‌وي و بسياري ديگر از اين جمله‌اند. پل استر يا جومپا لاهيري هم كه شايد يك مقدار از معروفيتش جوگيري در اين‌جا باشد. پيش از اين‌كه ادبيات ايران جهاني شود، بايد فرهنگ ايران جهاني شود. ادبيات كلاسيك فارسي كه تنها مختص ايران نيست؛ ‌جهاني است؛ نمونه‌اش مولوي و خيام. بازار ترجمه را داستان‌نويسان آمريكايي در ايران گرفته‌اند.

او همچنين گفت: جداي از ادبيات آمريكايي، ما از زندگي در آمريكا تصوري ‌داريم و اين تصور از منابع مختلف به‌ ما مي‌رسد؛ مثلا از طريق انبوه فيلم‌هاي هاليوودي. رشته‌ي دانشگاهي من تلويزيون است‌. سينماي آمريكا پايان خوش مي‌خواهد و نوجوان ايراني هم با ديدن اين فيلم‌ها با نوع زندگي آمريكايي آشنا مي‌شود. پس لاجرم خواننده‌ي ايراني هم وقتي از ادبيات آمريكايي مي‌خواند، خيلي راحت اگر دركش هم نكند، ارتباطي مقطعي با آن برقرار مي‌كند و لااقل با آن زندگي آشنا مي‌شود. داستان كوتاه در آمريكا و ايران خيلي خواهان دارد و انبوهي از داستان‌هاي كوتاه آمريكايي در ايران ترجمه مي‌شود؛ ولي داستان كوتاه ايراني در آن‌جا ترجمه نمي‌شود. اگر هم مي‌شود، در كتاب درسي دانشگاه‌هاست. اصلا خيلي‌ها شايد ندانند ايران كجاست و وقتي تصوري ندارند، ارتباط نمي‌توانند برقرار كنند؛ اگر كتابي هم بخوانند.

محمدي متذكر شد: خالد حسيني زندگي در افغانستان را نشان نداده است؛ چيزي را كه جامعه‌ي آمريكا مي‌خواسته، نشان داده است. دليل موفقيتش هم برمي‌گردد به همين؛ پس بنابراين ما بايد به گونه‌اي از راه‌هاي ديگر بسنجيم كه چگونه بنويسيم و از چه بنويسيم كه مثلا خواننده‌ي انگليسي‌زبان پيدا كنيم و به زبان انگليسي كه زبان روز دنياست، ترجمه شود. اگر تو نويسنده مي‌تواني خوب بنويسي، براي اين مردم است. وقتي تيراژ و خواننده‌ي كتاب در ايران و افغانستان پايين است، خب چگونه مي‌خواهيم خواننده‌ي جهاني داشته باشيم؟ من اول بايد خواننده‌ي فارسي‌زبان داشته باشم تا بعد به خواننده‌ي جهاني برسم. حالا اصلا خواننده‌ي فارسي‌زبان كم داريم. چندهزار نويسنده داريم؛ اما با چندهزار خواننده؟ دلايل اين‌ها به خود ادبيات و زبان بر‌نمي‌گردد. زبان فارسي مشكلي ندارد. مگر مولوي مثنوي‌اش را به زبان فارسي ننوشته است؛ چرا در آمريكا هنوز كه هنوز است، مثنوي مولوي ترجمه‌اش جزو پرفروش‌هاي آمريكاست؟ چرا؟ هيچ به اين فكر كرده‌ايم؟ مگر به زبان ديگري نوشته است؟ او انساني نوشته است.

اين نويسنده گفت: حالا بگذريم كه بخش‌هايي از مثنوي در بين ما فارسي‌زبان‌ها ممنوع است؛ ولي در آن‌جا ممنوع نيست. مگر چنددرصد از قشرهاي اجتماعي به مسائل اروتيك در يك كتاب توجه دارند؟ بعد ديگر براي همه عادي مي‌شود. نوع گفتن مهم است. آيا فقط براي جذب خواننده اين مسائل را مي‌آورد يا اين‌كه نه اقتضاي داستان بوده است؟ اگر فقط براي جذب خواننده باشد، اشتباه است و آن خواننده‌ به طور موقتي جذب مي‌شود. بايد برگرديم به زيستگاه‌هاي زبان فارسي. «هري پاتر» را نخوانده‌ام و فكر مي‌كنم تا آخر عمرم هم نخواهم خواند. نويسنده‌ي فارسي‌زبان بايد خوانندگان را ببيند؛ نه اين‌كه فقط به خواننده‌ي فرهيخته فكر كند. اين باعث شده به‌گونه‌اي بنويسد كه اگر كتاب انبوه هم باشد، با اقبال مواجه نشود. گاهي نويسنده از بالا نگاه مي‌كند كه من مخالف‌ام. نويسنده نبايد به جامعه‌اش از بالا نگاه كند؛ بايد بين جامعه باشيم.

او ادامه داد: «انجيرهاي سرخ مزار» را هر خواننده‌اي نمي‌تواند بخواند؛ چون اين اثر در روند نويسندگي من يك تجربه بوده و هست. هميشه دوست داشتم در روند نويسندگي‌ام متفاوت باشم و هر 14 داستان به لحاظ تكنيك‌هاي داستان‌نويسي متفاوت هستند. زبانش فارسي است؛ اما بسياري از واژه‌هايش فارسي نيست. برخي‌ها تركي است، تركي ازبكي كه در شمال افغانستان زندگي مي‌كنند و داد ‌و ‌ستد زباني و واژه‌يي در آن صورت مي‌گيرد.

درباره‌ي نويسندگان ايراني

محمدي درباره‌ي آثاري كه از نويسندگان ايراني خوانده است، گفت: من مقطعي مي‌خوانم. در درجه‌ي اول سعي مي‌كنم از نويسندگان ايراني بخوانم؛ چرا كه با اصل اثر مواجه هستم؛ با زبان ادبيات. ‌اولين چيزي كه خواننده و نويسنده با آن مواجه‌اند، زبان است. من سعي مي‌كنم با آثار نويسندگان ايراني ارتباط بگيرم؛ چون با اين جامعه نزديك‌ام و بيش‌تر از آن‌كه در افغانستان زندگي كرده باشم، در ايران زندگي كرده‌ام. و تلاش دارم و معتقدم اگر چيزي مي‌خواهم ياد بگيرم، از آثار نويسندگان ايراني بيش‌تر ياد گرفته ‌مي‌توانم تا آثار غربي‌ها؛ چون آن‌ها از چيزي حرف مي‌زنند كه دغدغه‌ي من نيست؛ ولي نويسنده‌ي ايراني اگر از دغدغه‌ي من هم نگويد؛ اما مي‌تواند به دغدغه‌هاي من نزديك باشد. ادبيات خارجي را هم مي‌خوانم. در سال‌هاي اخير برخي آثار را بازخواني ‌كردم؛ اما آن لذت بار اول خواندن را نداشتند. تجربه‌اي كه از خواندن اول «نيمه‌ي غايب» حسين سناپور داشتم، هنوز در ذهنم است. تجربه‌ي بارها‌ و بارها خواندن «شازده احتجاب» هوشنگ گلشيري هنوز در ذهنم شيرين است و دوست دارم باز بخوانمش. برخي داستان‌هاي كوتاه هوشنگ گلشيري را خواند‌ه‌ام؛ اما خوشم نيامده. يا كار رضا قاسمي «همنواني شبانه‌ي اركستر چوب‌ها» را پسنديدم. همه‌ي كارهاي ابوتراب خسروي را خوانده‌ام؛ «اسفار كاتبان»، «ديوان سومنات» و «هاويه»؛ همه را خوشم آمده است. كارهاي عباس معروفي «سمفوني مردگان» يا «سال بلوا» و «پيكر فرهاد» را خوانده بودم و آخري را امسال بازخواني كردم و آن لذت قبل را نبردم و گذاشتم‌شان كنار. حتا برخي نويسندگان خارجي را بازخواني كردم و خوشم نيامد. مثلا هاينريش بل را با رمان «و حتا يك كلمه هم نگفت». از جعفر مدرس‌ صادقي «گاوخوني» را خوانده‌ام و نيز تك‌داستاني از داوود غفار‌زادگان كه بسيار لذت بردم؛ گرچه در نوجواني بسياري از کارهايش را خوانده‌ام. و بسيار نويسندگان ديگر. از سويي هم برخي نويسندگان جوان در ايران هستند كه به گونه‌اي به دنبال تجربه كردن هستند؛ همانند خودم.

محمدي گفت كه شعر كم مي‌خواند؛ با وجود اين‌كه براي كودكان و نوجوانان شعرهايي سروده و کتاب چاپ کرده و کتابش به زبان ژاپني هم ترجمه شده ‌است.

نگاهي به كارنامه‌ي ادبي محمدي

محمدحسين محمدي متولد سال 1354 در شهر مزار‌شريف است. «تاريخ تحليلي داستان‌نويسي افغانستان»، «فرهنگ داستان‌نويسي افغانستان»، رمان کوتاه «از ياد رفتن» و مجموعه‌ي‌ داستان «انجيرهاي سرخ مزار» از جمله آثار او هستند. هر دو کتاب داستانش در ايران برنده‌ي جايزه شده و مجموعه‌ي داستانش در حال ترجمه به زبان فرانسه است و به زودي مجموعه‌ي داستان دومش به نام «تو هيچ گپ نزن» توسط نشر چشمه منتشر خواهد شد.

گفت‌وگو از خبرنگار ايسنا، مريم كريمي

انتهاي پيام

  • جمعه/ ۲۴ مهر ۱۳۸۸ / ۰۹:۴۷
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 8807-00041.117550
  • خبرنگار :